راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات سایه

(پیر پرنیان اندیش)

لطفی و شجریان

دو سایه ای

که نباید از هم

جدا می شدند!

 

 

 

استاد! آقای فریوسفی فوت شد...

 

ا... کی؟!

 

- دیروز.

 

خیلی آدم مستعدی بود... خیلی حیف شد آقای عظیمی! یه روز تو رادیو بودیم فریدون مشیری دوید اومد پیش من گفت: سایه! سایه! بیا... یه جلیل شهناز جوان پیدا شد.

 

رفتم دیدم یک جوانی اومده و ظاهرا می خواست امتحان بده. جثه اش هم مثل آقای شهناز درشت بود. دیدم چه سازی می زنه! هم تکنیک علی اکبر خان [شهنازی] رو داره و هم با حال و عاطفه خیلی قوی ساز می زنه.

چند بار دیگه هم دیدمش ولی نه... دیگه جزو نوازنده هایی شده بود که برای ضبط صداش می کردند... خیلی حیف شد. فریوسفی می تونست یه نوازنده خیلی بزرگی بشه؛ یعنی نوازنده فوق العاده ای بود اصلا. خیلی نوازنده قوی ای بود. همه حسن های یک نوازنده طراز اولو داشت... دیر اومد آقای عظیمی! اگه چند سال زودتر اومده بود من نمی ذاشتم از دست بره...

اینها شهدای هنر هستند... زندگی اینارو می کشه به راه هایی که حروم می شن. حق هم دارند و نمی شه ملامتشون کرد. مثل این آقای جمال وفایی... یک روز از تلویزیون اومد، گریم کرده و یه پالتوی پوستی هم پوشیده بود... دیر کرده بود و برنامه هم داشت. بعد دیدم اون چیزا رو می خوند: «نیر... نیر... فلان... تلفن می کنم جواب نمی دی...» بهش گفتم اقای وفایی! من وکیل و وصی کسی نیستم و هرکس آزاده که هر کار دلش می خواد بکنه ولی اینجا تو این محله هفت هشت نفر هستن که از این هفت هشت نفر چندتاشون جزو رفته ها محسوب می شن؛ بنان که دیگه نمی تونه بخونه، قوامی آخر کارشه، شهیدی هم همین طور... حالا یکی از این گروه کم بشه، خیلی ضرر می زنه... گفتم آقای وفایی تو همدوره آقای شجریان بودی و هر دوتاتون دوشادوش هم شاگرد آقای مهرتاش بودید، صدای خوبی داری، صدای خیلی گرمی داری، «حال» صدای تو فوق العاده خوبه... بعد هم در طرف مقابل یک لشکر هستند که از این پرت و پلاها می خونند، من فقط می تونم بگم که خیلی حیفه!

بعد از انقلاب یه روز تو خیابون جمهوری وفایی رو دیدم. از اونور خیابون، وفایی منو دید و دوید جلو و منو بغل کرد و گفت: آقای ابتهاج! به جدم همه کلماتی که اون روز به من گفتی به خاطرم هست، همه حرفات هم درست بود و اون موقع هم می دونستم که داری درست می گی ولی من سیزده سر عائله رو نون می دادم... حالا هم الحمدلله وضعم خیلی خوبه... آدم خیلی رک و راستی بود... حرفش هم منطقی بود.

 

غوغای عشقبازان

 

- سی دی جدید استاد شجریان را برای سایه بردم. همین بهانه ای شد برای گپ و گفتی در باره کارهای اخیر استاد شجریان.

 

استاد! نظرتون راجع به کارهای جدید استاد شجریان چیه؟

 

- سکوت می کند... سکوتی که نشانه رضایت نیست.

 

مثل اینه که کسی یه روز حافظ شعر می گفت و حالا مثل من شعر بگه... در هر صورت این نزوله دیگه... شجریان باید الان طوری می خوند که کارهای سی- چهل سال قبلشو از چشم ها می انداخت ولی این اتفاق نیفتاد...

 

این به تعبیر حضرتعالی «نزول» از کی شروع شد؟

 

از وقتی آقای شجریان فکر کرد که با هر کس بخونه، مردم خوششون می آد...

 

پس شما این نظرو که چون ما بیشتر به آواز توجه داریم در نتیجه خواننده برجسته خیلی نیازی به آهنگسازی و نوازنده برجسته نداره، قبول ندارید؟

 

معلومه که قبول ندارم. این حرف درست مثل اینه که بگی به جای دیوان حافظ، دیوان شاطر عباس صبوحی رو می خونم. نمی شه که! مگه می شه بین کاری که یه خواننده با آقای کسایی و شهناز می کنه با کار با مطرب های سه را سیروس فرق نباشه. این چه حرفیه؟ اینو هم بهتون بگم... این مسئله بیشتر به خواننده ضربه می زنه تا نوازنده و آهنگساز.

 

کارهای استاد شجریان با آقای مشکاتیان رو دوست دارید؟

 

بله... اونها خیلی عالین... منظورم از وقتیه که شجریان – حالا به هر دلیل- تصمیم گرفت با کسانی کار کنه که در سطح او نبودن و هی کشیدنش پائین... این که می گن همنشین تو از تو به باید، حرف خیلی درستیه... ببینید، وقتی شجریان و لطفی با هم کار می کردن این طور بود که لطفی یه جواب آواز بهش می داد، شجریان به شوق می اومد یه پله بالاتر از ساز لطفی آواز می خوند. یعنی رودست لطفی بلند می شد. بعد لطفی بهش جواب می داد، یه رقابت دوستانه؛ پاشونو می ذاشتن رو دوش هم و بالا می رفتن؛ باهم اوج می گرفتن. لطفی حظ می کرد از صدای شجریان و به هیجان می اومد و کارهایی می کرد که به طور معمول نمی کرد. شجریان هم وقتی اون سازو می شنید اصلا یه چیز دیگه می شد... آقای عظیمی! این یه کار دست جمعیه، ساز و آواز هردو باید خوب باشد، نه ساز تنها و نه آواز تنها...

 

ببینید آقای عظیمی! زمانه مساعد نیست. نمی خوام همه چیزو به گردن روزگار و چرخ فلک بندازم ولی واقعا زمانه آدم ها رو به پایین می کشه (تاکید می کند بر کشیدن)... لطفی هم الان مثل قدیما نه ساز می زنه، نه آهنگ می سازه... من هم همین طورم... چقدر وقتمو می کشم... تعارف که نداریم... آدمی با استعداد شاملو اگه تو فرانسه یا روسیه به دنیا اومده بود، چی کم داشت از شاعران بزرگ جهان در دوره ما؟...

 

- با صدایی سرد و کم رمق می خواند:

 

سرشک سایه یاوه  شد در این کویر سوخته

اگر زمانه خواستی چه گوهری درآمدی

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده  474  دهم مهر ماه 1393

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت