راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

عدالت اجتماعی

آرزوئی تاریخی

که مردم ایران

برای آن انقلاب کردند

دکتر سروش سهرابی (1)

 

 

 

 

از دوران پس از انقلاب 57 بحثی طولانی در ایران درباره "عدالت اجتماعی" در گرفت. بنظر گروهی که اکنون دست بالا در حکومت و اقتصاد پیدا کرده‌اند "عدالت اجتماعی" یک توهم زیانبار، تقسیم فقر، مانع تولید، سد راه سرمایه گذاری داخلی و خارجی، عامل عقب ماندگی و ... خلاصه مسئول همه فجایع جامعه کنونی ایران است. می‌گویند هرقدر جامعه‌ای کمتر بدنبال عدالت اجتماعی باشد در نهایت بیشتر بدان دست می‌یابد زیرا با افزایش تولید و سود؛ ثروت اجتماعی نیز افزایش می‌یابد و این ثروت بجای فقر ناشی از نبود تولید میان مردم تقسیم می‌شود.

البته در سالهای اخیر سود و ثروت وحشتناکی در دست سرمایه‌داران تجاری و حکومتی ایران جمع شده و کسی ندیده که این سود بین مردم تقسیم شود و "عدالت اجتماعی" بیشتری دست آمده باشد که هیچ، همه فجایع ممکن و بدترین شکل عدم تعادل اجتماعی و عقبگرد اقتصادی، پیدایش گورخوابی و گرسنگی 30 درصدی رسمی مربوط به همین دورانی است که بیشترین سود و ثروت تمام تاریخ ایران در دست یک اقلیت جمع شد. برعکس مثلا دوران آغاز انقلاب یا در دولت میرحسین موسوی که سودآوری سرمایه به طور نسبی مهار شده بود، هم نظام تولید رونق بیشتری داشت، هم سرمایه‌داران به سود کمتری ناگزیر بودند و "عدالت اجتماعی" یا در واقع همبستگی و تامین اجتماعی بیشتری هم طبعا وجود داشت. بنابراین ادعاهای مخالفان عدالت اجتماعی را واقعیت تاریخ اخیر ایران به طور کلی نفی کرده است. 

با مشاهده عقب ماندگی کشور، تجمع ثروت و وضع وخیم عدالت و تامین اجتماعی برای اکثریت این پرسش دربرابر ما قرار می گیرد که چه رابطه مستقیمی میان نبود عدالت و تامین اجتماعی و توسعه نیافتگی و عقب ماندگی اقتصادی وجود دارد؟ چرا هر قدر یک کشور عقب مانده تر، واپسمانده تر، ناهنجارتر و فاسدتر است نابرابرتر نیز هست و عدالت و تامین اجتماعی در آن کشور نیز در سطحی پائین تر قرار دارد؟ چرا مردم کشورهایی که توسعه یافته تر هستند از سطح بالاتری از تامین اجتماعی برخوردارند؟ فراتر از این اساسا مفهوم عدالت اجتماعی را چگونه باید درک کرد؟ آیا منظور یک اتوپی و ناکجاآباد است که تنها می‌توان بدان نزدیک شد؛ یا بهتر است که کوشید از آن دور شد؟ آیا منظور همان تامین اجتماعی و برقراری بیمه و بازنشستگی است؟ آیا جامعه‌ای عادلانه تر است؟ آیا کشوری است که همه مردم آن تحت پوشش کمیته امداد باشند؟ مرز عدالت اجتماعی با خیریه و صدقه و نیکوکاری در کجاست و اصلا مرزی دارد؟ تا چه اندازه می‌توان این مفاهیم و این مسئله را دقیق کرد؟

برای بررسی این موضوع باید به تاریخ جامعه انسانی مراجعه کنیم و نقش عدالت اجتماعی را در آن پیگیری و بررسی کنیم. عدالت اجتماعی را می‌توان نظامی از همبستگی عمومی اجتماعی یعنی مسئولیت فرد و جامعه دربرابر یکدیگر تعریف کرد، همبستگی که از سطح واحدهای جداگانه فراتر رود و به سطح کل نظام اجتماعی و هدف آن فرا روید. در همه جوامع و سیستم‌ها و نظام‌های اجتماعی در تاریخ طولانی جوامع انسانی شکلی از همبستگی اجتماعی وجود داشته است. این همبستگی اجتماعی در واقع وسیله‌ای بوده است برای حفظ و تداوم جامعه انسانی. حتی، و به ویژه در کهن ترین جوامع شناخته شده که زندگی اجتماعی کاملا بر مبنای وابستگی میان افراد قرار داشت و براساس شکار و گردآوری خوراک سازمان یافته بود شکل متناسبی از مسئولیت جامعه دربرابر افراد وجود داشت. جامعه و همبود انسانی در همان ابتدایی ترین شکل آن خود را مکلف می‌دانست کودکان، سالخوردگان، آنها که دچار حادثه و سانحه شده بودند، بیماران و همه کسانی را که به هر دلیل نمی‌توانستند در شکار و گردآوری خوراک مشارکت و سهم خود را ادا کنند از نتیجه کار جمعی برخوردار کند که در غیراینصورت نظم آن همبود انسانی از هم می‌پاشید و بقای جامعه در خطر قرار می‌گرفت. این شکل از همبستگی اجتماعی همین امروز در جوامع ابتدایی که همچنان در افریقا و استرالیا و آمازون و جوامع اسکیمو وجود دارند قابل مشاهده است. ولی حتی اگر این جوامع نیز دربرابر ما نبود، منطقا امکان بقای جامعه ابتدایی که بر مبنای کار دست جمعی قرار داشت یعنی هیچکس فقط برای خود تولید و شکار نمی‌کرد بدون همبستگی اجتماعی، بدون آنکه همه جمع از نتیجه کار جمعی برخوردار شوند وجود نداشت. در همان موقع و هم اکنون در همین جوامع بزرگترین مجازات برای یک فرد طرد او از جمع و از جامعه است که مجازاتی برابر مرگ محسوب می‌شود.

به‌ تدریج و با رشد نیروهای تولیدی و ابزارها و شناخت بشری و تقسیم کار اجتماعی این وضع تغییر کرد. ایجاد مازاد - یعنی مازاد بر مصرف جمعی- و ورود جامعه به مبادله و تولید کالایی شرایط دیگری را بوجود آورد. از یکسو روند شکلگیری دولت و طبقات آغاز شد و از سوی دیگر واحدهایی مجزا در یک قلمرو شکل گرفت که در درون خود تولید و غالبا با یکدیگر مبادله می‌کردند. شکلگیری شهرها نماد جدا شدن اقتصاد کالایی از اقتصاد طبیعی بود که همزمان موجب پیدایش قشر فقرای شهری شد یعنی کسانی که به هر دلیل نه جایی در چرخه اقتصاد طبیعی (یعنی تولید برای مصرف) داشتند و نه در چرخه اقتصاد کالایی (یعنی تولید برای مبادله).

سه مفهوم عدالت اجتماعی؛ همبستگی اجتماعی؛ و بالاخره صدقه و نیکوکاری در این مرحله بود که در ذهن انسان‌ها به طور مبهم شکل گرفتند و از هم جدا شدند. در جامعه اولیه چنین مفاهیمی وجود نداشت. آنها که شکار می‌کردند و سهمی از آن را به سانحه دیدگان یا به سالخوردگان یا همه کسانی که به هر دلیل نمی‌توانستند در امر شکار شرکت کنند می‌دادند، تصور نمی‌کردند که در حال برقراری عدالت اجتماعی هستند، یا همبستگی خود را نشان می‌دهند یا نیکوکاری می‌کنند. جامعه برای آنها مفهوم دیگری جز آن نداشت که هر عضو جامعه ناگزیر باید در حد توانایی خود در امر جمعی مشارکت می‌کند و در حد امکان موجود از سهم تولید جمعی بهره مند می‌شود.

ولی پیدایش مازاد و طبقات و دولت وضع را تغییر داد. نظام برابری پیشین اعضای جوامع ابتدایی پایان یافت و جای آن را نظمی خشن مبتنی بر اجبار و بهره کشی از فرد در خدمت یک اقلیت گرفت. در اینجا بود که اندیشه عدالت اجتماعی به عنوان یک آرمانشهر، بازگشت به گذشته آزاد، به بهشت گمشده، بنای جامعه‌ای دیگر با مناسباتی عادلانه برای نخستین بار در ذهن انسان‌ها شکل گرفت. یعنی عدالت اجتماعی به عنوان یک سیستم و نظام اجتماعی متفاوت که سراپای زندگی جامعه را به شکلی دیگر و بر مبنای مناسباتی دیگر سازمان دهد در این مرحله بصورت یک خواست، یک آرمان، یک موضوع مبارزه و تغییر ظاهر شد، آرمانی که تا به امروز به اشکال مختلف دوام پیدا کرده و اکنون در مفهوم "سوسیالیسم"- با این نام یا بدون این نام- به یک اندیشه و آرمان مشترک بشری تبدیل شده است.

ولی از بین رفتن برابری اجتماعی در سطح کل جامعه به معنای از میان رفتن همبستگی اجتماعی میان اعضای آن نبود. آن همبستگی اجتماعی که از گذشته و در جوامع بدوی و شکارچی و کشاورز وجود داشت همچنان در درون واحدهای مجزای تولیدی به عنوان شرط تداوم این جوامع به حیات خود ادامه داد. در درون همان نظام‌های پرتضاد و پرستمی که شکل می‌گرفت، جوامع تولید روستایی و شهری، کشاورزی و پیشه وری شکل‌هایی از همبستگی اجتماعی را درون خود حفظ کردند. روستاییان و پیشه وران در درون جوامع خود همچنان حمایت از اعضای ضعیف را ادامه می‌دادند که بنوعی شرط تداوم آن نظام تولیدی کشاورزی و پیشه وری نیز بود. مثلا تا همین اواخر در جوامع روستایی ایران، زنانی که شوهر خود را از دست داده بودند و فرزندان آنها تحت حمایت جامعه روستایی قرار داشتند. اعضای جامعه دهقانی بدون آنکه نیازی به درخواست کمک از آنان باشد، خود به اینگونه زنان و فرزندان آنها کمک می‌کردند و مایحتاج آنها را از نظر گندم، هیزم، شیر و غیره تامین می‌کردند. هر دهقانی بنوبت هنگام عبور از برابر خانه اینگونه افراد مثلا مقداری هیزم می‌انداخت، یا مثلا به عنوان کمک در امر پختن نان آنها را دعوت می‌کردند و به این بهانه تعدادی نان به آنها می‌دادند... این یک نوع همبستگی در جامعه روستایی بود که بنوعی شرط تداوم آن بود. هر عضو جامعه دهقانی با مشارکت در این همبستگی بنوعی آینده خود و همسر و فرزندان خود را نیز تامین می‌کرد، زیرا چنین اتفاقی برای همه می‌توانست روی دهد.

مشابه همین نوع همبستگی در شهرها در میان صنفوف و پیشه وران نیز وجود داشت که از اعضای درمانده حمایت می‌کردند. در کنار این و در همین شهرها بود که مفهوم انساندوستی و نظام صدقه و خیرات و کمک به نیازمندان و فقرا و بی‌چیزان شهری بوجود آمد. در واقع نظام خیرات و نیکوکاری نوعی کمک‌های داوطلبانه بود که به فقرای شهری داده می‌شد که به هر دلیل از مدار تولید خارج بودند. بنابراین تمایزی که میان صدقه و خیرات با نظام همبستگی اجتماعی وجود داشت و دارد در آن بود که "همبستگی" مربوط به اعضای واحدهای تولیدی شهری و روستایی بود که خود از یکدیگر حمایت می‌کردند. در حالیکه نظام صدقات و خیرات مربوط به کسانی بود که خارج از مدار تولید بودند و بنابراین از هیچ کجا حمایت نمی‌شدند.

آن چیزی که امروز بدان "تامین اجتماعی"‌می گویند بنوعی ادامه همان منطق تاریخی همبستگی اجتماعی و اصولا مربوط به اعضای واحدهای تولیدی است. چنانکه مثلا در بسیاری از کشورهای غربی نظام تامین اجتماعی اجباری مربوط به کارگران و کارمندان است. ولی کسبه تامین اجتماعی ندارند، می‌توانند یا ناگزیرند در صندوق‌های خصوصی خود را بیمه کنند. همبستگی اجتماعی در این مفهوم از از آغاز بشریت وجود داشته و امروز هم وجود دارد. درجه رشد تمدن در یک جامعه با درجه رشد تامین اجتماعی در آن در پیوند مستقیم است.

هر قدر نظام تولیدی در یک جامعه اجتماعی تر است، یعنی بخش بیشتری از مردم در فعالیت‌های اقتصادی تولیدی مشارکت و نه برای رفع نیازهای خود که برای جامعه تولید می‌کنند، سطح تامین اجتماعی در آن جامعه هم ناگزیر باید بالاتر باشد. برعکس، هرقدر در یک جامعه تولید اجتماعی ضعیف تر و نظام تولیدی از هم گسیخته تر و کم پیوندتر است، پدیده نیکوکاری و خیریه گسترش بیشتری می‌یابد. به همین دلیل است که نیکوکاری از همان آغاز پدیده‌ای مربوط به شهرها و کسانی بود و هست که درون یک نظم تولیدی قرار نداشتند که آن نظم از آنها حمایت کند. سرنوشت آنها به صدقه و خیریه و انساندوستی کسانی که جایگاهی در نظام تولیدی داشتند وابسته شد.

در اینصورت می‌توان سه سطح مسئله یا سه نوع نگاه را تشخیص داد. سطح عدالت اجتماعی مربوط به کل نظام اجتماعی و شیوه برقراری مناسبات انسانی است، در حالیکه سطح همبستگی اجتماعی مربوط به تامین حداقل شرایط زندگی انسانی افراد درون جامعه‌ای است که ممکن است اساس آن اصلا عادلانه نباشد و بالاخره صدقه و نیکوکاری مربوط به کمک به فقرا و بی‌چیزان شهری و همه کسانی است که به هر دلیل از امکان‌های حمایت‌های جمعی برخوردار نیستند. از این نظر و با نگاه امروزین سطح اول، سطح فعالیت یک حزب سیاسی است. سطح دوم، سطح فعالیت یک سندیکا یا اتحادیه صنفی است و سطح سوم یک سازمان خیریه.

در همینجا باید افزود که این موضوع با آنکه بنظر ساده می‌آید منشا گمراهی‌های بسیار بوده است. چنانکه در آغاز انقلاب کسانی که می‌کوشیدند آرمان عدالت اجتماعی انقلاب را به شرکت در فعالیت‌های خیریه و نیکوکاری تبدیل کنند یعنی اساس یک جامعه تجاری و نابرابر را تداوم دهند، می‌گفتند که حزب توده ایران که مدعی زحمتکشان و طبقه کارگر است، گویا برخلاف این افراد، کاری برای فقرا و بی‌چیزان انجام نمی‌دهد. حزب توده ایران در همان زمان توضیح می‌داد که اولا حزب توده ایران یک سازمان خیریه نیست و هدف آن تغییر نظام اجتماعی است هر چند طبعا در هر جا لازم باشد از اعضای خود برای شرکت در فعالیت‌های جمعی دعوت می‌کند، چنانکه در همان آغاز انقلاب نیز اعضای حزب در فعالیت‌هایی مانند کمک به سیل زدگان خوزستان، یا شرکت در جهاد سازندگی، یا فعالیت‌های پشت جبهه شرکت می‌کردند.

در آنچه به دفاع از مناقع طبقه کارگر مربوط می‌شود، دفاع از منافع طبقه کارگر وظیفه سندیکاست و نه حزب. این سندیکاست که باید از منافع کارگران دفاع کند، نه آنکه حزب توده ایران خود را به سندیکا تقلیل دهد و کارش آن باشد که حق کارگران را از کارفرمایان بگیرد. هدف حزب توده ایران گرد آوردن وسیعترین نیروی اجتماعی برای تغییر نظام اجتماعی و برقراری یک جامعه دیگر انسانی است که در آن نیاز به گرفتن حق کسی از کسی نباشد، و طبقه کارگر، علی الاصول و در جامعه یی که به سطح معینی از تکامل اجتماعی رسیده باشد، آن نیرویی است که بیش از همه در برقراری چنین جامعه‌ای ذینفع است و می‌توان بدان اتکا کرد. آرمان‌ها و منافع این طبقه در شرایط معین می‌تواند همان آرمان‌های پیشرفت اجتماعی و بیانگر آرمان‌ها و منافع اکثریت مردم نیز باشد. مفهوم حزب طبقه کارگر چیزی بیش از این نیست.

بدینسان شورش ها، قیام ها، جنبش‌های بزرگی که از چند هزار سال پیش بدینسو در جوامع انسانی شکل گرفت همه برای "عدالت اجتماعی" بود، نه برای افزایش احسان و نیکوکاری به فقرای شهری یا همبستگی درون واحد تولیدی. همه این جنبش‌ها سیستم و نظام حاکم و غالب را هدف گرفته بود، می‌خواست نظم اجتماعی دیگری را برقرار کند. ولی در شرایط آن دوران، در شرایط عدم شکلگیری تولید وسیع اجتماعی، چنین چیزی ناممکن بود. هر نظم تازه‌ای بسرعت از یکسو در برابر جوامع بیرونی قرار می‌گرفت و به یک حکومت و دولت که امنیت آن را تامین کند نیاز پیدا می‌کرد؛ و از درون به واحدهای مجزا و پراکنده، به قوی و ضعیف، به غنی و فقیر تجزیه می‌شد.

(ادامه این بحث را در شماره آینده راه توده می خوانید)

 تلگرام راه توده :

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 585  راه توده -  7 بهمن ماه 1395

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت