مناسبات ارضی – علی گلاویز پرواز تیر از کمان مرزهای عشایر در کردستان را تعیین می کرد!
|
د- بازتاب تقسیمات داخلی عشیرت در مالکیت ارضی. تقسیمات داخلی عشیرت جز بازتاب اجتماعی تقسیم و تقسیم مکرر خاک عشیرت برحسب هرارشی داخلی آن و در چارچوب حفظ "تمامیت ارضی" و "اشتراک" در تصرف اراضی در مقیاس عشیرت، چیز دیگری نبود. قبل از پرداختن به خود موضوع، تذکر یک نکته ضروری است و آن این که برخی ها حجم عشیرت را با تعداد خانوارهایی که در حیطه عشیرت قرار داشته اند اندازه گرفته اند و منظور از خانوار هم یک واحد تولیدی بوده و این اندازه گیری موجب ابهاماتی شده است. زیرا عشیرت، اتحاد استثمارکنندگان بوده است، ولی خانوار و یا واحد تولیدی، طبقه مقابل عشیرت و تحت استثمار وی قرار داشته است. قدرت عشیرت را با تعداد خانوارهای زیر سیطره اش می توان اندازه گرفت، ولی سنجش خود عشیرت از این طریق نادرست است. هنگام تعیین ابعاد عشیرت قبل از هر چیز باید عشیرت استثمارگر را از توده های استثمارشونده زیر سلطه آن تشخیص داد و بررسی را بر پایه این مرزبندی طبقاتی گذاشت. از آنجا که پایه وجود عشیرت بر روی "اشتراک" زمین قرار داشت، خانواده مجزا و منفرد در سیستم عشیره ای نمی توانست وجود داشته باشد. خاک و اقتصاد و سرنوشت هر یک از اعضای عشیرت متناسب با درجه همین "اشتراک" زمین (و نیز مسائل مشترک دیگر ناشی از همین "اشتراک" زمین)، با سرنوشت مجموع عشیرت بستگی داشت. تقسیمات داخلی عشیرت ظاهرا چنین بود که صاحب زمین هایی که از لحاظ خویشاوندی نزدیک ترین ارتباط را با هم داشتند، تیره را به وجود می آوردند و از مجموع چند تیره خویشاوند یک طایفه بوجود می آمد و طوایف خویشاوندی با هم عشیرت را پی ریزی می کردند. گاهی نیز چند عشیرت به طور مشروط با هم متحد شده فدراسیون عشیره ای ایجاد می نمودند. ولی این فقط ظاهر امر بود و چنین نشان میداد که گویا عشیرت از پائین به بالا بوجود می آمد، ولی حقیقت درست برعکس این بود. عشیرت اساسا نه از پائین به بالا، بلکه از بالا به پائین شکل می گرفت. درست است که در درجه قرابت و خویشاوندی اصولا تعیین کننده ترکیب و هویت تیره ها و طایفه ها و خود عشیرت بود و خود به خود مراتب اتنیک را از پائین به بالا بوجود می آورد (پائین ترها با هم خویش نزدیک تری بودند تا بالاترها و لذا در سازمان عشیره ای هم بهم نزدیک تر بودند). درست است که اعضای یک تیره از لحاظ خویشاوند بهم نزدیک تر بودند تا اعضای دو تیره مختلف و الی آخر. و لذا بر همین مبنا هم می توان خیال کرد که گویا عشیرت فقط بر همین اساس خویشاوندی و از پائین به بالا (از نزدیک ترها به طرف دورترها) تشکیل یافته است. ولی چنین تصوری فاقد اساس علمی است. پایه واقعی وجود عشیرت، خاک "مشترک" وی بود و بر همین پایه هم حکومت محلی و استقلال داخلی آن به وجود می آمد. و این خاک "مشترک" از بالا به پائین مورد توزیع و توزیع مکرر قرار می گرفت و طایفه ها و تیره ها (البته بر زمینه درجه قرابت و خویشاوندی) بر پایه همین توزیع و توزیع مکرر خاک "مشترک" عشیرت از بالا به پائین شکل می گرفت. پس از تقسیم اولیه، هر طایفه، تیره و خانواده عشیرت، مادام که آن عشیرت باقی بود و تغییر مهم در مبانی زندگی وی بودجود نیامده بود، اصولا خود را صاحب ثابت زمینی می دانست که در تقسیم اولیه در اختیار وی قرار گرفته بود. درست است که کشمکش های داخلی عشیرت بر سر زمین و قدرت هرگز قطع نمی شد، ولی تقسیم اولیه که اغلب به صورت فرمان و یا قباله و غیره تسجیل می گردید، همیشه مبنای حقوقی دعاوی آنها را تشکیل می داد.
حال این سئوال مطرح می شود که آیا از تیره و طایفه و عشیرت، کدام یک دارای ثبات داخلی بیشتر بودند؟ قدرت هر یک از این سه حلقه "اتحاد" بستگی به مقدار خاک "مشترک"، تعداد خانوارها، قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی آن داشت. ظاهرا چنین به نظر می رسد که گویا به موازات توسعه عشیرت از لحاظ حجم، ثبات آن نیز تحکیم می یافت. ولی این فقط منظره ظاهری بود و چه بسا که در عمل اغلب خلاف این مشاهده می گردید و هر قدر که عشیرت توسعه می یافت وحدت آن نیز در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی، اتنیک و غیره ضعیف تر و سست تر و دورتر و بی اثرتر می شد. باید گفت که اصولا تیره بیش از طایفه و طایفه بیش از عشیرت از ثبات برخوردار بود. به طور کلی حجم هر "اتحادی" و ثبات آن با هم نسبت معکوسی داشتند (منظور از "اتحاد" – تیره، طایفه و یا عشیرت است). از این سه "اتحاد" آن "اتحادی" بیش از همه از ثبات برخوردار بود که در میان حجم و وحدت داخلی آن یک تناسب معقول وجود داشت. چون این تناسب تحت تاثیر عوامل و شرایط مختلف می توانست تغییر نماید، لذا یک معیار واحد که برای همه "اتحادها" صادق باشد وجود نداشت. این "اتحاد" ایدال (اتحادی که حداکثر ثبات برخوردار باش) در واژه ای که انگلس به کار برده می توانیم به گوئیم که در اکثر عشایر کردستان طایفه "واحد عمده اجتماعی" بوده است. شاخه های داخلی عشیرت نام های گوناگون داشت. انگلس با بررسی قبایل باستانی به این نتیجه رسیده بود که در زبان آن قبایل از لحاظ اتیمولوژی، در میان معادل کلمه طایفه و معادل کلمه زن قرابت عجیبی وجود داشته است و این از تاثیر مناسبات مادرسالاری بوده است. مثلا در زبان لاتینی به طایفه Gens و به Gene می گفتند. ولی در زبان کردن بی آن که احتمال سلطه خط مادری را به کلی نفی کنیم، با جرئت می توانیم به گوئیم که خط پدری نیز نقش مهمی بازی کرده است. واژه "تخمه" به معنای نسل و نسب و حتی نژاد، یکی از دلایل صحت این مدعاست. فردوسی در داستان ضحاک از منشا کردها صحبت کرده، می نویسد: "کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد" و این "تخمه" پسران جوانی بودند که به تدبیر ماموران نیک نفس ضحاک، از مرگ خلاصی یافته بودند. امروز نیز به تیره می گویند "بره باب" یعنی اولاد یک پدر. به هر حال، در دو قرن اخیر واژه های مختلفی در این زمینه به کار رفته است. مثلا عشیرت را "ایل" و "کومار"، طایفه را "بره" (بر) و طایفه؛ تیره را "بره باب"، "هوز"، "هوگه" و غیره می نامیدند. اساس واقعی این تقسیم، همانا تقسیم و تقسیم مکرر خاک "مشترک" عشیرت از بالا به پائین در میان طوایف و تیره های آن بود. این تقسیم خاک گرچه می بایست طبق اصول فقه اسلام انجام گیرد، ولی این اصول همیشه از ریشه و اساس نقض می شد. مقدار خاکی که در این تقسیمات به هر طایفه، تیره و خانواده ای می رسید، نه بر اساس شرع و یا ملاک قانونی دیگری، بلکه بر اساس سنت عشیره ای معین می شد. قدرت سیاسی و نظامی و توانایی اقتصادی در این امر نیز نقش تعیین کننده داشت. برای تعیین سهم خاک هر طایفه و تیره و خانواده ای اکثرا از اصول قرعه کشی، "حکمیت"، "تیربرد" و غیره استفاده می شد. قاعده "تیربرد" چنین بود که مثلا از نقطه فلان تا آنجا که تیر و یا گلوله می رسید به فلان گروه اتنیک داده می شد. معمولا در میان قلمرو تیره ها و یا طایفه ها یک منطقه بی طرف به عرض یک "تیربرد" ایجاد می شد. منظور از ایجاد این منطقه جلوگیری از تصادم بود و عرض آن به برد سلاح معمول در آن زمان و محل بستگی داشت.
قرن 19 آخرین قرن موجودیت اشکال آرکائیک مالکیت ارضی بود. از این دوران به بعد مالکیت ارضی به تدریج غلاف قرون وسطایی و سنتی را می شکند و به سوی تکامل و تبدیل شدن به مالکیت خصوصی به تمام معنای کلمه حرکت می کند.
|
شماره 554 راه توده - 13 خرداد ماه 1395