راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

تضاد شاه

و قانون اساسی

حالا شده تضاد

رهبر و قانون اساسی

 

تضاد میان دربار شاه و قانون اساسی که به انقلاب ختم شد، در جمهوری اسلامی تبدیل شد به تضاد میان بیت رهبری و قانون اساسی. محصول این تضاد، همین فاجعه ایست که نامش بحران همه جانبه در کشور است و همه از آن آگاه اند. حتی بیت رهبری و نهادهای وابسته به این بیت، گرچه به روی خود نمی آورند.

نه سرنگونی رژیم شاه در سال 57 غیر قابل پیش بینی بود و نه سقوط نظام شاهنشاهی غیر قابل تصور. شاه با کودتای 28 مرداد قدم در راه بی بازگشت سقوط گذاشت. این سخن برخاسته از احساسات و یا کلامی آلوده به کینه و نفرت نیست، بلکه متکی به رویدادهای مهمی است که از سال 1332 تا 1357 در ایران و در درون رژیم شاه روی داد. در خیابان ها، در جنگل، در زندان ها و میدان های تیرباران و در قلب حاکمیت، در قلب ارتش شاهنشاهی، در قلب دربار و در جمع کسانی که نظام سلطنتی را می خواستند حفظ کنند و حتی شاه را هم نمی خواستند برکنار کنند، بلکه می خواستند نظام را حفظ کرده و امور را به قانون اساسی بسپارند و او سلطنت کند و نه حکومت.

شاه سرمست از قدرت استبدادی خویش، که پشتوانه آن ارتش و ساواک بود، با اولین ضربات جنبشی که سر از خیابان درآورد، دچار سر گیجه شد و سرانجام بر اثر ضربات پیاپی و بی توقف و تزلزل، وسط رینگ حکومتی نقش زمین شد و دیگر بر نخاست. نخوت ناشی از استبداد او را ترس و بی اعتمادی نهادینه شده در وجودش که به فساد همه جانبه نیز مزین بود کامل می کرد.

هنوز سپهبد بختیار مغضوب نشده بود که هراس از کودتای او به جانش افتاد. پیش از آن از سرنگونی خویش بدست سپهبد زاهدی فرمانده کودتای 28 مرداد ترسیده و با برکناری زاهدی خود را از این کابوس خلاص کرده بود. قریب 5 سال پس از کودتای 28مرداد، گزارش جلسات رئیس رکن دو ارتش (ضد اطلاعات) بدستش رسید.

سرلشگر قرنی با درجه سرهنگی به کودتای 28 مرداد پیوسته و پس از کودتا با دو درجه ارشدیت به سرلشکری رسید. او طرح نجات رژیم از فساد و ناتوانی و رهائی از دست اوباشان و چاپلوسان و طلبکاران کودتای 28 مرداد را تهیه کرده بود. سرهنگ بزرگمهر نزدیک ترین یار او شد. آنها نیز قصد سرنگونی شاه را نداشتند، بلکه طرحی برای تشکیل یک دولت کارآمد و غیر فاسد و غیر وابسته به دربار فاسد شاه را تهیه کرده بودند و حتی رابطین انگلیسی و امریکائی خود را نیز در جریان آن گذاشته بودند. آنها نیز نگران سرانجام فساد دربار شاه بودند و سرنوشت سلطنت و خاندان سلطنتی عراق در جریان کودتای عبدالکریم قاسم را برای ایران پیش بینی می کردند. در آخرین مراحل، خبر به شاه رسید ( گویا توسط سید ضیاء) و او قرنی را به دربار احضار کرد. سرلشگر قرنی منکر شد و شاه لیست کابینه او را در مقابلش گذاشت. قرنی حرفی برای گفتن نداشت مگر این که: "من قصد سرنگونی شما را نداشتم، بلکه می خواستم یک دولت سالم و کارآمد بر سر کار بیآورم و خودم هم نمی خواستم نخست وزیر شوم، بلکه مسئولیت وزارت کشور را می خواستم برعهده بگیرم."

شاه با گرفتن دو درجه از قرنی، او را به درجه سرهنگی بازگرداند، برای سه سال راهی زندانش کرد و از ارتش نیز اخراجش کرد.

(قرنی پس از انقلاب به ارتش فراخوانده شد و ریاست ستاد ارتش را به او سپردند و گروه اسلامی "فرقان" او را نیز مانند آیت الله مطهری ترور کرد.)

جزئیات تلاش قرنی برای تشکیل دولتی غیر فاسد و غیر وابسته به دربار شاهنشاهی که خواهر شاه "اشرف" در آن کانون توطئه ها بود، اخیرا در کتاب جالبی که ایرج امینی، فرزند علی امینی نخست وزیر دوران شاه منتشر کرده شرح داده شده است. شاید این مستندترین و مستقیم ترین گزارش در باره طرح سرلشگر قرنی باشد. شاه دستور داد درمطبوعات قرنی را مسخره کنند و "کودتای آبلیموئی" نامی بود که ساواک درباره طرح قرنی در جامعه رواج داد.

 

شاه باز هم درس نگرفت. در جستجوی نخست وزیری دستآموز به دکتر اقبال رسید. اقبال جاده نفوذ امریکائی ها در ایران را آسفالت کرد اما همین امریکائی ها بیش از انگلیس ها نگران فساد سیستم، خودسری و قانون گریزی شاه و دربار او و اوج گیری نارضائی مردم شدند و "کندی" بیشترین فشار را برای اصلاحات از بالا به شاه وارد آورد. شاه که شریف امامی متمایل به انگلستان را به امید استفاده از رقابت انگلیس و امریکا، پس از اقبال نخست وزیر کرده بود، این بار ناچار به برداشتن یک گام بزرگ به عقب شد و قرعه بنام دکتر علی امینی افتاد. امینی هم سابقه حضور در کابینه قوام السلطنه را داشت و او را استاد سیاسی خود می دانست و هم در کابینه پس از کودتای سپهبد زاهدی در کابینه او شرکت کرده بود. امریکائی ها او را در دورانی که سفیر کبیر ایران در امریکا بود بیشتر شناخته بودند. دزد نبود، یعنی آنقدر متمول بود که نیازی به دزدی نداشته باشد. اقتصاددان بود و در دامن خانم فخرالدوله بزرگ شده بود. زنی که رضاشاه او را تنها مرد قاجارها میدانست!

شاه که به سایه خود هم مظنون بود، تحمل علی امینی را نداشت، بویژه که در لیست کابینه ای که سرلشگر قرنی تهیه کرده بود نام وی نیز قید شده بود.

شاه زیر فشار امریکائی ها که نگران آینده رژیم شاه و سلطنت در ایران بودند، به نخست وزیری امینی و کمتر دخالت کردن در امور مملکت تن داد، اما از همان آغاز کار علیه او وارد عمل شد. هم در داخل و به کمک اطرافیانش و هم در عرصه جهانی. سرانجام، امینی را نیز خانه نشین کرد و نوکر خانه زاد "اسدالله علم" را نخست وزیر کرد. 10 سال پس از کودتای 28 مرداد، شورش 15 خرداد در ایران روی داد. شورش سرکوب خونین شد و آیت الله خمینی باتهام تحریک این شورش از ایران تبعید شد. شاه گفت که نیاز جامعه و رژیم به اصلاحات و رفرم را پذیرفته است. او به جای بازگشت به قانون اساسی و پذیرش هویت واقعی مجلس و دولت و دادگستری و قانونمند ساختن قوای مسلح مطابق قانون اساسی و نه تحت فرمان خویش، گفت که خودش می خواهد یک انقلاب را رهبری کند. انقلابی که نام آن را "انقلاب سفید" گذاشت. بحرانی که در 15 خرداد گوشه ای از آن به خیابان آمده بود، یکبار دیگر به عمق جامعه بازگشت تا با توان بیشتری به خیابان بازگردد. زمان زیادی برای این بازگشت لازم نبود. سه 5 سال که نزدیک به 14 سال آن سکان نخست وزیری در دست چاپلوس ترین و دستآموزترین نخست وزیر تاریخ ایران در برابر شاه باقی ماند. امیر عباس هویدا. فردی تحصیل کرده و مسلط به زبان های عربی، انگلیسی، فرانسه و حتی ژاپنی اما فاقد شخصیت سیاسی و استقلال رأی.

شاه خیز برای حکومت و نه سلطنت مشروطه را با ترور سپهبد رزم آراء و کودتا علیه دکتر مصدق آغاز کرد و حالا سه 5 سال پس از برکناری امینی و سرکوب شورش 15 خرداد با ادعای تبدیل ایران به ژاپن خاورمیانه و گشودن دروازه های تمدن بزرگ به سال پرحادثه 1357 رسیده بود. در ابتدای همین سالی که سرنوشت او و رژیمش را رقم زد، فرستاد دنبال علی امینی که میدانست سیاست را بهتر از او می شناسد و با اوضاع مملکت آشناتر از اوست. به نوشته ایرج امینی در کتاب "بربال بحران"، امینی پذیرش دوباره نخست وزیری را رد کرد و به شاه گفت: آماده هر گونه مشورتی است. او بعنوان اولین پیشنهاد – پیش از آن که حوادث سال 57 اوج بگیرد- به شاه گفت یکی از انقلابیون را نخست وزیر کنید. شاه پرسید مثلا چه کسی را؟ و امینی می گفت همین مهندس بازرگان را نخست وزیر کنید. و سپس طرح های اصلاحی خود را نیز با شاه در میان گذارد. علی امینی بعدها در خاطرات پراکنده اش که در کتاب "بربال بحران" جمع آوری شده می نویسد که شاه به هیچکدام از توصیه های من در سال 57 توجه نکرد و به همه آنها با سوء ظن برخورد کرد و خود را سپرد به دست حوادث. او که در ابتدای سال 57 تن به نخست وزیری بازرگان نداده بود، در پایان همین سال، زمانی به یاد شاپور بختیار افتاد که نخست وزیری او به لباس بعد از عید می ماند و برای تن "منار" خوب بود.

 

این مرور و بازگشت به گذشته،- به بهانه سالگرد انقلاب 57 - ضرورت امروز ایران است؟

پاسخ به این سئوال مثبت است.

مثبت است زیرا در دوران رهبری آقای خامنه ای نیز همین تضاد بار دیگر در ایران روئید. تضاد میان قانون اساسی و بیت رهبری. اگر آقای خامنه ای هنوز نتوانسته شاه شود و این تضاد به نتیجه قطعی نرسیده به این دلیل است که در ایران یک جنبش اصلاحی قوی برای تغییرات وجود دارد که ریشه اش در انقلاب 57 است. مردم ایران یک انقلاب را پشت سر گذاشته و همچنان پس لرزه های آن انقلاب در عمق وجود مردم و جامعه ایران جریان دارد. از جمله دلائل دیگر به نتیجه نرسیدن قطعی این تضاد آن "سر"ی است که جنبش تغییرات در درون حاکمیت دارد.

این مرور شاید بتواند چشم ها را بازتر کند. حتی در صفوف حاکمیت نشان دهد که سرانجام چنین تضاد و تقابلی به کجا می انجامد و آنچه در جمهوری اسلامی جریان دارد، بدیع و بی سابقه نیست. حتی اگر بدنبال نمونه های آن در تاریخ کهن ایران نباشیم، در همین تاریخ یکصد تا یکصد و پنجاه ساله اخیر ایران نمونه هائی بسیار دارد.

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 539 راه توده - 15 بهمن ماه 1394

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت