همبستگی اجتماعی در مسیر تکامل نظام سرمایه دکتر سروش سهرابی (2) |
نظام اجتماعی و همبستگی اجتماعی
با اینکه نظامی از همبستگی اجتماعی در همه جوامع و حتی نابرابرترین و
غیرعادلانه ترین آنها وجود داشته و دارد ولی شکل و نوع و سطح و کارکرد این
همبستگی در همه جا یکسان نیست. مثلا کاملا روشن است که امروز و در نبود
اتحاد شوروی، سطح تامین اجتماعی کشورهای اروپای غربی که بر مبنای تولید ملی
اداره
میشوند از بقیه دیگر کشورهای جهان بالاتر و با کشوری مانند ایران که منافع
سرمایهداری تجاری محرک نظم اقتصادی و تعیین کننده سطح تامین اجتماعی است
اساسا قابل مقایسه نیست. این تمایز از کجا آمده است؟ آیا امری فرهنگی است؟
یا بازتابی از دلایل ساختاری و مربوط به چگونگی تحول نظام اجتماعی؟ در واقع
آنچه موجب تفاوت سطح همبستگی و تامین اجتماعی در میان جوامع مختلف امروز
شده است با روند تحول تاریخی این جوامع از سده شانزدهم میلادی به بعد در
ارتباط است. روندی که در یک سلسله از کشورها یک سازمان تولید ملی گسترده و
همپیوند را بوجود آورد که مستلزم حد بالایی از تامین همبستگی اجتماعی در
سطح سیستم و برای تداوم آن بود؛ با نظامهایی مانند ایران که دچار واگرایی
شده و اصولا فاقد سیستم تولیدی همپیوندی بودند که نیاز به وجود انسجام
اجتماعی برای تداوم آن داشته باشند.
در واقع از سدههای شانزدهم به بعد و با غلبه سیستم تولید برای سود در جهان
دو مسیر متفاوت در تحول جوامع شکل گرفت. پارهای کشورهای اروپایی جز تولید
کالای ساخته شده امکان دیگری برای ورود بیشتر به بازار جهانی نداشتند. در
این کشورها گسترش تولید کالایی همراه شد با اجتماعی شدن هر چه بیشتر تولید
که موجب افزایش بیشتر ادغام جماعتهای پراکنده اقتصادی در تولید واحد ملی
گردید. به تدریج و در روندی چند صد ساله یک تولید اجتماعی سراسری شکل گرفت
و اکثریت مردم از تولیدکننده مواد مصرفی مورد نیاز خود به تولیدکننده کالا
برای جامعه تبدیل شدند. نظمی بوجود آمد که از یکسو بشدت بر ستم و نابرابری
مبتنی بود و از سوی دیگر تداوم آن به اتکای خیریه و نیکوکاری ناممکن بود.
مفهوم نیکوکاری و نهاد خیریه به حاشیه رفت و همبستگی اجتماعی به شکل "تامین
اجتماعی" یعنی حمایتهای جمعی از اکثریت مردمی که در تولید اجتماعی مشارکت
داشتند در یک روند پرتضاد، بر مبنای مبارزه و تناسب قوا، غلبه یافت.
بنابراین، چنین تصوری که سرمایهداری در شکل اروپایی آن با خود تامین
اجتماعی آورد، تصور بسیار ساده اندیشانهای است. حتی اگر ضرورت نظم تولیدی
و نقش انقلابات و مبارزات اجتماعی را کنار بگذاریم، آیا
میتوان پذیرفت که در شرایط عادی، بدون وجود هیجانات گمراه کننده، انسانی
که دیگر نه برای خود بلکه برای جامعه تولید
میکند، خواهان مسئولیت جامعه در برابر خود نباشد و متقابلا جامعه بتواند
مسئولیتی دربرابر وی نپذیرد؟ دهقانی که برای خود
میکارد، نهایتا هیچکس هم از او پشتیبانی نکند، همان کاشته خود را
میخورد و با طبیعتی که در اطراف اوست مسکنی
میسازد و زندگی اش را
میگذارند. ولی کارگر یا تکنسین کارخانهای که پیج یا یخچال تولید
میکند، پیچ را
نمیتواند بخورد و در یخچال هم
نمیتواند مسکن کند. او برای جامعه تولید
میکند و بنابراین جز اینکه انتظار داشته باشد جامعه متقابلا در برابر او
مسئولیت داشته باشد تصوری دیگر برای او و برای ادامه این نظم ممکن نیست.
خواست مسئولیت متقابل جامعه دربرابر فرد تولیدکننده برای جامعه، الزام
تداوم روند نظم تولیدی و بازتاب منطقی روند تحولات اجتماعی در ذهن بشر است
هرچند برای تحمیل این منطق ساده به سرمایهداری سدهها جنگ و مبارزه است که
ادامه دارد. این مقاومت طولانی سرمایهداری دربرابر تحمیل این منطق ساده
است که همبستگی اجتماعی و مسئولیت جامعه نسبت به شهروندانش را همچون یک
"اتوپیا" وانمود
میکند. سرمایهداری چیزی به کسی نداده، بلکه جلوی تحقق این منطق ساده را
گرفته است و این رویارویی است که خود منشا نابسامانیها و بحرانها و
تحولاتی است که سرانجام باید بتواند به تضاد جامعه با فرد، از اساس، پایان
دهد و همبستگی اجتماعی را به سطح کل سیستم، به سطح نظامی بر مبنای برابری
اجتماعی ارتقا دهد.
شکلهای کنونی همبستگی اجتماعی
در بررسی روند گسترش همبستگی اجتماعی دو انقلاب کبیر فرانسه و به ویژه
انقلاب سوسیالیستی در روسیه جایگاه مهمی دارند که باید در جای خود درباره
آنها بحث کرد. ولی در کشورهای سرمایهداری توسعه یافته برقراری یک نظام
همپیوند تولیدی و اجتماعی اصولا سه الگوی کلی داشته است: الگوی انگلستان و
تا حدودی کمتر فرانسه. مدل آلمان و سپس کشورهای اسکاندیناوی. بالاخره از
مدل ژاپن هم
میتوان نام برد.
انگلستان مسیر سرمایهداری اروپایی را به شکل خودبخودی آغاز کرد که توام با
جنایتهای وحشتناک بود. فروپاشی نظم سابق زمینداری با عقب نشینی شکلهایی
از همبستگی اجتماعی که تامین کننده انسجام نظم سابق بود توام شد. دهقانان
از زمینهای خود کنده شدند و به زور آواره و راهی شهرها گردیدند که در آنجا
نخستین مانوفاکتورها شکل
میگرفت. این روند تا سده نوزدهم با فراز و نشیبهایی ادامه یافت. تا زمانی
که اساس تولید همچنان بر کار در کارگاههای کوچک و مانوفاکتوری پراکنده
قرار داشت، امکان بهره کشی برده وار از نیروی کار نیز وجود داشت. این بهره
کشی منطق اقتصادی خود را داشت که عبارت بود از انباشت سرمایه لازم برای
گسترش تولید. ولی با انقلاب صنعتی و از بین رفتن مانوفاکتورها و ایجاد
صنایع بزرگ و تبدیل سرمایهداری به یک سیستم اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر
نیروی کار کارگران ادامه این روند بدین شکل ناممکن شد. همراه با ایجاد
صنایع بزرگ یک نیروی اجتماعی نیز شکل گرفت به نام طبقه کارگر که برخلاف
دهقانان وسیلهای دیگر برای تامین معیشت خود نداشت جز کار برای اجتماع. یک
سیستم نوین اقتصادی و اجتماعی شکل
گرفت که در حال اجتماعی کردن بیشتر تولید بود، یعنی شمار کسانی که خود
نیازهای معیشتی خود را رفع
میکردند به اقلیت تبدیل
میشد. پیدایش این سیستم نوین تولید اجتماعی پیامدهای بزرگ سیاسی و اجتماعی
داشت که مهمترین آن افزایش کنشگران سیاسی و اجتماعی و حضور آنان در قلب
تولید بود.
این اندیشه که جامعه دربرابر فرد مسئولیت دارد همروند بود با اجتماعی شدن
تولید در عالیترین شکل چرا که همه افراد برای جامعه تولید
میکردند و بدون مسئولیت جامعه در برابر فرد ادامه تولید ناممکن بود. اگر
همه مردم انگلستان برای "سربلندی ملکه" فعالیت
میکنند، ملکه هم در برابر این مردم مسئولیتی دارد. البته این مسئولیت
پذیری به شکل ساده پیش نرفت و
نمیرفت چرا که سود سرمایهداری - به عنوان محرک سیستم- در تقابل با رشد
همبستگی اجتماعی – به عنوان شرط تداوم سیستم - قرار داشت. پذیرش اینکه
تداوم این سیستم بدون مسئولیت جامعه نسبت به تک تک افراد ناممکن است به
معنای پذیرش این بود که صاحبان سرمایه باید از بخش فزاینده ای از سود خود
برای تداوم تولید و حفط ثبات اجتماعی صرفنظر کنند و سرمایه حاضر به تن دادن
به چنین بنیانی نبود. با اینحال براثر فشار مبارزه طبقه کارگر و مزدبگیران
و قرار گرفتن دولتها و سرمایهداران در یک رقابت جهانی که نیاز به انسجام
سیستم و حتی بسیج ملی را بوجود
میآورد و به ویژه تحت تاثیر انقلاب اجتماعی در روسیه، این روند سرانجام
خود را طی مبارزات طولانی تحمیل کرد و به پیش برد.
در مورد کشور آلمان این روند شکل دیگری به خود گرفت. مجموعه پرنس نشینهایی
که به زبان آلمانی صحبت
میکردند، پس از شکست ناپلئون این امکان را پیدا کردند که یک کشور واحد
بوجود آورند. تا پیش از آن برخی قلمروهای وسیع مانند پروس وجود داشت. در
میان این پرنس نشینها روند واگرایی اقتصادی و اجتماعی آنگونه که در آسیا
پیش رفته بود، طی نشده بود و هنوز پیشه وری در آن به حیات خود ادامه
میداد. سده نوزدهم برای قلمرویی که امروز بنام آلمان
میشناسیم سده پرآشوبی بود. در این قلمرو با حذف موانع گمرکی، روند تشکیل
یک بازار واحد ملی در حال طی شدن بود. این دوران از نظر اجتماعی نیز دورانی
پرآشوب بود. از یکسو در این قلمرو کوششهایی مانند ایجاد کارخانه کروپ
جریان داشت و از سوی دیگر این تغییر شکل زندگی با مقاومتهایی روبرو بود.
زمانی که به نیمه دوم سده نوزدهم
میرسیم از یکسو با امکانی واقعی برای تشکیل یک کشور آلمانی زبان روبرو
هستیم و از طرف دیگر با قلمرویی که در آن جنبشهای وسیع دهقانی و کارگری
جریان دارد. از اینجا به بعد سرنوشت آلمان با نام بیسمارک گره
میخورد. بیسمارک نماینده اراده تمام قلمروهای آلمانی زبان برای ورود به
عرصه جهانی به عنوان یک کشور مقتدر است. تحت تاثیر این وضعیت، اندیشه عدالت
اجتماعی در آلمان به شکلی دیگر مطرح
میشود و آن روندی را که در فرانسه یا انگلستان طی کرد
نمیپیماید. بیسمارک بدرستی متوجه این موضوع
میشود که برای داشتن یک کشور قدرتمند نیاز به یک سیستم منسجم و پایدار
وجود دارد و این سیستم منسجم و پایدار بدون وجود درجه وسیعی از تامین
همبستگی اجتماعی ممکن نیست. به همین دلیل آلمان نه تنها کشوری است که
بزرگترین حزب سوسیالیستی جهان آن روز در آن فعالیت می کند، بلکه نخستین
کشوری است در جهان که قوانین حمایت از کارگران و حفاظت از آنها در برابر
بیماری و از کارافتادگی و غیره را مورد توجه قرار
میدهد و این از دلایلی است که به انسجام سیستم کمک
میکند. می توان گفت آلمان با توجه به تجربه انگلستان و فرانسه روند
برقراری و گسترش تامین اجتماعی را به شکل معکوس طی
میکند. در انگلستان و فرانسه این رشد و گسترش تولید اجتماعی است که
برقراری نظام تامین اجتماعی را به موضوع مبارزه تبدیل و تحمیل میکند. در
آلمان برقراری نظام تامین اجتماعی برعکس وسیلهای برای تامین رشد و توسعه
سریع اقتصادی و پشت سرگذاشتن فرانسه وانگلستانی است که با مقاومت دربرابر
تامین اجتماعی روند توسعه خود را کند کرده اند. سیاستی که با موفقیت توام
میشود بطوری که بیسمارک با اتکا بر انسجام سیستم موفق
میشود امپراتوریهای اتریش و فرانسه را شکست دهد. این الگو بعدها در
کشورهای اسکاندیناوی هم که خواهان توسعه سریع و در عین حال با مشکل سرما و
فرار جمعیت روبرو بودند دنبال شد.
در ژاپن مسئله شکلی دیگر به خود گرفت. ژاپن هم راه میانبری را برای ایجاد
یک همپیوندی اقتصادی و اجتماعی در پیش گرفت. ولی شرایط در ژاپن کاملا
متفاوت بود. از یکسو مسیر همپیوندی و اجتماعی شدن تولید نه صرفا بر اساس
امکانات درونی بلکه بر مبنای کمکهای بیدریغ خارجی طی شد. از سوی دیگر قبل
از سالهای دهه هفتاد سده نوزدهم شاهد جنبشهای وسیع اجتماعی در ژاپن
نیستیم. در واقع با شمار زیادی دهقان بدون حق و مالکان اراضی کشاورزی سرو
کار داریم. بیشتر این مالکان اراضی بسرعت تبدیل به سرمایهداران بعدی ژاپن
میشوند و حتی اراضی کشاورزی را رها
میکنند بدون آنکه انقلاب یا قانونی خاصی در این زمینه تدوین شده باشد. این
روستائیان ژاپنی هستند که با شتاب به صنایع در حال گسترش رانده
میشوند. در این مسیر، چون سرمایهداری ژاپنی، برخلاف آلمان، با جنبش
اجتماعی مهمی روبرو نیست مراحل اول کمابیش مانند سدههای هیجدهم و نوزدهم
انگلستان طی
میشود یعنی از طریق جبر و فشار. پس از آن ژاپن وارد دورانی از هیجانات
اجتماعی
میشود که دلیل آن جنگهای مختلفی است که بدان وارد
میشود. در این شرایط برقراری نظام وسیع تامین اجتماعی تا جنگ جهانی دوم به
تاخیر افتاد، یعنی تا دورانی که هیجانات اجتماعی فروخفته ولی برعکس یک
همپیوندی اقتصادی و اجتماعی بوجود آمده بود! وجود کنشگران اجتماعی از یکسو
و نیاز کشور به ثبات است که در نهایت منجر به آن شکل از تامین اجتماعی
میشود که اکنون در ژاپن شاهد آن هستیم.
----
بخش اول این مقاله که در شماره گذشته راه توده منتشر شد را می توانید از
روی لینک زیر بخوانید:
http://www.rahetudeh.com/rahetude/2017/janvye/585/sohrab.html
تلگرام راه توده :
https://telegram.me/rahetudeh
|
شماره 586 راه توده - 14 بهمن ماه 1395