مارکسیسم و شرق - 13 "گذار" و "گسست" از نگاه مارکس و لنین
|
مارکسیسم روند تاریخ بشری تا به امروز را بطور عمده روند رشد نیروهای مولده و تحول در مناسبات تولیدی می داند که در یک محیط مبارزه طبقاتی به شکل توالی شیوههای تولیدی و شکل بندیهای اقتصادی و اجتماعی خود را نشان داده است. می دانیم که این تاریخ آشکارا شکلی ناموزون داشته است که بنظر ما بطور مشخص از طریق درآمیزی تمدنها می توان روند آن را پیگیری کرد. به همین دلیل است که پیگیری روند تکامل تاریخی و شکل ناموزون آن فقط از طریق اندیشه بر مفاهیم نیروهای مولد و شیوههای تولید و مبارزه طبقات ممکن نیست و باید نقش درآمیزی تمدنها را در آن وارد و جایگاه و پیامدهای آن را روشن کرد. این در شرایطی است که هنوز نه در میان مارکسیستها و نه غیرمارکسیستها تعریف روشنی از تمدن داده نشده است. "تمدن" را گاه به معنای جامعه، گاه ملت، گاه فرهنگ به کار گرفتهاند؛ گاه برای ایجاد تمایز با آنها؛ و گاه به معنای همه اینها اما در یک دوران طولانی تاریخی یا در قلمرویی گسترده تر از یک کشور معین. در وسیعترین مفهوم تمدن را می توان مجموعهای ازاندیشهها، نهادهای سیاسی، شرایط زندگی مادی و فنی، نیروهای مولد و مناسبات تولیدی، عقاید مذهبی، فعالیتهای فکری و هنری در قلمرویی وسیع و یا برای یک دوران کمابیش طولانی در نظر گرفت. دو درک و کاربست عمده از مفهوم تمدن وجود دارد: نخست. درکی که تمدن را با یک قلمرو در یک دوران معین یا در طول تاریخ پیوند می دهد. مانند تمدن ایران، تمدن یونان، تمدن اروپا و غیره. دوم. درکی که تمدن را با یک شکل تولید اجتماعی معین در ارتباط می بیند و در عین حال بر "منطق" و "روبنای" سیاسی و فرهنگی آن نیز توجه ویژه دارد. مثلا تمدن برده داری، تمدن فئودالی، تمدن سرمایه داری. در مفهوم "درآمیزی تمدنها" که در اینجا مورد نظر ماست این دو درک با هم در ارتباط قرار می گیرد و به هم پیوند می خورد. یعنی درآمیزی تمدنها عبارتست از آمیزش و اختلاط قلمروها و سرزمینها در دورانهای مختلف؛ در سطوح مختلف رشد اقتصادی و اجتماعی؛ به شکلهای مختلف از جمله جنگ، وام گیری فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، مستعمره سازی، مهاجرت، تجارت و غیره که در نهایت به تکامل تاریخی شکلی ناموزن می دهد. بنابراین وقتی از درآمیزی "تمدن"ها سخن می گوییم به تمایز قدیمی میان تمدن و بربریت توجه نداریم. این تمایز برای خود دارای حدی از عینیت و اعتبار علمی، بویژه برای تفکیک دورانهای بزگ تاریخی است، ولی در اینجا مورد نظر نیست. در درآمیزی تمدنها، اختلاط اقوام در همه سطوح، بربرها و تمدنها علیه هم یا با هم وارد می شود. در نتیجهی این درآمیزیها، خلقها و سرزمینهایی در طول تاریخ عقب می افتند یا محو می شوند و سرزمینها و خلقهایی جهش می کنند. مثلا جنگ که یک شکل عمده درآمیزی تمدنهاست می تواند به نابودی یک خلق و به جهش خلقی دیگر منجر شود. به همین دلیل، هرچند مبنای عمیق دگرگونیهای تاریخی دیالکتیک رشد نیروهای مولد و مناسبات تولید و مبارزه طبقات در بطن آن است ولی تاریخ را بطور مشخص تنها بر این مبنا نمی توان نوشت و فهمید. یک جنگ می تواند نتیجه چند صد یا حتی چند هزار سال رشد نیروهای مولده و پیشرفت در مناسبات تولید را در یک قلمرو به باد دهد، یا دستاوردهای آن را به قومی دیگر و سرزمینی دیگر و به مراتب عقب مانده تر، منتقل کند. همانطور که نتیجهی مبارزه طبقه حاکم علیه طبقات محروم جامعه می تواند به تضعیف موقعیت کلی آن جامعه در مواجهه با نیروهای طبیعت یا قدرتهای خارجی بیانجامد و آن جامعه را به سمت انحطاط و فروپاشی یا بازگشت به بربریت هدایت کند. این مطالب بنظر خیلی ساده و بدیهی می آید ولی در پشت ظاهر ساده مطلب انواع و اقسام پیچیدگیها و گرهها وجود دارد که باید آنها را یک به یک گشود. مسئله مهم در اینجاست که نه تنها رشد ناموزون در تحلیل نهایی بدون درآمیزی تمدنها ممکن نیست، بلکه گذار از یک فرماسیون به فرماسیون دیگر، یا جهش از روی یک یا چند فرماسیون، بدون چنین درآمیزی ناممکن است. این مطلبی است که در واقع مرکز بحث ماست و باید درباره آن بیشتر توضیح داد و دید که چرا و چگونه درآمیزی تمدنها امکان رشد ناموزون را بوجود می آورد و چرا گذار فرماسیونی بدون این درآمیزی ناممکن است. گسست و گذار برای داشتن یک درک کلی و موقت از موضوع و برای آنکه بدانیم همه این بحثها در نهایت به چه پرسشهای مشخصی می تواند و باید پاسخ دهد به مثال خود درباره جامعه برده داری باستان باز می گردیم. پیشتر توضیح دادیم اگر قبایلی که بعدها دولت رم را تشکیل دادند توانستند برده داری متفاوت و پیشرفته تری از شرق بوجود آورند بدان دلیل بود که آنها برخلاف شرق که برده داری را در گذار طولانی جامعه اشتراکی نخستین و از عصر نوسنگی آغاز کرده بود، برده داری خود را بر مبنای تمدن عصر آهن و آهن گدازی بنیان گذاشتند. و اگر توانستند چنین کنند به دلیل آن بود که شرق پیشتر و طی چند هزارسال آهن را کشف و به عصر آهن پای گذاشته بود. بعبارت دیگر پیدایش شکلی متفاوت از برده داری رم نتیجه درآمیزی میان تمدنهای شرق و یونان با تمدنهای در حال شکلگیری در سرزمین کنونی ایتالیا بود. در این زمینه توجه به تبیین س. کوالف تاریخنگار شوروی برای بحث ما بسیار گویاست. به گفته کوالف "نظام اجتماعی برده داری" تنها در جایی بوجود می آید که "مناسبات جامعه دودمانی – اشتراکی بسرعت تجزیه می شود، در محیطی که تجارت خارجی وسیع و روابط فشرده میان جوامع (بین قبیلهها، شهرها و دولتها)، جنگها و مستعمره سازیها وجود دارد. تنها و تنها در چنین شرایطی است که بردگی پدرشاهی می تواند به یک نظام برده داری فرا بروید. یا بعبارت دیگر تضاد میان مناسبات بردگی با مناسبات دودمانی- اشتراکی بتواند تحول یابد ... ما شرایطی دیگر را نمی شناسیم که چنین تحولی در آن ممکن شده باشد." این تحلیل در مورد چگونگی پیدایش فرماسیون یا "نظام اجتماعی برده داری" بسیار روشنگر است و چندین نکته را به ما نشان می دهد: 1- تحول "تدریجی" جامعه اشتراکی اولیه از درون خود فقط و فقط می تواند حداکثر بردگی پدرشاهی بوجود آورد. البته پیدایش این بردگی پدرشاهی هم برآمده از ارتباطها و جنگهاست یعنی اگر درآمیزی و ارتباط میان اقوام و قبایل وجود نداشته باشد حتی بردگی پدرشاهی هم نمی توانست بوجود آید. 2- برای آنکه فروپاشی جامعه اولیه بتواند به پیدایش نظام برده داری منجر شود ارتباط فشرده میان جوامع و قبایل و دولتها یعنی یک درآمیزی وسیع تمدنی لازم است. 3- در جایی نظام برده داری می تواند جانشین جامعه اشتراکی اولیه شود که تحت تاثیر ارتباط میان تمدنها فروپاشی جامعه اشتراکی بسیار "سریع" انجام شود یعنی در واقع یک "گسست" صورت بگیرد. بعبارت دیگر در جوامع عقب مانده تری که تضاد بین مناسبات اشتراکی و نظام برده داری میتواند بسود برده داری حل شود؛ یعنی در جوامعی که هنوز تحولی به شکل تدریجی انجام نشده و نهادهای جامعه اشتراکی اولیه هنوز آنچنان خود را با رشد نیروهای مولده انطباق نداده اند که بتوانند دربرابر برده داری مقاومت کنند. این جوامع می توانند تحت تاثیر ارتباط با جوامع پیشرفته تر دوران خود بسرعت از مرحله جامعه اشتراکی اولیه و بردگی پدرشاهی عبور کنند. از این روند تاریخی چه چیز برای امروزمان می توان فهمید و چه نتایجی میتوان گرفت؟ ناگفته پیداست الگوی تاریخی که بیش از همه به الگوی گذار از جامعه اشتراکی اولیه به برده داری شبیه است، روند معکوس گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم است. در هر دو مورد ما با آنتاگونیسم و آشتی ناپذیری منافع اجتماعی سرو کار داریم که به شکل مقاومت سرسختانه دربرابر روند گذار خود را نشان می دهد. در یک جا، اعضای آزاد جامعه اشتراکی نخستین هستند که از آزادی خود دربرابر برده داری دفاع می کنند. در جای دیگر بردگی سرمایه داری است که بر حفظ امتیازات خود علیه آزادی تولیدکنندگان سماجت می کند. اکنون می توان این پرسش را مطرح کرد که با توجه به آنچه گفته شد و تجربه گذار تاریخی به بردگی همچنان می توان معتقد بود که تضاد میان سوسیالیسم و سرمایه داری باید در آغاز در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری راه حل خود را می یافت؟ آیا برعکس تنها و تنها در کشورهای عقب ماندهتر سرمایه داری نبود که شرایط امکان گسست از سرمایه داری می توانست ساخته شود؟ آیا باز هم می توان گفت انقلاب اکتبر در روسیه ضدتاریخی بود؟ همه تحولات و انقلابها در تاریخ نشان می دهد که نه تنها انقلاب اکتبر در روسیه ضدتاریخی نبود بلکه یکی از نمونه وارترین الگویهای تحول در تمام تاریخ بود. در واقع همانطور که لنین می گوید زنجیر قلمروهای در ارتباط با هم نه در قویترین حلقه که در ضعیف ترین حلقه خود می شکند. و این برخلاف آنچه لنین گمان می کرد فقط مربوط به مرحله امپریالیسم نیست. این قانون همهی تاریخ است: زنجیر مناسبات کهنه، فرماسیونهای کهنه، در یک محیط ارتباط و درآمیزی تمدنی، همیشه در ضعیف ترین حلقههای آن شکسته است و می شکند و نه در قویترینها. با اینحال بنظر می رسد که مارکس سخنی دیگر و نظری دیگر دارد. مارکس در یکی از معروفترین عبارات خود که از پایههای نظری ماتریالیسم تاریخی او و مارکسیستهاست می گوید: "یک صورت بندی اجتماعی ھیچگاه پیش از آنکه تمام نیروھای مولده به تناسب ظرفیت این صورت بندی به حد کافی تکامل یافته باشد، از میان نخواهد رفت و مناسبات تولیدی عالیتر جدید نیز هیچگاه پیش از آن که شرایط مادی لازم برای بقاء این مناسبات در بطن جامعه قدیم فراهم آمده باشد، پدید نخواھند آمد. به ھمین جھت جامعه بشری ھمیشه ھدفهایی در برابرخود قرار می دھد که توان تحقق آنھا را داشته باشد." آیا میان این سخن مارکس با آنچه لنین می گوید و در بالا گفتیم تناقض وجود ندارد؟ لنین خود مسئله را چنانکه گفتیم بدین شکل حل کرد که در عصر امپریالیسم حادثه تازهای رخ داده و این ناموزونی رشد سرمایه داری است. در نتیجه این ناموزونی امکان گسست در ضعیف ترین حلقه زنجیر بوجود آمده است. با اینحال همه می دانند که مخالفان سوسیالیسم و انقلاب اکتبر، مدافعان سرمایه داری و سوسیال دموکراسی، در یکصد سال گذشته و تا همین امروز حتی بیش از گذشته، از آن سخن مارکس علیه لنین و برای تخطئه انقلاب اکتبر در روسیه بهره گرفتهاند. حتی مارکسیستهای صادق نیز در درک یا آشتی دادن این دو سخن در بسیاری موارد دچار دشواری شدهاند. ولی آیا واقعا میان این دو سخن ناسازگاری وجود دارد؟ چنین تفسیری می توان از سخنان مارکس و لنین کرد چرا که نه مارکس و نه لنین "گذار" را از "گسست" تفکیک نکردهاند. مارکس در جملات بالا بحق است زیرا درواقع از کل روند، از "گذار"، از تحولات تدریجی، سخن می گوید و لنین نیز بحق زیرا به مرحله "گسست"، به مرحله پخته شدن شرایط جهشهای تاریخی نظر دارد؛ و گسست و گذار هر دو به یکاندازه قانون تاریخ هستند و بدون هم وجود ندارند. هر روند گذاری شامل مراحل گسست است. یعنی هم در روند گذار، مجموعهای از مراحل "گسست"های کوچک و بزرگ جای می گیرد و هم در روند گسست، روند "گذار" به شکلی فشرده و سریع و با پرش یا دور زدن برخی گامها وجود دارد. نکته بنیادین ولی در اینجاست که : 1- گسست و گذار هر دو یک "روند" هستند و نه یک لحظه؛ 2- از آن مهمتر، مراحل "گسست" درون یک فرماسیون یا از یک فرماسیون به فرماسیون دیگر در همان قلمرو و سرزمینی رخ نمی دهد که "گذار"های تدریجی از آنها آغاز شده و در آنها تکامل یافته است. این درواقع کلید رشد ناموزون در تاریخ بشری است. گذارهای "تدریجی" و طولانی در یک قلمرو، در یک کشور، در یک منطقه، شرایط گسستهای نسبتا "سریع" در قلمرو یا منطقهای دیگر را که به لحاظ درجه رشد اقتصادی و اجتماعی عقب ماندهتر است فراهم می کند. به همین دلیل است که درآمیزی تمدنهای بنوبه خود یک قانون تحول و پیشرفت در تاریخ است. بدون این درآمیزی، بدون این جابجایی؛ گذارها، در یک مرحله، به بن بست می رسند. به همین دلیل است که گذار به برده داری از شرق آغاز شد و به گسست در رم انجامید، همانطور که گذار به سوسیالیسم در اروپای غربی آغاز شد ولی گسست در روسیه انجام شد. به این ترتیب بحثهای کنونی فقط برای فهم حوادث چند هزار سال پیش نیست بلکه برای یافتن پاسخ به حادترین پرسشها امروز است یعنی چگونگی تکوین شرایط گذار به جامعه یا تمدن سوسیالیستی؛ کوشش برای یافتن پاسخ به این پرسش که چرا تاریخ بدین شکل پیش می رود؟ چرا یک سرزمین، یک تمدن پیشرفته در مرحلهای از تکامل خود نمی تواند پیشتر رود؟ چرا نابود می شود، یا عقب می ماند یا در جا می زند؟ چرا چین عقب مانده می تواند از آمریکا و اروپا تقلید کند و از آنها جلو بزند ولی آنها نمی توانند برعکس از چین تقلید کنند؟ چرا بقول احسان طبری "بدون جامعهٔ کهن خاوری که تمدنی رشد یافته پدید آورد، پیدایش جامعه بردگی (به الگوی یونانی و رومی) میسر نبود"؟ چرا خود جامعه کهن خاوری آن الگو را نتوانست و نمی توانست ایجاد کند؟ چرا آسیایی که زودتر سرمایه داری تجاری را بوجود آورد خود نتوانست سرمایه داری صنعتی را بنیاد گذارد ولی اروپای شمالی عقب مانده و فئودالی توانست این گسست را انجام دهد؟ همه اینها یک پرسش است و آن هم پرسش رشد ناموزون، پرسش روند گذار و شرایط گسست است. بنظر می رسد نخستین مارکسیستی که این پرسش را بطور ضمنی مطرح کرد یا حداقل این مسئله ذهن او را مشغول می کرد "گوردن چایلد" تاریخنگار و باستانشناس برجسته مارکسیست بریتانیایی است. چایلد با این مسئله در ابتدا در جهان حیوانی مواجه شد. چرا دایناسورهای عظیم الجثه منقرض شدند و پستانداران کوچک جای آنها را گرفتند؟ به پاسخ چایلد به این پرسش در ادامه می پردازیم. ----------------------------------------------------- 1- برای آگاهی از نظرات س. کوالف نگاه کنید به : 13-1 Stephen.P. Dunn, The Fall and Rise of the Asiatic Mode of Prodution, Routledge, 1982, (2011) این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است: دون؛ ستفن، سقوط و ظهور شیوه تولید آسیائی، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1368 همچنین برای آشنایی با بحثهای وسیع و تاریخنگاری غنی شوروی و اروپایی در این زمینه نگاه کنید به دو ویژه نامه مهم نشریه "پژوهشهای بین المللی در پرتو مارکسیسم" منتشره توسط مرکز پژوهش های مارکسیستی وابسته به حزب کمونیست فرانسه: "دولت و طبقات در برده داری باستان" و "نخستین جوامع طبقاتی و شیوه تولید آسیایی" 13-2 Recherches internationales à la lumière du marxisme, Etat et Classes dans l’antiquité esclavagiste, n° 2 Mai - Juin 1957 13-3 Premières sociétés de classes et mode de production asiatique, n° 57-58, janvier-avril 1967
2- احسان طبری : نگاه کنید به جلد دوم کتاب "یادداشتها و نوشتههای فلسفی و اجتماعی" در منبع 2-12 3- برای دیدن آرای مارکس در زمینه تحول اجتماعی نگاه کنید به : 13-4 مارکس، انگلس، لنین؛ درباره انقلاب اجتماعی، ترجمه محمد پورهزمران، انتشارات حزب توده ایران، تهران، 1358 4 - موریس گودلیه جامعه شناس مارکسیست فرانسوی، در یک بررسی مفصل از تبیین مارکس درباره گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، "گذار" را چنین تعریف می کند : "منظور از گذار عبارتست از مرحلهای بسیار ویژه در تحول یک جامعه، مرحلهای که آن جامعه با دشواریهای فزاینده، داخلی و یا خارجی، برای بازتولید نظام اقتصادی و اجتماعی که بر آن متکی است روبرو می شود؛ مرحلهای که آن جامعه، به شکلی کمابیش سریع یا کمابیش خشونت آمیز می رود که بر روی پایه نظامی دیگر قرار گیرد که در نهایت بنوبه خود به شکل عمومی شرایط جدید موجودیت آن تبدیل می شود." 13- 5 GODELIER.M. (1990). La théorie de la transition chez MARX. Sociologie et socété, 22(1). 53-81 بنظر ما در این تعریف نیز دو مفهوم گذار و گسست با هم مخلوط شده زیرا این تفکیک از آغاز بدرستی انجام نشده است. در واقع آنچه در اروپا رخ داد "گسست" از فئودالیسم به سرمایه داری بود. اگر محیط آسیایی و مدیترانه ای، قبلا سرمایه داری تجاری را بوجود نیاورده و تجارت جهانی را رشد نداده بودند فئودالیسم عقب مانده اروپای شمالی تا هزار سال بعد و هرگز نمی توانست خود شرایط گسست و غلبه سرمایه صنعتی بر سرمایه تجاری را فراهم سازد. ولی از آنجا که گسست چنانکه گفتیم خود یک روند است و نه یک لحظه؛ و گذار را به شکلی فشرده و سریع در خود دارد، زمینه برای آنکه مرحله "گسست" خود به شکل یک روند مستقل "گذار" دیده و درک شود وجود دارد. از اینجاست که ارتباط تاریخی میان گذار تدریجی آسیا به سرمایه داری تجاری و گسست اروپای شمالی از آن به سرمایه داری صنعتی قطع شده و همه بحثها در مارکسیسم نیز پیرامون به اصطلاح "گذار از فئودالیسم به سرمایه داری" که مبنا را تحولات انگلستان قرار داده به بن بست رسیده است. در واقع آنچه اروپامحوران "معجزه اروپایی" گذار به سرمایه داری می نامند عبارت از جریان شتابان تاریخی است که در طی آن، بخشی از اروپا، در یک محیط بسیار درهم تنیده ارتباط و درآمیزی تمدنی، روند تدریجی و طولانی رشد نیروهای مولده و گذار از زمین سالاری به سرمایه داری تجاری در آسیا و آفریقا و مدیترانه را؛ به شکلی فشرده و سریع پیمود و یا دور زد و طفره رفت و از آن گسست کرد. به این مسئله اساسی در آینده باز خواهیم گشت.
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 687 - 29 فروردین ماه 1298