جمعبندی گزارش سازمان فدائیان خلق واقعا،همه اشتباهات متوجه خاوری، صفری و نگهدار بود؟ |
خلاصه ای از سند "آسیب شناسی ضربات سال 1365" سازمان فداییان خلق – اکثریت را در راه توده منتشر کردیم. آنچه منتشر شد متمرکز بود بر روند سیاسی تحولات سازمان و طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و تاثیر آن بر روحیه و شیوه تشکیلاتی و پیامدهای آن برای سازمان و اعضای آن. اکنون لازم است جمع بندی و نتیجه ای از محتوای این سند داشته باشیم:
نخستین مسئله، انگیزه و محرک نویسندگان و تهیه کنندگان این گزارش است. بررسی این انگیزه اهمیت دارد، زیرا متاسفانه بر روی تمام گزارش سایه افکنده است. مسئله عبارت از آن است که بیش از دو دهه از ضربات سال 1365 و طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی سپری شده و نادرستی این سمتگیری آشکار شده است. پرسش هایی بوجود آمده درباره طراحان اصلی این شعار، تحلیل آنها از اوضاع و دلایل و پیامدهای آن. تهیه کنندگان گزارش در واقع خود همان طراحان و پیشقراولان "هژمونی پرولتاریا" و سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. به همین دلیل تمام گزارش با هدف سلب مسئولیت از این بخش از رهبری سازمان تدوین شده است. در حالیکه این یک مسئله به کلی فرعی است. افراد و رهبران سازمان های سیاسی می توانند اشتباه کنند و همه آنها اشتباه هم می کنند. مهم شهامت پذیرش اشتباه و درس اندوزی از آن است. متاسفانه گزارش از این جهت منحرف شده و همه آن به توجیه یک بخش از رهبری سازمان و انداختن مسئولیت به گردن بخشی دیگر اختصاص یافته است. و در این میان همه روندها وارونه شده است. از این نظر تمام این گزارش 180 صفحه ای؛ در واقع در بخش زیر خلاصه شده است. در سند پس از بیان اینکه طرح شعار سرنگونی جمهوری اسلامی توسط "جناح چپ" در پلنوم مهر ماه 1363 بدلیل مخالفت فرخ نگهدار و اکثریت رهبری رای نیاورد؛ گفته می شود که مخالفان سرنگونی پس از درخواست حمید صفری و علی خاوری نظر خود را عوض کردند و بیانیه مشترک سرنگونی را با رهبری حزب توده ایران در خارج کشور امضا کردند. در حالیکه به نوشته گزارش: «شواهد و قرائن نشان می دهد که وزارت اطلاعات رژیم بعد از تصویب این بیانیه فشار دوچندانی را بر زندانیان و رفقای تازه دستگیر شده سازمان وارد میکند. این نحوه برخورد به سیاستگذاری با توجه به اینکه سازمان یک تشکیلات وسیع در ایران داشت و اتخاذ هر نوع سیاستی تاثیرات مستقیمی بر سرنوشت آن بجا می گذاشت، امری اشتباه بوده و ضربه پذیری تشکیلات سازمان را بالا برده است. مسئولیت این تصمیم بر عهده کل هیئت سیاسی آن زمان سازمان و بویژه بر عهده آن دسته از اعضای هیئت سیاسی وقت است که نه بر اساس اعتقادات خود، بلکه بر مبنای نظر و منافع حزب توده ایران به بیانیه مشترک رای مثبت دادند.» همه این گزارش در همین یک جمله خلاصه شده است. در واقع اگر گفته می شد که آن بخش از رهبری سازمان که بعد از 6 ماه نظر خود را تغییر دادند و پای بیانیه سرنگونی را امضا کردند مسئولیتی یکسان با کسانی داشتند که از قبل خواهان طرح شعار سرنگونی بودند؛ می شد آن را تا حدودی پذیرفت. ولی این که مخالفان سرنگونی که حداقل 6 ماه طرح این شعار و "فشار دو چندان به رفقای دستگیر شده" را به تاخیر انداختند مسئولیت اصلی و بیشتری نسبت به کسانی پیدا می کنند که از پیش خواهان آن بودند با هیچ منطقی جز منطق تسویه حساب و مبرا کردن خود از اشتباه سازگار نیست. نویسندگان گزارش می کوشند سمتگیری اشتباه سازمان در سال 1364 را به حساب علی خاوری، حمید صفری و رهبری وقت حزب توده ایران در خارج کشور از یکسو و رهبری وقت سازمان فداییان اکثریت یعنی در واقع فرخ نگهدار از سوی دیگر بگذارند و ماجرای پیشنهاد صفری و خاوری برای طرح سرنگونی را در سه جای مختلف گزارش تکرار می کنند. گزارشی که با این انگیزه تهیه شده، طبعا در همین چارچوب و برای رسیدن به همین هدف نیز تنظیم شده است. یعنی سیر حوادث باید به شکلی عنوان شود که این نتیجه حاصل شود که حزب توده ایران و آن بخش از رهبری سازمان که هوادار نزدیکی با حزب بوده اند، مسئول شناخته شوند. به همین دلیل گزارش روند اوضاع را از همان ابتدای پس از انقلاب دنبال کرده است. گزارش بارها متذکر می شود که دلیل نجات رهبران سازمان در آن بود که حکومت جمهوری اسلامی روی دستگیری رهبران حزب متمرکز شده بود و این "یک فرصت طلایی" برای فرار در اختیار رهبران اکثریت گذاشت. اگر چنین است؛ پس چگونه می شود ضرباتی را که چند سال بعد با در پیش گرفتن سیاست و شعارهایی دیگر به سازمان وارد شد به حساب رهبران دستگیر شده حزب و رهبران اکثریت طرفدار نزدیکی با آن یا بقول خودشان سیاست "شکوفایی" گذاشت؟ مگر ضربات سال 1365 به دلیل سیاست "شکوفایی" به سازمان وارد شد که اکنون رهبران سازمان طرفدار آن سیاست مسئول اصلی آن ضربات معرفی می شوند؟ مگر جز این است که رهبران و اعضای سازمان اتفاقا به دلیل همان سیاست نزدیکی با حزب توده ایران نجات پیدا کردند؟ در واقع رسیدن به نتیجه ای وارونه بدون یک شعبده بازی ممکن نیست و گزارش تلاش ناموفقی برای چنین شعبده بازی انجام می دهد. گزارشی که می توانست به شکلی منسجم و حداکثر در ده صفحه تنظیم شود، به شکلی پراکنده و تکرار مکرر و انواع خاطره نویسی ها و تناقض گویی ها در 180 صفحه تنظیم شده تا خواننده یا از خواندن آن منصرف شود یا نتواند آغاز و انجام آن را به هم ربط دهد و نتیجه گیری کند. استدلال و در واقع شعبده بازی گزارش برای رسیدن به این نتیجه گیری چنین است که بخشی از رهبری سازمان که سیاست "شکوفایی" را مطرح کرد طرفدار نزدیکی با حزب توده ایران به هر قیمت بود. این بخش از رهبری سازمان با اینکه بعدها با شعار سرنگونی مخالف بود ولی چون رهبران حزب یعنی بطور مشخص علی خاوری و حمید صفری از آن خواستند بخاطر روند وحدت به شعار سرنگونی پیوستند. در نتیجه ضربات سال 65 که بدلیل اتخاذ این شعار وارد آمد نتیجه نزدیکی به حزب بود. البته آنان نمی گویند که خود در ماجرای "هژمونی پرولتاریا" و سرنگونی جمهوری اسلامی بدنبال بابک امیرخسروی و گروه او راه افتاده بودند. در واقع در این استدلال ده ها موضوع با هم مخلوط شده است. 1. روند نزدیکی سازمان فداییان اکثریت با حزب توده ایران موجب نجات سازمان در سال 1360 شد. در غیراینصورت کار اصلا به 1365 نمی رسید و همزمان با ماجراجویی سازمان مجاهدین خلق، اعضا و رهبران سازمان فداییان هم تحت تعقیب و پیگرد قرار می گرفتند و حذف می شدند. همان اتفاقی که برای اقلیت و راه کارگر بقیه گروه هایی که حساب خود را از مجاهدین جدا نکردند پیش آمد. 2. سیاست حزب توده ایران نسبت به جمهوری اسلامی "اتحاد و مبارزه" بود و نه "شکوفایی". اینکه رهبری سازمان اصطلاح شکوفایی را بر گرفته از یک جمله در یک سند حزبی برگزید به احتمال زیاد برای جبران اشتباهات و برخوردهای قبلی نادرست و خطرناکی بود که با جمهوری اسلامی داشت. بنظر می رسد که این کار برای گرفتن بهانه از دست امثال لاجوردی ها لازم بود و کمک زیادی به نجات جان اعضای سازمان در آن شرایط بحرانی و پیچیده و مغشوش پس از ماجراجویی رهبری مجاهدین خلق و ترور و بمب گذاری و انفجار کرد. تبدیل کردن سیاست "اتحاد و مبارزه" به "شکوفایی" درواقع هم ناشی از درک نادرست گزارش از سیاست حزب توده ایران نسبت به جمهوری اسلامی است و هم وسیله ای تبلیغاتی کم ارزش برای تاثیرگذاری احساسی و جلوگیری از تفکر منطقی. 3. روند نزدیکی سازمان فداییان خلق با حزب توده ایران در چارچوب شعارها و سیاستی دیگر آغاز شده بود. اینکه بعدها و در خارج کشور سیاستی دیگر اتخاذ شد به رهبران زندانی حزب توده ایران و سیاست مورد نظر آنها چه ربطی دارد؟ و آنان چه ربطی دارند به ضربات سال 1365 یعنی زمانی که در زندان هستند؟ سیاست رهبری زندانی حزب به گفته خودتان موجب نجاتتان گردید. آیا آنان مسئول پیامدهای خط مشی متضاد بعدی شما هستند؟ 4. گزارش هیچ نتیجه و جمع بندی روشنی از اینکه بالاخره رهبری فداییان چه سیاستی را باید در پیش می گرفت بدست نمی دهد. با اینحال سمتگیری گزارش برعلیه باصطلاح خط مشی "شکوفایی"، این نتیجه را بدست می دهد که سازمان فداییان باید مانند مجاهدین خلق با بنی صدر و گروه های مائوئیست متحد می شد. آن اتحاد انجام شد و نتایج آن هم آشکار است. گیریم که فداییان هم به مجاهدین و گروه های مائوئیست می پیوستند، جز چند بمب گذاری و ترور و انفجار بیشتر و چند هزار اعدامی بیشتر و خفقان بیشتر دستاورد دیگری هم می توانست داشته باشد؟ 5. گفته شده که سعید آذرنگ از طرف حزب در سازمان نفوذ کرد و اسناد پلنوم سازمان را منتشر کرد. فرض که درست باشد، که نیست. گیریم که سعید آذرنگ فدائی بود و توده ای شد. ولی اصل مسئله در اینجاست؟ چرا باید اسناد پلنوم مخفی باشد؟ چه چیزی را می خواستید مخفی نگه دارید؟ چرا گزارش نمی خواهد به عمق مسئله نفوذ کند؟ مسئله اصلی در آن بود که خط مشی مسلحانه در سازمان فدایی زیر سوال رفته بود. این تمایز عمده میان فداییان و مجاهدین بود. فداییان در درستی خط مشی مسلحانه حتی در دوران شاه هم دچار تردید بودند چه رسد به پس از انقلاب. این از یکسو ناشی از تجربه خود جنبش فدایی و از سوی دیگر ناشی از بحث ایدئولوژیک و مقاومت طولانی حزب توده ایران دربرابر این مشی بود. در مجاهدین چنین نبود. آنان مشی مسلحانه را با شور و شعار و رمانتیسم در هم آمیخته بودند و آن را تقدیس می کردند. ضمن اینکه رهبری مجاهدین خلق رهبری بسته و زیر سلطه یک یا دو تن بود که در فداییان چنین نبود. بنابراین فداییان خلق اصلا نمی توانستند به راه مجاهدین کشیده شوند، مگر همچون چرخ پنجم گاری شکسته آنها. فداییان اگر به حزب توده ایران نزدیک نمی شدند در آن شرایط تنها یک احتمال دربرابرشان وجود داشت و آن هم غافلگیر شدن و سرکوب و نابود شدن در جریان ماجراجویی نفرت انگیز مجاهدین خلق بود. 6. در گزارش آمده: "یکی دیگر از دلایل پذیرش خط مشی حزب توده ایران وجود و حضور روحیه ای پوپولیستی در سازمان بود. سازمان بر اساس فاکت های عینی می دید که در کنار حاکمیت برآمده از انقلاب، واقعا تودههای میلیونی زحمتکشان ایستادهاند، در حالیکه تمامی مخالفان و اپوزیسیون جمهوری اسلامی تا سال ٦٠ طرفداران رژیم گذشته و فئودالها و سرمایهداران بودند. تنها از سال ٦٠ به بعد بود که بخشی از نیروهای چپ و مجاهدین نیز به مخالفین رژیم تبدیل شدند. آنچه که برای رهبری و نیروی اجتماعی سازمان قابل دید و لمس بود، انطباق در عمل خط مشی سیاسی نیروهای چپ رادیکال و مجاهدین با طرفداران رژیم گذشته از سال ١٣٦٠ به بعد بر علیه حکومت جمهوری اسلامی بود. در عین حال در عرصه بین المللی در مقابل حاکمیت برآمده از انقلاب "کشورهای امپریالیستی" ایستاده اند و در کنار آن "کشورهای سوسیالیستی و مترقی" ایستاده اند." از این جمله چه نتیجه گیری باید کرد؟ براساس روند گزارش و بکارگیری اصطلاح "روحیه پوپولیستی"، این نتیجه که سازمان باید در مقابل زحمتکشان و در کنار طرفداران رژیم گذشته، فئودال ها و سرمایه داران داخلی و کشورهای امپریالیستی خارجی قرار می گرفت! ظاهرا نویسندگان گزارش هنوز سیاست را یک امر ذهنی می دانند که ناشی از تشخیص نظر درست در ذهن ماست و نه همچون بازتاب تقابل های عظیم طبقات اجتماعی. یک انقلاب بزرگ در کشور صورت گرفته است. مردم ما سیاسی شده اند. به عرصه مبارزه و سیاست وارد شده اند. طرفداران رژیم گذشته و ساواکی ها و ضدانقلاب و سرمایه داران و فئودال ها با حکومت برآمده از انقلاب مخالف هستند و زحمتکشان طرفدار آن هستند. اکنون چه باید کرد؟ فرض کنیم که بنظر شما مردم و زحمتکشان که طرفدار حکومتند خوب نمی فهمند و "روحیه پوپولیستی" نباید داشت. فئودال ها و سرمایه داران هم نمی فهمیدند؟ کنار زحمتکشان قرار گرفتن بنظر شما اشتباه بود؟ چگونه می خواستید از قرار گرفتن در کنار فئودال ها و سرمایه داران و طرفداران رژیم گذشته اجتناب کنید؟ سیاست یک امر مشخص و عینی است. نمی شود آن را در ذهن بر مبنای یک سلسله اصول تعیین کرد. جامعه فقط از فدایی در یکسو و حکومت در سوی دیگر تشکیل نشده است. هر سمتگیری سیاسی خواه و نا خواه با منافع قشرها و طبقات و نیروهای معینی در تضاد قرار می گیرد و به منافع قشرها و نیروهای دیگری یاری می رساند. نمی توان در عمل با سرمایه داران و فئودال ها و طرفداران رژیم گذشته همراه شد و دشمنی توده های زحمتکش را نسبت به خود برنیانگیخت. ضمن اینکه نمی توان در عمل با واپسگرایان همسو شد و از تاثیر ایدئولوژیک آن بر کنار ماند. اینکه هنوز سازمان فدایی خود را یک سازمان چپ می داند درست به همین دلیل است که حاضر نشد در روند انقلاب ایران در کنار سرمایه داران و فئودال ها قرار گیرد. و اگر کسانی درون آن امروز طرفدار بختیار و سلطنت شده اند باز به دلیل مخلوط شدن مرز آنان با طرفداران سلطنت در جریان پذیرش شعار سرنگونی جمهوری اسلامی بود. فروپاشی سازمان های چپ ایران از اینجا آغاز شد. آنان بیش از انکه از جمهوری اسلامی ضربه تشکیلاتی دریافت کنند، از سلطنت طلبان شکست ایدئولوژیک خوردند. آنان با پذیرش خط مشی سرنگونی از درون فرو پاشیدند. آنان بدینوسیله حقانیت را به بختیار و ماقبل بختیار دادند و دربرابر آنان خلع سلاح شدند. "چپ" ادعایی در اینجا بود که روند تبدیل شدن به راست واقعی را آغاز کرد. این، آن "آسیب" واقعی بود که گزارش سازمان فداییان خلق باید به شناخت آن می اندیشید و متاسفانه نیاندیشید، زیرا هدف آن از ابتدا چنین نبود. |
راه توده 393 2 بهمن ماه 1391