بحث انحطاط و عقب ماندگی با سلطه اقتصاد تجاری همراه است دکتر سروش سهرابی
|
ایران از حدود چهارصد سال پیش وارد یک مرحله انحطاطی در تاریخ خود گردید که
در پیوند با انحطاطی جهانی قرار داشت. محتوای این مرحله تاریخ جهانی تغییر
در هدف تولید و گذار از نظامهایی بود که هدف تولید در آن تا آن زمان ایجاد
مازاد بر رفع نیازهای عمومی بود به نظامهایی که هدف تولید در آن از آن پس
کسب سود بود. در جریان این گذار تا سده نوزدهم سه کشور انگلستان، فرانسه و
هلند پیشرفت کردند و بقیه جهان، به ویژه جهان پیشروی سدههای میانه، در
ورطه عقب ماندگی و انحطاط فرو رفتند. بعدها پارهای از کشورها به ویژه در
اروپای غربی و ژاپن بنا به دلایلی توانستند از این ورطه انحطاط خارج شوند
ولی بقیه جهان و به ویژه آسیا، آفریقا و امریکای مرکزی و جنوبی همچنان در
آن باقی ماندند. بنابراین این ادعا که ایران عقب ماند و غرب پیش رفت از
هردو سو نادرست است. فقط ایران نبود که عقب ماند بلکه تمامی جهان پیشروی آن
روز عقب افتادند یا دقیق تر بگوییم به انحطاط دچار شدند. کل غرب هم پیش
نرفت، بلکه سه کشور در غرب پیش رفتند.
برخی این روند را نوعی "انحطاط اندیشه"
میدانند و معتقدند که دلیل این "عقب ماندگی" انحطاط در اندیشه است،
ناتوانی ایران در ایجاد بقول آنها "رنسانس" و "پروتستانتیسم" است. اگر این
دیدگاه را بپذیریم به معنای آن است که باید بپذیریم نه تنها ایران بلکه چین
و هند و عثمانی و اندونزی و تایلند و مصر و تمدنهای افریقا و همه جهان
پیشرو و مترقی آن روز به طوری عجیب و به دلایلی نامعلوم درست همزمان با
ایران دچار انحطاط اندیشه شدهاند یا نتوانستهاند رنسانس و پرتستانتیسم
کنند. مشکل اینجاست که خود آنها هم که رنسانس و پرتستانتیسم کردند وضعی
بهتر از ما پیدا نکردند. ایتالیاییها که دچار انحطاط اندیشه نشدند و
رنسانس کردند خود در تحولات بعدی در زمره عقب مانده ترین ملتهای اروپایی
قرار گرفتند.
وضع آلمانها هم که پرتستانتیسم از آنجا آغاز شد از ایتالیاییها بهتر نبود
و تا سده نوزدهم در اروپا اصلا به حساب
نمیآمدند. تنها پس از انقلاب فرانسه و اتحاد همه قدرتهای اروپایی برای
خفه کردن این انقلاب و سپس توسعه طلبیهای ناپلئون بود که آلمانها فضایی
برای پیشرفت بدست آوردند که از آن فضا بخوبی بهره گرفتند، به ویژه در شرایط
بوجود آمدن جنبشهای کارگری که انگلستان و فرانسه را دچار مشکل کرد و آلمان
از این مشکلات درس گرفت و یک نظام گسترده تامین اجتماعی بوجود آورد که
توانست به مدد آن یک تمرکز در سطحی بالا برای پیشرفت کشور بوجود آورد.
بنابراین سیر پیوستهای از رنسانس یا پروتستانتیسم به پیشرفت وجود ندارد.
اسپانیاییها هم در سده شانزدهم و هفدهم نوعی رنسانس کردند که از آن
به عنوان "سده طلایی" هنر و فرهنگ اسپانیا نام
میبرند که چهرههایی نظیر دیه گو ولاسکز نقاش یا سروانتس نویسنده (خالق دن
کیشوت) محصول این دوران هستند. حتی خود ما نیز در دوران شاه عباس و همزمان
با رنسانس اسپانیا شاهد یک دوران شکوه ایرانی در زمینه هنر و معماری هستیم.
ولی نه رنسانس ایتالیا، نه اسپانیا و نه ایران هیچکدام مانع عقب ماندگی
بعدی آنها نشد زیرا پایه همه آنها بر روی تجارت قرار داشت. ایتالیا که از
دیرباز یک تجارتخانه بزرگ بود. اسپانیا در "سده طلایی" به مغازه بزرگ تبدیل
شد چنانکه در آغاز سده هفدهم لوپه دو وگار – شاعر شهیر اسپانیایی- در مورد
مادرید سده طلایی
میگفت : "همه چیز در این شهر به مغازه تبدیل شده است."*
ایران هم تبدیل شد به بازار و کاروانسرای بزرگ. شمار فاحشه خانهها و
قمارخانهی ایران در عصر شاه عباس از اروپا بسیار بیشتر بود و طبیعی هم
بود. ثروت ناشی از صادرات مواد خام، تبدیل شدن به محل عبور و معامله کالاها
و آغاز ویرانی تدریجی نظام تولید پیشه وری، هم ضرورت ایجاد کاروانسراها و
قمارخانهها و فاحشه خانهها را درکنار آنها ایجاد کرده بود و هم امکان و
نیروی کار لازم برای آنها را.
رنسانس و بالندگی فرهنگ و هنر و معماری در این هر سه کشور از یکسو بر
شالوده ظرفیتهای تمدن کهن تاریخی آنها قرار داشت، و از سوی دیگر بر درآمد
ناشی از صادرات و واردات مواد خام و تجارت و واسطه گری متکی بود. در حالیکه
خود نظام تجاری، رنسانسی که پایه آن تبدیل شدن به مغازه بزرگ و کاروانسرای
بزرگ باشد ظرفیت ایجاد یک رشد اقتصادی، علمی و فرهنگی درازمدت را نداشت و
نه تنها نداشت که مانع آن بود. رنسانس ایتالیایی، سده طلایی اسپانیایی،
شکوه شاه عباسی همگی نه نشانه پیشرفت که در واقع پیش درآمد ورود این کشورها
به عقب ماندگی و انحطاط بود و آن را پنهان
میکرد. همانگونه که ما چهار صد سال است هنوز در نیافتهایم که شکوه متکی
بر درآمد حاصل از صادرات ابریشم خام و تبدیل شدن به کاروانسرای بزرگ،
انحطاطی پنهان را در دامن خود پرورش
میداد که تا به امروز ادامه یافته و دامنگیر ایران است، بدون اینکه بتوان
شخص شاه عباس را مقصر و مسئول این وضع دانست. شاه عباس کاری نکرد جز همانچه
همتایان اسپانیایی و ایتالیایی و هندی و عثمانی او کردند یعنی وارد مقتضیات
آن دورانی شدند که جهان وارد آن شده بود؛ دوران حاکم شدن سودآوری بر اقتصاد
جهانی. این نحوه وارد شدن به اقتصاد جهانی زیر سلطه سودآوری بود که همه این
کشورها را دچار انحطاط کرد.
با اینحال اگر انحطاط در اندیشه دلیل و عامل و ریشه انحطاط اقتصادی و
اجتماعی در ایران نیست، این سخن که در پیامد این انحطاط اقتصادی و اجتماعی
یک انحطاط در اندیشه هم بوجود آمد که تا به امروز هم تدوام یافته و به یکی
از علل و شاید به مهمترین علت ناتوانی برونرفت از انحطاط تبدیل شده است سخن
نادرستی نیست. ما تا از این انحطاط در اندیشه خارج نشویم، یعنی تا نقشه راه
پیدا نکنیم،
نمیتوانیم مسیر پیشرفت اقتصادی و اجتماعی را در پیش بگیریم. نخست باید راه
پیشرفت را پیدا کنیم و بر سر آن تفاهم کنیم تا بتوانیم به وضع انحطاطی
کنونی خاتمه دهیم.
این انحطاط در اندیشه انقدر عمیق و ریشه دار است که هیچ ضربهای
نمیتواند آن را از خواب بیدار کند. البته درآمد نفت هم به کمک آمده و جلوی
درک عمق مشکلات و دیدن انحطاط را گرفته است. چون هرکس یک موبایل در دست و
یک کامپیوتر در خانه دارد یا به اینترنت وصل
میشود، چون قشرهای فوقانی جامعه شیوه زندگی مافوق قشر بالای جامعه اروپایی
دارند تصور یک "پیشرفت" را القا
میکند. تنها زمانی که
میبینیم یازده تا چهارده میلیون حاشیه نشین در کشورمان بوجود آمده، سی
درصد مردم گرسنه و نیمه گرسنه هستند، وقتی یکی از اعضای خانواده ما بیمار
سخت
میشود باید خانه و زندگی را بفروشیم و هزینه دارو و درمان را بپردازیم، به
کلیه فروشی، بچه فروشی، به شمار مغازهها و پاساژهایی که مانند قارچ
میرویند، به انبوه کسانی که از طریق توزیع کالاهای وارداتی یا قاچاق زندگی
میکنند، به کسانی که با صادرات کالاهای مورد نیاز مردم سودهای نجومی
میکنند، به فساد و دزدی و رشوه گیری، به نهادها و بنیادهایی که حساب و
کتاب به ملت پس
نمیدهند، به دستگاه دولتی که از طریق استخدام یا پرداخت یارانه به بنگاه
خیریه عمومی تبدیل شده، به روند تخریب محیط زیست به منظور سودآوری و مانند
آن که نگاه
میکنیم با واقعیت دردناک یک جامعه سراپا دچار انحطاط و عقب ماندگی در همه
عرصههای بنیادین روبرو
میشویم.
با اینحال درآمد نفت را نباید از بابت "انحطاط اندیشه" چندان مقصر دانست.
مگر افغانستان که نفت ندارد خیلی در اندیشه پیشرفت کرده و به درک دلایل
انحطاط نزدیک شده یا راه برونرفت از آن را یافته است؟ درآمد نفت همانگونه
که بر بحرانها سرپوش گذاشته و امکان در پیش گرفتن راهی دیگر را به تاخیر
انداخته است، آن تجربه، آن پایههای مادی و معنوی را هم بوجود آورده که
نزدیک شدن به شناخت دلایل انحطاط را ممکن کرده است.
این انحطاط در اندیشه بیش از همه در دولتمردان ما دیده
میشود بدون آنکه بتوان گناه عقب ماندگی و انحطاط را فقط یا عمدتا به حساب
آنها گذاشت. آنها هم زاییده همین فضا و همین عقبگرد هستند. نمونه آن را
مثلا
میتوان در عقبگردی که اندیشه دولتمداری در ایران از امیرکبیر بدینسو داشته
دید. به نوشته فریدون آدمیت، قائم مقام بزرگترین و خطرناک ترین بخش عهدنامه
ترکمانچای را بخش تجاری آن
میدید یعنی همانجا که ایران از امکان تعیین آزادنه حقوق گمرکی برای واردات
کالاهای روسی محروم شد. حق با قائم مقام بود و بعدها همه دولتهای اروپایی
بر مبنای اصل امتیازات مساوی (ملل کامله الوداد) مشمول این حق شدند که
نابودی تولید ملی ایران و پا نگرفتن صنایع جدید حاصل آن بود. امیرکبیر هم
که خود پرورش یافته مکتب قائم مقام بود به نوشته آدمیت مخالف تجارت آزاد
بود و از نقش قاطع دولت در ایجاد صنایع و حمایتهای دولتی طرفداری
میکرد. (نگاه کنید به امیرکبیر و ایران صفحات 387 تا 420)
ولی از همین امیرکبیر تنها میراث فکری که برای دولتمردان بعدی ما باقی
مانده مایه کوبی و ایجاد دارالفنون است. همان تصوری که روشنگران بعدی
داشتند و همه چیز را در باسوادی و ایجاد مدرسه
میدیدند به دولتمردان ما منتقل شد. کسی به این موضوع نیاندیشید که
دارالفنون ابتکار درستی است ولی زمانی معنا دارد که در کنار آن قرار باشد
یک تولید ملی شکل بگیرد که نیاز به فارغ التحصیلان این دارالفنون داشته
باشد. این تولید ملی باید همراه باشد با یک نظم اقتصادی و اجتماعی که از آن
حمایت کند و جلوی رقابت کالاهای خارجی را با آن بگیرد. این چیزی بود که
قائم مقام و امیرکبیر
میفهمیدند و در ذهن داشتند. امیرکبیر به نظمی
میاندیشید که دارالفنون هم در آن جای خود را داشت. ولی پس از صد سال این
میراث امیرکبیر برای دولتمردان ما تبدیل شد به ایجاد دانشگاه آزاد و این
اندیشه که هرچه بیشتر واردات کنیم بهتر است چون گویا رقابت ایجاد
میشود و رقابت موجب رشد
میگردد. با این اندیشه ساده گرایانه دولتمردان ما سالهاست پشت در سازمان
تجارت جهانی ایستادهاند تا به آن وارد شوند و هر تاجری هرچه خواست بتواند
به ایران وارد کند تا گویا اقتصاد ما پیشرفت کند! غافل از آنکه امریکا و
اروپا هم خود زیر تجارت آزاد درماندهاند. یکی از نشانههای مهم انحطاط
اندیشه همین عقبگردی است که در درک دولتمردان حتی تحول خواه ایرانی از
امیرکبیر تا به امروز بوجود آمده است.
ولی آنها که از انحطاط اندیشه سخن
میگویند منظورشان اینها نیست. منظورشان یافتن یک "ویژگی" در تاریخ ملت
ماست که به یاری آن بتوان "عقب ماندگی" ما را نسبت به "غرب" توجیه کرد، اگر
نگوییم هدف برخی تحقیر ملت ماست که بنظر آنها بجای آنکه دربرابر "مدرنیته"
تسلیم شوند، دربرابر آن "مقاومت"
میکنند. این درک از انحطاط اندیشه خود شکلی از انحطاط اندیشه، پیامد
انحطاط اندیشه است. در انواع و اقسام نظریههایی که درباره دلایل "عقب
ماندگی" ایران ارائه
میشود و همگی
میخواهند آن را پدیدهای داخلی، صرف ایرانی و متکی به عوامل جغرافیایی و
تاریخی ویژه جامعه ایران توضیح دهند، این انحطاط اندیشه قابل مشاهده است.
این بازگشتی که امروز به روشنگران دوران پیشامشروطه
میشود که با وجود میهن دوستی و حسن نیت خود درکی بسیار محدود و ساده
گرایانه از دلایل پیشرفت انگلستان و فرانسه داشتند، نشانه همین سردرگمی،
همین انحطاط اندیشه است.
* نقل از :
فرناند برودل، پویایی سرمایهداری، ترجمه مهران پاینده، عباس خداقلی، ناصر
کفائی، 1388، ص38
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 589 راه توده - 5 اسفند ماه 1395