مصاحبه مهدی پرتوی با اندیشه پویا (1) سازمان "نوید" چگونه تاسیس شد؟
|
چندی پیش، مجله "اندیشه نو" در شماره 38 خود(مهر و آبان 1395)، یک سلسله مصاحبه و مقاله منتشر کرد درباره حزب توده ایران و در واقع علیه حزب توده ایران. دو مصاحبه دراین شماره مجله اندیشه پویا وجود داشت که بنظر ما این دو مصاحبه حاوی نکاتی است که باید از آنها مطلع بود. یکی از این دو مصاحبه با سعید حجاریان بنیانگذار وزارت اطلاعات در جمهوری اسلامی انجام شد و دیگری با مهدی پرتوی عضو رهبری حزب توده ایران در سالهای نخست پس از انقلاب 57 که موقعیت سازمانی او در حزب مسئولیت سازمان غیر علنی حزب بود. ما اعتقاد داریم که حداقل بخش هائی از این دو مصاحبه را قطعا باید خواند و آن را با سیر حوادثی که به یاد داریم مطابقت داد. بویژه مصاحبه مهدی پرتوی که حاوی اطلاعاتی افزون بر اطلاعاتی است که بصورت جسته و گریخته از آنها اطلاع داشتیم. این که مهدی پرتوی امروز دارای کدام تفکر است و یا در زندان چه ضعفی از خود نشان داد و یا قبل از دستگیری چه می کرد و اکنون کدام ارتباط را با بخش های امنیتی حکومت دارد، اهمیت دارد اما این اهمیت نباید مانع از آن شود که ما بدانیم در مورد برخی حوادث او چه می گوید. حتی اگر ادعا باشد نه واقعیت. از خواندن و دانستن هیچ هراسی نباید به خود راه داد، چرا که هر یک از ما باندازه کافی هوشیاری داریم تا بدانیم کدام سخن درست است کدام غلط، کدام تحریف است و کدام واقعیت. مصاحبه ای که اندیشه پویا با پرتوی انجام داده خواه نا خواه تحت کنترل امنیتی انجام شده و ای بسا نماینده ای، یا بازجوئی در هیات خبرنگار در کنار مصاحبه کننده حضور داشته و یا شاید خود مصاحبه کننده وابسته امنیتی بوده است. ما همه این احتمالات را میدهیم و علیرغم آن معتقدیم باید برخی نکات مطرح شده در این مصاحبه را خواند و از آن اطلاع داشت. با ذکر این مقدمه، بخش هائی از مصاحبه پرتوی را که با واقعیات مطابقت دارد و نه با ادعاهای دوران زندان او به چند بخش تقسیم کرده و منتشر می کنیم. یادآوری می کنیم که مجله اندیشه پویا در مقدمه این مصاحبه نوشته است که این مصاحبه حاصل 20 ساعت گفتگو با پرتوی است اما آنچه منتشر شده و در حقیقت از غربال گذشته قطعا بسیار کمتر از 20 ساعت گفتگوست!! در برخی بخش های این مصاحبه، در داخل دو هلال توضیحاتی را می خوانید. ای توضیحات افزوده های راه توده است که با حرف "ر- ت" مشخص شده است.
پرتوی در این مصاحبه می گوید:
- من در تیرماه 1326 در محله سرچشمه تهران، در یک خانواده سنتی مذهبی متولد شدم. پدربزرگم مشیرالواعظین، از علمای معروف بود. بنابراین در دوران کودکی با آداب و سنن مذهبی تربیت شدم. از دوازده سالگی در یک اتاق جدا از خانواده زندگی می کردم. - چه سالی وارد دانشگاه شدید؟ - من سال 1344وارد مدرسه عالی زبان و ادبیات و زبان های خارجی شدم که بنیان گذار آن علی اصغر حکمت بود. روزها در شرکت برق کار می کردم و عصرها هم به دانشگاه می رفتم. رشته ام ادبیات انگلیسی بود. به تدریج از گوشه و کنار می شنیدم مکتبی به نام مارکسیسم وجود دارد که معتقد به یک جامعه آرمانی است. نشریات آن دوران مانند نگین که می خواندم شان گرایش چپ داشتند. با مطالعاتی که داشتم قدری گرایش چپ پیدا کردم تا این که سال 48 فارغ التحصیل شدم و به سربازی رفتم. در دوره آموزش نظامی در تهران و شیراز با صادق هاتفی (برادر رحمان هاتفی)، که عضو گروه تئاتری رحمانی نژاد و سعید سلطان پور بود، آشنا شدم که به گفت و گو در مورد مسایل سیاسی و ایدئولوژیک کشید و سرانجام مرا به عضویت در یک گروه مارکسیستی دعوت کرد. پذیرفتم و مدت کوتاهی در یک حوزه پنج نفری با مسئولیت صادق شرکت کردم که به بحث های سیاسی و خواندن و تفسیر یک جزوه کوچک دست نویس مانیفست کمونیست اختصاص داشت. پس از دوره آموزش نظامی من در شیراز ماندگار شدم و صادق به کرمانشاه رفت. حوزه چهار نفره ما در شیراز ادامه یافت که پس از مدتی دو نفر از آن ها انصراف دادند و من به تدریج افراد دیگری را جذب کردم. در تهران نیز چند نفر از دوستانم، از جمله برادرم هادی، را به تشکیلات معرفی کردم. چند بار حسین زنده دل را – که بعدا معلوم شد رئیس گروه است – با نام مستعار در تهران و شیراز ملاقات کردم. یک سال بعد در تابستان 1350 با خبر شدم که عده ای از اعضای گروه، از جمله زنده دل و برادرم، در تهران دستگیر شده اند. دو ماه بعد مرا هم در پادگان شیراز بازداشت کردند و به زندان قزل قلعه انتقال دادند. این گروه که در زندان به گروه زنده دل معروف شد فقط یک گروه مطالعاتی بود. فعالیت آن تنها بر اساس ساختار کلاسیک حزب لنینی حوزه بندی شده بود و به دنبال گسترش تشکیلات بود. غیر از مانیفست کمونیست، جزوات مائو را مطالعه می کردیم. شوروی در مطالعات ما نفی نمی شد اما زیر انتقاد بود و گرایش به مائوئیسم در مطالعه مان پررنگ بود.
- گروه شما چطور لو رفته بود؟
- یکی از اعضای گروه ساواکی بود و باعث شد بقیه لو بروند و زنده دل رئیس گروه بازداشت شود. او هم ضعف نشان داد. بازداشت ما همزمان بود با جشن های دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی. در آن روزها ساواک تصمیم گرفته بود برای حفظ امنیت همه گروه های ریز و درشت را بازداشت کند. در زندان قزل قلعه مرا به اتاق بازجویی بردند و من منکر همه چیز شدم. زیر شکنجه، زنده دل را به اتاق بازجویی من آوردند. زنده دل گفت: «همه چیز لو رفته است. شما هم همه چیز را بگو و بیش از این بار ما را سنگین نکن» قبول کردم و نام افرادی را که می دانستم دستگیر شده اند گفتم. آن روزها ساواک شدیدا با گروه های ریز و درشت چریکی درگیر بود. بنابراین یک هسته مطالعاتی برایش اهمیت چندانی نداشت. یک هفته بعد مرا از انفرادی به عمومی بردند. در بند عمومی متوجه شدم که زنده دل که سوابق توده ای داشت با رحمان هاتفی این گروه را پایه گذاری کرده اند. نکته مهمی که در گروه ما وجود داشت این بود که هاتفی معاون سردبیر روزنامه کیهان بود. مصباح زاده صاحب موسسه کیهان سناتور بود، به همین خاطر روابط نزدیکی با دربار داشت و روی کار حرفه ای هاتفی هم حساب می کرد. به طوری که وقتی مصباح زاده دانشکده ای را به نام «مدرسه عالی مطبوعات و روابط اجتماعی» تاسیس کرد، بعد از چند سال با این که مدرک هاتفی دیپلم بود، از او خواستند در آن جا کار کند. بعد از دستگیری ما، مصباح زاده به هویدا زنگ زده و پا در میانی کرده بود. هویدا هم به نصیری زنگ زده بود. از بالا سفارش کرده بودند و همین موجب شد که به ما خیلی سخت نگرفتند. (هاتفی استاد کار عملی دانشجویان شد. یعنی نوشته های دانشجویان دوره روزنامه نگاری را تصحیح می کرد، بر آنها حاشیه آموزش روزنامه نگاری می نوشت و در ادامه آن، هر چند هفته یکبار دانشجویان رشته روزنامه نگاری در یک سالن جمع شده و هاتفی اصول عملی کار حرفه ای روزنامه نگاری را توضیح میداد. ر. ت)
در دادگاه شما چه گذشت؟
- در آن زمان مرسوم بود که زندانیان سیاسی سه نوع از خود دفاع می کردند. یا اتهامات شان را قبول می کردند و از دادگاه طلب بخشش می کردند یا در چارچوب قانون اساسی و بر اساس مفاد قانون به دفاع می پرداختند و یا با بیان مواضع سیاسی دفاع ایدئولوژیک می کردند. دادگاه من، برادرم و زنده دل با هم برگزار شد. زنده دل که در دوران زندان همسر و فرزندش را بر اثر تصادف از دست داده بود، در دادگاه طلب عفو کرد. من و برادرم دفاع حقوقی را انتخاب کردیم. من در دادگاه گفتم که قانون اساسی را قبول دارم و طبق قانون اساسی اجتماعات آزاد است و من چیزی جز کار مطالعاتی نکردم که سرهنگ رئیس دادگاه حرف مرا رد کرد و گفت شما فعالیت کمونیستی کرده اید. این بود که من و برادرم به یک سال حبس محکوم شدیم و زنده دل که رئیس گروه بود به یازده ماه. بقیه افراد گروه – از جمله هاتفی- حبس هایی زیر یک سال گرفتند و بعد از مدتی آزاد شدند، زیرا در زمان تشکیل دادگاه نه ماه از بازداشت ما می گذشت. در زندان مدتی با رحمان هاتفی هم اتاق بودم و رابطه ما خیلی نزدیک شد. در همان جا با هم قرار گذاشتیم که بعد از آزادی فعالیت مشترک مان را ادامه بدهیم. گروه ما جریان مسلحانه را مورد نقد قرار می داد. معتقد بودیم که این جریان، یک جریان تندروانه است و به جایی نخواهد رسید و نتیجه منفی برای کار سیاسی ایجاد خواهد کرد. علاقه زیادی داشتم که در مدت زمان باقی مانده حبسم به زندان قصر بروم و آن جا زندانیان گروه های مختلف سیاسی را از نزدیک ببینم. این اتفاق هم رخ داد و مدتی بعد مرا به سالن شماره چهار زندان قصر فرستادند. زندانیان سیاسی قصر در بندهای سه و چهار بودند و بندهای دیگر آن مربوط به زندانیان عادی بود. در بند سه گروه های جدید همچون مجاهدین خلق و فداییان بودند. در بند چهار عمدتا قدیمی ها حضور داشتند که شامل توده ای ها هم بود. افسران سازمان افسری در زندان کمونی داشتند به نام کمون افسران؛ کسانی همچون: محمدعلی عمویی، شلتوکی و حجری. من چون تازه وارد بودم به کمون چریک ها رفتم. کمون دیگر متعلق به زندانیان گروه های مذهبی بود؛ مانند حزب ملل اسلامی و گروه موتلفه. در دوران کوتاه حضور در زندان سیاسی قصر تلاش کردم با اعضای گروه های مختلف سیاسی گفت و گو کنم و تجربیات شان را بشنوم. یکی از این افراد عمویی بود. ساعت ها با هم حرف زدیم. ابتدا از گروه خودمان صحبت کردم و چگونگی دستگیری را گفتم، بعد هم چگونگی مواضع مان را اعلام کردم. موضع گروه ما در نفی مبارزه چریکی مورد تایید آقای عمومی هم بود. من البته انتقاداتی نسبت به گذشته حزب توده داشتم که مطرح کردم. آقای عمویی انتقادات نسبت به گذشته حزب را می پذیرفت اما معتقد بود که حزب توده تنها حزب کارگری ایران است، پس باید آن را اصلاح کرد نه نفی. در آخر صحبت ها به من گفت که از مجموع حرف ها به این نتیجه رسیده که راه ما یکی است. در زندان رسم بود که در روزهای منتهی به آزادی یک زندانی، کمون های مختلف به افتخارش مهمانی می دادند. من نیز از این قاعده مستثنا نبودم. جالب بود که وقتی مهمان کمون مذهبی ها بودم، حاج مهدی عراقی (عضو ارشد رهبری موتلفه اسلامی بود که بعد از انقلاب با حکم آیت الله خمینی رئیس زندان قصر شد و در جریان موج ترورهای پس از انقلاب او هم مقابل زندان قصر ترور شد. ر. ت) گفت: «بد نیست به این طرح فکر کنید که بیرون از زندان، یک هواپیما را بربایید و در ازای آزادی مسافران، آزادی ما را طلب کنید!» این ایده حاج مهدی عراقی درست در زمانی بود که چریک های فلسطینی با ربودن هواپیماهای غربی برای آزادسازی زندانیان شان تلاش می کردند.
- بعد از آزادی چه کردید؟ - مدتی به شرکت برق برگشتم. اما دیدم طبع من با کار اداری سازگار نیست. تصمیم گرفتم کار ترجمه را شروع کنم. انتشارات امیرکبیر دو کتابم به نام "زیبایی شناسی نوین" و "سایه ها و روشنایی ها" را منتشر کرد. بعد از آزادی، مرتب رحمان هاتفی را می دیدم و آثار مائو را به اتفاق مرور و نقد می کردیم. معتقد بودیم که نظرات او یک تلقی سطحی از مارکسیسم است و مشی مسلحانه او را که محاصره شهر از طریق روستا بود با شرایط ایران منطبق نمی دانستیم به این ترتیب عمیقا به سمت لنینسیم گرایش پیدا کردیم و هر دو رادیو پیک ایران متعلق به حزب توده ایران را گوش می دادیم. آن جا کتاب ف.م. جوانشیر با عنوان مائوئیسم و بازتاب آن قرائت می شد. گوش می دادیم و می دیدیم مواضع مان با حزب توده همسان است. تشکیل یک گروه مستقل را آغاز کردیم. از مجموع تجربیاتی که بعد از صحبت با بچه های گروه های مختلف به خصوص ساکا به دست آورده بودیم، نتیجه گرفتیم که ضربه پذیری این گروه ها به دلیل تمرکز تشکیلاتی بوده است. من و هاتفی تصمیم گرفتیم زیر مجموعه خودمان را به یکدیگر گزارش ندهیم و همه ارتباط های مان فردی باشد. در واقع گزارش تشکیلاتی به یکدیگر نمی دادیم. مدتی بعد حزب توده ایران از طریق رادیو پیک ایران سندی در مورد کار تشکیلاتی منتشر کرد که متوجه شدیم همین روش را توصیه کرده است؛ یعنی عدم تمرکز سازمانی. البته بر خلاف بسیاری گروه های دیگر که تنها به گسترش تشکیلاتی می پرداختند و هیچ نمود بیرونی نداشتند، تصمیم گرفتیم نمود بیرونی داشته باشیم. ما به این نتیجه رسیده بودیم در عین این که کار تشکیلاتی انجام می شود باید فعال هم بود؛ یعنی مطابق نظریه لنین «سازمان بدهیم و ترویج کنیم». رحمان هاتفی دوستی به نام هوشنگ تیزابی داشت. او در سال پنجاه به همراه ما بازداشت شده بود. تیزابی گرایش به حزب توده داشت و با یک دستگاه پلی کپی نشریه ای به نام "به سوی حزب" منتشر می کرد. او در سال 52 به شکل مشکوکی توسط ساواک کشته شد. دستگاه پلی کپی و استنسیل تیزابی که نزد یکی از دوستان مشترک او و هاتفی بود به ما رسید و حالا ما ابزاری برای تبلیغ هم داشتیم. مدتی بعد از گرایش به مارکسیسم شوروی و گوش دادن به رادیو پیک ایران به این نتیجه رسیدیم که به رغم انتقادات به حزب توده ایران، در وضعیت فعلی باید به این حزب بپیوندیم. آن زمان رادیو پیک ایران آدرس صندوق پستی ای را در سوئد برای ارتباط با حزب توده ایران اعلام می کرد. از طریق این صندوق با حزب مکاتبه کردیم و نام گروهمان را "آذرخش" اعلام کردیم. حزب نیز از طریق رادیو پیک ایران برای ما پیام رمز فرستاد. اولین کار تبلیغی که به نفع حزب کردیم این بود که فرکانس رادیو پیک ایران را با دستگاه پلی کپی که داشتیم، تکثیر و مخفیانه پخش کردیم. بعد مقالات تئوریکی که از پیک ایران قرائت می شد ضبط و در قطع 4A تکثیر و توزیع می کردیم. در این زمان من پیشنهاد دادم که با توجه به گرایش جدی به مبارزه مسلحانه (بویژه در میان دانشجویان ر.ت) یک نشریه تئوریک منتشر کنیم. قرار شد مقالات تئوریکی را که از پیک ایران پخش می شد در یک نشریه در تیراژ صد نسخه منتشر کنیم. ابتدا نام آن را مزدک گذاشتیم اما مرکزیت حزب برای ما پیام داد که چون یک گروه مخالف حزب توده ایران به این نام در اروپا وجود دارد خوب است نام آن را همان "به سوی حزب" (که بنیانگذار آن هوشنگ تیرازی بود ر. ت) بگذاریم. ما در مجموع سیزده شماره نشریه تئوریک را با نام به سوی حزب منتشر کردیم. در سال 54 تحلیل ما این بود که کشور در آستانه رخدادهای سیاسی است. اخبار اعتراضات کارگری، در کیهان سانسور می شد. تصمیم گرفتیم یک نشریه عمومی منتشر کنیم و به مجله تئوریک اکتفا نکنیم. مرکزیت حزب نیز از این اقدام استقبال کرد. برای ما پیامی فرستادند مبنی براین که «تولد نوزاد تازه را تبریک می گوییم. نام آن را نوید بگذارید». اولین شماره نوید که در بهمن 54 منتشر شد، 24 صفحه بود و پر از اخبار، که در قطع 4A به تعداد صد الی صد و پنجاه نسخه منتشر و توزیع شد. اخباری را که رحمان هاتفی در کیهان به دست می آورد در نوید منتشر می کردیم. برای گسترش کار امکانات چاپ و تکثیر خریدیم و یکی از اعضای گروه نوید به نام سیمین خانه ای در تهران پارس برای چاپخانه اجاره کرد. در آن جا اتاقی را آگوستیک کردیم و وسایل تکثیر را در آن مستقر ساختیم. تکثیر و توزیع نوید با من بود اما تهیه اخبار و تامین مالی نوید بر عهده رحمان هاتفی بود. او در میان روشنفکران رفت و آمد داشت، حقوق بالایی از کیهان می گرفت و در مرکز اخبار گوناگون قرار داشت. البته از اواخر سال 56 حزب کمک های جزیی مالی هم در اختیار ما می گذاشت. برعکس هاتفی، من که کادر تمام وقت نوید بودم همه ارتباطاتم را با محافل مختلف قطع کرده بودم و تنها بر سازماندهی و انتشار نوید متمرکز بودم. - به جز شما و هاتفی چه کسانی عضو نوید بودید؟ - در سال 56 هاتفی از سوی روزنامه کیهان برای یک بورس تحصیلی به اروپا فرستاده شد. برای هماهنگی کارها او همکارش در روزنامه کیهان علی خدایی را که عضو نوید بود به من معرفی کرد و باهم در ارتباط قرار گرفتیم. گروه نوید در شاخه هاتفی اعضای دیگری هم داشت؛ از جمله فاطمه مدرسی و همسرش و سعید آذرنگ و همسرش گیتی. من البته تا بعد از انقلاب ایشان را نمی شناختم. (فاطمه مدرسی و سعید آذرنگ بعد از انقلاب عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران شدند و درجریان قتل عام زندانیان در سال 67 هر دو اعدام شدند. گیتی مقدم پس از سالها از زندان آزاد شد و اندک زمانی بعد بدلیل مبتلا شدن به سرطان در گذشت. ر. ت)
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 609 راه توده - 12 مرداد ماه 1396