راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

سالهای همنشینی
من و بلوریان
در زندان
عادل آباد شیراز

با درود - ا.ص

 

زندان شیراز در شهریور 1351 از ارگ کریم خان زند به زندان نو سازی در روستای عادل آباد شیراز که به سبک زندان سینگ سینگ آمریکا ساخته شده بود منتقل شد. زندانی که گوی رقابت را از زندان اوین و کمیته مشترک ضد خرابکاری دوران شاه (زندان توحید در جمهوری اسلامی) ربود.

 در آن زمان این زندان می توانست حدود 2500 زندانی را در بند های مختلف خود جای بدهد. قرار بر این بود که کلیه زندانی های تبعیدی (اعم از عادی و سیاسی ) پراکنده در نقاط بد آب و هوای ایران به محلی قابل کنترل و متمرکز جمع آوری شوند. به همین دلیل این زندان را ساختند و پس از پایان ساختمان زندان، "فرح" همسر شاه در حاشیه یکی از جشن هنرهای شیراز آن را افتتاح کرد.

افرادی از احزاب و گروه های سیاسی متفاوت  که از زندان  های مختلف ایران به این زندان منتقل شدند در بند 4 جای داده شدند. این بند تابلوی فضای سیاسی آن دوران بود. زندانیانی، با اعتقاد ها و وابستگی های گروهی و حزبی متفاوت مذهبی و مارکسیستی.

تعدادی از زندانیان همین بند، پس از انقلاب رهبران احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی شدند و یا به مقامات دولتی و نمایندگی مجلس رسیدند. چهره های شاخصی از جمله مهندس عزت اله سحابی ، به عضویت شورای انقلاب و وزارت در دولت بازرگان رسید. طاهر احمد زاده استاندار خراسان شد، حاجی طوقا استاندار فارس، محمد پیران نماینده مجلس و...

از میان زندانیان سیاسی چپ همین بند، فرخ نگهدار به رهبری سازمان فدایی ها رسید، علیرضا شکوهی به دبیر اولی سازمان راه کارگر. از کمون توده ای ها رفقا عباس هجری، محمد علی عمویی و دکتر تقی کی منش که در زندان های شاه رشته دانپزشکی را خوانده و به پایان رسانده بود، در عالی ترین مدارج رهبری حزب توده ایران قرار گرفتند.

از همین بند، غنی بلوریان نیز در رهبری حزب دمکرات کردستان ایران قرار گرفت.

برای نو آموزان سیاسی و یا جوانانی که با کنجکاوی خواهان آگاهی از مسایل سیاسی و اجتماعی ایران پیش از انقلاب 57 اند، این اشاره ها باید درس آموز باشد.

بند 4 زندان عادل آباد دانشگاه سیاسی دوران شد. هر زندانی، با هر گرایش سیاسی و مذهبی معلم و استادی برای آموزش داشت. بر اساس روال معمول هر تازه واردی می رفت سراغ افرادی که توانایی انتقال تجربه حزبی و یا سازمانی خود را داشتند .

من هم به عنوان زندانی جوان و تشنه آگاهی و پی بردن به مسایل اجتماعی کشور، بخت آن را یافتم تا در این مدرسه و دانشگاه بی بدیل حضور یابم. اگر بیرون از زندان آگاهی های نیم بندی در مورد مسایل سیاسی و اجتماعی و علل بی عدالتی ها یافته بودم، در سالهای حضور در بند 4 زندان عادل آباد، این آگاهی کامل و منسجم شد.

در سال 1353 برای دومین بار پایم به زندان عادل آباد کشیده شد. از چهره های شاخص و به یاد ماندنی آن دوران و آن زندان، هم بند و هم رزم و رفیق گرانمایه ام غنی بلوریان بود . بر جسته و شاخص بودن او این بود که چه در شرایط سرکوب و یا حالت عادی زندان با تمام وجود به جمع زندانیان روحیه و امید می داد. انسانی بود به غایت بی آلایش و مردم دوست. در چندین دوره تاریخچه مبارزات مردم کرد و حزب دمکرات کردستان ایران را با بیانی شیوا و حضور ذهنی ستودنی که خاص خود او بود برایم توضیح داد .

هر آنجه ما در کتاب ها از پاکیزگی و انسانیت کمونیست ها خوانده بودیم در وجود آقا غنی متبلور بود. بیش از دو سال را در اتاق شماره 20 همدم یکدیگر شدیم و این برای من سعادتی فراموش نشدنی بود. این محبوب همه زندانیان سیاسی را گاه بعلت مراجعات فراوان افراد برای فراگیری تجربیاتش از وظیفه کار در اتاق آزاد می گذاشتیم. البته همیشه سعی داشت در وقت های دیگر  جبران کند .

من هیچ وقت غنی را غمگین و دل افسرده ندیدم. روزی نامه ای از خانمش دریافت کرده بود و می دیدم که مرتب آن نامه را می خواند و به کُردی سرودی و یا شعری را زمزمه میکند . از زمزمه هایش چیزی سر در نمی آوردم، اما از حالت صورتش فهمیدم غمی را دارد از ما پنهان می کند. خواهش کردم با هم برویم در بند قدم بزنیم. خوشبختانه پذیرفت و رفتیم. در راه رو شروع به قدم زدن کردیم. دیم بدون این که گریه کند قطرات مروارید رنگ اشگ روی گونه هایش می نشیند. پرسیدم چه پیش آمده؟ گفت یکی از دخترانم دارد به خانه بخت می رود. گفتم خوب این که جای شادی دارد غم چرا؟ گفت : من تولد بچه های دوقلوی خود را ندیدم ، مدرسه رفتن آن ها هم را ندیدم، دیپلم گرفتن شان را هم ندیدم و....حالا ازدواج می کنند و باز هم من نمی بینم...

آن  چنان دردی را در وجودم احساس کردم که نتوانستم تاب بیادرم. وقتی حالت تاثر و دگرگونی حال مرا دید، شروع کرد به دلداری من و گفت این ها بهای آزادی  و آزادگی است که ما ها باید پرداخت کنیم. و اضافه کرد:

 در سال 43 خانمم برای اولین بار توانست از کردستان راهی طولانی را طی کند و به برازجان برای ملاقاتی من بیاید. در اولین نگاه چشمش به تار های سفیدی در میان موهای من که تازه پدیدار شده بودند افتاد. حس کردم غمی سراپای وجودش را گرفته ولی بدون این که به روی خود بیاورد گفت: تو سمبل مردم ایران ومردمان کُرد و سمبل افتخار خانوداده ما هستی. اگر بشنوم که ضعف نشان دادی و از کسی تقاضای عفو کرده ای هرگز تو را نخواهم بخشید.

غنی بلوریان متعلق به همه زندانیای سیاسی زندان شیراز بود. چرا که از صمیم قلب همه را از هر ملیتی چه مذهبی و چه غیر مذهبی دوست داشت. بی ریایی و سعه صدر او، در عین حال شوخ طبعی و لطافت روح او همگان را تحت تاثیر قرار می داد. غنی تنها متعلق به مردم کِرد و مردم ایران نبود بلکه انسانی بود فرا منطقه ای و بویژه برای همه مردم ستمدیده کرد. او همیشه یاد آوری می کرد که در دادگاه های نظامی شاه اگر شما ها جرم تان کمونیست بودن است من دو جرم بیش از دیگران داشته ام . یکی کمونیست بودن دیگری کِرد بودن و جرم سوم متعلق به خانواده سنُی بودن است  ....

غنی بلوریان، هم غنی بود و هم بلور . کمتر کسی تا بدین حد شخصیت آن  با نامش بدین شکل عجین می شود .

به جرات می توانم بگویم که پر بار ترین و ارزشمند ترین دوران زندگی من همان سال هایی است که با انسان هایی زانو به زانو نشستم که از هر گونه تعلقی رها بودند .

زمین چرخید و چرخید تا در سال 1988 در مسکو رد بلوریان را پیدا کردم.از طریق دوستی به نام "ولی سنگ کار" که انسان با نفوذی بود در مسکو. با راهنمایی او هتل کمیته مرکزی را پیدا کردم و تلفنی با غنی قرار دیدار گذاشتیم. دیدار ما چندین ساعت به طول انجانید و او توضیح داد که عزیز محمد رهبر وقت حزب کمونیست عراق، در چکسلواکی دست او را در دست رهبران حزب توده ایران گذاشته است. صحبت از همه جا کردیم و  من هم برایش شرح فراغ و ایجاد تنگناها را به دست  خودی ها برای مهاجرین جدید  در سر زمین اتحاد شوروی باز گفتم . در باورش نمی گنجید ....

در دوران مهاجرت خیلی ها سعی کردند نام غنی را در فهرست حزب و گروه شان بیاورند و یا او را منتسب به جریانی خاص کنند، ولی خمیره توده ای و مردمی بلوریان این مجال را به آنها نداد چرا که کنار گود نشسته ها را بنا به خصلت خلقی خود می شناخت.

در این دوران های پر از فراز و نشیب سال های اخیر گاهی نامه و گاهی دیداربود که برایم تسلی بخش بودند، تا آن که هفته پیش شنیدم سر به بالین ابدیت گذاشته است.

 

 

 

 

 

   راه توده  308     23 اسفند ماه 1389

 

بازگشت