گردش به چپ در آمریکای لاتین چپ و راست سینه به سینه در امریکای لاتین نشریه ژاکوبن٬ جفری وبر برگردان: فروزنده فرزاد
|
انقلاب منفعل گرامشی انقلاب منفعل را دوره یی توصیف میکند که ترکیبی است ناموزون و دیالکتیکی از گرایشهای ارتجاعی و تحول خواه. تحول خواهی در پی دگرگون کردن مناسبات و روابط اجتماعی است اما برد اینگونه تغییرات در نهایت محدود است٬ و اگر هم بیان و شکل سیاسی آن تغییر کند٬ ساختار سلطه ی اجتماعی دست نخورده می ماند: به عبارتی «آخرین روز سرکوب و نخستین روز سرکوبی دیگر.» محتوای طبقاتی انقلابهای منفعل در چارچوبی محدود متغیر است. بدین معنی که خواستهای عمومی (گرایش تحول خواهی) به درجات مختلف در ساختاری مستحیل میشود که دست آخر بنیانهای وضع موجود (گرایش ارتجاعی) را حفظ میکند. انقلابهای منفعل نه قادرند نظم پیشین را بازگردانند و نه میتوانند تحولی رادیکال بیافرینند. در برابر٬ این انقلابها دیالکتیکی بین انقلاب و بازگشت٬ تحول و ایستایی بوجود میاورند. ظرفیتهای بسیج اجتماعی از پایین پذیرفته٬ کنترل و بصورت گزینشی عقیم میشود تا طبقات اجتماعی مسلط ابتکار عمل سیاسی را دوباره در دست بگیرند. از سوی دیگر اصلاحاتی با ماهیتی محافظه کارانه زیر پوشش فشار از پایین انجام میشود و اینگونه رضایت منفعلانه ی طبقات زیر سلطه نیز بدست میاید. در واقع بجای احیای فوری نظم پیشین٬ توازن میان نیروها به گونه یی قطره چکانی و در بستر اجتماعی تغییر میکند٬ چنانکه ظرفیت خود سازماندهی و آفرینندگی جنبش مردمی در روند تعامل با قدرت و بوروکراسی کاملا هدر میرود. در پایان تازه ترین دور جنبش ترقیخواهی در آمریکای لاتین٬ خیزش دوباره ی چپ در ۱۵ سال گذشته آشکارا دوره هایی از تحول و ارتجاع را بروز داده است.
شرح پایان یک دوره
پاسخ بسیاری به افول هژمونی چپ میانه در آمریکای لاتین انکار بوده است. در نگاهی کلی٬ دو گونه برخورد به این مساله غالب است. نخست دیدگاه سوسیال دموکراتهاست که خیزش دوباره ی راستگرایان را شکست هایی گذرا و موقت می دانند٬ برای نمونه به قدرت رسیدن ماریسیو ماکری در انتخابات آرژانتین در ۲۰۱۵ ٬ همان سال پیروزی پارلمانی اپوزیسیون محافظه کار در ونزوئلا٬ ناکامی اوا مورالس در کاندید شدن برای ریاست جمهوری برای سومین بار پیاپی٬ منصرف شدن رافائل کوره آ از شرکت دوباره در انتخابات و کودتای پارلمانی سال گذشته در برزیل. مارک ویزبورات٬ {اقتصاددان آمریکایی م.}٬ مینویسد: «در ۱۵ سال گذشته واشنگتن برای خلاص شدن از وجود چپ در آمریکای لاتین بسیار کوشیده اما تنها در فقیرترین و ضعیف ترین کشورهای منطقه کامیاب بوده است٬ در هائیتی (سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۱) ٬ هندوراس (۲۰۰۹) و پاراگوئه (۲۰۱۲) » آمریکای لاتین بیش از هر زمان دیگر از استقلال برخوردار است و شرایط فقرا از هر زمان دیگر در دهه های اخیر بهتر. ویزبورات در ادامه مینویسد: «چپ آمریکای لاتین روابط اقتصادی و سیاسی این کشورها را از بند قدرت فائقه ی شمال رهانید و «استقلال دوم» را پس از رهایی از استعمار اسپانیا و پرتغال در دو سده پیش برای خود رقم زد.» با اتکا به همین پشتوانه ویزبورات پیش بینی میکند که نیروهای سیاسی پیشرو «برای مدتی دراز موثرترین نیروی سیاسی در منطقه خواهند ماند.» چنین دیدگاهی نتیجه ی نزدیک دور دوم انتخابات ریاست جمهوری اکوادور را نشانی از ادامه ی موج صورتی {گردش به چپ در آمریکای لاتین م.} می انگارد. لنین مورنو جانشین کوره آ ۵۱.۶ درصد آراء را بدست آورد در حالیکه گی یرمو لاسو نامزد ارتجاع محافظه کار هم ۴۸.۸ درصد آراء را از آن خود کرد. آنچه که فراموش میشود گردش به راست تدریجی دولت کوره آ در سالهای اخیر است که در تقابل آشکار با جنبش و اتحادیه های مردمی است. امری که همراه با رکود اقتصادی و پایان دوره ی رونق بازار نفت از محبوبیت دولت نیز کاسته است. در انتخابات عمومی سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۱۳ کوره آ با ۵۷٪ آراء در دور نخست پیروز شد. در ۲۰۱۷ مونرو که از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۳ معاون اول رئیس جمهور بود و آشکارا ادامه دهنده ی سیاستهای کوره آ ٬ تنها با ۳۹٪ آراء در دور نخست پیش افتاد و با وجود جبهه ی پراکنده ی نیروهای راستگرا٬ نتوانست حد نصاب لازم ۴۰٪ را برای آنکه انتخابات به دور دوم نرسد٬ بدست آورد. هرچند مونرو انتخابی کمتر آسیب زننده است اما این احتمال هست که او سیاست های ریاضتی جدیدی پیشه کرده٬ بازپرداخت بدهی ها را در اولویت قرار داده و برنامه ی توسعه ی کوره آ را برای مدرنیزه کردن صنعت استخراج معدن و نفت ادامه دهد. سوسیال دموکراتها هیچگاه نخواستند بپذیرند که تحول انقلابی حتی در سده ی بیست و یکم نه تنها ممکن که مطلوب است. در نتیجه٬ گردش سالهای اخیر دولتهای چپ و چپ میانه به میانه ی طیف سیاسی را به واقعگرایی و اعتدال تفسیر کردند. از نگاه آنها٬ این دولتها و جنبشهای اجتماعی حامی شان باید ضرورت آنچه را که اجتناب ناپذیر است {نظم سرمایه داری م.} مانند لولا و روسف در برزیل بپذیرند و راه آنها را دنبال کنند. تنها جایگزین سرمایه داری نولیبرال سرمایه داری کنترل شده و با چهره یی انسانی تر است٬ و جز آن شرانگیزی و خیالبافی است. اما خط فکری دوم که افول چپ در آمریکای لاتین را انکار میکند گروهی از مارکسیستها هستند. اینها بر نقش محوری دولت برای تحول اجتماعی نظر دارند و به دولتهای بولیوی٬ کوبا و ونزوئلا٬ و گاه اوروگوئه و نیکاراگوئه و اخیرا برزیل و آرژانتین علاقمند هستند. از نگاه این خط فکری٬ شکستهای اخیر چپ بخشی از فراز و فرود فرایند انقلابی است و قابل پیش بینی و جز برای کسانیکه به پیشروی خطی در انقلابها باور دارند نباید شگفت انگیز بنماید. این گروه٬ تنش روزافزون میان دولتهای چپگرا و جنبشهای اجتماعی را مادامیکه در چارچوب اهداف دولت بماند تکانه هایی انقلابی و آفریننده تفسیر میکنند که سرانجام به رشد و بلوغ تحول انقلابی کمک میکند. دولتمردان و وفاداران به این دولتها٬ اپوزیسیون چپگرای مستقل و بومی را راست داخلی یا آلت دست امپریالیسم می خوانند. به باور این دسته٬ با وجود وقفه های دوره یی دولتهای چپگرا در مسیر ساختن سرمایه داری صنعتی پیشرفته و در نتیجه فراهم کردن شرایط گذار آرام به سوسیالیسم هستند. چنین تحولاتی از آسمان نازل نمیشوند و یک شبه هم بدست نمیایند. مرحله ی گذار دهه ها و چه بسا سده ها به درازا بیانجامد. هیچیک از این روایتها گفتمان آمریکای لاتین را بدرستی درنیافته اند. واقعیت اینست که بحران اقتصاد جهانی با تاخیر به آمریکای لاتین رسیده و هم اکنون هژمونی چپ دچار افولی درازمدت شده است. اینچنین است که تشکلهای راستگرا به میدان آمده اند٬ اما توان ارائه ی جایگزینی هژمونیک را ندارند. این دوره ی تازه ای از بن بست سیاسی است که برآمده از ادامه ی الگوهای چندلایه انباشت سرمایه در منطقه و حفظ موقعیت زیردستانه ی آمریکای لاتین در تقسیم کار جهانی بعنوان تولید کننده منابع خام است. ارزیابی واقعبینانه دولتهای چپگرا و جنبشهای اجتماعی که به صعود این دولتها انجامید نباید تنها به نقد تک بعدی دخالت آمریکا و دشمنی راستگرایان محدود بماند٬ هرچند که هر دو اینها خود بخشهای مهمی از ماجرا هستند. در عوض٬ باید از راهی که چپ آمریکای لاتین از سالهای نخست دهه ی ۹۰ میلادی تا کنون پیموده آغاز کنیم و به تغییر توازن نیروها بین طبقات اجتماعی٬ هیات حاکمه و نیروهای امپریالیستی طی ۲۵ سال گذشته توجه کرد. چپ فراپارلمانی در اوایل دهه ی ۹۰ میلادی از هیچ شروع کرد و آرام آرام طی بحران اقتصادی ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۲ خود را باز تعریف کرد و سرانجام به بحرانی سیاسی برای دولتهای راستگرا در برابر آمریکای لاتین بدل شد. اما رادیکالیسم چپ جنبش بویژه در آرژانتین بولیوی و اکوادور در پی مشارکت بازیگران آن در انتخابات و به قدرت رسیدن دولتهای چپگرا در میانه ی سالهای ۲۰۰۰ در اشکال گوناگون تعدیل شد و از دیگر سو پویایی اقتصادی چین سبب رونق کالایی در جهان هم به چنین تعدیلی کمک کرد. دولتهای چپگرا به آنچه ادواردو گودیناس «دولتهایی ترمیمی» میخواند بدل شدند که اقتصادشان به بهای کالاهای صادراتی وابسته بود و با وجود باز توزیع ثروت٬ ساختار طبقاتی جامعه و سودمحوری و مالکیت به طور جدی دستخوش تحول نشد. در آغاز٬ بحران جهانی اقتصاد اثر اندکی در آمریکای لاتین داشت. اما در سال ۲۰۱۲ موج بحران به آنجا هم رسید. با نزول بهای مواد اولیه و کالایی و کاهش تقاضا برای آن٬ توزیع آسان ثروت نیز دیگر ممکن نبود و دولتهای چپ میانه سیاستهای ریاضتی پیشه کردند و در نتیجه هم آن بخش از سرمایه را که با چارچوب پیشرو این دولتها آشتی کرده بود از خود بیگانه کردند و هم پایگاه اجتماعی سنتی شان را. اینگونه٬ هژمونی چپ میانه با عقب نشینی از این دو جبهه رو به افول گذارد و جنبشهای سیاسی و اجتماعی راستگرا پا به میدان گذاردند. اکوادور٬ آرژانتین٬ برزیل و ونزوئلا نمونه های برجسته ی این واقعیت جدید هستند. تلگرام راه توده:
تلگرام راه توده:
|
شماره 637 راه توده - سوم اسفند ماه 1396