خاطرات 25 سال زندان شاه- تقی کی منش– بخش 8 زندگی بی نهایت سخت و دشوار هوشنگ تیزابی در زندان
|
سرکوب زندانیان در شیراز
در سال ۱۳۵۲ در شرايط خيلی سختی به سر میبردیم. بعد از برخورد و درگیری با پليس و دخالت گارد که منجر به سرکوب شدید زندانیان در زندان شيراز شد، همهی ما در سلولهای انفرادی به سر میبرديم. در سلولها بسته بود و در هر ۲۴ ساعت تنها سه بار حق رفتن به توالت داشتيم. از حق هواخوری، ملاقات، دسترسی به کتاب و روزنامه و نوشتافزار محروم بوديم. در اين روزها از طرف سازمان امنيت پرسشنامهای در اختيار ما گذاشتند. از جمله سؤال زير در این پرسشنامه طرح شده بود: ـ کدام حزب میتواند مردم را از بدبختی و گرفتاری نجات بدهد؟ در پاسخ بی پردهپوشی و بهروشنی نوشتم: ـ حزب تودهی ايران. يا درباره سياست خارجینوشتم که سياست خارجی اتحاد جماهير شوروی، به عنوان حامی زحمتکشان و جنبشهای ملی و دمکراتيک، سياست خارجی درست و اصولی است. همچنین چند ماه پيش از اینکه آزاد شویم، مأموری از سوی ساواک به زندان آمد. اين فرد البته پيش از آن نیز دو سه بار در زندان حضور يافته و افرادی را خواسته و بعد آنها را مرخص کرده بود. از من پرسيد: ـ آيا فکر نمیکنید که آن موقع که اين راه را انتخاب کرديد، جوان بوديد و اشتباه کرديد؟ در پاسخ گفتم: ـ آن موقع ۲۲ سال داشتم. چندين حزب در صحنه سياسی کشور وجود داشت، مانند حزب جنگل، حزب ايران و... من بعد از کندوکاو و مطالعهی فراوان درباره احزاب موجود، پرسشنامهی تقاضای عضويت در حزب تودهی ايران را پر کردم. پرسید: ـ آيا فکر نمیکنی که در عقیدهات در اين سالها تغييراتی پيدا شده است؟ پاسخ دادم: ـ اتفاقاً چرا. واقعيت اين است که همه چيز، از جمله خود من، در حال تغيير است، اما سمت و سوی اين تغيير مهم است. من با گذشت هر روز از عمرم، احساس میکنم باورم به حزبم و راهی که انتخاب کردهام بيشتر میشود. اگر جز اين بود، الآن اينجا نبودم. يادتان باشد که در میان ما افرادی بودند که به اعدام و زندان ابد محکوم شده بودند، اما بعد از ۳ سال و ۵ سال با اظهار ندامت از زندان بيرون رفتند. اين شرايط و اين امکان برای من نیز وجود داشت. اما من آگاهانه آن را نپذيرفتم، زیرا نمیخواستم به حزبم پشت و به مردم زحمتکش میهنم خيانت کنم. پرسید: ـ آيا فکر میکنی که دستگاه شما را فراموش کرده؟... حالا هم حتی اگر شفاهاً چيزی بگويی، آزاد میشوی. آیا آمادهی ابراز ندامت شفاهی هستی؟ گفتم: ـ من مطمئن هستم که دستگاه شما ما را فراموش نکرده است. اگر ما را فراموش کرده بوديد، هر سال دو سه بار به سراغ ما نمیآمديد. خوب است بدانيد که آن کس که شما به دنبالش هستید من نيستم. پرسید: ـ ما اگر شما را آزاد کنيم، چه میکنید؟ جواب دادم: ـ خوب، طبیعی است که میروم بيرون. فکر میکنید میگویم نه، در زندان میمانم؟ اما رک و راست بگویم. بايد بدانيد که من حاضر نيستم با شما معامله کنم و شرفم را در گرو آزادیام بگذارم. دمش را گذاشت روی کولش و رفت، تا اينکه روز سوم آبان57 فرارسید. در آن روز بود که رئيس زندان آزادی بدون قید و شرط ما را به من و حجری و عمويی اطلاع داد. اکنون دوران ۲۵ سالهی زندان را به بخشهای مختلف تقسيم میکنم و به هر يک بهطور جداگانه میپردازم.
شرايط اقتصادی و زيستی در زندان
وضع افسران در آن دوران نسبت به ساير اقشار جامعه چندان بد نبود و به قول معروفدستشان به دهانشان میرسید. دليلش هم اين بود که افسران در ارتش از مزايای ویژهای برخوردار بودند. اما اين شرايط عمومی درباره بسياری از رفقای ما صدق نمیکرد. وضعیت اقتصادی زندگی آنها نسبت به سایر همقطارانشان بد و اسفبار بود، زیرا آنها سر و ته زندگیشان را فقط با همان حقوق ماهیانهای که میگرفتند بههم میآوردند و اهل دلهدزدی و کش رفتن از جيره سرباز و رشوهگیری نبودند. آنها که بيشترشان از میان خانوادههای زحمتکش آمده بودند، نه تنها هیچگونه پساندازی نداشتند، چه بسا بار زندگی مادر و خواهر و دیگر اعضای خانواده را نیز به دوش میکشیدند. برای نمونه وضعیت خودم را تشریح میکنم. من ستوان يکم سهساله بودم و ماهانه در حدود ۳۲۵ تومان حقوق میگرفتم. از اين پول ۵۰ تومان بهعنوان کمکخرج برای عمهام میفرستادم و با ۲۷۵ تومان باقیمانده زندگی میکردم. با اين پول بهسختی میشد از پس خورد و خوراک و کرایهخانه، خريد کفش و لباس، پرداخت حق عضويت، کمک به حزب و خريد کتاب و نشريات و ديگر مايحتاج زندگی برآمد. البته خريد با تخفيف از فروشگاه ارتش بهراستی کمک چشمگيری برای من و ارتشيان بود.
و اما در زندان...
به زندان که افتاديم، اوایل در اختيار فرمانداری نظامی بودیم. دستاندرکاران فرمانداری نظامی با اینکه درباره مسائل سياسی از خود حساسيت نشان میدادند، اما بر سر دريافت وسايل و امکانات زيستی از سوی خانوادهها زیاد سختگیر نبودند. به اين دليل، در اين دوران گذران زيستی ما چندان بد نبود. ديری نگذشت که ما را تحويل شهربانی دادند. شهربانیچیها از همان اول دست به کار پياده کردن آییننامهی زندان شدند. به اين معنا که غذای غیرقابلخوردن زندان را خودشان میپختند. برنامه ثابت غذايی عبارت بود از: صبحها، نان و پنير و ظهرها، آش و آبگوشت و چشمتان روز بد نبيند، آنهم چه آش و آبگوشتی! باور کنيد، يک روز از توی ديگ بزرگ آبگوشت يک لنگه دمپايی پيدا کرديم. هر روز هم چشممان به کشف جک و جانور تازهای روشن میشد. بههرحال، در آن روزهای سخت و جهنمی، چاره دیگری نداشتیم و از سر ناچاری بايد میساختیم و دم نمیزديم. ناگفته نماند که در اوايل زندان، امکاناتی فراهم بود که بتوانيم غذايی برای خود درست کنيم، اما بیتجربگی و نگاه غلطمان به مسائل و محيط زندان، ما را از اين کار بازمیداشت. میگفتيم: ما که حبسهای سنگين داريم، بايد با همين غذای زندان سر کنيم. در حالی که اين برخورد سراپا خطا بود. ما بايد برعکس به فکر سلامتی خود میبودیم. بايد سعی میکرديم که بيمار و سربار ديگر رفقای دربند خود نشويم. ما از یک طرف بر سر خورد و خوراک خست به خرج میداديم و از طرف دیگر مجبور میشدیم با گشادهدستی پول برای دارو و درمان خود بپردازيم. در بين ما افراد سالخوردهای بودند که نمیتوانستند غذای زندان را بخورند. آنها به انواع بیماریهای روده و معده مبتلا شده بودند. اين بود که زير فشار واقعيت، نگاه ما نیز به تدریج تغيير کرد. بين خود توافق کرديم که تغييری در نظام غذايی بند به وجود آوريم تا غذای قابلخوردن در دسترسمان قرار گيرد. در اولين گام تصميم گرفتيم برای کسانی که بيماری معده و روده دارند غذای رژيمی تهيه کنیم. در پی این تصمیم بنا شد افراد بيمار نام خود را ثبت کنند. شمار بيماران سر به ۸۰ تن میزد. تدارک و تقسيم غذا برای اين تعداد بيمار از سوی چند نفر امکانپذیر نبود. برای حل مشکل، تصميم جديدی گرفتیم و به اجرا گذاشتیم: پختن آبگوشت، املت، نيمرو و خوراک آزاد اعلام شد. اين تصميم ابتدا در يکی از بندهای زندان اجرا شد. بهاینترتیب که افراد، بر پایه آشنایی و شناخت پيشين و سابقه کار مشترک سازمانی، مانند سابقه مشترک کار در شهربانی، نيروی هوايی يا ژاندارمری یا زندگی با یکدیگر، با همیاری و تقسيمکار جمعی، يکجا برای همه غذا میپختند و بين خود تقسيم میکردند. البته برخی مواقع برخوردهایی پیش میآمد که انسان را به تعجب وامیداشت. بعضی مواقع رفقا چنان مته به خشخاش میگذاشتند و تنگنظری نشان میدادند، که تأسفآور بود. يک باررفيقی از بندی ديگر به من مراجعه کرد و گفت: ـ من ناراحتی معده دارم. برای همین هم ديروز تخممرغ نيمرو برای خودم درست کردم. امروز رفتم دیدم پيچ پريموس را برداشتهاند تا ديگر کسی نتواند برای خودش چيزی بپزد. اما رفتهرفته روحیههاتغيير کرد و از تنگنظریها کاسته شد. جيرهی دريافتی از زندان قابلاستفاده نبود. اين بود که با مبارزهی پيگير و مذاکره با زندانبان موفق شديم به جای جيره مواد غذايی، برای هرزندانی ۱۲ ريال پول نقد بابت سه وعده غذا دريافت کنيم. برای تهيه غذای بخور و نمیر روزانه، ناگزير بوديم به ازای هرنفر زندانی ۱۳ ريال از جيب بگذاريم تا بتوانيم صبحانه و ناهار و شام قابلاستفادهای تهيه کنيم. تا سال ۱۳۴۲ روال کار این گونه بود در اين تاریخ ۱۴ نفر از ما را از تهران به برازجان تبعيد کردند. در آنجا به خاطر گرانی و دوری از مرکز و گرمای طاقتفرسا، به هر نفر روزی ۲۲ ريال جیره میدادند. البته از اين مبلغ نیز ۲ ريال بابت سلمانی و يخ و داروی نظافت کم میکردند. در اينجا نیز میبایستی مبلغی روی آن ۲۰ ريال میگذاشتیم تا شکم خود را سير کنيم. اين شيوه تا سال ۱۳۴۸ ادامه داشت. از آن پس، در پی تلاش ناموفق گروه جزنی برای فرار از زندان، رژيم محدودیتهای بیشتر و رنگارنگی بر زندگی زندان اعمال کرد. از آن جمله بود: ـ قطع پرداخت پول نقد بهعنوان جيره غذايی و تحويل غذای بیکیفیتی که در آشپزخانهی زندان تهیه میشد. ـ تجدید نظر در حق ملاقات زندانی. تنها اعضای درجهیک خانواده، يعنی پدر و مادر و زن و فرزند حق ملاقات داشتند. در عین حال، زندانبان هيچ وسیلهای برای زندانی از خانوادهها تحويل نمیگرفت. بدین طریق، شرايط زندگی در زندان برای ما بيش از بيش دشوار شد. همهی ما از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱، يعنی به مدت سه سال، ناگزير بوديم امورات خود را تنها با خوردن غذایی که در آشپزخانهی زندان برازجان تهیه میشد بگذرانیم. در سال ۱۳۵۱ زندان برازجان منحل شد و مرا به زندان شيراز منتقل کردند. در شيراز نیز میبایست غذای دستپخت آشپزخانهی زندان را میخوردیم. در سال ۱۳۵۶، در پی مبارزات پيگير زندانيان زندان قصر و زندان شيراز و همچنین فشار بینالمللی و باز شدن پای صليب سرخ به زندانهای شاه، بهبود نسبی در امور غذايی زندان به وجود آمد. از آن موقع بود که دو نماينده زندانيان بر کار پخت و پز و آشپزخانه نظارت میکردند، اما اين کار چند ماهی بيشتر به درازا نکشيد. يکی از دغدغههای همیشگی ما طی سالهای زندان یاریرسانی به خانوادهی نیازمند رفقای زندانی بود. برخی زندانیان نه تنها پولی از خانواده دريافت نمیکردند، بلکه میبایست برای گذران عادی زندگی خانوادهشان به آنها کمک مالی نیز بکنند. من در سالهای اول زندان در بندی بودم که خانواده 12 زندانی از 118 زندانی آن بند برای ادامه زندگی به کمک مادی نیاز داشتند. ما به اين خاطر به طور مخفيانه صندوق تعاونی تشکيل داديم تا به نياز مادی اين خانوادهها پاسخ دهیم. البته بعدها، طبق «فرمان ملوکانه» از محل صندوق بازنشستگی کمک ناچیزی به خانواده نظاميان زندانی پرداخت شد. برای مادر ۱۰۰ تومان، برای خواهر و برادر صغير ۵۰ تومان، برای همسر ۲۰۰ تومان و برای هر فرزند ۵۰ تومان در نظر گرفته بودند. حداکثر مبلغ پرداختی ۵۰۰ تومان بود. کسانی که افراد تحت تکفل نداشتند مشمول اين فرمان نمیشدند. گروهی، از جمله خود من، دست رد به سينه اين کمک زدیم و اين در حالی بود که خود و خانوادهام از نظر مالی بهشدت در مضيقه بوديم. شماری از رفقای قديمی از هيچ کمک مادی در حق من دريغ نکردند. در تمام اين سالها رفقا، ی. ب. ، م. ع. ، ح. ت. ، م. ا. و ر. ش. مقرری معينی برای من تعيين کردند و بهطور منظم به نيازهای مادیام پاسخ میدادند. آنها که پیوندهای عاطفی خود را با من نبريده بودند، به اين یاریرسانی به چشم يک وظيفه انسانی و مردمی نگاه میکردند. همينجا مناسب میدانم که سپاسگزاریام را نه تنها از اين ياران، بلکه از همهی آنهایی که به نحوی از انحاء دلشان برای ما زندانيان میتپید ابراز کنم. همهی آنها برای من عزيز و گرامی هستند. يکی از رفقای دانشجوی ما به نام ر. ش.، که ۲ سال با من در زندان بود، پس از رهایی از زندان و به پايان بردن تحصيلات خود، از هيچ کمکی به من دريغ نورزيد. البته بايد این را نیز خاطرنشان کنم که کمکهایی که دريافت میکردم، به مصرف شخصی خودم نمیرسید، بلکه بخشی از اين کمکها را صرف تأمین خورد و خوراک و لباس و در مواردی کمک به خانوادهام و مابقی را برای کمک به خانواده ديگر رفقا و تهیه دارو برای زندانیان میکردم. ناگفته نماند که آن «فرمان ملوکانه» موجب شد باری از دوش زندانيان برداشته شود. علاوه بر آن، مواقعی که امکان کار برای درآوردن پول در زندان فراهم بود، رفقای ما به راستی از خود مايه میگذاشتند. دورههایی بود که میتوانستيم از طريق نقاشی، توربافی، کارهای دستی يا ترجمهی مقاله، از جمله برای «کتاب هفته» کيهان، درآمدی کسب کنيم. پيداست که بار کشیدن زندان برای زندانی در صورت تأمین اقتصادی خودش و خانوادهاش، سبکتر میشود. باز هم تأکید میکنم که رفقای من بی هیچ چشمداشتی به ما کمک مالی میکردند، کاری که اگر ما نیز به جای آنها بوديم با تمام وجود برای آنها انجام میدادیم. نباید از ياد برد که پذيرش اين کمکها برای ما به عنوان کمونيست و تودهای، با توجه به نوع تربيت فردی و اجتماعیمان، ساده نبود و با گونهای شرم همراه بود. در اين رابطه، خاطرهای دردناک به يادم آمد که برایتان نقل میکنم. رفيق هوشنگ تيزابی، در پی برخوردی که با رفقا داشت، از کمون (يعنی زندگی مشترک و جمعی) بيرون رفت. زندگی سخت زندان برايش سختتر شد. میدانستم که پدر او از مادرش جدا شده و مادر و خواهرش از نظر مالی سخت در مضیقهاند. هوشنگ که خود کمکی از بيرون از زندان دريافت نمیکرد، حال میبایست تلاش کند به داد خانوادهاش نیز برسد. اين بود که شروع کرد به یادگیری قالیبافی. او نه تنها این کار را خيلی زود ياد گرفت، بلکه در آن چیرهدست نیز شد. به طوری که در عرض دو سه ماه موفق شد قاليچهای ببافد و برای فروش عرضه کند. يادم هست که برای کار دو سه ماهه، صد تومان به دستش میرسید. او بخش کوچکی از اين پول را برای خود برمیداشت، و مابقی را به عنوان کمکخرج به خواهر و مادرش میداد. ديدن گذران دشوار زندگی او در زندان دلم را به درد میآورد. چندين بار به سراغش رفتم. از او خواهش و تمنا کردم که کمک مرا بپذيرد. به او تأکید کردم که کمک رفيقانهی من را قبول کند، اما او به هیچ وجه زير بار نرفت. حتی به او گفتم که پول را بهعنوان قرض از من بپذير و وقتی که آزاد شدی و دستت به دهانت رسيد، پس بده. قبول نکرد و به زندگی بینهایت سخت خود ادامه داد. ديدن وضع او که از حداقل زندگی محروم بود و به هيچ صراطی هم مستقيم نمیشد و هيچ منطقی را نمیپذیرفت، دلم را به درد میآورد و خود را درمانده احساس میکردم. برخی از رفقا از روی مناعت طبع پيشنهاد کمک مالی را نمیپذیرفتند. برخیها با اين ذهنيت که اين پول از طرف حزب به آنها داده میشود، آن را نمیپذیرفتند، چون نمیخواستند سر و کار و رابطهای با حزب داشته باشند. نادر افرادی نیز بودند که برعکس، از اين موقعیت حداکثر سوءاستفاده را میکردند. يعنی همزمان از چند نفر کمک مالی میگرفتند و زندگی راحتی برای خود فراهم کرده بودند. البته طبيعی بود که ملاحظات امنیتی در زندان به ما اجازه نمیداد تمرکز و هماهنگی بیشتری در کمکرسانی مالی به رفقا و خانوادههایشان به وجود آوريم.
زندان و شرایط نوین زندگی در مورد کارهای درون زندان، مانند نظافت حياط و بندها، جاروکشی، خالی و پر کردن آب حوض، تميز نگهداشتن توالتها، آب آوردن، تهيه غذا و پختوپز و ديگر امور مربوط به محيط زندگی مشترک، به دقت برنامهریزی میکرديم و آن را با جدیت به اجرا میگذاشتیم. تعصب داشتيم که همهی کارها را خودمان انجام دهيم. در درجهی اول بيشتر به این نکته توجه داشتیم که افراد مختلف متناسب با بنيه و تاب و توانشان کار کنند. البته همه خودشان داوطلبانه در کارها شرکت میکردند. کسی خود را از کار معاف نمیدانست و از زیر کار درنمیرفت. يادتان باشد که رفقا در زندان در واقع ترک عادت میکردند، چون در بيرون از زندان، بنا به عرف و سنتهای ناپسند حاکم بر روابط خانوادهها، مردها کمتر در کارهای خانه شرکت میکردند. در بيشتر موارد، آنها تنها کار بیرون از خانه يعنی درآوردن پول را وظيفهی خود میدانستند.
دشواری کار و تنگنظریها این را هم بگویم که انجام کارهای زندان زياد هم ساده نبود. برای نمونه، تهيه آب آشاميدنی را در نظر بگيريد: در آن دوران، آب آشاميدنی، «آب شاه» بود. اين آب را با تانکر میآوردند. وقتی قرار میشد که چهار بند همزمان برای بیستوچهار ساعت آب دريافت و ذخيره کنند، معنیاش این بود که میبایست برای بيش از پانصد نفر آب ذخيره شود. بايستی صفی طولانی میکشیدیم و ظرف آب را دست به دست میکرديم. از در زندان تا درون بند دستکم بايد صد متر با شتاب آب را جابهجا میکرديم. همهی افراد از پس اين کار برنمیآمدند، اما حاضر به کنار ماندن و فقط نگاه کردن نیز نبودند، مثلاً رفیق سرهنگ پيری بود که توانايی انجام اين کار را نداشت، اما حاضر هم نبود از کار معاف شود. هر شب میبایست کريدورها را جارو میکردیم و با تايد میشستیم و تی میکشیدیم. چندين بار رفيق پير يا بيماری را راضی کردم اجازه بدهد کار او را من انجام بدهم، که البته بعد با اعتراض انگشتشماری افراد کوتهبین روبهرو شدم. آنها انگار نمیدیدند که خود رفقا بهسادگی تن به معافيت از کار نمیدهند و با وجود این زبان اعتراضشان بلند بود. در نظر بگيريد کسی را که ۵۰ سال در خانه خود دست به سياه و سفيد نزده و همواره غذای آماده جلویش گذاشتهاند و خورده و بلند شده رفته پی کارش و حالا میخواهد برای جمع غذا بپزد. خب، ممکن است غذایش به خاطر بیتجربگی شور يا بینمک از کار دربیاید یا ته بگيرد يا حتی بسوزد. طبیعی است که نسبت به چنین شخصی بايد تحمل نشان داد و او را درک کرد، نه اينکه بلافاصله شمشير ايراد و انتقاد را از غلاف بيرون کشید و به قول معروف دخل طرف را آورد. بارها در اين جور مواقع بساط برخوردهای نادرست و اعصابخردکن پهن شد. فلسفهی طرفداران کار اين بود که همه بايستی همه کار را بلد باشند و خوب هم بلد باشند، يعنی بايد همهفنحریف باشند. آنها با اين ديدگاه زندگی را به کام جمع تلخ میکردند. در نظر نمیگرفتند که زندانی باید گذشته از فشارهای زندانبان و محيط پرفشار زندان، نگرانی خانواده را هم تحمل کند. گاه انتقاد و خردهگیری به افراد بر سر نظافت يا غذا، کار را به انفجار میکشاند. طرف از کوره درمیرفت، همه دقدلیها و ناراحتیهای تلنبار شده درونی را سر رفيق همبند خود خالی و شرايط سخت را سختتر میکرد.
لینک های شماره های گذشته: 1 –http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html 3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html 4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html 5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html 6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html 7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/647/kymanesh.html
تلگرام راه توده:
|
شماره 648 راه توده - 24 خرداد ماه 1397