نامه فرخ نگهدار و
برائتنامه نویسان
اولی حرفش را زده
دومی، پشت انتقاد
پنهان شده اند!
هفته گذشته، نامه ای سرگشاده به قلم "فرخ
نگهدار" رهبر سابق سازمان فدائیان اکثریت و عضو رهبری کنونی این سازمان به
علی خامنهای منتشر شد. سلطنت طلبها و طرفداران بختیار و سلطنت مشروطه در
سازمان اکثریت انتشار این نامه را دستاویزی برای موج انتقاد و حمله و گاه
توهینهای زشت به آقای نگهدار قرار دادند.
در مورد این نامه دو نکته وجود دارد:
1- محتوای نامه آقای نگهدار و مطالب درست و نادرستی که در آن است و اصولا
میزان ارزش سیاسی این شیوه نامه نگاری.
2- حملاتی که "رادیکال"های سلطنت طلب چپ و طرفداران براندازی جمهوری
اسلامی به آقای نگهدار بابت این نامه کرده اند.
فرخ نگهدار در نامه خود ضمن نگاه - در مجموع درستی- که به اوضاع سیاسی
حاکمیت و رهبری جمهوری اسلامی داشته مرتکب چند اشتباه شده است.
از جمله اینکه ایشان بنا بر روش خود که معمولا این یا آن شیوه مبارزه را
مطلق می کند، در این نامه نیز اعتقاد به اثرگذاری و تغییر در رفتار حاکمان
را جزیی از "اصلاح طلبی" و نوشتن نامه و نصیحت برای ایجاد چنین تغییری را
بصورت یک شیوه مطلق درآورده است. همه انقلابیون و همه اصلاح طلبان در طول
تاریخ به امکان تغییر در رفتار حاکمان باور داشته اند. بحث بر سر آن است که
چه شیوهای، در چه لحظهای می تواند در این عرصه کاراتر باشد. شاه هم
سرانجام "تغییر" کرد و صدای مردم را شنید ولی نه با نصیحتهای آقای خمینی
در دهه 40 و نه با نامههای سرگشاده علی اصغر حاج سید جوادی در دهه 50،
بلکه زیر فشار انقلاب مردم. آن نصیحتها و آن نامهها در زمان خود درست و
جسورانه و افشاگر بود، اما همزمان با آن، هر جریان سیاسی در حد توان و
امکانات خویش به آگاه سازی مردم برای شکل گیری یک جنبش انقلابی کمک میکرد.
ما دیدیم که در سال 57 نه آیتالله خمینی دیگر شاه را نصیحت کرد و نه آقای
حاج سیدجوادی برای او نامه نوشت. شاه نشان داده بود که با نصیحت و نامه
تغییر نمی کند.
بنابراین، ضمن اینکه نامه نگاری به رهبر جمهوری اسلامی و یا هر رهبر دیگری،
هیچ اشکال اصولی ندارد و حتی میتواند از زاویه دیگری به رشد آگاهی مردم
کمک کند، و می توان از آن بعنوان یک شیوه استفاده کرد، اما چنین نامه نگاری
به این شکل، با این محتوا و در این شرایط از نظر روش و اثربخشی اصولا کاری
درست است؟ این خود زیر سوال است، چه رسد به اینکه بخواهیم آن را به عنوان
یک شیوه اجباری "اصلاح طلبی" مطلق کنیم.
همین مطلق کردن این یا آن شیوه موجب شده که آقای نگهدار در اعتقاد ادعایی
خود به ضرورت تغییر رفتار حاکمان بعنوان یک اصل "اصلاح طلبی" پیگیر نباشد و
آشکارا نگران بوجود آمدن یک جنبش اجتماعی برای این تغییر رفتار باشد. در
حالیکه برعکس، بنظر ما تجربه تمام تاریخ نشان داده که تغییر رفتار حاکمان
بدون فشار و جنبش مردم، بدون به میدان کشیدن آنان، بدون پیوند زدن
خواستهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی وسیع ترین اقشار مردم و با صرف نامه
نگاری و نصیحت ممکن نیست. اینکه زمان شنیدن صدای این جنبش مردم برای
حاکمانی از نوع شاه در ایران و بنعلی در تونس دیگر دیر شده باشد یا هنوز
فرصتی برای آقای خامنهای باقی مانده باشد، دیگر دست ما و مردم نیست. ما در
بیانیههای آقایان موسوی یا کروبی و خاتمی هم نوعی هشدار و نصیحت به حاکمان
را می بینیم ولی آنان بدرستی این هشدار و نصیحت را در متن جنبش مردم قرار
می دهند نه خارج از آن، یا بدتر از این، در برابر آن.
به ضعفهای نامه آقای نگهدار از جهاتی دیگر نیز میتوان پرداخت، مانند
اشارههای بیدلیل و ناپختهای که او به برخی نامها کرده و آنها را نقش
آفرین در مسیر آقای خامنهای دانسته است، درحالیکه در حوادث و رویدادها –
علیرغم نقش افراد در آنها- مجموعهای از پایگاهها و گرایشهای سیاسی و
طبقاتی و انگیزه های اقتصادی و حکومتی مطرحاند، نه این و یا آن فرد. بیش
از این وارد این بخش نمی شویم، زیرا نمی خواهیم با موج آلودهای که
"رادیکال"های سلطنت طلب و "چپ"های شاهپور بختیاری برضد او و این نامه به
راه انداخته اند همراه شویم. از جمله "برائت نامه" آقایان احمد پورمندی و
ف. تابان که در آن از مواضع فرخ نگهدار در این نامه انتقاد کرده و عملا
خواهان اخراج او از سازمان فداییان اکثریت شده اند!
درحقیقت، ریشههای اصلی بحث به اینجا بر میگردد که آقای نگهدار هنوز برای
حاکمیت کنونی و در راس آن، اقای خامنه ای ظرفیت عقب نشینی در برابر مردم
قائل است و منتقدان ایشان معتقدند چنین ظرفیتی دیگر وجود ندارد و این نوع
نامه نگاریها و امید بستنها بیهوده است.
ایکاش، هم آقای نگهدار استدلالهای خود را در همین زمینه دقیقتر مطرح
میکرد و هم منتقدان ایشان استدلالهای خود را به میدان می آوردند تا بتوان
یک قضاوت سیاسی میان دو طرز تلقی از وضع حاکمیت کرد. هنوز هم ما اعتقاد
داریم، مهم ترین بحث، همین نکته است! بحثی که به دور از توهین و تهدید به
اخراج سازمانی، باید بصورت مستدل به آن پرداخت.
در یک چنین بحثی، این مهم نیست که عده ای اعتقاد به ظرفیت حکومت برای عقب
نشینی داشته باشند و عده ای انقلاب 57 را اشتباه ارزیابی کرده و توهم دولت
سوسیال دمکرات بختیار، و از آن توهم آمیز تر، امکان و ادامه چنین دولت و
سیستمی را پس از فروکش کردن شرایط انقلابی 57 و بازگشت شاه به کشور را
داشته باشند. مهم اینست که دو طرف استدلال های خود را مطرح کنند.
در حملات مکرری که در سالهای اخیر به فرخ نگهدار و دیدگاههای او از درون
سازمان اكثریت شده سه تن نقش اصلی را داشته اند. سهراب مبشری، فریدون احمدی
و ف. تابان. از این سه تن یکی طرفدار حمله بوش به ایران بود و مخالفان آن
را "دن کیشوتهای ضدامپریالیست" می نامید. دیگری با شهریار آهی مشاور رضا
پهلوی بیانیه صادر میکند و بالاخره سومی هم پایه گذار تز ضرورت نامه نگاری
به خاتمی به منظور خراب کردن او و جنبش اصلاحات بود و امثال داریوش همایون
را هم پای ثابت امکانات اینترنتی خود قرار داده است.
روشن است که اینان باید اول مواضع و تکلیف خود را روشن کرده و از گذشته
خویش اعلام برائت کنند، تا بعد بتوانند در مورد فرخ نگهدار یا هرکس دیگر
اظهار نظر کرده و از او اعلام برائت کنند. فرخ نگهدار هر نظری داشته باشد
لااقل طرفدار رادیکالیسم واپسگرای سلطنت طلبانه یا حمله امریکا به ایران
نیست. او نظر خودش را- که دربالا و در ارتباط با نامه مورد بحث نیز برخی
انتقادها را به آن وارد دانستیم- روشن و صریح می گوید. منتقدان ایشان، از
جمله طرفداران "برائت" بجای توهین و فحاشی و اعلام برائت چرا نظر صریح خود
را درباره رویدادها و تحولات کشور با صراحت نمی گویند؟ اگر طرفدار براندازی
جمهوری اسلامی هستند، چرا صریح اعلام نمی کنند که همه مردم بدانند؟ و در
اینصورت چرا خودشان را به "جنبش سبز" چسباندهاند؟ کسانی که انتخابات را
تحریم کرده بودند و در بوجود آمدن این جنبش نقشی نداشتند و رایی نداده
بودند که بدنبال پس گرفتن آن باشند (مرور کنید اعلامیه رهبری سازمان اکثریت
در آستانه انتخابات 22 خرداد را) و اصولا اصلاحات در چارچوب جمهوری اسلامی
را ناممکن میدانند، با جنبش سبز چه کار دارند؟ چرا نظرخودشان را درباره
این جنبش، شعارهای آن، رهبران آن صریح نمیگویند؟ اگر تصور می کنند جنبش
سبز موجی است نیرومند و تاریخی که هرکس همراه آن نشود له خواهد شد، خوب این
را صریحا بگویند و اقرار کنند که فرصت طلبانه و از بیم له نشدن با این جنبش
همراه شدهاند و موج سواری میکنند و شعارها، خواستها و رهبران آن را قبول
ندارند و منتظر شکست آن هستند. اگر مشکلشان با فرخ نگهدار بر سر عدول از
سوسیالیسم است، چرا با شهریار آهی و رضا پهلوی و طرفداران شاهپور بختیار و
جرج بوش بر سر سوسیالیسم اختلاف پیدا نمی کنند؟ اگر معتقدند که می شود با
این جمع برعلیه جمهوری اسلامی که هیچ؛ علیه فرخ نگهدار هم متحد شد چرا با
صراحت و شهامت آن را بیان نمی کنند؟
بنظر می رسد مواضع فرخ نگهدار روشن است. کنگره سازمان اکثریت اگر قرار است
به وضع این سازمان رسیدگی کند اول باید از این آقایان و از همگان بخواهد
مانند فرخ نگهدار مواضع خود را روشن بیان کنند، نظر خود را درباره جنبش سبز
به صراحت اعلام کنند، متحدان خود را تعیین کنند، تکلیف خود را با امریکا و
شاهپور بختیار و رضا پهلوی و شهریار آهی و حمله به ایران و انقلاب 57 روشن
کنند و ... تا بتوان درباره مواضع آقای نگهدار یا هر کس دیگر قضاوت کرد.
بنظر ما زمان همراهی با سلطنت طلبان زیر پوشش رادیکالیسم به پایان رسیده
است. شاید آنچه در تونس گذشت، درس عبرتی باشد نه تنها برای حاکمیت کودتائی
جمهوری اسلامی، بلکه برای توهم زدگانی که روزگاری انقلابی و چپ بوده اند.
جنبش سبز نشان داده است که رادیکالیسم در دفاع از انقلاب 57، تلاش برای حفظ
دستاوردهای آن دربرابر حاکمیت ارتجاعی است. هر تلاشی در این سمت، در همراهی
با جنبش سبز مردم ما تلاشی است در جهت پیشرفت و ترقی اجتماعی و هر تلاشی بر
خلاف آن حرکتی است واپسگرایانه و ارتجاعی. هر انتقادی که به مواضع فرخ
نگهدار وارد باشد، او در کنار جنبش سبز و در سمت ترقی و پیشرفت اجتماعی
کشور ایستاده است. مخالفان و اعلام برائت کنندگان از وی درست در نقطه مقابل
این جنبش و در کنار واپسگرایانه ترین جریانهای کشور قرار گرفته اند. تمایز
بنیادین این دو در اینجاست نه در شعارهای توخالی و ژستهای رادیکال.
راه توده 27.10.1389