|
خاطرات 25 سال زندان شاه – بخش 13 نتایج مخرب چپ روی و چریک بازی حتی در زندان "تقی کی منش"
فشار پليس و پراکندگی بين زندانيان
با افزایش فشار پليس، پراکندگی و اختلاف و درگيری بين زندانيان، بهویژه بين چریکهای فدایی خلق و مجاهدين خلق افزايش پيدا کرد. پيش از آن، ۱۴۴ نفر همگی در يک کمون با هم زندگی میکرديم، اما حالا گروههای رنگارنگی شکل گرفته بود. در اين ميان، تنها ما ۶ افسر و چند هوادار حزب علیرغم این فشارها با ثبات و صميمت به زندگی مشترک با هم ادامه میداديم. بعدها زندانيان هر چه تلاش کردند تا همه در يک کمون و زير يک چتر گرد هم بيايند و زندگی جمعی واحدی را سروسامان بدهند، به جايی نرسيدند. پليس از پراکندگی زندانيان حداکثر بهرهبرداری را میکرد، زیرا هيچ اقدام اعتراضی مشترک در مقابل پليس نمیتوانست شکل بگيرد. در اواخر سال ۵۶ و اوايل سال ۵۷ با باز شدن پای نمايندگان صليب سرخ به زندان زندگی ما در زندان دستخوش تحول و شرايط زيستی ما تا حد زيادی بهتر شد. من همواره بر اين باور بودهام که پليس نه از ما میترسد و نه دلش برای ما میسوزد. پس اين ما هستيم که بايد بکوشیم با شناخت پليس، بدون تن دادن به شرایطی که شخصيت سياسی و حقیقیمان را خرد کند، به اشکال گوناگون به حقوق خود دست يابيم. من درعینحال بر اين باورم که هر قدر فشار در درون زندان بيشتر باشد، به همان نسبت افراد بيشتری وامیدهند: يکی زير فشار سرش خم میشود، يکی تنها سکوت اختيار میکند، يکی هم درهم میشکند و بهطور کامل قامت خم میکند و به خاک میافتد. بايد همان طور که پليس با سياست و دوربينی رفتار میکند، ما نیز سنجيده عمل کنيم. نبايد بگذاريم آنها دست ما را بخوانند تا بهسادگی به ما بدل بزنند. رفتار سنجيده زندانی در زندان اولاً موجب میشود به او بیحرمتی نشود و ثانیاً جرئت تعرض پليس را کاهش میدهد.
۲۵ سال زندان و رؤسای زندان
ما در طول ۲۵ سال زندان با تعداد زیادی مأمور و رئیس زندان، همچون تيموری، شريفی، دادگر، شفا و عابدينی برخورد داشتیم که در چارچوب آئیننامههای زندان رفتار بهتری با ما داشتند و در مقايسه با ديگران شرايط زيستی به نسبت بهتری برای ما فراهم کردند. بجاست در همینجا خاطرنشان کنم که آئیننامه زندان، در زمان سرهنگ درگاهی در سال ۱۳۰۷ نوشته شده و به ثبت رسيده بود. بعدها، يعنی در سالهای ۱۳۴۸ و ۱۳۵۴ تغييراتی در اين آئیننامه داده شد، از جمله مقولهی «زندانيان سياسی» بهکلی از آئیننامه حذف شد. در تمام اين سالها، مفاد آئیننامه تغييری نکرد، اما تفسير رؤسای زندان از آن متفاوت بود. رؤسای زندان، بنا به شخصيت، سليقه و وجدان خود هر گونه که میخواستند با زندانی رفتار میکردند. من مدتها، شايد حدود ده سال، نماينده زندانیان و رابط آنها با زندانبان و پليس بودم. هميشه تلاش میکردم ضمن حفظ استقلال شخصيت، پرده احترام بين خودم با زندانبان بدون دليل پاره نشود. میتوانم بگويم که رفتارم از این نظر بدون تأثیر نبود. مواردی بود که زندانبان تحت تأثیر قرار میگرفت و میتوانستم دستاوردهایی برای همبندانم کسب کنم. از جمله يک بار به رئيس زندان گفتم: ـ شما کتابهای دريافتی ما را مدتها در دفتر نگه میدارید تا روزی مأمور کنترل بيايد و آنها را بررسی کند. مسئلهای نيست، اما پيشنهادی دارم. شما بعد از دريافت کتابها، سیاههای از آنها تهيه کنيد و برای موقعی که مأمور کنترل میآید نزد خود نگه داريد، اماکتابها را به داخل بند بفرستيد. هر وقت مأمور کنترل شما تشخيص داد که کتابی مجاز نيست در داخل بند باشد، به من بگوييد، بلافاصله آن را به شما تحويل میدهم. افسر نگهبان پيشنهاد مرا قبول کرد. علاوه بر این، از آنجایی که افسران نگهبان حال و حوصله لیست برداری در هر هفته از آنهمه کتاب دريافتی را نداشتند، اين کار را نیز به خودم واگذار کردند. در نظر بگيريد که من هر هفته ليستی از کتابهای مجاز تهيه میکردم و در اختيار آنها میگذاشتم و کتابهای به اصطلاح «غیرمجاز» را راهی بند میکردم. اوايل که هنوز تجربه چندانی نداشتیم، با منزه طلبی و مطلقنگری خود را در محروميت بيشتر نگه میداشتيم. دورهای به ما روزنامه نمیدادند، اما میتوانستيم آن را نه به قيمت واقعی، بلکه به بيست برابر قیمت اصلی تهيه کنيم. گروهی بر اين باور بودند که ما نبايد تن به اين کار بدهيم و پرداخت اين مبلغ برای تهيه روزنامه حکم رشوه دادن را دارد، در حالی که اصلاً چنین نبود. البته بعدها اين نگرش بين ما جا افتاد که تهيهی روزنامه و آگاهی از اخبار ايران و جهان ارزش آن را دارد که برای تهیه یک روزنامه «کيهان» يا «اطلاعات» به جای چهار پنج ريال، پنج تومان بپردازيم. در دورهای، روابط ما با زندانبان چنان حسنه بود که بيل و کلنگ و اره وارد بند میشد تا بتوانيم حياط زندان را سروسامان بدهيم. البته در همان زمان، کسانی معتقد بودند که تعمير و بازسازی ساختمان زندان هیچ ربطی به ما ندارد و زندانبان مسئول اين کار است. آنها متوجه نبودند که ورود وسايل کندن و بريدن به بند چه امکانات بهدردخوری در اختيار ما قرار میداد. ما میتوانستیم به کمک این وسایل جاسازیهای مناسبی در جاهای مختلف زندان درست و از آنها برای پنهان کردن جزوات و کتابهای «غيرمجاز» و راديو استفاده کنيم تا وقتی مأموران بازرسی وارد بند میشوند و بند را میگردند، چيزی به دستشان نیفتد. ما همچنین با برخورد ظاهراً نرم و ملایم با رؤسای زندان، موفق شديم شمار چشمگيری از کتابهای ترجمه شده توسط زندانیان را برای چاپ از زندان به بيرون بفرستيم، که تعداد زیادی از آنها نیز به چاپ رسید. زمانی روابطمان با رئيس زندان چنان بود که حتی ادارهی ملاقات با خانوادهها، يعنی تنظيم وقت ملاقاتها و دادن ملاقات خصوصی به من واگذار شده بود. در همين دوران بود که موفق شديم شمار چشمگيری کتابهای مارکسيستی به داخل بند وارد کنيم. يادم هست یک روز میخواستم کتاب «آنتی دورينگ» انگلس را به داخل بند بياورم. رئيس شهربانی برازجان آن را دید و گفت: ـ اين کتاب انگليسی است. بايد بفرستم به اطلاعات شهربانی و ساواک آن را ببينند. در جوابش گفتم: ـ جناب سرهنگ، این بررسی چند ماه طول میکشد. اين يک کتاب معمولی است. نگاهی به داخل کتاب انداخت. در چند جای کتاب واژهی «رولوسيون» را پيدا کرد و گفت: ـ نگاه کن. اين کتاب درباره انقلاب حرف میزند. با لبخند گفتم: ـ درسته، درباره انقلاب حرف میزند. اما درباره انقلاب صنعتی و نه انقلاب اجتماعی! نگاهی به من انداخت، سری تکان داد و گفت: ـ اگر اين کتاب را به تو ندهم، ناراحت میشوی؟ گفتم: ـ البته که ناراحت میشوم. بعد از قرنی کتابی به نام من آمده است، آنوقت شما نمیخواهید آن را به من بدهید! لبخند زد و گفت: - بردار ببر. بد نيست بدانيد که در اين دوره بيشتر رفقا کتابهایشان را به نام من به زندان میفرستادند. نفس رابطه با زندانبان گاهی برای برخی زندانيان جوان و بیتجربه قابل هضم نبود و موجب پیشداوری میشد. مثلاً روزی دو سه تن از زندانيان هوادار چریکهای فدایی خلق درباره نقطه ضعف زندانیان تودهای از جمله گفته بودند: «نگاه کنيد! پلیسها به اینها احترام میگذارند». بدبختانه آنها متوجه نبودند که اين ما بوديم که شخصيت خود را به پليس تحميل میکرديم، نه برعکس. گذشته از این، آنها توجه نداشتند که اينگونه رابطهی حساب شده و منطقی، دستاوردهای مثبتی نیز برای ما به عنوان زندانی در بر دارد. ما بارها از همین طریق از خبرهای بيرون از زندان و همچنین از اخبار درون زندانها آگاه شديم. بارها از نقشههایی که برای ما کشيده بودند مطلع شديم و توانستيم آنها را خنثی کنيم. برای آشنايی با نحوه داوری ناپخته و عجولانه رفقای چريک نمونههایی برایتان ذکر میکنم. روزی سرلشکر سالاری، رئيس استان فارس، جلوی سلول من آمد. من خيلی متين درباره سختگیریهايی که در حق ما شده بود با او حرف زدم و نسبت به محدودیتهايی که اعمال میشد، اعتراض کردم. همچنین درباره وضع سلامتی زندانيان به او هشدار دادم و گفتم اگر وضع به اینترتیب پيش برود، مطمئن باشيد که بزودی شماری تلفات روی دستتان میماند. و در پايان صحبتم گفتم: «من حاضرم برای توضيحات بيشتر برای شما يا هر مرجع و مسئولی، هر جا که شما بخواهيد خدمت برسم». او حرفهای مرا شنيد و قول مساعد داد و رفت. پس از اين ديدار، دو سه تن از رفقای چريک، از همهی حرفهای من، تنها روی دو کلمهی «خدمت برسم» انگشت گذاشتند و شروع به انتقاد کردند. انگار نه انگار که من در حرفهای خود، اعتراضی هم به بسياری از چیزهای نادرست کرده بودم. شاید اين رفقا در چارچوب تعريف خود از «انقلابی» انتظار داشتند من دو سه فحش آبدار نثار سرلشکر بکنم. يکبار در سال ۱۳۵۱ در زندان برازجان، مأمورین برای بازرسی[1] به داخل بند ريختند. همهی رفقای زندانی در برابر اين اقدام پليس سکوت پيشه کردند، اما من در مقابلشان ايستادم و اعتراض کردم و با صدای رسا گفتم که شما با اين شيوه رفتار و بازرسیهایتان زندگی و آرامش ما را به هم میریزید. رئيس زندان در پاسخ من با لحنی مؤدبانه گفت: «ما فقط با کتابها و راديوی شما کار داريم». در آن زمان جنگ تبليغاتی پردامنهای بر مناسبات ميان ايران و عراق حاکم بود. رفقا در حياط زندان می نشستند و رادیوی عراق را با صدای بلند میگرفتند. برنامههای اين راديو هم پر بود از فحش و ناسزا به شاه و خاندان پهلوی. صدای راديو نه تنها به گوش نگهبانهای بند خودمان، بلکه به گوش نگهبانهای بندهای دیگر هم میرسید. بارها در اين رابطه به رفقا هشدار داديم، اما به خرجشان نرفت. يگانه جواب آنها به هشدارها و استدلالهای ما اين بود که «مگر بدتر از برازجان هم جایی هست؟» بههرحال این کار ادامه پیدا کرد تا مقامات زندان و شهربانی تصميم گرفتند رادیوها را جمع کنند که کردند. در اینجا باز اين من بودم که با رئيس زندان صحبت کردم. به او گفتم: ـ ما در برازجان هيچ مشغوليت و سرگرمی جز کتاب و راديو نداريم، آن وقت شما میخواهید اين را هم از ما بگيريد؟ رئيس زندان گفت: ـ به کتابهای مجاز شما کاری نداريم. آنها را بزودی به شما برمیگردانیم. اما در مورد راديو، به شما راديوی يک موج میدهیم. اما آنچه من و امثال من در اين ميان بهکلی از آن بیخبر بوديم، دست يافتن پليس به کاغذها و مدارکی دال بر نقشه و تدارک مقدمات فرار از زندان بود. یکباره ملاقات حضوری زندانیان زندان برازجان که در واقع بزرگترین امتياز اين زندان بود قطع شد. بلافاصله بعد از قطع ملاقاتهای حضوری، رفقایی از چریکهای فدائی، چند نفری از رفقای طرفدار جزنی، ستاره سرخی و ساکايی تصميم گرفتند که برای گرفتن حقوق ازدسترفتهی خود دست به اعتصاب غذا بزنند. ناگفته نماند که اين تصميم را بدون هر گونه تماس و همفکری با ما گرفتند. تازه بعد از تصمیمگیری، سراغ من و آصف رزم دیده آمدند و گفتند که میخواهند اعتصاب غذا کنند. در پاسخ آنها گفتم: ـ رفقا! شما بدون مشورت با ما تصميم خودتان را گرفتهاید و حالا آمدهاید تا تصميمتان را به ما ابلاغ کنید. و اضافه کردم: ـ در اعتراض به اين شيوه برخورد و تصمیمگیری، حاضر نيستم به شما بگويم که واکنش من چيست و چکار خواهم کرد. چرا شما در نظر نمیگیرید که در این ميان يک سری از حقوق ما هم ضايع شده است؟. آنها اعتصاب غذای خود را شروع کردند و بلافاصله نیز به مجرد انتقال داده شدند. در اينجا بود که به رئيس زندان و رئيس شهربانی مراجعه و اعلام کردم که «خواستهای اعتصابگران، خواستهای من و آصف هم هست.» رئيس زندان به من گفت: ـ مثل اينکه شما تو باغ نيستيد؟ آنها نقشه فرار داشتهاند و مدارکش به دست ما افتاده است. با شنيدن اين حرف، برای اينکه در صف زندانيان پراکندگی به وجود نيايد، به او گفتم: ـ خودتان میدانید که اين موضوعِ فرار جدی نيست و بيشتر به بهانهجویی شبيه است. بیایید سر خواستهای واقعی ما صحبت کنيم. قدم به قدم مسير گفتوگو را به سمت دلخواه خود تغيير دادم. بعد از گفت و شنود مفصل سرانجام بر سر خواستهای زندانيان به توافق رسیدیم. رئيس زندان با همه خواستهای مطرح شده از جانب من جز راديو دو موج موافقت کرد. بدين ترتيب، اعتصاب با پيروزی به پايان رسيد و همبندان ما از انفرادی بيرون آمدند. البته يکی از دلایل نرمش نشان دادن رئيس زندان و به دست آمدن توافق اين بود که مسئولان زندانها در آن روزها و هفتهها در فکر برچيدن زندان برازجان بودند. بعد از پايان يافتن اعتصاب از چندين نفر از همبندانم نظرخواهی کردم. اکثريت آنها گفتند که شما درست عمل کرديد، چون اگر شما هم اعتصاب میکرديد، آن وقت چه کسی میتوانست باب مذاکره را باز کند و حرفهای ما را به کرسی بنشاند. در آن ميان تنها يک نفر بود که گفت: «نه، اگر شما هم اعتصاب میکرديد، ما میتوانستيم بگويیم که يک زندانی ۲۵ ساله نیز همراه ما اعتصاب غذا کرده است.» توجه کنيد که برخی از رفقا تنها در فکر ظاهرسازی بودند و دستاورد و نتیجهی کار را در نظر نمیگرفتند. به نظر من، زندانی در دورهی زندان خود باید همواره بکوشد شخصيت و حيثيت خود را حفظ کند و هیچگاه نقاط ضعف و قوت پليس را از پيش چشم دور ندارد. به افراد پليس نیز به عنوان انسانهای تأثیرپذیر بنگرد و از اعمال تحریکآمیز و ماجراجویانه پرهيز کند. ما همواره بايد با پختگی و درایت حريمی بين خود و پليس نگاه داريم. نباید بیموقع حمله کرد و باید بهموقع نیز عقب نشست. عقبنشینی هم باید بهگونهای باشد که احترام زندانی خدشهدار و حرمتش شکسته نشود. طبيعی است که تعرض و عقبنشینی بیموقع و ناهماهنگ موجب پراکندگی و اختلاف میشود و زندانيان را در برابر پليس ناتوان میکند. گاه زندانيان فراموش میکنند که اعتصاب غذا آخرين وسيله و اسلحهی زندانی سياسی است و از این آخرین حربه بايد در آخرين مرحله مبارزه استفاده کرد. ما همچنین نبايد از پيش چنین فرض کنيم که در هر اعتراض و اعتصابی، با يا بدون نشان دادن نرمش، حتماً به خواستههایمان میرسیم. اعتصاب غذا موقعی به پيروزی میانجامد که با در نظر گرفتن همه عوامل و امکانات داخل و خارج زندان صورت بگيرد. يعنی باید بدانیم که هر اعتصاب غذائی لزوماً پليس را به عقبنشینی وادار نمیکند. مثلاً اعتصاب غذای ۱۲ روزه گروه جزنی و همراهانش که نزدیک به ۵۰ نفر بودند، با شکست روبهرو شد. يا اعتصاب غذای ۱۴۴ نفره ما در سال ۱۳۵۲ را به زور شکنجه شکستند. البته در مواردی حتی اشاره و تهدید به اعتصاب در گفتوگو با پليس و مقامات زندان میتواند زمینهساز کسب امتياز از زندان شود. اما اين کار تنها از دست فرد يا نمایندهای برمیآید که از ورزيدگی و شخصیت و هنر برخورد با پلیس برخوردار باشد، کسی که روانشناسی و روحيات پليس و زندانبان را بداند و درعینحال خونسرد، متين و تيزهوش باشد. ممکن است نماينده جمع با برخورد غیراصولی و عصبی خود گفتوگوی عادی را به توهين و مشاجره بکشاند يا برعکس، با نرمش بیجا و ابراز بیشخصیتی، موجب خفت و خواری زندانيان شود. ---- 1] داستان از اين قرار بود که هر چند يک بار، بند و اتاقها را بازرسی و اشياء و وسايل «غیرمجاز»، همچون وسايل بُرنده را جمعآوری میکردند. اين بازرسی در مواردی خيلی سرسری و بدون آزار انجام میشد، اما گاه با چنان بریزوبپاش و خرابکاری همراه بود که هيچ معنايی جز آزار دادن عمدی زندانيان نداشت.
لینک های شماره های گذشته: 1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html 4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html 5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html 6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html 7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/647/kymanesh.html 8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/648/kymanesh.html 9 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/649/zendan.html 10 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/650/ZENDAN.htm 11 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/651/kymansh.html 12 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jolay/652/kymansh.html
تلگرام راه توده:
|
شماره 653 راه توده - 28 تیر ماه 1397