یاد مانده های
علی خدائی
|
من می خواستم روال عادی گفتگوها را از سر بگیریم، اما ظاهرا برنامه پرگار و بدنبال آن انتشار مقالاتی که بی بی سی در باره حزب شروع کرد و سرانجام، برنامه "نوبت شما" در بی. بی. سی نمی خواهد بگذارد ما به کار عادی خودمان باز گردیم. بعضی مسائل، که ظاهرا ارتباطی به بی بی سی ندارد، اما همانطور که شماها گفتید بی ارتباط با آن هم نمی تواند باشد در این میان دست و پای ما را گرفته است. شما تاثیر آنچه که در بی بی سی پخش و یا منتشر شد را هرگز دست کم نگیرید. از طرف دیگر استقبال کنید از این که خیلی ها در این ماجرا خودشان را تکان دادند و هر چه داشتند ریختند بیرون. از آقای پرهام تا بقیه. از ادعاهائی چنان بزرگ که افراد مطلع از واقعیات را به خنده انداخت تا یورش دسته جمعی آنها که رفتند که عضو کمیته مرکزی حزب دمکراتیک شوند و حالا نه آن حزب محلی از اعراب دارد و نه کمیته مرکزی اش. آنها ریختند روی صفحه بی بی سی و مقاله نوشتند و یا زیر مقالات پیام نوشتند. مقالاتی که همان حرف های گذشته بود که اگر خریدار داشت حزب دمکراتیک و آقای امیرخسروی حالا مطرح ترین حزب و شخصیت در جنبش چپ و انقلابی ایران بودند. بارها در این مدت با من تماس گرفته و گفته اند: تو که میدانی چه دروغ هائی می گویند، تو که گزارش های اولیه پس از ورود همه به افغانستان را داری، تو که میدانی ماجرای مکری چه بود و .... حتی ماجرای کتاب جشن های شاهنشاهی را میدانی، سند افسران ارشد حزب هم که در کتاب حزب توده از آغاز تا فروپاشی هست که البته این یکی را منتشر خواهیم کرد. پاسخ من همیشه این بوده: ما نباید وقت خودمان را صرف پاسخگوئی و پرداختن به این مسائل بکنیم و این افراد هم با این توضیحات ما به راه راست بر نمی گردند. آنها بدنبال واقعیت و حقیقت نیستند، بدنبال تخریب اند. این بار نشد، بار دیگر و از این زاویه نشد از زاویه دیگری وارد می شوند. آنها کارشان اینست. فقط در این میان انسان متاثر می شود از کشیده شدن یکی دو نفری بدنبال آن افراد که واقعا حد و سابقه و شناختی که از گذشته پیش از انقلاب و پس انقلاب آنها دارم با این حرکات کودکانه همخوانی ندارد و حیف است نام خودشان و یا خانواده شان به این مسائل آلوده شود. خوب برگردیم به مطلبی که هفته گذشته به قلم یکی از رفقای قدیمی فدائی اکثریت منتشر شد و یک سایتی که ظاهرا مربوط به اتحاد فدائیان است آن را ابتدا منتشر کرد. مطلبی که نشانه های آن همه دوستی و رفاقت میان توده ایها و فدائی ها در آن کم بود، مانند این اصطلاحات "دستگیری گردانندگان حزب توده ایران در بهمن ماه 1361" و یا " امام زاده حزب...". هم با شما و هم با دیگر رفقای شورای سردبیری و کادرهای فعال راه توده و برخی رفقای دیگر که در مواردی از این دست و یا موضع گیری بر سر رویدادهای مهم ایران شخصا مورد مشورت من هستند، در باره واکنش به این مطلب مشورت شد. نظرات متفاوت بود. از برخوردی تند تا برخوردی ملایم و دوستانه در چارچوب حفظ مناسبات رفیقانه ای که همچنان با شماری از رهبران سازمان اکثریت برقرار است. همانطور که در طول مشورت ها هم دیدید، من شخصا طرفدار واکنش رفیقانه و ملایم بودم و خوشبختانه همگی استدلال من را قبول کردید. همانطور که قبلا هم گفتم، این مطلب یک نکته درستی را به ما یادآوری کرد که بیشتر باز می گشت به جمله بندی گفتگوی چند شماره قبل. یعنی ما در مرزهای افغانستان و ایران دو مرحله کار انتقال و سازماندهی داشتیم. یک مرحله که بسیار هم بدلیل شرایطی که رفقای حزبی و رفقای فدائی در داخل کشور داشتند شتابزده انجام شد و کانال های انتقال هم در داخل کشور بودند و پایه اولیه آن هم یک معمار که با گرفتن پول، افراد – از جمله خود من و سیاوش کسرائی و ...- را رد کرد و مرحله دیگری که ما در مرز افغانستان مستقر بودیم و با خرید یک مینی بوس برای ادامه کارها و بدست گرفتن دقیق تر یک سر ارتباط با داخل کشور آن را سازمان دادیم. در حالیکه تا آن مقطع هر دو سر در ایران بود و از کنترل ما خارج. من البته در شماره های اولیه این گفتگو با دقت بیشتری این مسئله را توضیح داده ام و در راه توده هم پیش از این گفتگوها در این باره مطالبی منتشر شده بود. اما در آخرین مطلب این دو مرحله با دقت از هم تفکیک نشده بود، که با تذکر این دوست فدائی مراجعه کرده و تصحیح شد. این یک نکته بود که اتفاقا ما از آن استقبال هم کردیم زیرا 30 سال از حوادث گذشته و طبیعی است که ذهن من و یا دیگران و حتی خود نویسنده آن مطلب هم مثل کامپیوتر همه چیز را ثبت نکرده و نمی کند. و این گفتگو هم شفاهی است و ضبط و پیاده می شود و می تواند در اینجا و یا آنجا دقت لازم نشود. به همین دلیل هم من بارها گفته ام این گفتگو باید پیش از انتشار بصورت کتاب یک ویراستاری دقیق و نهائی بشود. حتی روی اینترنت هم بارها تدقیق و اصلاح کرده ایم. نکته دوم و مثبت مطلب ایشان که علیرغم گله ای که در باره لغات و اصلاحات و برخی بی مهری های نهفته در مطلب و یا برخی نکات نادرست آن دارم، می خواهم بابت آن از ایشان تشکر کنم، شرح ماجرای خودکشی من روز دوم یورش دوم به حزب است و انتقال به بیمارستان به کمک رفقای فدائی و بعد هم انتقال از بیمارستان به دو خانه امن رفقای فدائی تا خروج از کشور. من البته شرح این ماجرا را با دقت کامل قبلا در این گفتگوها داده ام اما این که یکی از رفقای فدائی دست اندر کار ماجرا در ایران درباره آن سخن گفته طبیعی است که از او بخاطر این کار تشکر کنم. بویژه که در این کارزار ضد راه توده و علیه شخص من، بصورت مسخره ای پخش کرده اند که من را در یورش دوم گرفته بودند. البته امیدوارم شرایطی بزودی فراهم شود که مطالب دقیق و جالبی در ارتباط با این شایعه و بطور کلی جزئیات یورش اول و دوم و بحث ها و نتیجه گیری های رهبری حزب در داخل زندان را برایتان بگویم تا قضاوت کنید که طراحان این نوع حرف ها چقدر ساده لوح اند و یا آنقدر کینه توز که یادشان رفته حکومت ساده لوح نیست. آن هم آنقدر ساده لوح که امثال من را در یورش دوم بگیرد و فورا هم با زنده یاد جوانشیر روبرو کند و بعد رها کند! و بعد، در بازجوئی ها پدر یک تعداد دستگیر شده را در آورند که بگویند و حتی حدس بزنند فلانی کجا می تواند پنهان شده باشد. بزودی متن فارسی کتاب خاطرات یکی از این زندانیان که قبلا به انگلیسی منتشر شده، منتشر خواهد شد و به همین نکات دوران بازجوئی ها اشاره شده است. چیزهای دیگری هم هست که بموقع درباره آنها خواهم گفت تا معلوم شود پشت این حرف ها چه هدفی پنهان است و چرا می خواهند به هر طریق که شده راه توده را فلج کنند و اگر بتوانند تعطیل. برایتان خواهم گفت که در آن دورانی که آیت الله منتظری توانسته بود نماینده خود را در اوین مستقر کند و فضای زندان را تغییر بدهد، برای دورانی 13 عضو هیات سیاسی و دبیران حزبی، از جمله رفقا جوانشیر و کیانوری در یک اتاق با هم بوده اند و نه تنها تمام مسائل مربوط به یورش را بررسی کرده اند، بلکه درحد موضع گیری واحد در برابر حاکمیت وقت جمهوری اسلامی و مخالفت با شعار سرنگونی جمهوری اسلامی که از درون کنفرانس ملی در آمد اقدام کردند. تمام این مسائل روشن است و بموقع خود منتشر خواهد شد. عده ای کور خوانده اند. فکر کرده اند باران آمده و همه ترک ها بسته شده است. نمیدانند که عده ای از زندان بیرون آمده اند که همه چیز را میدانند. درباره دلیل این یورش بی امان به راه توده شما نگاه کنید به آن همه عضو کمیته مرکزی و هیات سیاسی که در این 25 سال کنار رفته اند یا کنار گذاشته شده اند. با بسیاری از آنها به این دلیل که ساکت یک گوشه ای نشسته اند و ناظر این وضع حزب هستند کاری ندارند و اغلب اسمشان هم فراموش شده است، اما با ما و برخی از این رفقا که معترض وضع کنونی حزب اند کار دارند، چرا با ما کار دارند؟ برای این که ایستادیم و از حقانیت حزب و سیاست دوران انقلاب حزب دفاع کردیم. ایستادیم و توانستیم آخرین تحلیل مفصل کیانوری از انقلاب، جمهوری اسلامی، تحلیل یورش به حزب و ریشه های اختلافات در مهاجرت و همچنین نامه کیانوری به خامنه ای را از داخل به خارج منتقل کرده و منتشر کنیم. ایستادیم و توانستیم آن مصاحبه تاریخی را در آخرین مراحل زندگی زنده یاد مریم فیروز تهیه کنیم که انتشار آن مشت محکمی بود به دهان خیلی ها و از جمله آنها که کار حزب را تمام شده فکر کرده بودند. ایستادیم و در تاریخی ترین مقاطع حوادث این سالها درست ترین مواضع سیاسی را گرفتیم. از جمله در انتخابات دوم خرداد، انتخابات مجلس پنجم، انتخابات 84 که همه فرصت طلبی کردند و از هاشمی در برابر احمدی نژاد در مرحله دوم انتخابات حمایت نکردند، ما دفاع کردیم. ایستادیم و در دوران خاتمی بی وقفه به آنها که خطاب به خاتمی نامه پراکنی می کردند گفتیم: به جای نامه به خاتمی، نامه به کانون قدرت بنویسید و خاتمی را حمایت کنید. ایستادیم و در آخرین سال ریاست جمهوری خاتمی با قاطعیت اعلام کردیم و هشدار دادیم که دولت آینده یک دولت نظامی و سپاهی خواهد بود. ایستادیم و از همان ابتدای حدس و گمان ها درباره به میدان آمدن میرحسین موسوی از او دفاع و حمایت کردیم. ایستادیم و قاطع علیه آن کارزاری که پیش از آغاز رای گیری علیه موسوی با اتهام دست داشتن در کشتار 1367 راه انداخته بودند موضع گرفتیم. و در بسیاری مقاطع دیگر که خیلی ها خواب بودند. بنابراین، طبیعی است که با ما کار دارند و علیه ما توطئه کنند، شایعه پخش کنند. از طرف آنها که از خانه حزب رفتند و در تمام این سالها سعی کردند خانه را بر سر آنها که در خانه حزب مانده اند خراب کنند. از طرف آنها که ترک مواضع و مشی توده ای کرده اند. از طرف خیلی های دیگر و در راس همه آنها، حکومت! بهرحال داشتم می گفتم، ظهر یورش دوم من از گنبد و مازندران به تهران رسیدم و رفتم خانه یکی از شریف ترین مترجم های ایران بنام "فرهمند" که هیچ نوع گرایش توده ای نداشت ولی من و هاتفی و او در سال انقلاب دوستان نزدیک بودیم. بعد از ظهر آن روز همراه نوشابه امیری به خانه یکی از دوستان او رفتم و سر شب هم از آن خانه خارج شدم و او مرا تا مقابل یک کیوسک تلفن عمومی در خیابان تخت جمشید رساند و من پس از تلفن به سفارت سوریه و صحبت کوتاه با دبیر دوم سفارت "ایاد" ، با نوشابه و سرنشینان اتومبیل وداع کرده و رفتم به طرف سفارت سوریه در خیابان بزرگراه و داخل شدم و شب را با کمک دبیر دوم سفارت سوریه در آنجا گذراندم. روز بعد از سفارت خارج شده و به خانه مادر یکی از دوستانی رفتم که هیچ نوع فعالیت سیاسی و توده ای نداشتند و در آنجا پناه گرفتم. در همان خانه هم خودکشی کردم و بقیه مسائل. همه اینها را با جزئیات در گذشته توضیح داده ام. منظور گفتگوهای گذشته است. جزئیات بیشتر را هم در زمان مناسب خودش خواهم گفت. این دوست فدائی ما که من مستقیم او را یا ندیده ام و یا به یاد ندارم، اما گویا با نام "کریم" پس از خروج از کشور در تاشکند مستقر شده و برای امور سازمانی خودشان به افغانستان می آمد و بر می گشت، اگر این یادمانده ها را از ابتدا دنبال کرده بود و یا برای نوشتن مطلب خود زحمت کشیده و آنها را می خواند، به شرح ستایش آمیزی که من درباره رفقای فدائی که من را در آن شرایط بسیار دشوار و خطرناک در پناه خود حفظ کردند بر می خورد و همچنین ملاقات با رفیق "مجید" عضو رهبری سازمان در خانه امن اول و سپس دو ملاقات با زنده یاد انوشیروان لطفی در خانه امن دوم. در همین گفتگوها من با دقت در باره اطلاعیه ای که بنام "نوید نو" که پس از یورش دوم در تهران منتشر شده بود و انوشیروان آن را برای من آورده بود تا بگویم آیا این می تواند نوشته و نثر رفقا جوانشیر و یا هاتفی باشد؟ توضیح داده ام. در همان ملاقات یا ملاقات دوم که فکر می کنم صاحبخانه هم حضور داشت و این صاحبخانه شنیده ام اکنون در سوئد است، زنده یاد لطفی گفت که نویسندگان "نوید نو" و یا چند کادر توده ای یک پیام داده و گفته اند جوانشیر و هاتفی دستگیر نشده اند و تقاضای ملاقات کرده اند. من گفتم به هیچ وجه سر این نوع قرارها نروید و این اعلامیه هم از روی نشریه "نوید" مونتاژ شده است. نویسنده مطلبی که موجب این بحث و یادآوری شده اگر با خود من مستقیم تماس می گرفت با جزئیات بیشتری مسائل را برایش توضیح میدادم و نیازی به آن همه زحمت نبود. بویژه که از قول این و آن مطالبی را نا دقیق نقل کرده که می تواند باعث کدورت فی مابین ما بشود. این نکته ای بود که دو روز پیش به رفیقمان مهدی فتاپور هم گفتم. هنوز هم ایشان- نویسنده مطلب- میتواند همین کار را بکند. چه بهتر که اگر ایشان گوشه ای را میداند که من نمیدانم و یا من میدانم که ایشان نمی داند دانسته های خودمان را روی هم بگذاریم و تاریخ این دوران را تدقیق کنیم. اگر نکاتی را هم من فراموش کرده باشم و یا در جریان جزئیاتش نباشم، رفقای توده ای دیگری هستند که در آن دوران در مرز کار کرده اند و من میتوانم ایشان را به آن رفقا وصل کنم. اصلا پیشنهاد می کنم همه رفقائی که در این ماجرا در داخل کشور و یا افغانستان دخیل بوده اند و یا در این دوران با هم کار کرده ایم، در صورت امکان در یک میز گرد خودمانی شرکت کنیم. بالاخره این، تاریخ همکاری دو دست از یک تن واحد، در آن دوران سخت در تاریخ جنبش انقلابی و چپ ایران بوده است. یعنی حزب و سازمان اکثریت. اصلا من و تو نداشته ایم در آن دوران. متاسفانه در باره همکاری ما در افغانستان هم ایشان یا اطلاعات دقیق نداشته و یا به هر دلیل دیگری به واقعیت دسترسی نیافته است. من با جرات می توانم به شما بگویم که حزب و سازمان در افغانستان صمیمانه ترین مناسبات ممکن پس از یورش ها را داشتند. البته من در باره دورانی صحبت می کنم که مسئولیت افغانستان با من بود. چه در کابل و چه در مرز. از همان دقیقه اول که من برای نخستین بار رفیق کاکاوند "مازیار" را در هتل آریانا در کابل به همراه اسدالله کشمند برادر نخست وزیر و معاون روابط بین الملل دیدم، شخصا بسیار شیفته متانت و صمیمیت او شدم و این مناسبات دوستانه تا وقتی که با هم در افغانستان کار می کردیم برقرار بود و هنوز هم برقرار است. ایشان وقتی به کابل رسید که همسرش چند ماهه حامله بود. در اصل هم، یکی از گله های من از نویسنده آن مطالب، اینست که چرا باید این آب صاف را گل آلوده کرد؟ مثلا، من رفیق فتاپور را در آستانه یورش اول در طبقه اول آپارتمانی که در خیابان اردیبهشت- منشعب از دو خیابان انقلاب و جمهوری- رفقای روابط عمومی فدائی داشتند، در چارچوب دو سازمان موازی دیده بودم و می شناختم. آن موقع من بولتن محرمانه هیات سیاسی را منتشر می کردم و قرار بود سازمان هم بولتنی مشابه منتشر کند و ما برای تبادل نظر با هم در آن دفتر دیدار کردیم. فتاپور در آن دوران مسئول روابط عمومی سازمان بود. سمتی که رفیق عموئی در حزب داشت و من هم معاون رفیق عموئی در بخش داخلی روابط عمومی بودم. همه اینها را با جزئیات درگذشته گفته ام. به همین دلیل است که تعجب می کنم از برخی تحریف ها و فراموشی ها. - کاکاوند عضو رهبری سازمان بود؟ بله آن موقع عضو مشاور هیات سیاسی سازمان بود. اما بگذارید یک چیزی را بگویم. در این بیست و چند سال گذشته، خیلی حوادث اتفاق افتاده است. کسانی ترک سیاست کرده اند، کسانی مشی سیاسی خودشان را عوض کرده اند، کسانی رفته اند دنبال کار معیشتی و حتی سرمایه داران بزرگی در ایران و یا ازبکستان و یا حتی در مسکو، پس از فروپاشی اتحاد شوروی شده اند، حتی درچارچوب فعالیت های اقتصادی که اکنون دارند به ایران می روند و بر میگردند و مناسبات دارند و انواع تحولات دیگر، اما من همیشه بر این عقیده ام که این تغییرات نباید در مناسبات عاطفی افراد تاثیر منفی بگذارد. هیچ معلوم نیست، فردا که در ایران و یا جهان فلان حادثه اتفاق بیفتد و یا فلان چرخش پیش بیاید، یکبار دیگر اندیشه ها و باورهای امروز جابجا نشود. باید روابط دوستانه و عاطفی و رفیقانه را حفظ کرد. شخص من در این سالها با رفقا نگهدار، فتاپور، کاکاوند، بهزاد کریمی و حتی طاهری پور و یا خانم دانشگری و خلاصه همه آنها که در افغانستان برای دورانی در کنار هم کار کردیم یا در کنار هم بودیم تا آنجا که توانسته ام رابطه نزدیک و یا علاقه از راه دور خودم را حفظ کرده ام. گله من از نویسنده مورد اشاره که اسمش هم مرتب از ذهنم می پرد - جیلو بله "جیلو" یا همان "کریم" بهتر و آشناتر است. حرفم با ایشان اینست که چرا آب را گل کرده است؟ دوستانش گفتند که ایشان زیاد دور نیست، در لندن زندگی می کند، نمی گویم چرا یکسویه پای صحبت آن دوستی که در ازبکستان است نشسته، این حق افراد است که با این فرد یا آن فرد دوستی داشته باشند، اما دوستی نباید دلیل این تخریب ها بشود. مگر پشت این دوستی ها و ارتباط ها مسائل دیگری پنهان باشد که امیدوارم چنین نباشد. - نمی خواهید در باره مسائل مرز و عبور از آن هم صحبت کنید؟ ببینید! واقعیت اینست که حکومت یک پازل ناقص در اختیارش است. شاید طرح برخی اطلاعات موجب شود که آنها، بویژه امروز بخواهند پازل خودشان را کامل کنند. بویژه بعد از این برنامه بی بی سی و در راس همه برنامه های آن، انتشار نامه زنده یاد کیانوری که کمر همه تبلیغات حکومت علیه حزب را در میان میلیون ها بیننده بی بی سی در ایران شکست، بعید نیست که بدنبال یک برنامه ای باشند. سه سال پیش آقای خامنه ای در سفر به ورامین سخنرانی کرده و بی آن که به روی خود بیآورد بر سر رهبران حزب در زندان چه آوردند با اشاره به جنبش دانشجوئی و گرایش چپ در آن، مدعی شد که رهبران حزب آمدند تلویزیون و گفتند اشتباه کردیم. خوب. حالا با نامه کیانوری به شخص وی معلوم می شود چگونه اشتباه کردند. حتی ممکن است در خارج از کشور هم دست به کار شوند. منظورم ترور و از این حرف ها نیست، بلکه تخریب های تبلیغاتی است. در مورد اول، چند سال پیش با یک هدف هائی آمدند به نمایشگاه "گرونه ووخه" برلین، اما تیرشان به سنگ خورد و دست از پا دراز تر باز گشتند. مقامات آلمانی از بعد از ماجرای رستوران میکونوس بسیار هوشیار عمل می کنند و بقول خودشان "میکونوس دومی را اجازه نخواهند داد." من در این باره بیش از این نباید و لازم هم نیست صحبت کنم. بحث من بر سر این بود که لازم نیست هر چیز با نام و نشان گفته شود و آدرس داده شود. متاسفانه دوست ما "جیلو" کمی بی احتیاطی کرد. من فقط درباره خروج سیاوش کسرائی و آن "معمار" که سنگ بنای راه خروج از ایران به افغانستان را گذاشت این را می توانم بگویم که مبتکر و کاشف آن امکان نه توده ایها بودند و نه فدائی ها. برادر یکی از معروف ترین شعرای غیر توده ای ایران که در زابل ساختمان سازی می کرد، با این معمار آشنا بود و در واقع این معمار با او کار می کرد و اقدام و پیشنهاد اولیه او برای خروج زنده یاد کسرائی از ایران توسط برادر همان شاعر با شناختی که از این معمار داشت داده شد. بخشی از بقیه مسائل همان است که دوستمان "جیلو" هم نوشته و بخشی هم مسائلی است که شاید در ادامه این گفتگوها من مطرح کنم و بخشی هم گفتنی نیست بدلیل همان ماجرای "پازل" حکومتی. تا ببینیم در ایران چه تغییراتی پیش خواهد آمد. من در دو یا سه گفتگوی پیش هم گفتم که پس از خروج من و سیاوش کسرائی از ایران و چند انتقال دیگر، شادروان حسن عسگری برادر همسر رفیقمان تقی برومند که از رفقای قدیمی توده ای و زندان دیده دوران شاه دیده بود از یک طرف به این معمار وصل شد و از طرف دیگر یکی از رفقای فدائی در داخل کشور که لازم نیست جزئیاتی را در باره او بگویم. و به این ترتیب کار دقیق تر و سازمان یافته تر انتقال رفقای فدائی و توده ای پیش برده شد. باز هم تاکید می کنم که این انتقال های اولیه که شتابزده هم بود، ربطی به دورانی که ما دیگر در مرز مستقر شده بودیم و رفقای فدائی هم در چارچوب سازمان موازی به مرز آمدند ندارد. آنها مسائل دیگری است که بموقع خودش خواهم گفت. از جمله ارتباط گرفتن با کمیته داخلی و ابلاغ دستور حزبی رفیق خاوری به باقی مانده های کمیته داخلی در تهران برای خروج. انتقال "نادر" از اعضای اصلی کمیته داخلی به شهر مرزی نیمروز در افغانستان برای همآهنگی و بازگشت او از همان مرز به ایران و اجرای ماموریت ها که بسیار دقیق اجرا شد و خودش هم بعد از مدتی ایران را ترک کرد و آمد به افغانستان و حالا هم در دانمارک است. قطعا رفقای فدائی هم در این دوران در داخل کشور سرگرم رایزنی و تصمیمات تشکیلاتی خودشان بودند که من هیچ اطلاعی از آن ندارم و هرگز هم تاکنون در باره آن صحبتی نکرده ام. فقط میدانم و با قاطعیت می گویم که در دو گفتگو با انوشیروان لطفی، او کوچکترین اشاره ای به امکان رفتن به افغانستان نکرد و او هم از رفتن به ارومیه و سپس ترکیه گفت و این که امکانات مرزهای رفتن به خاک اتحاد شوروی محدود شده است. من پیشنهاد او را برای رفتن به ارومیه و ترکیه رد کردم. البته بعدها در افغانستان فهمیدم که در همین دوران که امکان افغانستان هنوز فراهم نشده بود و یا شاید هم نمی خواستند از این امکان استفاده کنند، اگر درست به خاطرم مانده باشد یک گروه از فدائی ها که میخواستند از همین طریق بروند به ترکیه به دام افتادند و خوشبختانه توانستند خودشان را نجات بدهند. امیدوارم اگر در این باره دچار اشتباه شده ام زودتر توضیح بدهند تا اصلاح کنیم. من واقعا حیرت می کنم وقتی امثال آقای حیدریان به این آسانی افسار قلم را رها می کنند و برای بی بی سی مقاله می نویسند و مدعی می شوند که ما از یک مشت قاچاقچی استفاده می کردیم و هر کس را فرستادیم ایران گرفتند. با جرات به شما می گویم که حداقل- تاکید می کنم روی حداقل- 7 رفیق توده ای را ما همین حالا در خارج از کشور داریم که برای ماموریت های یکسال و دو سال و یا چند ماهه به ایران رفتند و برگشتند. یا خود زنده یاد حسن عسگری که بارها از همین طریق به ایران رفت و برگشت. چقدر انسان می تواند بی مسئولیت حرف بزند؟ واقعا وقتی انسان کم میداند، برای گفتن خیلی جسور می شود! همه مدعیان، یکنفر، فقط یکنفر را اسم ببرند که از افغانستان رفته ایران و گرفتار شده است. - واقعا فکر می کنید جنگ روانی با ما تشدید می شود؟ بله. یقین دارم. همین حالا نگاه کنید، همین مطلب آقای جیلو را فورا چند وبسایت که خودشان را نزدیک به نامه مردم معرفی می کنند منتشر کرده اند. فکر کرده اند چه برگه خوبی پیدا کرده اند علیه راه توده. در حالیکه متوجه نیستند این برگه علیه راه توده نیست، این علیه مجموعه حزب است. علیه کار و فعالیت و جان فشانی چندین ساله شماری از رفقای خود شما در آن گرمای 50 درجه و زیر فشار بادهای 120 روزه و شن آلوده بلوچستان در مرزهای ایران و افغانستان است که هر گاه برای نیمساعت اگر این باد می ایستاد انواع جانوران مثل عقرب از زیر زمین می آمدند بیرون و در اتاق راه می رفتند و انواع پشه و مگس و مورچه سیل آسا یورش می آوردند و یا شب ها از بیم حمله اشرار مسلح، همه مسلح روی بام و در پناه برآمدگی های طاق ضربی می خوابیدند. دورانی که گاهی برای چند روز جز نان و برنج و رب گوجه فرنگی غذای دیگری نبود. خجالت آور نیست که اینگونه در باره فعالیت رفقای دیروز و یا حتی امروز خودتان دهان باز می کنید و یا قلم روی کاغذ می گذارید؟ من در آینده برای شما خواهم گفت که این رفقا چه خدماتی، در چه شرایطی، برای چه اهدافی در افغانستان کردند. حالا چند نفر نشسته اند در کانادا و اروپا و هلند و امریکا و با گشاده دستی چنین بی پروا علیه یک دوره تاریخی از فعالیت حزب در مهاجرت و در افغانستان زهر پاشی می کنند. این به نفع حزب است؟ اگر رهبری حزب در و پیکر داشت اجازه چنین جسارت هائی به این افراد میداد؟ شما که این همه مشتاق انتشار مطالب هستید، چرا به جای مطلب اقای جیلو، پاسخ محکم راه توده به افتراهائی که آقای باقرپرهام به حزب و کانون نویسندگان پس از انقلاب زده بود را منتشر نمی کنید؟ چرا نامه زنده یاد کیانوری را منتشر نکردید و نمی کنید؟ نامه ای که در برنامه نوبت شما در بی بی سی اعلام شد پر خواننده ترین مقاله بوده و رقمی را در باره خواندن آن شنیده ام که اگر اینطور باشد رکورد بی بی سی را شکسته است. میان آن همه مقاله ضد حزبی و ضد توده ای، مردم نامه کیانوری را خواندند! آنوقت این درد نیست که نامه مردم هنوز یک خط اشاره هم به این نامه نکرده است؟ شما در همان برنامه "نوبت شما" اگر دیده باشید، مشاهده کردید که حتی به نقل از جمعبندی ای میل های دریافتی اعلام شد که مردم گفته اند با خواندن نامه آقای کیانوری قضاوتشان درباره حزب توده دیگر مثل گذشته نیست. لابد فکر کرده بودند رهبری و کادرهای توده ای را برای تغییر آب و هوا به اوین برده بودند. خوب! شما اگر خیلی دلتان برای حزب می سوزد چرا این نامه را منتشر نکردید و نمی کنید؟ چرا سالها درباره آن سکوت کردید؟ و حالا هم می روید مطلب آقای جیلو را منتشر می کنید. چرا؟ امثال من باور کنند که شماها درد حزب دارید؟ تفاوت شما با امثال آقایان امیرخسروی و فرهاد فرجاد و حیدریان و بقیه این طیف چیست؟ این بار را کج برداشته اید و یقین بدانید به منزل نمی رسد. من 28 سال پر شدن و خالی شدن کمیته مرکزی را در مهاجرت دیده ام. آدم هائی را دیدم که در افغانستان چاپلوسانه می گفتند اگر خاوری بگوید سرت را به تیر چراغ برق بزن می زنم، و تنها یکسال و نیم بعد، تبدیل شدند نه تنها به مخالفان خاوری که به دشمنان حزب و حالا در بی بی سی چنان درباره کیانوری صحبت می کنند که گوئی گماشته در خانه شان بوده و درباره حزب چنان حرف می زنند که انگار بقالی سر کوچه شان بوده است. یا فلان فرد که یک روز کمیته داخلی درست کرد و حالا منتظر پالوده خوری با پادشاه آینده است! من بسیار دیده ام و بدلیل همین تجربه، صرفا برای دفاع از تاریخ و سیاست و مشی حزب، بدون هیچ انتظاری برای پست و مقامی که عده ای به آن علاقه دارند، محکم سر جای خودم نشسته ام و تا وقتی نفس دارم از سر جایم بلند نمی شوم! مطمئن باشید. شاید تازه سر از تخم در آورده ها ندانند، اما بزرگترهایشان این را خوب میدانند. نامه یک عضو هیات سیاسی حزب در سالهای گذشته که همین روزها برای من فرستاده بود را برای انتشار فرستادم که حتما منتشر کنید. استواری راه توده و مشی توده ای صحنه سیاسی را برده است و طبیعی است که دشمنی و رقابت کودکانه با ما تشدید شود. البته این هرگز به آن معنا نیست که رفقای نامه مردم را بخواهیم دور بزنیم. به هیچ وجه. با همان محکمی که درباره ادامه کار راه توده برایتان گفتم، می گویم که این جدائی زیر فشار واقعیات و تحولات جامعه ایران قطعا خاتمه می یابد. به همین دلیل ما نباید متانت خود را از دست بدهیم و در عین حال باید اگر نظری داریم را هم بگوئیم. جنگ روانی علیه ما تشدید خواهد شد. در مهاجرت گذشته مگر همین کار را نکردند؟ برای جوانشیر در آوردند که سرهنگ زیبائی شکنجه گر و چوبدست سپهبد بختیار فرماندار نظامی کودتای 28 مرداد و بنیانگذار ساواک جوانشیر را گرفته و بعد آزاد کرده و فرستاده مسکو. هنوز دست بر نمی دارند و می گویند کیانوری جاسوس انگلیس ها بود و یا مریم فیروز جاسوس دربار شاه در حزب بود و از این دست مزخرفات. بنابراین، جنگ روانی همیشه علیه حزب و هر کس که کار می کرده بوده است. یادتان باشد که بقول معروف: هیچکس به مرده لگد نمی زند! بنابراین آماده تشدید این حملات باشید، اما وقت خودمان را صرف آن نکنیم و به کار اصلی مان برسیم. - نمی خواهید درباره اطلاعیه که نامه مردم در باره برنامه بی بی سی داد صحبت کنیم؟ در حقیقت نه! ضعیف بود. در پی توجیه از دست دادن یک فرصت بود و پر از تناقض. در یک برنامه ای قبلا در بی بی سی شرکت کرده بودند و به نوشته خودشان بی بی سی انتقاد آنها از حزب و یا اشاره به اشتباهات حزب را پخش کرده بود. خوب. رفقای عزیز بی بی سی که تریبون حزب توده ایران نیست. ماهیت آن را هم که میگوئید می شناسید. لابد آن موقع هم که قبول کردید مصاحبه کنید با این ماهیت آشنا بودید. از پوشش میلیونی بی بی سی در ایران هم که باید با خبر باشید. که امیدوارم باشید. آن بار اشتباه کردید که در برابر آقای امیر خسروی از اشتباهات حزب گفتید. این بار درس می گرفتید و وارد این مقوله نمی شدید. مگر همه آمده اند بی بی سی که از اشتباهات خودشان بگویند که شما افتادید جلو؟ حرف سیاسی روز، مواضع تاریخی حزب در برابر انقلاب و جمهوری اسلامی را می گفتید که هر اندازه هم که سانسور کنند، بالاخره یک بخش را هم که منتشر کننده دفاع از حزب از آب در می آید. خانم تاچر و آقای بلر پارسال و یا چند سال پیش که متولد نشده بودند. شما باید زرنگ بودید و مسلط، که از فرصت استفاده کنید. بحث اینجاست. وازده و اخراجی و این حرف ها چیه؟ حتی مردم عادی هم به محض شنیدن و خواندن تفسیر و مشی توده ای فورا می گویند این توده ایست! به آرم و ادعا و نام نشریه نگاه نمی کنند. محتوای مشی توده ایست که مردم فورا درباره آن قضاوت می کنند. چرا نمی خواهید این را بپذیرید؟ واقعا این درد انگیز نیست که یک سایت پر بیننده نداشته باشند و مجبور شوند اطلاعیه حزب را بدهند به "گویا نیوز" برایشان منتشر کند؟ این اطلاعیه را میدادید خودمان منتشر می کردیم و یک پول آگهی هم ضمیمه اش می کردید که لااقل از آن جیب به این جیب شده باشد! باندازه کافی وقت ما را این ماجرا امروز گرفت. به هیچ وجه دنباله این بحث ها را نباید گرفت و وقت را تلف کرد. عده ای فعالیتشان در چارچوب طرح همین مسائل خلاصه می شود، اما کار ما چیز دیگری است. یعنی انتشار راه توده! بنابراین همینجا به این بحث باید خاتمه داد و دیگر هم این نوع بحث ها را دنبال نکرد.
|
راه توده 352
24
بهمن ماه 1390