آنچه می خوانید، گفتگویی است میان "اچ. جی. ولز"، مورخ انگلیسی و مارشال
"استالین" رهبر اتحاد شوروی که در ژوئیه 1934 صورت گرفته است. از این
گفتگو83 سال می گذرد. نه استالین در قید حیات است و نه مورخ انگلیسی. حوادث
مهمی طی این سالها در جهان و در اتحاد شوروی و سپس روسیه گذشته است.
استالین بی وقفه بعنوان یک دیکتاتور خونریز توسط رسانه های غربی تبلیغ شده
و همچنان نیز می شود. این گفتگو مربوط به اندک سالهای پیش از شروع جنگ دوم
جهانی است و استالین در طول این جنگ نشان داد که نه تنها فرماندهی هوشیار
در صحنه جنگ است، بلکه در مذاکرات سیاسی نیز حریف چرچیل. چنان که در
کنفرانس تهران این تسلط را از خود نشان داد. استالین مانند هر رهبر انقلابی
و رهبر سیاسی مرتکب اشتباهات بسیار مهمی شد که در راس آنها بستن فضای سیاسی
در اتحاد شوروی، تصفیه مخالفان و منتقدان و... قرار داشت، اما تمرکز روی
همین اشتباهات و فراموش کردن نیمه دوم و پر لیوان نیز خود اشتباه بزرگی
است. شاید در آینده ای نه چندان دور، بازشناسی استالین، شرایط و زمانه ای
که او را به کام اشتباهات کشاند و برجسته سازی و بازگوئی خدماتی که او به
مردم روسیه و اتحاد شوروی و جهان کرد آغاز شود. تا آغاز آن احتمال، فعلا
گفتگوی زیر را بخوانید تا با بخشی از آن لیوان پری که به آن اشاره شد آشنا
شوید. یعنی استالینی سیاستمدار و جهان شناس. این مصاحبه در زمانی انجام شده
که بحران اقتصادی گریبان امریکا را گرفته و هنوز امریکا نتوانسته این بحران
را به اروپا پاس بدهد و جنگ دوم جهانی آغاز شود. جنگی که طی آن بزرگترین
متخصصان جهان (حتی انیشتن) راهی امریکا شدند، یهودی های اروپا که فعالیت
اقتصادی آنها همیشه روی پول و طلا بود، ثروت خود را از بیم مرگ بدست آلمان
نازی به امریکا منتقل کردند، امریکا از دل همین جنگ کشوری قدرتمند و رهبر
جهان سرمایه داری بیرون آمد. ثروتی که یهودی ها به امریکا بردند تبدیل به
امپراطوری رسانه ای شد و سپس امپراطوری بورس ها و اکنون امپراطوری فضای
مجازی. در آن دوران روزولت رئیس جمهور امریکا بود. رئیس جمهوری که راه حل
های خود را برای نجات از بحران اقتصادی امریکا داشت و "ولز" در گفتگو با
استالین به آنها اشاره می کند. اما استالین بسیار دقیق به او پاسخ داد که
سرمایه "روزولت" را بر میدارد و رئیس جمهور دیگری را جانشین او خواهد کرد
که در خدمت سرمایه داری باشد نه در اندیشه تغییر آن. استالین در
باره خصلت های خوب روزولت به "ولز" توضیحاتی می دهد.
چرا انتشار این گفتگو
امروز اهمیت دارد؟ از نگاه ما، حوادث مهمی در شُرف وقوع است. انتخابات اخیر
ریاست جمهوری در امریکا علائم آن را در برابر ما قرار داده است. اتحادیه
اروپا درحال انفجار از درون، زیر فشار از بیرون است. فشار از بیرون را مردم
اروپا زیر فشار اقتصادی و امریکا برای نجات خویش از بحران اقتصادی و
اجتماعی وارد می آورند. سخنان ولز درباره تحولات در امریکای دوران روزولت و
پیش از شروع جنگ دوم جهانی را باید با دقت خواند، همچنان که پاسخ های
استالین به او را. علاقه و توجه مردم امریکا به انقلاب اکتبر نیز در همین
مصاحبه از قول "ولز" نقل می شود. شور و علاقه ای که با مقاومت شوروی در
برابر ارتش هیتلری و پیروزی در جنگ دوم جهانی اوج گرفت و امریکا چند سال پس
از آن، با برپائی دوران "مک کارتیسم" آن شور و هیجان و علاقه را به زندان
وتبعید روشنفکران و پرچمداران این شور و علاقه تبدیل کرد. ناشر گفتگوی"ولز"
با استالین در مقدمه این گفتگو می نویسد: «در سال 1920 در ملاقاتی که در
کاخ کرملین صورت گرفت، اچ.جی. ولز و ولادیمیر ایلیچ لنین با هم گفتگویی
داشتند. در پایان سخن، لنین از او خواست که 10 سال دیگر بدیدار او بازگردد،
تا همدیگر را باز هم ببینند. ولز پس از 14 سال مجددا به کاخ کرملین برگشت،
اما آن مرد رنجور (پس از تروری که او را نیمه فلج کرده بود) و خسته دیگر
نبود و با جانشین او ژوزف استالین روبرو شد. روز 23 ژوئیه در یک گفتگوی
تاریخی آنها رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. برخوردی میان مردی که دگرگونی
جامعه را از طریقی جز انقلاب و خشونت خواستار بود و مردی که جز از طریق
انقلاب چاره دیگری برای تغییر جامعه نمی شناخت. این گفتگو از ساعت چهار تا
شش و نیم بعد از ظهر ادامه یافت و طبیعی است به کمک مترجم و به دو زبان
انگلیسی و روسی. مترجم این گفتگو "کنستانتین اومانسکی" رئیس مطبوعات وزارت
امور خارجه شوروی بود که با دقت متن گفتگو را یادداشت کرده و به تائید ولز
و استالین رسانید. این مترجم بعدها سفیر شوروی در امریکا شد.
ولز: آقای استالین از شما متشکرم که مرا به حضور پذیرفتید. همین چند روز
پیش در امریکا بودم و با پرزیدنت روزولت مذاکراتی داشتم و سعی کردم نظرات
او را در زمینه های مختف دریابم. اکنون نیز به اینجا آمده ام تا ببینم شما
چه برنامه ای برای تغییر جهان دارید؟ استالین: برنامه های زیادی ندارم.
ولز: من به عنوان یک فرد معمولی جهان را زیر پا می گذارم و از تحولات
پیرامون خودم مطلع می شوم. استالین: امثال شما جزء آن مردمی نیستید که در
میان آراء عمومی جای خاصی نداشته باشند، اما تنها تاریخ نشان خواهد داد که
این یا آن مرد ملی از چه اهمیتی برخوردار بوده است. به هر حال به جهان با
دید یک مرد عادی ننگرید. ولز: من دعوی فروتنی ندارم و غرضم این است که جهان
را با دید یک فرد عادی بنگرم و نه با دید یک فرد حزبی، سیاسی، اداری و
مسئول. دیدار من از ایالت متحده ذهنم را برانگیخت. الیگارشی قدیم جهان در
حال فروریختن است و زندگی اقتصادی و پایه ها و نظام های نوینی پایه گذاری
میگردد. لنین می گفت: «ما باید بهره گیری های اقتصادی را از سرمایه داری
بیاموزیم». اینک لازم است سرمایه داران از شما بیاموزند و روح سوسیالیستی
را از شما دریافت کنند. من معتقدم آنچه در حال حاضر در ایالات متحده انجام
می گیرد نوعی برنامه ریزی جدید و عمیق در جهت ایجاد یک نظم اقتصادی حساب
شده است، که همان اقتصاد سوسیالیستی است. درست است که شما و روزولت از دو
نقطه متفاوت حرکت می کنید، ولی آیا در افکار و عقاید مسکو و واشنگتن شباهتی
به چشم نمی خورد؟ آنچه قبلا در اینجا در دست انجام بود، در واشنگتن نظرم را
جلب کرد. آنها نیز اداره های گوناگونی را پایه گذاری می کنند و خدمات شهری
را که از مدتها پیش نیاز به آنها احساس می شد بوجود می آورند و سازمان های
جدیدی را برای دولت بوجود می آورند. نیاز شما و نیاز آنها یکی است و آن
قدرت توجیح و راهنمایی است. استالین: هدف ایالات متحده از برنامه های خود
با هدفی که ما در شوروی دنبال می کنیم متفاوت است. هدفی که ایالات متحده
دنبال می کند ناشی از بحران های اقتصادی و مشکلات منتج از این بحرانها است.
امریکایی ها می کوشند با روشهای سرمایه داری ـ بدون اینکه مبنای اقتصادی
جامعه تغییر داده شودـ بحران های موجود خود را حل و فصل کنند. آنها می
کوشند مشکلات نابود کننده را مهار کنند و زیان های حاصل از سیستم اقتصادی
فعلی را به حداقل برسانند. در صورتی که در اینجا، همانطور که می دانید،
اقتصاد نوینی جایگزین اقتصاد کهن گشته است. به عبارت دیگر نظام اقتصادی ما
به کلی دگرگون شده است. امریکایی ها حتی اگر هم بتوانند زیان های ناشی را
به حداقل کاهش دهند باز هم نخواهند توانست ریشه های آشفتگی منتج از سیستم
سرمایه داری را از میان بردارند. آنها حافظ آن چنان سیستمی هستند که جز
آشفتگی در تولید سرانجامی ندارد. بنابراین خواست آنها حتی در بهترین شکل
خود نه مسئله تجدید سازمان اجتماعی است و نه از بین بردن سیستم اجتماعی
کهنی که بحران ها و آشفتگی های اجتماعی به دنبال دارد، بلکه کاهش بحرانها و
لگام زدن بر پدیده های ناخوش آیند و تجاوزبار. شاید امریکایی ها تصور می
کنند که مبنای جامعه را تغییر می دهند، در حالیکه واقعیات عینی نشان می
دهند که آنان جامعه را هم چنان برهمان مبنای قدیمی نگه می دارند. برای
اقتصادی این چنین برنامه ای نمی توان داشت.
ولز: اقتصاد برنامه ای چیست و و یژگی های آن چه می تواند باشد؟ هدف اقتصاد
برنامه ای از بین بردن بیکاری است: فرض کنیم که با حفظ سیستم سرمایه داری
بتوانیم تعداد بیکاران را کاهش دهیم ولی هیچ سرمایه داری با از بین بردن
کامل بیکاری و در نتیجه از بین رفتن لشکر بیکاران که حکم ضمانت بازارکار را
دارد موافقت نخواهد کرد، چرا که وجود بیکاری تامین کننده دستمزد ارزان است.
و همین جا است که شما یکی از نقاط ضعف پیاده کردن اقتصاد برنامه ای را در
جامعه سرمایه داری مشاهده می کنید. از طرف دیگر هدف اقتصاد برنامه ای
افزایش تولید در رشته های مختلف صنایعی است که احتیاجات مردم را در بر
دارند. اما حتما می دانید که افزایش تولید در سیستم سرمایه داری هدف دیگری
دارد و آن حرکت سرمایه در رشته هایی است که سود بیشتری برساند. هیچ سرمایه
داری را نمی توان وادار ساخت که زیان را بپذیرد و با میزان سود کمتر کار
کند. پس بدون از بین بردن سرمایه داری و بدون لغو مالکیت خصوصی بر ابزار
تولید، ایجاد اقتصاد برنامه ای ممکن نیست. ولز: در بسیاری از مسائلی که ذکر
کردید با شما موافقم، ولی می خواهم این نکته را تاکید کنم، که اگر همه مردم
یک کشور اصل اقتصاد برنامه ای را بپذیرند و دولت به تدریج و بطور دائم در
جهت اجراء و اعمال این برنامه اقدام کند، در پایان تسلط سرمایه داران از
بین خواهد رفت و سوسیالیسم به معنای انگلوسکسونی آن بوجود خواهد آمد. به
نظر من اندیشه های روزولت، که در سیستم نیودیل (دستورهای روزولت در سال
1933 برای کاهش بحران اقتصادی سال 1929) گنجانده شده تاثیر عمیقی بجا خواهد
گذاشت و اندیشه های او سوسیالیستی است. و باز به نظر من بهتر است به جای
آنکه جهان را به دو بخش تقسیم کنیم، در جهت ایجاد زبان مشترکی باشیم، که
برای تمامی نیروهای سازنده جهان قابل استفاده باشد. استالین: هنگامی که من
از عدم امکان اجرای مبانی اقتصاد برنامه ای در سیستم سرمایه داری صحبت می
کنم به هیچ وجه نظرم این نیست که از شخصیت و خصوصیات برجسته روزولت و اراده
و قدرت او رد سازماندهی و سر و سامان دادن به کارها بکاهم، چرا که من شکی
ندارم که پرزیدنت روزولت یکی از برجسته ترین سیماها در میان رهبران امروز
جهان سرمایه داری به شمار می آید. به همین دلیل مایلم که مجددا تاکید کنم،
که عدم امکان اجرای اقتصاد برنامه ای در شرایط جامعه سرمایه داری موجب
هیچگونه شکی در شخصیت شجاع و فعال و دید جسورانه روزولت نمی شود. زیرا اگر
شرایط عینی برای انجام کاری وجود نداشته باشد، مقتدرترین افراد و با ماهر
ترین آنان نیز با ناکامی روبرو خواهند شد. البته از نظر تئوری می توان قبول
کرد، که شرایط جامعه سرمایه داری به تدریج به نوعی از سوسیالیسم، که شما
آنرا انگلوسکسونی می نامید منجر خواهد گشت. این سوسیالیسم چه سوسیالیسمی
خواهد بود؟ اگر اوضاع بسیار مطلوب باشد، می توان سرمایه داران حریص به سود
را سرکوب کرد و گامهایی در راه تنظیم اقتصاد ملی برداشت و این بسیار مثبت
است، اما به محض آنکه روزولت و یا هر رهبر دیگر جهان سرمایه داری علیه
مبانی سرمایه داری اقدام کند، بی تردید با شکست شدید روبرو خواهد شد.
بانکها، صنایع، برنامه های بزرگ، مزارع بزرگ، راه آهن، کشتی های تجارتی و
در نهایت لشکر کارگران ماهر و مهندسین و تکنولوگ ها و ... در اختیار و
متعلق به روزولت نیستند، بلکه همه اینها به صورت مالکیت های خصوصی اداره می
شوند. ما نباید وظیفه دولت را در جامعه سرمایه داری فراموش کنیم. دولت
وظیفه دارد که از کشور دفاع و از "سیستم" محافظت کند و نیز دستگاهی است
برای جمع آوری مالیات. دولت در سرمایه داری در مسائل اقتصادی دخالت چندانی
ندارد. چرا که اقتصاد در دست دولت نیست، بلکه بالعکس دولت خود در دست
اقتصاد سرمایه داری است. به همین علت ترس من از این است که روزولت با تمامی
قدرت و مواهبش نتواند به هدفهایی که شما ترسیم کردید برسد. شاید پس از گذشت
نسل ها بتوان به این هدفها تا حدودی نزدیک شد. اما من حتی در این مورد هم
نمی توانم بطور قاطع ایمان داشته باشم.
ولز: شاید ایمان من به تفسیر مادی سیاست بیش از شما باشد. زیرا علم امروزی
و اختراعات نیروهای سازنده ای را در جهت تنظیم روابط بهتر به همراه دارد.
این روابط بهتر جامعه مطلوب تری را عرضه خواهد کرد که به معنای برقراری
سوسیالیسم است. تنظیم روابط اجتماعی و مهار کردن فعالیت فرد ضرورتی حتمی در
جهان امروز (صرف نظر از نظریات اجتماعی) به شمار می رود. پس اگر دولت
مالکیت بانکها را به دست گیرد، به دنبال آن حمل و نقل، صنایع سنگین و همه
صنایع و تجارت را در دست خواهد گرفت و چنین برنامه ای تملک دولت را بر
تمامی رشته های اقتصاد پیش خواهد آورد و این مرحله ای است به سمت اجراء
سیاست سوسیالیسم. سوسیالیسم و فردگرایی دو نقطه مقابل همچون رنگ سیاه و
سفید نیستند، بلکه بین آن دو مراحل بینابینی متعددی وجود دارد. برای مثال
نوعی از فردیت وجود دارد، که همراه غارت و چپاول است و نوع دیگری که
سوسیالیسم را تعدیل می کند و اجراء اقتصاد برنامه ای را تا حد زیادی به
مجریان آن و تکنیسینهایی که گام به گام به سیوسیالیزم نزدیک می شوند،
وابسته می گرداند. این مهمترین نکته مسئله است زیرا نظام و برنامه بیش از
خود سوسیالیزم مطرح است. این حقیقتی است که اهمیت بسیار دارد چرا که بدون
پایه گذاری نظم، اندیشه سوسیالیستی تنها به عنوان یک اندیشه باقی خواهد
ماند. استالین: در واقع تضاد بین فرد و جامعه به صورت سازش ناپذیر، یعنی
تضاد بین منافع فرد و منافع جامعه، وجود ندارد و نباید وجود داشته باشد.
زیرا سوسیالیزم در صدد پایمال کردن منافع فرد نیست، بلکه منافع فرد و جامعه
را با هم سازش می دهد. سوسیالیزم نمی تواند خود را از منافع فردی برهاند و
تنها در جامعۀ سوسیالیستی است که از منافع فرد با قدرت کامل دفاع می شود.
بدین ترتیب ما با تضادی بین سوسیالیسم و فرد روبرو نیستیم، اما آیا می
توانیم تضادهای طبقاتی را نادیده بگیریم؟ یعنی تضاد بین طبقۀ سرمایه دار و
طبقۀ زحمتکش را. زمانی که از یک طرف طبقه ای از مالکین بانکها، کارخانه ها،
معادن، شبکه های حمل و نقل، مزارع و مستعمرات را در پیش رو داریم، که جز به
منافع خود به چیز دیگری نمی اندیشند و تنها در پی سود خویشتن تلاش می ورزند
و جامعه را تابع ارادۀ خود می دانند و از طرف دیگر طبقۀ بی چیزانی را در
پیش رو داریم، که استثمار شده است و نه کارخانه دارد و نه بانک و نه معدن و
مجبور است نیروی کار خود را برای زنده ماندن به سرمایه داران بفروشد و نمی
تواند همۀ احتیاجات خود را تامین کند، چگونه می توانیم بین منافع آنان
تلفیقی بوجود آوریم؟ تا آنجایی که من اطلاع دارم، روزولت نتوانست این
تضادها را آشتی دهد و راه حلی برایشان بیابد و تجربه نشان می دهد که دست
یافتن به چنین راه حلی غیر ممکن است. البته برای شما امکانات بیشتری برای
شناختن ایالات متحده وجود دارد. من به ایالات متحده نرفته ام و اوضاع
امریکا را از طریق نوشته ها و تالیف ها دنبال می کنم، اما من صاحب تجربه در
مبارزه بخاطر ایجاد سوسیالیزم هستم. این تجربه به من می گوید که اگر روزولت
بخواهد بطور جدی برای منافع طبقۀ کارگر در مقابل منافع سرمایه داران اولویت
قائل شود، طبقه سرمایه دار به آسانی به جای او رئیس جمهوری دیگری را خواهد
نشاند و آنگاه سرمایه داران خواهند گفت: «پرزیدنت ها می آیند و می روند ولی
ما برای همیشه پا برجا می مانیم و اگر این رئیس جمهور یا آن یکی به حمایت
از منافع ما برنخیزد، رئیس جمهور دیگری خواهیم تراشید. رئیس جمهور با چه
قدرتی می تواند در برابر ارادۀ سرمایه داران بپاخیزد؟»
ولز: طبقه بندی بشریت به دو گروه سادۀ اغنیا و فقرا آنچنان که شما عرضه می
کنید مورد موافقت من نیست. گرچه همیشه گروهی وجود دارند که تنها برای کسب
سود کار می کنند، اما آیا اینان در غرب هم همانطور که نزد شما قلمداد می
شوند، افراد زیان بخشی محسوب نمی شوند؟ وانگهی در غرب افرادی که تنها
هدفشان سود باشد وجود ندارد، بلکه کسانی هستند که ثروتی دارند و ترجیح می
دهند که آنرا به کار بیندازند و از آن سود ببرند و این به معنای آن نیست که
هدف اول آنان کسب سود باشد. آنان سرمایه گذاری را ضرورتی سنگین می دانند.
آیا تعداد تکنیسین ها و مهندسان و متخصصین و مدیرانی که در جهت کسب سود
فعالیت نمی کنند فراوان نیست؟ به نظر من این افراد بسیارند و معتقد هستند
که سیستم فعلی رضایت بخش نیست و اینان می توانند نقش موثری در جامعۀ
سوسیالیستی آینده داشته باشند. استالین: شما در مورد تقسیم سادۀ بشریت به
طبقۀ فقیر و ثروتمند اعتراض دارید. باید اضافه کنم، که در این میان طبقۀ
متوسط هم وجود دارد. هم چنین گروه تکنیسین ها که افراد پاک و خوبی هستند و
البته در میانشان افراد شرور و نادرست هم وجود دارد و در کل همه جور آدمی
در میان آنان هست. اما مسئلۀ اساسی این است که بشریت به دو گروه فقیر و
ثروتمند تقسیم می شود. به استثمارکننده و استثمارشونده. دوری از این طبقه
بندی اساسی و ندیدن تضاد بین فقیر و ثروتمند به معنای دوری و ندیدن واقعیت
آشکار و اساسی است. من وجود طبقه متوسط را که به یکی از این دو طبقه گرایش
دارد و یا گاهی خود را بین دو طبقه بی طرف قرار می دهد انکار نمی کنم اما
تکرار می کنم که کنار گذاشتن این طبقه بندی و یا عدم توجه به آن، سرپیچی از
شناخت حقیقت محسوب می شود. این مبارزه ای است که واقعیت دارد و در جریان
است. این مبارزه ادامه خواهد داشت و نتیجۀ آنرا "پرولتاریا" تعیین خواهد
کرد. ولز: ولی آیا افراد "دارا"یی وجود ندارند که کار مفید و ثمربخش انجام
دهند؟ استالین: البته صاحبان زمین های کوچک، صنعتگران و بازرگانان کوچک
وجود دارند ولی سرنوشت کشور را اینان تعیین نمی کنند، بلکه تودۀ زحمتکش است
که همۀ نیازمندی های جامعه را تولید می کند. ولز: اما سرمایه داران
گوناگونند. گروهی از آنها تنها به فکر سود بردن و پولدار شدن هستند ولی
گروهی نیز هستند که آمادۀ فداکاریند. برای مثال مورگان را در نطر بگیریم.
او جز به فکر سود نبود حالتی طفیلی در قبال جامعه داشت و فقط ثروت می
اندوخت اما از طرف دیگر راکفلر را در نظر بگیریم که مدیر بسیار لایقی است.
او سرمشقی ارزنده برای امر نفت به شمار می رود و یا فورد را در نظر بگیریم،
که طبعاً آدمی است خودخواه، اما در هر حال مدیر کوشایی است که بر طبق مبانی
علمی سطح تولید را بالا می برد و ما می توانیم از او درس ها فرا بگیریم. من
می خواهم بر این حقیقت تاکید کنم، که این اواخر نظرها نسبت به شوروی در
کشورهای انگلیسی زبان تغییر کرده است، که انگیزۀ اصلی آن وضع ژاپن و حوادث
اخیر آلمان است، ولی سیاست های بین المللی نیر بی تاثیر نبوده اند. نکتۀ
مهم دیگری که مطرح است این است که سیستم های مبتنی بر سود راه زوال را پیش
گرفته اند. در این شرایط نباید روی نقاطی که دشمن بین دو جهان ایجاد می کند
اصرار ورزیم، بلکه باید کوشش کنیم تا فعالیت های سازنده را وحدت بخشیم و
تمای نیروهای سازنده را در یک صف و یک جهت گردآوریم. آقای استالین به نظر
می رسد، که من از شما چپ تر هستم زیرا بیش از شما معتقدم، که نظام های کهن
رو به نابودی هستند و در حال از بین رفتن هستند. استالین: دربارۀ سرمایه
دارانی که تنها کسب سود را هدف خود قرار می دهند نمی خواهم بگویم که بی
ارزش ترین آدمها هستند و نمی توانند کار بکنند. چرا که بسیاری از اینان
قدرت فائقه ای در مدیریت دارند که من حتی تصورش را هم ندارم و ما مردم
شوروی از این سرمایه داران بسیار می آموزیم. همان مورگانی که شما بسیار
نکوهشش می کنید مدیر ارزنده ایست. اما مسلم بدانید، در جمع کسانی که می
توانند جهان را بازسازی کنند اینان را نمی توان به حساب آورد. البته اگر
اینان را در صف خدمت به مسئلۀ سود قرار بدهیم، ما در صف مخالف و مقابل آنان
قرار می گیریم. شما یادآور شدید که فورد مدیر بسیار لایقی در تولید است.
اما آیا شما نظر او را نسبت به طبقۀ کارگر نمی دانید؟ آیا نمی دانید که
کارگران بسیاری را به خیابان ها ریخت؟ سرمایه دار به سود میخکوب شده است و
هیچ نیرویی در روی زمین نمی تواند او را از آن جدا کند. کسانی که سرمایه
داری را ملغی خواهند ساخت، نه مدیران تولید هستند و نه تکنیسین های کارخانه
ها، بلکه کارگرانند، زیرا هیچ طبقۀ دیگری نقش مستقل ندارد. مهندس و مدیر
تولید نمی تواند به ارادۀ خود کار کند و تنها مجری دستور است و آنهم به
نحوی که به نفع صاحبکار باشد. البته استثناء هم دیده می شود. افرادی هستند
که نشئۀ سرمایه داری را هم پشت سر گذاشته اند. زبده های همین تکنیسین ها در
شرایط خاصی می توانند معجزه گر باشند و به بشریت خدمت ها و یا صدمات بزرگی
وارد کنند. مردم شوروی تجربه های بسیاری از این قشر دارند. بعد از انقلاب
اکتبر، اکثر آنها حاضر به خدمت در بنای جامعه نشدند و در مقابل بنای جامعۀ
جدید مقاومت و کارشکنی می کردند. چه بسیار کوشش کردیم که این نخبه ها را در
سازندگی با خود همراه سازیم، اما برای اینکار زمان زیادی صرف شد و به سادگی
نتوانستیم آنان را به مشارکت وادار سازیم. البته امروز بهترین افراد این
قشر در صف اول سازندگان جامعۀ نوین سوسیالیستی قرار دارند و امروز دیگر
جنبه های مثبت و منفی آنها را می شناسیم و می دانیم که این قشر از طرفی می
تواند آزار برساند و از طرفی می تواند معجزه گر باشد. در صورتی که بتوانیم
با یک ضربت این قشر را از سرمایه داری جدا سازیم وضع طور دیگری خواهد بود،
ولی این تنها یک "تخیل" است: آیا چند نفر را در میان این نخبه ها می توان
یافت که حاضر به قطع وابستگی از سرمایه داری و پیوستن به سوسیالیزم باشند؟
آیا شما به وجود تعداد زیادی از آنها در انگلستان و فرانسه اعتقاد دارید؟
نه، آنها که حاضر به بریدن از کارفرمایان خویش و پیوستن به سوسیالیزم و
همکاری در بنای جامعۀ نوین باشند، بسیار کم هستند. در رابطه با همین مسئله
آیا می توان این حقیقت را نادیده انگاشت، که برای تغییر جهان باید دستگاه
را در اختیار گرفت؟ آقای ولز به نظر می رسد که شما از اهمیت دستگاه سیاسی
می کاهید. شما دستگاه سیاسی را بطور کلی نادیده می گیرید. اینان بهترین
افراد جهان هم كه باشند اگر بتوانند تسلط بر دستگاه سیاسی را مطرح سازند و
بر آن مسلط نباشند کاری از پیش نمی برند. در بهترین شرایط، تنها کاری که می
توانند انجام دهند کمک کردن به طبقه ای است که دستگاه سیاسی را در ختیار
دارند. آنها به تنهایی قادر به تغییر جهان نیستند و این مهم تنها از عهدۀ
طبقۀ نیرومندی برخواهد آمد که بتواند جای سرمایه داری را بگیرد و سرنوشت
خود را در دست خودش داشته باشد و این طبقه طبقۀ کارگر است گرچه در این
اواخر در جوامع سرمایه داری باید کمک قشرهای فنی را پذیرفت، اما از طرف
دیگر باید در نظر داشته باشیم، که این طبقه نمی تواند نقش تاریخی مستقلی
داشته باشد. تغییر جهان یک روند پیچیده و همه جانبه است و برای این وظیفه
خطیر به طبقۀ نیرومندی نیاز داریم: تنها کشتی های بزرگ می توانند مسافرت
های طولانی انجام دهند!
ولز: ولی مسافرتهای طولانی نیاز به کاپیتان و دریانورد دارد. استالین: این
درست است اما در درجۀ اول برای مسافرت طولانی احتیاج به یک کشتی عظیم است.
کاپیتان بدون کشتی به چه درد می خورد؟ او فردی است بیکاره و بدرد نخور.
ولز: سفینۀ بزرگ، کل بشریت است و نه طبقۀ خاصی. استالین: پر واضح است که
شما آقای ولز با این فرض شروع می کنید که همۀ مردم جهان افراد پاک و خوش
نیتی هستند، اما من وجود افراد شرور و تبهکار را فراموش نمی کنم. من به خوش
قلبی طبقۀ سرمایه دار اعتقاد ندارم. ولز: در مورد این گروه فنی، می خواهم
چندین دهه به عقب برگردم. در آن زمان تعداد آنان کم بود و کار زیاد و هر
مهندس و متخصصی به آسانی شغلی پیدا می کرد و در نتیجه این قشر کمتر از
سایرین تفکر انقلابی داشت. اما اکنون لشکری از آنها وجود دارد و طرز
تفکرشان شدیدا تغییر کرده است. متخصصی که در آن زمان به سخنان انقلابی گوش
نمی داد، اکنون در این زمینه توجه زیادی نشان می دهد. همین اواخر با اعضای
کانون علمی بزرگ انگلیس شام می خوردم،نطق رئیس کانون علمی كه خود با افکاری
انقلابی صحبت می کند و اصرار دارد که جامعۀ انسانی را بر مبنای علمی نظام
دهد. طرز تفکر دگرگون شده است و تبلیغات شما در مورد مبارزۀ طبقاتی با این
حقایق همگام نیست. استالین: بله، این را می دانم، اما این مسئله ثابت می
کند که جامعۀ سرمایه داری اکنون در بن بست بسر می برد. سرمایه داران با
زحمت و عجز در تقلای راه چاره ای هستند که از این بن بست بیرون بیایند، تا
به پرستیژ طبقه شان لطمه ای وارد نشود و با منافع آنان سازگار باشد. اینها
شاید بتوانند از بحران دست و پا زدن ها بیرون بیایند اما هرگز نمی توانند
با حفظ روابط سرمایه داری خود را از این منجلاب سرافراز بیرون کشند و این
جریانی است که محلافل روشنفکری (گروه های فنی) آنرا بخوبی درک می کنند و
بسیاری از آنان سعی می کنند تا منافعشان را با طبقه ای که قادر به پیاده
کردن راه خروج از بحران است تطبیق دهند. ولز: آقای استالین از نظر علمی شما
بهتر از هر کس دیگری در انقلاب ها خبره هستید. آیا این توده ها هستند که
عموما دست به انقلاب می زنند؟ و آیا این واقعیت محرز نیست که انقلاب ها را
همواره اقلیتی به ثمر می رسانند؟ استالین: البته ایجاد انقلاب نیاز به
اقلیتی پیشتاز و رهبری کننده دارد، ولی با موهبت ترین و براترین رهبران هم،
اگر متکی به تائید ضمنی گروه های ميلیونی مردم نباشند، کاری از پیش نخواهند
برد. ولز: ضمنی و شاید هم ناآگاهانه؟ استالین: تا حدودی در هر حال بهترین
اقلیت ها هم بدون پشتیبانی توده ها خواه آگاهانه، خواه غریزی عاجز خواهند
بود. ولز: من توجه زیادی به تبلیغات کمونیستی در غرب دارم و بنظرم می رسد
که با شرایط جدید کنونی این تبلیغات بسیار کهنه شده باشند. چرا که تبلیغاتی
انقلابی هستند. تبلیغات انقلابی که خواهان انقلاب اجتماعی از راه قهر باشد،
در زمانی که بر علیه استبداد انجام می گرفت، موجه بود، اما در شرایط فعلی،
که سیستم در حال فرو ریختن است، بایستی روی مواهب و صلاحیت ها و تولید تکیه
کرد و نه بر انقلاب. به نظر من ساز انقلاب دیگر کهنه شده است و تبلیغات
کمونیستی در غرب برای اندیشه های سازنده ناهنجار می نماید. استالین: البته
این درست است که سیستم کهن فرو خواهد ریخت، اما این نکته نیز صحیح است، که
کوشش های همه جانبه ای به کار می رود تا این سیستم را حفظ و نگهداری کند و
آنرا از نابودی رهایی بخشند. شما نتیجۀ نادرستی را از یک فرض صحیح می
گیرید. زمانیکه می گویید جهان کهن در حال فرو ریختن است، درست می گویید ولی
هنگامیکه تصور می کنید که این سیستم به خودی خود فرو می ریزد اشتباه می
کنید... نه، جایگزین شدن یک سیستم جدید به جای سیستم پیشین، روندی انقلابی
و پیچیده است و این تغییر نمی تواند یک روند سادۀ خود به خودی باشند. این
روند، مبارزه ای است طبقاتی. سرمایه داری فرو خواهد ریخت، اما نه به مانند
سقوط درختی پوسیده و به طرزی خود به خودی. نه، انقلاب و برقراری نظامی
نوین، همواره با مبارزه ای سخت و توام با سراشیب های مرگ و زندگی همراه
بوده است و هرگاه که رژیمی جدید بر سر کار می آید باید هشیارانه از
هواداران نظم کهن که خواستار توسل به زور و برگرداندن کهنه های خود هستند،
دوری جوید و از آنان برحذر باشد. صاحبان سیستم جدید باید همواره هوشیار و
آماده باشند تا حمله های دنیای کهن را دفع کنند. بله، شما هنگامیکه از
فروریختن سیستم قدیم می گویید کاملا درست می گوئید ولی این فرو ریخت خود به
خود انجام نخواهد گرفت. فاشیسم را در نظر بگیرید، فاشیسم یک نیروی ارتجاعی
است که سعی دارد با اعمال زور جهان کهن را ابقاء سازد. شما با آن چکار
خواهید کرد؟ آیا با آنان به بحث می نشینید و سعی می کنید که آنانرا راضی
کنید؟ اما هیچکدام از این راه ها، تاثیری نخواهند داشت. کمونیست ها هیچگاه
اعمال زور را راهی ایده ال نمی دانند، بلکه آنان می خواهند که هیچگاه
غافلگیر نشوند. آنان این اطمینان را ندارند که قدیمیان صحنه را با رضایت
ترک کنند، بلکه معتقدند که آن سیستم از خود و زندگیش دفاع خواهد کرد و لذا
کمونیست ها به طبقۀ کارگر می گویند، که زور را با زور پاسخ دهید آنچه می
توانید به کار برید تا نظام کهن شما را نابود نسازد و اجازه ندهید که مجددا
دست بند به شما بزنند. آنهم به دستی که برای برانداختن سیستم قدیم حرکت
کرده است. بنابراین می بینید که کمونیست ها تغییر سیستم اجتماعی را یک روند
مسالمت آمیز و خود به خودی به حساب نمی آورند، بلکه آنرا روندی تند، طولانی
و پیچیده ارزیابی می کنند. کمونیست ها هرگز حقایق را نادیده نمی انگارند.
ولز: ولی آقای استالین نگاه کنید که در جهان سرمایه داری چه روندهایی در
جریان است، انفجارهای قهرآمیز و ارتجاعی، که ماهیتا به سطح گانگستری رسیده
است. به نظر من زمانی که کار به مبارزۀ قهرآمیز ارتجاعی و احمقانه منجر
شود، سوسیالیست ها باید به قانون متوسل شوند و به جای رودررویی با نیروهای
امنیتی، آنان را بر علیه ارتجاع وارد میدان سازند. وارد شدن به میدان با
روش های کهنه و قدیمی انقلابی ـ سوسیالیستی بسیار بیهوده است. استالین:
کمونیست ها متکی بر تجربه های تاریخی سرشاری هستند. این تجربه ها به آنها
می آموزد، که طبقات قدیم خود به خود صحنۀ تاریخ را رها نخواهند کرد. تاریخ
انگلیس را در قرن 17 در نظر بگیریم. آیا بسیار نبودند کسانی که معتقد به از
بین بردن سیستم اجتماعی قدیم بودند؟ و آیا لازم نبود که کرمول با توسل به
زور آنرا به نابودی بسپارد؟ ولز: کرمول بر اساس قانون و به نام مبانی آن
عمل کرد. استالین: به نام قانون توسل به زور بود و سر پادشاه را قطع کرد و
پارلمان را منحل ساخت و عده ای را توقیف و عده ای دیگر را سر برید. نمونه
ای از تاریخ خودمان بیاوریم: آیا سقوط رژیم تزاری روشن نبود؟ اما چقدر خون
ریخته شد تا رژیم سرنگون گردد؟ و در مورد انقلاب اکتبر چه وضعی بود؟ مگر
تعداد آنهایی که نمی دانستند، که تنها بلشویک ها راه صحیح را دنبال می کنند
چقدر بود؟ آیا سقوط سرمایه داری روس واضح نبود؟ اما حتما می دانید که چقدر
مقاومت شد و چه خونها در داخل و خارج ریخته شد، تا دشمنان انقلاب سرکوب
شدند. فرانسه را در پایان قرن 18 در نظر بگیرید. خیلی ها مدتها پیش از سال
1789 می دانستند که دستگاه پادشاهی و فئودالی تا چه حدی به در هم ریختگی
رسیده است، معذلک انقلاب ملی و مبارزۀ طبقاتی اجتناب ناپدیر بود. چرا؟ زیرا
طبقاتی که می بایست صحنۀ تاریخ را ترک گویند، آخرین کسانی بودند که این
واقعیت می توانست آنانرا قانع سازد و شما محالست، که بتوانید آنانرا قانع
سازید. آنان معتقدند که میِ توان این فرو ریختگی ها را ترمیم کرد و سیستم
اجتماعی پوسیده را نوسازی و اصلاح کرد و نجاتش داد. بهمین علت است که طبقات
در حال مرگ دست به سلاح می برند و به هر وسیله ای دست می زنند تا خود را به
عنوان طبقۀ حاکم نجات دهند. ولز: ولی در راس انقلاب کبیر فرانسه، حقوقدانان
بسیاری بودند. استالین: آیا می توان نقش پیرو (نخبه متفکر) را در نهضت های
انقلابی انکار کرد؟ و مگر انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب حقوقدانان بود؟ یا یک
انقلاب ملی، که به خاطر منافع طبقۀ سوم پیروزی را با تحریک و قیام مردم بر
علیه فئودال ها به دست آورد؟ و آیا وکلا و حقوقدانان فرانسه که در صف
رهبران انقلاب بودند، متکی بر مبانی قانونی سیستم پیشین عمل کردند؟ آیا
آنان قوانین جدید بورژوازی ـ انقلابی صادر نکردند؟ تجربه های فراوان تاریخی
به ما می آموزد که حتی یک مورد هم وجود نداشته است که طبقه ای راه را برای
جانشین شدن طبقه ای دیگر باز گذاشته باشد. در تاریخ چنین سابقه ای دیده نمی
شود و کمونیست ها این درس تاریخی را فرا گرفته اند. کمونیست ها با میل خود
از رفتن طبقۀ سرمایه دار استقبال می کردند ولی تجربه به ما آموخته است که
چنین مواردی دیده نشده است و بهمین خاطر کمونیست ها خود را برای بدترین
شرایط آماده می سازند و طبقۀ کارگر را به هوشیاری و آمادگی برای مبارزه
دعوت می کنند. چه کسی فرماندهی را می پذیرد که از هوشیاری و آمادگی ارتش
بکاهد نداند که دشمن تسلیم نخواهد شد و باید آنرا نابود ساخت؟ چنین رهبری
به طبقۀ کارگر خیانت می کند و او را فریب می دهد. لذا من معتقدم آنچه که
برای شما نوعی دید قدیمی ترسیم شده است، در واقع وسیله ای است انقلابی برای
طبقه کارگر. ولز: من ضرورت توسل به اسلحه را منکر نمی شوم، ولی معتقد به
همگام نبودن روش های مبارزه با قوانین موجود در حد امکان هستم. همان
قوانینی که باید از آنان در برابر حمله های ارتجاعی دفاع کرد. چرا که نیازی
برای ایجاد هرج و مرج در سیستم قدیمی ای که خود به اندازۀ کافی فساد و
آشفتگی تولید می کند، نمی بینم. به همین علت انقلاب ضد سیستم پیشین و ضد
قانون را راه و رسمی بسیار کهنه و قدیمی تلقی می کنم. من اغراق می کنم تا
حقیقت را بهتر روشن سازم و نظراتم را می توانم این طور بیان کنم: 1ـ من در
صف سیستم قرار دارم؛ 2ـ من با سیستم فعلی تا آنجا که نتواند نظم را تحقق
بخشد مخالفم و با آن مبارزه می کنم؛ 3ـ به نظر من دعوت به جنگ طبقاتی،
روشنفکران را از سوسیالیزم، که به آنان نیازمند است دور می سازد. استالین:
برای دستیابی به هدفی بزرگ، اجتماعی و مهم باید نیرویی اساسی، فلسفه و طبقه
ای انقلابی وجود داشته باشد. حزب نیروی کمکی آن است که متفکرین و روشنفکران
را در خود جای می دهد. شما دربارۀ روشنفکران صحبت کردید، اما شما کدام
روشنفکران را در مد نظر دارید؟ آیا در انگلیس قرن 17 بسیاری از روشنفکران
همپای سیستم قدیم نبودند؟ و هم چنین در فرانسۀ پایان قرن 18 و در روسیه در
آغاز انقلاب اکتبر؟ سیستم قدیم گروه زیادی از روشنفکران با تحصیلات عالی را
در کنار خود داشت، که به آن خدمت و از آن دفاع می کردند. علم سلاحی است که
ارزش آنرا دستهایی که آن را به کار می گیرند تعیین می کنند. در راه سرنگونی
آنانی که باید سرنگون شوند پرولتاریا نیاز به طبقۀ روشنفکر دارد و بدیهی
است که افراد ساده نخواهند توانست پرولتاریا را در امر ایجاد سوسیالیسم
یاری کنند. من از نقش روشنفکران نمی کاهم، اما مسئلۀ اساسی این است که ما
دربارۀ کدام روشنفکر صحبت می کنیم همه رقم روشنفکر وجود دارد.
ولز: این امکان وجود دارد که انقلابی بدون تغییر در سیستم تعلیم به وقوع
بپیوندد و ما می توانیم به دو مورد استشهار کنیم. نمونۀ جمهوری آلمان، که
سیستم قدیم را حفظ کرده و در نتیجه مطلقا جمهوری نگشت و نمونۀ حکومت حزب
کارگر انگلیس، که فاقد قدرت و ارادۀ تغییر ریشه ای سیستم تعلیم است.
استالین: اجازه بدهید تا به سه پرسش شما پاسخ دهم: 1ـ مسئلۀ اساسی در
انقلاب نیاز به داشتن فلسفۀ اجتماعی است. فلسفه انقلابی طبقه کارگر. 2ـ
باید یک نیروی کمکی وجود داشته باشد و این همان چیزی است که کمونیست ها به
آن حزب می گویند و حزب، با کارگران پیشرو و عناصری از آن طبقه ارتباط نزدیک
دارد. قشرهای متخصص و فنی هم زمانی نیرومند خواهند بود که به طبقۀ کارگر
بپیوندند و اگر با این طبقه مخالفت ورزند در حکم هیچ خواهند بود. 3ـ باید
یک قدرت سیاسی وجود داشته باشد، تا به عنوان اهرم دگرگونی به کار گرفته
شود. قدرت سیاسی جدید، قوانین جدید را و سیستم جدید، سیستم انقلابی را می
آفریند و من موافق هر سیستمی نیستم، بلکه تنها سیستمی را می پذیرم، که
پاسخگوی منافع طبقۀ کارگر باشد. البته اگر بتوان در قوانین سیستم قدیم
مواردی یافت، که بشود از آنان به سود مبارزه در راه ایجاد جامعه ای نوین
استفاده کرد، باید آنانرا به کار گرفت. من نمی توانم به اصل نخست شما که
مبارزه با سیستم فعلی را محدود به زمانی می کنید که قادر به برآوردن نیاز
عموم مردم نباشد، اعتراضی نداشته باشم. و در آخر شما هنگامیکه تصور می
کنید، که کمونیست ها عاشق اعمال زور هستند، اشتباه می کنید. آنان بسیار
خوشحال خواهند بود که در صورت کنار رفتن طبقۀ حاکم و به روی کار آمدن طبقۀ
کارگر روش های خشن را کنار بگذارند. ولی تجربه های تاریخی وجود چنین امکانی
را تایید نمی کند. ولز: معذلک شما در تاریخ انگستان موردی را مشاهده می
کنید که یک طبقه قدرت را به طبقۀ دیگری تفویض کرده است: خلال سال های 1830
تا 1870 طبقه ای از ستمگران، که تا اواخر قرن 18 از قدرت و نفوذ عظیمی
برخوردار بود، قدرت را به طبقۀ بورژوا با میل و رغبت تحویل داد. این موضوع
در حقیقت نوعی تایید عاطفی برای حکومت پادشاهی محسوب می شود که بعد منجر به
تقسیم قدرت میان اقلیت چند سرمایه دار گردید. استالین: اما شما به طرز غیر
محسوسی انقلاب را با اصلاح جا به جا کردید، که درست نیست. آیا معتقد نیستید
که نهضت چارتیسم Chartism نقش بزرگی در تغییرات قرن 17 انگلیس داشتند؟
ولز:چارتیست ها نقش کوچکی داشتند و خیلی زود، بی آنکه اثری از خود بجای
گذارند، از صحنه ناپدید شدند. استالین: من با شما موافق نیستم. طرفداران
منشور چارتیست ها با اعتصاب هایی که براه انداختند نقش موثری را ایفاء
کردند. آنان طبقۀ حاکم را به دادن امتیازات زیادی و از جمله حق انتخابات و
الغاء "حوزه های فاسد انتخابی" و تغییر بعضی از موارد منشور، مجبور ساختند.
نقش تاریخی طرفداران منشور بی ارزش نبود، چرا که گروهی از طبقۀ حاکم را با
دادن امتیازهایی از صدمات بیشتر برحذر داشت. بطور کلی در میان طبقات حاکم
جهان، آریستوکراسی بورژوازی طبقۀ حاکم انگلستان نشان داد که ماهرترین و
انعطاف پذیرترین حکومتی است که قادر به حفظ منافع طبقاتی خود است. مثلا از
تاریخ معاصر جهان، حادثۀ اعتصاب های سال 1926 را که بنا به دعوت سندیکای
کارگران انگلیس ایجاد شد، بیاد آوریم. اگر این اعتصاب ها در هر جای دیگری
از جهان به وقوع می پیوست، طبقۀ حاکم نخست سران اتحادیه و سندیکای کارگران
را به زندان می انداخت. در حالی که طبقۀ حاکم انگلیس اینکار را نکرد و با
مهارت بسیار از منافع خود دفاع کرد. من نمی توانم کاربرد چنین استراتژی
آرامی را از طرف بورژوازی ایالات متحده و یا آلمان و فرانسه متصور شوم، چرا
که طبقۀ حاکم انگلیس دادن بعضی امتیازات و انجام بعضی اصلاحات را برای
ابقای منافعش پذیرفت. اما باید یادآور شوم که بسیار اشتباه است اگر این
گذشت ها را به حساب اصلاحات انقلابی بگذاریم. ولز: شما نظر بسیار بهتری از
من نسبت به طبقۀ حاکم کشور من دارید، ولی آیا بین انقلابی کوچک و اصلاحی
بزرگ تفاوتی وجود دارد؟ آیا اصلاح انقلابی کوچک نیست؟ استالین: گاهی ممکن
است که طبقۀ سرمایه دار در زیر فشار توده های مرم یا ابقای اساس سیستم
اجتماعی اقتصادی دست به اصلاحات جزیی بزند. آنان این نکته را در نظر دارند
که دادن این امتیازات برای حفظ رژیم لازم و ضروریست و این است ماهیت
اصلاحات. اما انقلاب به معنای انتقال قدرت از یک طبقه به طبقه ای دیگر است
و در نتیجه هیچ اصلاحی را نمی توان انقلاب نامید. هم چنین به تغییر سیستم
های اجتماعی از طریق اصلاحات و انتقال های غیر محسوس که بصورت دادن
امتیازهایی انجام می گیرد، نمی توان متکی بود. ولز: من از گفتگوی شما بسیار
سپاسگزارم و برایم بسیار ارزشمند بود. شاید شما در توضیحات خود فضاهای
محافظه کارانه را که پیش از انقلاب هنگام شرح مبانی سوسیالیستی وجود داشت،
در نظر گرفته باشید. در حال حاضر در جهان تنها دو فرد که شما و روزولت
باشید وجود دارند که میلیونها مردم به آنان و بهر کلمۀ آنان گوش می دهند و
دیگران می توانند هر قدر که بخواهند پرگویی کنند. نه کسی به آنان توجهی
دارد و نه کسی به حرفشان عمل می کند. از آنجا که من دیروز به اینجا رسیدم
نمی توانم آنچه را که در کشور شما انجام شده است ارزیابی کنم، ولی چهرۀ
سالم و تندرست زنان و مردان را دیدم و می دانم که اکنون فعالیت های مهمی
انجام می گیرد و تفاوت با سال 1920 حیرت انگیز است. استالین: اگر ما بلشویک
ها ورزیده تر بودیم، امکان داشت این کارها پیشتر از اینها انجام می گرفت.
ولز: نه... اگر بشر مهارت بیشتری داشت. خیلی به جا می بود. اگر شما یک
برنامۀ پنجساله برای تجدید ساختمان عقل بشری پیاده می کردید، زیرا محسوس
است که نیازهای فراوانی برای تدارک یک سیستم اجتماعی کامل وجود دارد.
خنده.... استالین: آیا در نظر ندارید که اینجا بمانید و در کنگرۀ نویسندگان
شوروی حضور یابید؟ ولز: متاسفانه من تعهداتی دارم که باید انجام دهم و مدت
یک هفته در شوروی می مانم. قصد من از آمدن به اینجا دیدار با شما بود. و از
این گفتگو بسیار خرسندم. البته سعی دارم که با نویسندگان شما گفتگویی داشته
باشم و در مورد عضویت آنان در P.E.N. (موسسه جهانی نویسندگان) که من پس از
مرگ کالسورتی، موسس آن، ریاست آنرا به عهده دارم، باید بگویم که موسسه هنوز
ضعیف است و شعبه های مختلفی در کشورهای مختلف دارد و مهم اینکه نطق اعضای
آنرا در روزنامه چاپ می کنند. این موسسه آزادی بیان و اندیشه را، حتی
اندیشه های مخالف را، توصیه می کند و امیدوارم بتوانم این نکته را با گورکی
درمیان بگذارم و البته نمی دانم که شما اکنون برای این مقدار آزادی، آمادگی
داشته باشید. استالین: ما بلشویک ها اینرا "انتقاد از خود" می نامیم و این
مهم در سطح وسیعی در شوروی انجام می گیرد و اگر زمینه ای باشد که بتوانم به
شما کمک کنم، باعث خوشحالی من خواهد بود. ولز: تشکر می کنم. استالین: من هم
از شما تشکر می کنم.
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|