به چه دلائلی ژاپن جلو افتاد و ایران عقب ماند دکتر سروش سهرابی |
در ادامه بحث پیرامون دلایل عقب ماندگی ایران و کشورهای شرق و برای درک بهتر دلایل این عقب ماندگی بیگمان لازم است مقایسهای میان راه ژاپن همچون یک نمونه موفق توسعه سریع با راه کشورهایی نظیر عثمانی و مصر انجام داد. دو کشوری که با آنکه بسیار از ژاپن پیشرفته تر بودند و عقب ماندگی خود را بسیار زودتر از ژاپن فهمیدند و برای غلبه بر آن کوشیدند اما در عمل شکست خوردند و سرانجام راه آنها به فروپاشی یکی و برقراری قیمومیت بر دیگری انجامید. در این مقایسه است که میتوان بسیاری از افسانههایی را که از جمله در کشور ما پیرامون دلایل عقب ماندگی یا نحوه پیشرفت ساخته شده بهتر دریافت. ژاپن تا قبل از ۱۸۷۰ کشوری عقب مانده از هر نظر و دارای یک سیستم اجتماعی است که متکی بر وجود چهار کاست متمایز است. کاست نخست شامل طبقه پادشاه و خانواده شاهی و "شگون" یعنی فرمانده نیروهای نظامی و مالکین بزرگ زمین است. کاست دوم عبارتست از فرماندهان برجسته سامورایی. کاست سوم ساموراییهای سطح پایین تر و بالاخره کاست چهارم توده مردم هستند که مخلوطی از دهقانان و پیشه وران و صنعتگران و کسبه و تجار خرد هستند. این کاستها جنبه موروثی داشته و با یکدیگر نمیتوانستند مخلوط شوند. حق خواندن و نوشتن منحصر به سه کاست نخست بود. ازدواج از یک کاست با کاست دیگر ناممکن بود. دین در این کشور برداشتهایی از کنفوسیونیسم و بدیسماست که از سده پانزدهم به بعد رایج شده بود و در جهت تثبیت نظام کاستی قرار داشت. ژاپن از دویست سال پیش از این دوران تقریبا فاقد تجارت خارجی است و رفت و آمد حتی با کشوری نظیر چین ممنوع و مستوجب مجازات مرگ بوده است. سطح پیشه وری بسیار نازل و به شکلی غیرقابل مقایسه عقب مانده تر از کشورهای نظیر چین و ایران بود. روابط پولی از سده هیجدهم در این کشور تازه شروع به پیشرفت میکند. از سده هفدهم تا سده نوزدهم شمار اندکی از بازرگانان هلندی حق رفت و آمد و تجارت محدودی در منطقهای کوچک از ژاپن را بدست میآورند. تازه از ۱۸۵۴ است که به زور توپخانه ناوگان امریکا تجارت ژاپن به روی کشورهای خارجی باز میشود. با ورود اروپاییان و امریکاییها به ژاپن، سیاست ایجاد دسته بندی در این کشور آغاز میشود و اروپاییان در رویارویی که میان امپراتور و شگون در میگیرد طرف دومی را میگیرند که با حضور آنان در این کشور مخالفت نداشت. از ۱۸۷۰ ببعد چرخشی در سیاست اروپاییان نسبت به ژاپن آغاز میشود. در اینجاست که آنان طرفدار سیاست تمرکز میشوند که نتیجه آن پایان دادن به دوگانگی قدرت میان امپراتور و شگون و کنار رفتن شگون و تبدیل امپراتور به یک قدرت مطلق است. در این دوره است که امپراتور چهار کاست را با ادغام دو کاست نخست، به سه کاست تبدیل میکند که این وضع تا جنگ جهانی دوم ادامه مییابد. توسعه سرمایه داری در ژاپن بنابراین بر بستر یک نظام کاستی است و اتفاقا از این نظام کاستی و شرایط اقتصادی و فرهنگ اطاعت ناشی از آن بیشترین بهره گیری برای رشد سریع سرمایه داری در این کشور میشود. حق سوادآموزی برای همگان بر روی کاغذ پذیرفته میشود. کاست سوم یعنی توده مردم حق جنگیدن و کشته شدن برای وطن را نیز بدست میآورد که از این طریق بنوعی زمینه ایجاد یک ارتش بزرگ ریخته میشود تا بخش بزرگی از توده مردم بتوانند به سرباز تبدیل شوند. همه چیز در جهت سوق دادن ژاپن به سوی یک اقتصاد و دولت میلیتاریستی است که باید جلوی توسعه طلبی روسیه تزاری را در شرق بگیرد و چین را محدود کند. در این مرحله سیاست اروپایی به سوی ایجاد یک ارتش بزرگ و متمرکز و نیرومند و آموزش دیده در ژاپن سمت میگیرد بطوری که بتواند به نیابت از آنها وارد جنگ با چین و روسیه شود. در این چارچوب صنایع ژاپن با سمتگیری به سوی صنایع نظامی تشویق میشوند و توسعه مییابند. صنایع فلزکاری و شیمیایی و همه شاخههایی که میتوانست در خدمت صنایع سنگین و گسترش میلیتاریسم قرار گیرد رشد میکنند. اروپاییها چه در همان زمان و چه تا به امروز توسعه ژاپن را ناشی از "غیرت" و "نبوغ" مردم آن کشور معرفی میکنند که در مقابل آن کشورهایی مانند ایران و مصر و عثمانی قرار دارند که گویا فاقد آن بودند. حتی روشنگری نظیر طالبوف تحت تاثیر اندیشههای اروپایی دوران خود دلیل پیشرفت ژاپن را برخلاف ایران "با غیرت" بودن مردم آن کشور عنوان میکند. ولی میدانیم که این توسعه صنایع علاوه بر "غیرت و نبوغ" نیاز به وجود طبقه کارگر، پول و سرمایه و تامین مالی و بالاخره تکنولوژی و دانش علمی و فنی داشت. هر کدام از اینها چگونه تامین شد؟ در مورد تامین کارگر، از آنجا که توسعه ژاپن بر مبنای اهداف نظامی گرانه و میلیتاریستی قرار داشت و به مردان برای ارتش نیاز بود، بخش بزرگ کارگران صنایع ژاپن از طریق خرید دختران جوان از خانواههایشان تامین شد که بعنوان برده در کارخانهها به کار گرفته میشدند. آنان با کار در کارخانهها بتدریج بدهی خانوادههای خود را پرداخت میکردند و میتوانستند از کار در حالت بردگی آزاد شود. این دختران جوان اگر به صف کارگران نمیپیوستند به عنوان فاحشه برای مردان که وظیفه سربازی بدانان سپرده شده بود به کار گرفته میشدند. در مورد نحوه تامین مالی صنایع و اینکه ژاپن چگونه توانست ظرف ۳ دهه ۳۰۰۰ کارخانه بسازد اطلاعات روشنی از منابع بدست نمیآید. با اینحال با توجه به اینکه ژاپن فاقد تجارت و ثروت بود روشن است که این تامین مالی از طریق سرمایه گذاری وسیع کشورهای اروپایی و امریکا صورت گرفته است. در مورد تکنولوژی و دانش علمی و فنی نیز البته افسانههایی در مورد این که ژاپنیها نقشههای کارخانهها را در چمدانهایشان پنهان میکردند و به ژاپن میبردند ساخته شده است. با اینحال معلوم نیست که این نقشهها با توجه به عقب ماندگی وحشتناک ژاپنیها، بدون سرمایه و تکنولوژی و دانش فنی و صنایع و حتی نبود سابقه پیشه وری پیشرفته چه کارایی میتوانست داشته باشد؟ و چگونه میتوانست ژاپن را به صرف داشتن نقشهی کارخانه, صنعتی کند؟ بررسیهای مربوط به جنگ ژاپن با روسیه نشان میدهد که ناوهای جنگی ژاپن توسط فرانسویان ساخته شده که مهندس ارشد آن "امیل برتن" در زمان خود همچون نابغه صنایع دریایی شناخته میشد و فرزند او نیز در یکی از هنگهای ژاپنی علیه ارتش روسیه میجنگید. با این کمکها و این اراده صنعتی کردن ژاپن در عرصه نظامی بود که "نبوغ و غیرت" ژاپنی که تا چند دهه قبل ناتوان از ساختن کشتیهای بادبانی بود توانست ناوهای زرهی بسازد که ۴۵ ناو جنگی روسیه را غرق کند. البته ژاپن پس از پیروزی در جنگ با روسیه و زمانی که خود به سطح معینی از رشد علمی و فنی رسید توانست بتدریج قراردادهای نابرابر با اروپا را لغو کند و از دهه ۳۰ سده بیستم ببعد خود یکی از مدعیان اروپا و انگلستان شود. در همین دوران است که ژاپن نیز مانند دیگر کشورهای سرمایهداری نیازمند مواد خام و بازارهای صادراتی میشود و در نتیجه در رقابت با دولتهای اروپایی سابقا حامی وی و تبدیل کننده آن به یک قدرت بزرگ نظامی و صنعتی قرار میگیرد و میکوشد که با آنان در چین و هند به رقابت بپردازد. دوران توسعه سریع ژاپن همان دورانی در تاریخ ژاپن است که به دوران "میجی" یا "روشنایی" شهرت دارد. این دوران روشنایی البته یکی از تاریکترین دورانها برای توده مردم این کشور است و هیچ ارتباطی هم با نفوذ اندیشههای روشنایی اروپایی در ژاپن ندارد. همانگونه که روند پیدایش و تکامل سرمایه داری در انگلستان نیز هیچ ربطی با فلسفه روشنایی نداشت. توسعه اقتصادی و اجتماعی در ژاپن بدلیل آشنایی با فلسفه لیبرالیسم یا روشنگری اروپایی نبود، همچنانکه این روند با کنار گذاشتن سنتها و مذهب یا تغییر خط یا از سر تا به پا اروپایی شدن و اخذ با تصرف یا بدون تصرف تمدن غرب هم همراه نبود. حتی تحول مذهبی در این کشور مبتنی بر روایتی عقب مانده تر گشت که نه بر کاستن جایگاه امپراتور که بر پرستش امپراتور استوار بود. بدینگونه همه زیربنای مادی و روبنای مذهبی و فرهنگی و سیاسی در خدمت آنچنان تمرکزی قرار گرفت که بتواند به ژاپن امکان دهد راه چند صد ساله اروپا را در چند دهه طی کند. تردید نیست که آنچه در ژاپن روی داد مبتنی بر یک برنامه کاملا منسجم و حساب شده بود. بدیهی است که این روند با وجود پیامدهای فوری آن برای توده مردم ژاپن در نهایت خود و از این جهت که به ژاپن امکان ورود به نظام سرمایه داری جهانی و استثمار مردم دیگر کشورها را داد در داخل ژاپن به ارتقای اقتصادی و اجتماعی انجامید. بررسی تاریخ تحولات اجتماعی در ژاپن از نظر چگونگی گذار از فئودالیسم اهمیت زیادی دارد. در کشورهای آسیایی ژاپن تنها کشور پیشرفته است که هرگز به اصلاحات ارضی دست نزده است. در ابتدا مالکین بزرگ قبول میکنند که فقط ۱۰% اراضی خود را حفظ کنند و در مقابل از طرف امپراتور فرمانروای قلمرو سابق خود و اداره کننده آن میشوند. این گروه از مالکان بتدریج مالک کارخانجات میشوند. مالکین کوچک و کشاورزان اجاره دار تحت فشار مالیاتی بسیار قرار دارند و چند دهه اول دوران میجی دوران شورش های دهقانی نیز به شمار میآید. گسترش شیوه جدید تولید ثروت که بر بهره وری از زمین متکی نیست به تدریج مالکین سابق را از بهره وری کشاورزی جدا میکند و برخلاف انگلستان خانوادههای قدیمی اشرفی را بایستی در صاحبان صنایع جستجو کرد. در کنار آنها گروهای از اشراف سامورایی و پس از آن خانوادههای ناشی از وصلت ساموراییها و بازرگانان بزرگ قرار دارند. کشاورزی جز در هوکایدو در واحدهای کوچک انجام میشود و بیشتر کشاورزان ژاپنی مربوط به نسل گذشته هستند و بسیاری از فعالیتهای کشاورزی اکنون به صورت شغل دوم انجام میشود. به این تقریبا بدون اجبار قانونی آن هنگام که شیوه دیگری از تولید ثروت مورد توجه اشرف ژاپنی قرار گرفت، درگیری شدیدی برای مالکیت اراضی انجام نشد. شیوه جدید تولید ثروت میزان همپیوندی جامعه ژاپن را بشدت و بسرعت بالا برد. ژاپن دیگر کشوری نبود که سرنوشت اکثریت مردم آن در واحدهای جداگانه اقتصادی و اجتماعی رقم خورد. به این ترتیب ارتقا اجتماعی و اقتصادی میتوانست آغاز مدرنیته سیاسی در ژاپن نیز باشد ولی هیجانات ناشی از جنگها امکان آغاز این تلاشها را تا شکست ژاپن در ۱۹۴۵فراهم نکرد. ارتقایی که سرانجام با ورود گروههای گسترده اجتماعی به امر تولید امکان آغاز گذار به دموکراسی در ژاپن را پس از ۱۹۴۵ و در شرایط شکست آن کشور در جنگ جهانی دوم فراهم کرد. بدینسان این گذار ربطی به خواست یا تحمیل ایالات متحده نداشت. این ورود گروههای گسترده مردم به عرصه اقتصاد و اجتماع و از هم پاشی نظام مبتنی بر واحدهای کوچک و پراکنده اقتصادی بود که سرنوشت همه مردم ژاپن را به یکدیگر و به سیاست و نحوه اداره دولت وابسته کرده بود. اما دوران طولانی التهاب اجتماعی ناشی از جنگهای مداوم یا آمادگی برای جنگهای تازه عملا جامعه را زیر فشار خود گرفته و مانع از بروز اراده مردم این کشور در عرصه سیاسی میگردید. فضای التهابی که با شکست این کشور در جنگ جهانی دوم خاتمه یافت و زمینه برای استقرار دموکراسی در ژاپن فراهم گشت. با توجه به آن مسیری که کشورهای اروپایی برای توسعه ژاپن در پیش گرفتند پیشاپیش میتوان از دلایل عدم موفقیت مصر و عثمانی و البته ایران در امر توسعه تصوری بدست آورد. این مسئلهای است که در ادامه این بحث بدان خواهم پرداخت. |
راه توده 445 24 بهمن ماه 1392