راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

خاطرات زندان 25 ساله شاه- کی منش– بخش 9

آغاز چپ روی

و چریک بازی

 در زندان های شاه

 

 

 

زندگی در زندان و تجربه‌های جدید

 

سرانجام پس از گذشت ۹ سال به این نتيجه رسيديم که بهتر است تغييری در اين نظم به وجود بياوريم. باید کاری می‌کردیم که انجام کارها در داخل بند باری بر دوش زندانيان نباشد. بنا شد هر زندانی برای نظافت داخل بند و شستشوی ظرف‌های غذا، مبلغ ۲۰ ريال در ماه بپردازد تا يک نفر را به کار بگيريم و آن پول را به ‌عنوان دستمزد به او بدهيم. به این ترتیب، کلی از وقت رفقا آزاد ‌می‌شد که می‌توانستند صرف مطالعه، ورزش يا ساختن کارهای دستی همانند بافتن تور، کيف و ساختن صفحه‌ی شطرنج و ميز عسلی و... کنند. 

 

ورزش در زندان

 

در آغاز، ورزش در زندان جمعی بود، اما زندانبان رفته‌رفته بر هر کار جمعی مهر «توده‌ای» و «کمونيستی» زد. به همين دليل، بسياری برای پرهيز از درگير شدن با پليس، خود را از ورزش جمعی کنار کشيدند. اين بود که ورزش شکل انفرادی به خود گرفت، يعنی هر کس به فراخور تمايل و امکاناتش از وسايل ورزشی موجود استفاده می‌کرد. مثلاً از چرخ‌دنده‌های ماشين و دَمبِل به‌عنوان وسایل وزنه‌برداری استفاده می‌شد. در يک دوره، ميل و پارالل و مدتی نیز زمين واليبال داشتيم.

البته واگذاری امکانات ورزشی، نه به خواست ما، بلکه به تمايل، ذوق و سليقه و کرم و سخاوت رئيس زندان و ديگر مسئولان ذی‌ربط از يک سو، و به فضای بيرون از زندان از سوی ديگر،  بستگی داشت. اگر فضای بيرون مساعد بود، امکانات ورزشی بهتری در اختيارمان قرار می‌گرفت. اگر وضع مساعد نبود، ما را از همه امکانات محروم می‌کردند. 

تا آنجا که به شخص من مربوط می‌شد، هیچگاه دست از ورزش نکشيدم. اگر هنوز از سلامتی نسبی خوبی برخوردارم، آن را مرهون ورزش پيگير می‌دانم. روال ورزش من چنين بود:

 هر روز صبح زود، حدود ساعت چهار و نيم، از خواب بيدار می‌شدم. ورزش می‌کردم. بعد صورتی اصلاح می‌کردم و دوش آب سرد می‌گرفتم. دوش آب سرد را حتی در چله‌ی زمستان هم ترک نمی‌کردم. 

البته دوره‌ای در زندان امکان دوش گرفتن نبود. اين بود که در توالت دوش می‌گرفتم يا با حوله‌ی خيس تنم را ماساژ می‌دادم و به‌اصطلاح گربه‌شوری می‌کردم. مدتی نیز زمان ورزش را به عصر منتقل کردم تا  بتوانم بعد از آن داخل حوض حياط زندان آب‌تنی کنم. اما از آنجا که آب‌تنی در حوض با سروصدا و طبیعتاً با نوعی مزاحمت برای هم‌بندانم همراه بود، خيلی زود دور آن را خط کشيدم و باز به آب ريختن روی سر در توالت روی آوردم. همچنین بايد بگویم که در آن زمان در زندان اصلاً چیزی به نام دوش وجود نداشت. بعد از مدت‌ها توانستيم شلنگی را به شاخه درختی آويزان کنيم و سر آبپاشی را به آن ببنديم و دوشی درست کنيم. بعدها توالتی را کور کرديم و دوشی به راه انداختيم و کمی بعد، دستگاه آب‌گرم‌کنی تهيه کرديم و ديگر می‌توانستيم دوش آب گرم هم بگيريم.

در کنار ورزش‌های جسمی، به‌ویژه زمانی که کتاب در بند کم بود، ورزش فکری يعنی شطرنج نیز طرفداران زیادی داشت.

بعدها که صليب سرخ با دولت وارد مذاکره شد اجازه يافتيم روزانه يک ساعت و بعدها يک ساعت و نيم از امکانات باشگاه زندان بهره بگيريم. در باشگاه زندان همه گونه وسايل و امکانات ورزشی موجود بود. من هم در آن ميان «میدان‌داری ورزش باستانی» را به عهده داشتم.

 

همزیستی‌ در زندان

 

 اگر بخواهم به‌طور فشرده از زندگی اقتصادی و نحوه همزیستی‌ در زندان سخن بگويم، جمع‌بندی من به قرار زير است: افراد بر پايه مشترکات اخلاقی يا سياسی ـ ايدئولوژيک و پیوندهای دوستیِ پيش از دستگيری با هم زندگی جمعی داشتند. آنها امکانات مالی خود را در يک صندوق مشترک جمع و برای خود مسئول مالی و برنامه‌ریز یا مادرخرج تعيين می‌کردند. آخر هر ماه مخارج بين جمع سرشکن می‌شد. البته میزان پرداخت سهم اعضاء به صندوق به توانايی مالی افراد بستگی داشت. کسانی که دستشان به دهانشان می‌رسید، بيشتر مايه می‌گذاشتند و آنها که دست‌تنگ بودند، به نسبت کمتر. زندگی مشترک جمعی به‌گونه‌ای ضامن اتحاد و همبستگی و تعميق دوستی‌ها بود.

صندوق اقلام معينی را تهیه و تأمین می‌کرد و شامل همه‌ی مواد مصرفی نمی‌شد. مثلاً طبق يک سنت نيک، همه میوه‌هایی که وارد بند می‌شد، يکجا گرد می‌آمد و بين همه هم‌بندان تقسيم می‌شد.

اما در سال‌های ۵۵- ۱۳۵۴ کمر اين سنت انسانی شکست. چرا؟ چون جوانان هوادار جنبش مسلحانه، يعنی چریک‌ها، وارد زندان‌ها شدند. آنها به خاطر اعتراض به جمع  و تلاش برای تحمیل نظریات خود به دیگران از گرفتن و خوردن ميوه خودداری کردند. اين عین حرفی بود که يکی از اين دوستان که هم‌اتاق من بود به خود من گفت.

 متأسفانه پيامد چنين برخوردی آن شد که ما افسران بیست‌وپنج سال زندان کشيده و محروم از ملاقات و دريافت ميوه، به مدت سه سال آزگار لب به ميوه نزديم.

البته اين محروميت، گاه عده‌ای از هم‌بندان مخالف ما را، که روحی حساس و پرعاطفه داشتند، تحت تأثیر قرار می‌داد و آنها مراتب عذاب وجدان خود را برای ما بيان می‌کردند. واکنش ما نوعی اعتراض به برخورد توهین‌آمیز آنها به جمع ما توده‌ای‌ها نیز بود.

در دوره‌های مختلف زندان، پليس همواره نسبت به زندگی جمعی يا کمونی زندانیان حساسيت نشان می‌داد و می‌کوشید جلوی اين شیوه‌ی زندگی را بگيرد، اما زندانيان همواره برای اين حق خود مبارزه می‌کردند و حاضر نبودند به‌سادگی دست از اين سنت نيک و انسانی بردارند. 

ما افسران عضو سازمان نظامی سعی داشتيم به دلایل زیر در تمام سال‌های زندان با هم زندگی اقتصادی مشترک داشته باشيم:

اول اینکه از نظر روحيه و اخلاق و منش به هم نزديک بودیم و خیلی راحت بر سر مسائل به توافق می‌رسیدیم.

دوم، تلاش می‌کرديم هم‌فکری و هم‌سرنوشتی خود را در قالب همزيستی مشترک حفظ کنيم. همبستگی و يکپارچگی خود را به‌ویژه در مقابل پليس، ارزشمند می‌دانستیم. اين واقعيت را در برخورد پليس با خودمان نيز احساس می‌کرديم. پليس جمع ما افسران را جدایی‌ناپذیر می‌دید و روی ما به‌عنوان يک جمع واحد و یکپارچه حساب می‌کرد.

سوم، جمع ما از برخی درگیری‌ها و بگومگوهای جاری در بين زندانیان دور بود.

البته ما هیچ‌گاه نسبت به سرنوشت و شرایط زندگی اقتصادی و سياسی ساير زندانيان هم‌بند خود بی‌تفاوت نبوديم.

در يک دوره، رابطه‌ی خاصی بين کمون ما و ديگر کمون‌ها وجود داشت. ما سعی می‌کرديم به دور از تظاهر، به اشکال گوناگون به کمون‌های دیگر کمک کنیم. در همان حال نمی‌خواستيم برای ديگران اين گمان پيش بيايد که ما از حزب کمک مالی دريافت می‌کنیم. در اين موارد، مواد غذايی، همچون برنج، روغن، قند و چايی و حبوبات سفارش می‌دادیم و مواد دريافتی را بين کمون‌های دیگر تقسيم می‌کرديم. به ‌این ‌ترتیب، توجه و حساسيت پليس به اين همياری جلب  و برای ما دردسر ایجاد نمی‌شد.

 

سازمان‌دهی در درون زندان و کمک به خانواده‌ها

 

گذشته از اینها، با استفاده از امکانات معینی که داشتیم و سازمان‌دهی خاص، به خانواده‌ی رفقای نيازمند کمک مالی می‌رساندیم.همچنین زمینه‌ای فراهم می‌آورديم تا رفقای علاقه‌مند بتوانند در راستای استعداد، ذوق و علاقه‌ی خود آموزش ببينند. رفقای پرشماری با بهره‌جویی از کمک‌های مستقيم و غیرمستقیم ما، در زندان و بيرون از زندان، زبان خارجی یاد گرفتند، در سطوح مختلف ادامة تحصیل دادند و حرفه‌های گوناگون از جمله تزريقات و پانسمان را فراگرفتند. 

 

 

بهداشت و درمان در زندان

 

همان طور که پیش‌ازاین يادآور شدم، تا زمانی که در اختيار فرمانداری نظامی بودیم، همه چيز فرق می‌کرد. زیرا آنها حساسيت چندانی به دريافت وسايل از بيرون نشان نمی‌دادند.

در اين دوره، مشکل بهداشت و دوا و درمان به شکل زير بود:

ما در چهار بند ساکن بوديم. چهار دکتر هر يک مسئول امور بهداشتی و درمانی يک بند بودند. رفیق عزیز ما دکتر حسين ملکی سرپرست دکترهای بند بود. او نسخه‌ها را تنظيم می‌کرد و برای تهيه دارو به خارج از زندان می‌فرستاد.

هر بند برای خود دکتر مسئول و داروخانه‌ی سرپائی داشت. در يکی از بندها دو اتاق به بيماران بستری اختصاص داده شده بود. بیمارانی که بعد از تلاش و پیگیری‌های بسيارِ خود و خانواده‌هایشان جراحی می‌شدند، دوره‌ی نقاهت را در اين اتاق‌ها می‌گذراندند.

ناگفته نگذارم که دکتر زندان، تدین نام داشت که به قصاب سازمان امنيت معروف بود. او ماهی یک‌بار برای رفع تکليف سری به زندان می‌زد و چيزهايی به نام دارو می‌داد و می‌رفت. ازاین‌رو، وظيفه اصلی تهيه دارو به عهده‌ی خود زندانیان و خانواده‌ها بود.

 

دندان‌پزشکی در زندان

 

وضع خدمات دندان‌پزشکی زندان بسيار رقت‌بارتر از خدمات عمومی پزشکی بود. ماهی یک‌بار در روز معينی دندان‌پزشکی به زندان می‌آمد و خدمات دندان‌پزشکی انجام می‌داد. حال اگر آن روز تعیین‌شده به تعطيلی می‌خورد، بايد دردمندان منتظر می‌ماندند تا روزی در ماه بعد به ديدار آقای دکتر نائل شوند. 

بد نيست بدانيد که میان ما، حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر پزشک، دانشجوی پزشکی، داروساز و دامپزشک و يک دندان‌پزشک وجود داشت.

 

یاد گرفتن کار تزریقات

 

رفيق دندان‌پزشک ما به سه سال حبس محکوم شده بود. تا زمانی که در زندان  بود، می‌توانستيم کمک‌های معينی از او بگيريم. اما او بعد از تحمل دو سال محکومیت آزاد  شد. اين وضعيت مرا به فکر واداشت. فکر کردم بايد به شکلی به پزشک مسئول بند که رفيق دکتر شيوا بود، ياری کنم. به سراغش رفتم و گفتم تو به‌تنهایی بايد همه‌ی بيماران اين بند ۲۲ اتاقه را ويزيت کنی و به کار تزريقات ۲۰ تا ۳۰ نفر برسی و علاوه بر اینها، به کارهای شخصی خود و رفقايی که با آنها زندگی می‌کنی هم رسیدگی کنی. انجام اين‌همه کار ساده نيست. پيشنهاد می‌کنم به من تزريقات ياد بدهی تا تزريقات بند را به عهده بگيرم و باری از دوش تو برداشته  شود.

دکتر موافقت کرد و کار تزريقات را به من آموخت. پيشرفت من چشمگير بود. بعد از مدت کمی، با اجازه‌ی دکتر، کلاس آموزش تزريقات و پانسمان به راه انداختم. دوره‌ی هر کلاس سه ماه طول می‌کشید. در مجموع، ۱۵۰ نفر در اين کلاس‌ها شرکت کردند و آن را با موفقيت به پايان رساندند.

 

مطالعهی فشرده‌ی کتاب‌های پزشکی

 

رفته‌رفته علاقه‌‌ام به رشته‌ی پزشکی بيشتر شد. به مطالعه‌ی پيگير و همه‌جانبه‌ی کتاب‌های پزشکی دست زدم. به‌زودی دستيار دکتر دفتری شدم که عمل‌های جراحی کوچک در زندان انجام می‌داد. نبود دندان‌پزشک دربند و مشاهده رنجی که زندانيان به خاطر دندان‌درد می‌کشیدند نیز مرا به فکر واداشت.

 

معالجهی دندان رفقا

 

به خود گفتم، حالا که دندانپزشک نداريم، خوب است حداقل دارو گذاشتن در حفره‌ی پوسيدگی را ياد بگيرم تا همبندانم کمتر درد بکشند. اين بود که برای رفيق د. ب. ه. پيغام دادم يک پنس و يک آينه و يک جلد کتاب ساده دندان‌پزشکی برايم بفرستد. ابزارهایی را که خواسته بودم به همراه دو جلد کتاب دردشناسی دکتر سياسی برايم آوردند.

 بعد از مدتی خودآموزی، خود را هرچه بيشتر تشنه‌ی آموزش و فراگيری يافتم. با کمک برخی رفقا، مجموعه‌ی برنامه و کتب درسی دوره‌ی پنج‌ساله‌ی دندانپزشکی را گردآوری و شروع به خودآموزی کردم. البته آموزش برخی دروس، مانند آسیب‌شناسی، که جنبه عملی داشت، برايم مقدور نبود. همپای آموزش منظم، گاه مجبور می‌شدم برای آموزش برخی ناراحتی‌های دندان اولويت قائل شوم. علت آن بود که مثلاً رفيقی نزد من می‌آمد که از دندان درد رنج می‌برد و می‌بایست کاری برای او می‌کردم. در این حالت، بلافاصله به‌طور فشرده به مطالعه و کندوکاو در کتاب‌ها می‌پرداختم و هنگامی که از روی علائم درد بيمار ناراحتی را تشخيص می‌دادم و از درون کتاب راه معالجه را می‌یافتم، آموخته‌های خود را روی دندان بيمار پياده می‌کردم. در اوايل هنگامی که بيمار به من مراجعه می‌کرد و ناراحتی‌اش برايم ناشناخته بود، يک روز وقت می‌خواستم و خود را برای معالجه آماده می‌کردم.

 

استفاده از سر گوسفند برای شناخت آناتومی دندان

بد نيست بدانيد که برای تشريح دندان، سر گوسفندی تهیه کرده بودم تا به کمک آن آموزش خود را پيش ببرم.

اولين دندانی که کشيدم، دندان يک مقننی زندانی بود. پس از کشیدن موفقیت‌آمیز دندان‌، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. آن روز آن‌قدر از احساس شادی سرمست بودم که حتی نتوانستم ناهار بخورم.

به‌طور پيگير به مطالعه ادامه دادم. هر قدر دامنه‌ی مطالعه و آموزش دندانپزشکی‌ام بيش‌تر می‌شد، وسواس و ترسم نیز افزایش می‌یافت.

  اوایل تصور می‌کردم که دندان مانند ميخی است که به ديوار کوبيده شده است و خيلی ساده می‌شود آن را کشيد. اما وقتی فهميدم که بی‌احتیاطی می‌تواند چه خطرهايی در برداشته باشد، خيلی خيلی محتاط شدم. پيوسته می‌کوشیدم دقت عمل خود را بالا ببرم.

مراجعان من پیوسته زيادتر می‌شدند. برای کشيدن و پر کردن دندانِ کسانی که به بيماری‌های ديابت، قلبی، عروقی و اعصاب مبتلا بودند، نهايت دقت را می‌کردم.

بعدها هم‌بندان من آن‌قدر به کارم اطمينان پيدا کرده بودند که در مراجعه به من درنگ نمی‌کردند.

 

بازداشت گروه آذربایجانی‌ها و ورود آنها به بند ما

 

در سال ۱۳۳۸ گروهی از رفقای آذربايجانی دستگير شدند و عده‌ای از آنها به بند ما آمدند. دندان‌سازی به نام احمدی نیز در ميان اين رفقا بود که در کار دندان‌سازی بسيار ماهر و چیره‌دست، اما از نظر تئوری دندان‌پزشکی بسيار ضعيف و ناوارد بود. به او پيشنهاد کردم که من به او تئوری ياد بدهم و او هم دندان‌سازی به من ياد بدهد. موافقت کرد.

توافق کرديم با کمک يکديگر در قبال دريافت چهل تومان برای زندانيان يکدست دندان بسازيم.

قرار شد از اين چهل تومان، سی تومان را او بردارد و ده تومان را نیز من صرف تهيه مواد و وسايل دندان‌سازی کنم.

 البته در میان زندانيان کسانی بودند که توانايی پرداخت چهل تومان را نداشتند. در چنین مواردی مجبور بودم آن مبلغ را خودم تأمین کنم،يعنی سی تومان به رفيق احمدی بدهم و ده تومان نیز برای مواد خرج کنم.

 

سودجویان  ساده‌لوح!

 

 اين زمان مصادف بود با بازگشت معاودين فرقه‌ای از اتحاد شوروی. «معاودين فرقه‌ای» کسانی بودند که بعد از سرکوب فرقه‌ی دموکرات آذربايجان به اتحاد شوروی مهاجرت کرده بودند. اکثريت آنها دهقانان و پیشه‌وران سالخورده‌ای بودند که پس از گذشت سال‌ها دوری از میهن، برای ديدن خانواده به وطن بازگشته و تعدادی از آنها را دستگیر کرده و به زندان انداخته بودند. تعدادی از آنها با نگاهی کاسب‌کارانه هر چه به دستشان رسيده بود، به همراه آورده بودند. مثلاً يکی از آنها دستگاه اندازه‌گیری فشارخون به همراه آورده بود. می‌پرسیدم اين چيست که با خود آورده‌ای؟ پاسخ می‌داد که نمی‌دانم. می‌گفتم اگر نمی‌دانی چیست، پس چرا با خودت آوردی؟ می‌گفت، شنیده بودم که در ایران 150 تومان قیمت دارد، حال آنکه قیمتش در آنجا فقط 20 تومان بود.

اين جماعت که بیش‌ترشان دندان‌های درب‌و‌داغان داشتند، در نوبت قرار می‌گرفتند تا دندان‌های خراب‌شان را بکشم و به جایش دندان مصنوعی کار بگذارم.

زندانيان تنها مشتری‌های من نبودند. پاسبان‌ها و استوارهای زندان نیز برای کارهای دندانپزشکی به سراغ من می‌آمدند.

 

لینکهایشمارههایگذشته

1 – http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/641/kymanesh.html

 

2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/642/kymanesh.html

 

3 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/april/643/kymanesh.html

 

4 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/644/kymanesh.html

 

5 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/645/kymanesh.html

 

6 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/646/kymanesh.html

 

7 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/may/647/kymanesh.html

 

8 - http://www.rahetudeh.com/rahetude/2018/jon/648/kymanesh.html

 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 649  راه توده -  31 خرداد ماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت