راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

 

زمان تاریخی

حکومت های فردی را با خود می برد!

احسان طبری

احساس خوشبختی

عوامل طبیعی، اجتماعی و عقیدتی آن

 آن بدر می رود از باغ به دلتنگی و داغ

وین، به بازوی فرح، می شکند زندان را

سعدی

مبحث سعادت، خواه آن را جزء علم اخلاق (اتیک) حساب کنیم و خواه آن را به عنوان دانشی مستقل و «التفاطی» جدا سازیم، به اعتقاد نگارنده این سطور، مبحث فلسفی – اجتماعی بسیار مهمی است. کسانی مانند گراک بابوف و فوریه و دزامی (البته در یک غلو ناموجه و تجریدی)، همین اهمیت را برای موضوع مورد بحث قائل بودند. زیرا در این که مهم ترین مایه هراس انسان «فقر» و «مرگ» و مهم ترین مایه تسلای وی «خوشبختی» و بهروزی است؛ تردیدی نیست.

آدمیزاد در چاردیوار «دوران» تمدنی خاصی، که غالبا عمرش حتی کفاف دیدن تحولات بنیادین آن را نمی کند، زاییده می شود و می میرد. در عصر ما جنبش تمدن ها سریع تر است. در ادوار باستانی، در سده های میانه، حتی تا نیمه سده نوزدهم، حرکت سنگ پشتی بود و زندگی اکثرا در یک نواختی کسالت بار و حوصله سوزی می گذشت.

با هیچ اعجاز از چنبر وجود خویش و از بند زمان خود نمی توان فرا جهید و آدمی زاد، زندانی عصر تاریخی خود و حامل و عامل قوانین و رسوم آن است.

تمدن انسانی (اعم از معنوی یا مادی که با فرهنگ دارای معنای مشترک است)، تحت تاثیر به ویژه دو عامل عمده شکل می گیرد (تبلور می پذیرد).

1- شرایط جغرافیایی یا مکانی (شرایط جوی را نیز همین جا به حساب می آوریم).

2- سنن و آزمون های گرد آمده و ذخیره شده کار مولد مادی و معنوی، (و یا عامل زمانی).

عامل جغرافیایی در شکل گیری نه تنها ظاهر تمدن و آهنگ تحولش، بلکه درون مایه تمدن نیز موثر است. البته ما آن را عامل قاطع نمی شمریم، ولی عامل بسیار مهم می دانیم.

اما «زمان تاریخی» عبارتست از تداوم یک تمدن و ارتباط ویژه اجتماعی درونی آن. این تداوم به سبب تعادل و هم ایستی نیزوهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و مدنی معینی است که تاروپود و نسج تمدن معین را می بافند. تا زمانی که عواملی (برونی یا درونی) این تعادل را مختل نساخته اند، عصر آن تمدن یا ادوار تابع آن تمدن پابرجاست.

قانون مکانیکی توازن قوا یا «تناسب نیروها»، البته به شکل اجتماعی آن، یکی از عوامل این تداوم و هم ایستی است. تناسب نیروها در درون یک تمدن به ویژه «مرکز قدرت سیاسی و اقتصادی» را در درون آن تمدن، معین می کند: قوی ترها در مرکز قدرت و حاکمیت قرار می گیرند، ضعیف تر در چنبره ها یا دوایر متداخل تبعیت.

 

مثلا جامعه های باستانی از شاهنشاه، فرعون، آگاممنون، بازیل، مینوس، قیصر، فغفوری، رای و امثال آن آغاز می شد (مرکز کل قدرت) و به بردگان دست پایین (مظهر عامل اطاعت) ختم می گردید. برخی آن را به «هرم قدرت و ثروت» تشبیه کرده اند، که راس هرم یک نقطه فردی، و قاعده اش یک پهنه اجتماعی است.

این «زمان مشخص تاریخی» یا تمدنی را رویدادهای تاریخی جمعی و رویدادهای زیست نامه ای فردی پر می سازد. فرد یا «شخصیت» در درون این حصار تودرتو عمل می کند. این سرنوشت اوست.

ما تازه حصارهای برونین را وصف کردیم. انسان از «درون» نیز محاصره است: مختصات ارثی (ژنه تیک)، تعلق طبقاتی و خانوادگی، تربیت و حوادث و تصادفات زندگی فردی (مثلا بیماری های روانی و عصبی و فلج یا کوری یا تصادم و امثال آن)، در شکل گیری سرنوشت اثر بزرگی دارد که گاه قاطع است.

پس دو باره تکرار کنیم: «شخصیت» یا فرد، در درون این حصارهای تودرتوی برونین و درونین، تاریخی و زیست نامه ای عمل می کند و دعوای اراده گرایان که «خواستن، توانستن است» دعوی ناسنجیده ایست. آن خواستنی توانستن است که در چارچوب امکانات، بالقوه و بالفعل باشد.

آری، از شما گزینش زمان و مکان و سرنوشت را نمی پرسند. رشته های جبر طبیعی (جسمی و فردی) و تاریخی (اجتماعی و جمعی) بر گردن ماست که غلبه بر آن ها از راه شناخت آن ها و از راه پیکار و کار در راه ایجاد تغییرات لازم، بر پایه این شناخت میسر است لاغیر.

ولو بر سبیل حاشیه، ولی به سبب اهمیت مطلب، کمی در باره نقش عامل مکانی (جغرافیایی) در شکل گیری به ویژه جنینی تمدن ها سخن گوییم:

مثال تمدن یونان باستان را برمی گزینیم که خود مادر تمدن های معاصر است. یونان را که از همان آغاز فراتر از خاک بالکانی خود، در آسیای صغیر نیز شهرهایی برپای داشته بود به «بالکانی» و «غیر بالکانی» تقسیم می کنند.

یونان بالکانی سرزمین بسیار کوچکی است (در مقایسه با میهن ما ایران) که از یک شهرستان عادی کشور ما بزرگ تر نیست. این سرزمین را کوه هایی به بلندی متوسط دو هزار متر از شمال به جنوب به دو نیمه خاوری و باختری تقسیم می کنند. در شمال کوه پیندا است با قله سه هزار متری معروف المپ و در میانه کوه پارناس است.

همین سرزمین را دریای آدریاتیک از غرب و دریای اژه از شرق می خواهند به دو نیم کنند، ولی تنگه سالامین «نمی گذارد» لذا بخش جنوبی یونان نه یک جزیره کامل، بلکه شبه جزیره معروف پلوپونز می شود.

این کوه ها، این هجوم دریا به سواحل که آن را مانند دندانه شانه، پر تضاریس می سازد، خاک کوچک یونان را دارای «دولت شهر» های متفرعن و مستقلی می گردانند مانند: اسپارت، آتن، کرنت، میسن، تب، که از جمله دعاوی آن ها در برتری بر هم و کلنجار آن ها با هم، «زمان تاریخی» یونان را (در کنار حوادث دیگر) تا حدی پر می سازد.

بین خاک یونان و خاک ایتالیا فاصله زیادی نیست، ولی جزایر کوچک در دریای آدریاتیک کم است. اما بین خاک یونان و آسیای صغیر (ترکیه امروزی) دریایی است به نام دریای اژه. این «استخری» است پر از ده ها و ده ها جزایر بزرگ و کوچک. گویی آفریننده طبیعت این استخر و این پایاب های «احتیاتی» را برای تمرین دریانوردی نوچه گان این کار خلق کرده است!

تضاریس ساحل، خلیج های محفوظ از موج، و جزایر پی در پی، به ناگزیر یونان بالکانی را به سواحل غربی آسیای میانه وصل کرده و در آنجا شهرهای تروآ، افس، ملط، هالیکارناس و غیره به وجود آمدند. این شهرها از راه «فریژیه» و «لیدیه» یونان را به کل تمدن پربار آسیایی به ویژه تمدن هیت، اورارتو، میتانی، آسور، کلده، ایران و غیره از راه جزیره کرت به تمدن مصر «چفت می کرد» . موجب گسترش دریانوردی، کشتی سازی، بازرگانی بین المللی، رشد حرفه ها، سفر  اندیشه ها و اعتلای معجزگون فرهنگ یونانی شد.

این حاشیه را به عنوان مثال آوردیم چون به تصور ما مثال رسا و بلیغی است. سخن اینجا بود که تمدن ها در مجرای آهنین مکان و زمان در جریانند و عمل آفریننده هر انسان، با همه اهمیت بزرگ انکارناپذیر آن، در گستره عمری که در اختیار اوست، حتی در جوشان ترین اشکال خود، در میان این دو کرانه خارا مواج است. لذا به قول رودکی:

 

ابری پدید نی و کسوفی نی

بگرفته ماه و گشته جهان تاری

فرمان کنی و یا نکنی، ترسم

بر خویشتن ظفر ندهی باری

 

برای تامین سعادت انسان باید تمدن ما طی عمل طولانی تولیدی و شناختی و سازمانی بتواند به سه نکته دست یابد:

- ایجاد انسان های تندرست و نیرومند و رها از تخیلات بوتیماری و رنج های روانی و عصبی.

- تامین شرایط معنوی و مادی اجتماعی یک زیست پویا و سودمند و ایمن برای همه انسان ها.

- مجهز ساختن انسان به شیوه تفکر علمی و آفریننده و نبرد با عمده بلایای طبیعی برای تحکیم فرهنگ انسانی در درون منطقه ما.

بدون ورود در این بحث دور و دراز که بشر تنها در نبرد و تنها طی زمان و تنها با تدارک باز هم بیشتر زمینه های مادی و معنوی خواهد توانست آن را در سده های آینده تامین کند (و نگارنده به آن باور استوار دارد)، ما می خواهیم تنها با مراجعه مجدد به تمدن یونان، به این نکته به پردازیم که آن ها (یا برخی از فلاسفه متاخر آن ها) به ویژه در دوران هلنیسم چگونه می خواستند این مشکل را «حل کنند».

در جامعه برده داری باستانی، که زمینه های مادی و معنوی سعادت به حداقل نیز وجود ندارد، امید بستن به تحقق «یگانگی برابر حقوق بشریت» مجهز به «دانش» البته محال است و حتی فکرش هم از مخیله کسی نمی گذرد. لذا آن سعادت را در درون خود «حفاری» می کردند و بسیار منطقی، به ضرورت «کرختی احساس» یا «آتاراکسی»، «فقدان احساس» یا «آپاتی» می رسیدند: حالا که من رنج ها را نمی توانم نابود کنم، پس بکوشم تا آن ها را حس نکنم.

1) آپاتی (یا در یونانی: آپاته یا) یعنی فقدان شور (البته از کثرت شعور!): رواقیون (ستوئیک ها) این مقوله اخلاقی را ابداع کردند و پند می دادند که جان خود را از همه شورها و خواست ها و عواطف به کلی فارغ سازید. این مفهوم را ابتدا در شهر مگارا (واقع در یونان بالکانی) فیلسوفی به نام «ستیل پن» ابداع کرد و سپس «زنون رواقی» آن را رواج داد. احتمال دارد ستیل پن هم خود اندیشه دیگران را نقل کرده است.

ارسطو و فلاسفه مشائی، طرفدار احتراز از افراط و تفریط در شورها هستند و اعتدال عواطف را می پذیرن. ولی رواقیون می گفتند که شورها اصولا عاقلانه و خردمندانه نیستند و با جنبش روح (که خواستار یافتن راه خیر است) در تناقض قرار دارند و دیو درونی هستند، نفس اماره بالسوء و مایه انحرافند. مرد خردمند باید از شورها و شهوات به گریزد و نه از چیزی بهراسد (زیرا چرا بهراسد؛ هر چه باداباد!) و نه از چیزی غمین شود (زیرا چرا غمین شود: مگر چه فرقی دارد؟ مگر پایان کار مرگ نیست؟). به همین جهت در زبان های امروزین اروپایی، «آپاتی» (بی خواهشی، بی شوری) به معنای لاقیدی و بی تفاوتی است و از معنای دقیق فلسفی آغازین خود خارج شده است.

بعید نیست که اندیشه بودایی طرد نیازهای تن و خواهش های دل، در سفر خود به رواقیون رسیده و بعدها با نظریه «خوار داشتن تن» در نزد صوفیان و مرتاضان و مسیحیان پیوند خورده باشد. بده بستان اندیشه ها، ضمیمه لازم انتقال تمدن هاست. باری «آرامش رواقی» یعنی پذیرش خونسردانه همه چیز، حتی بدترین آن ها با بی اعتنایی بزرگورانه.

2) آتاراکسی (از یونانی: آ = نه، تاراسو = می ترسم. بر آشفته ام. تحت اللفظی: ناترسی و بی آشوبی). این مقوله که شبیه مقوله آپاتی است یعنی طمانینه روحی، سکینه روحی، آرامش روانی.

در نزد دمکریت (ذیمقراطیس) آتاراکسی یعنی آرامش در قبال دغدغه های زندگی، فراغ از بیم مرگ و اوهام و دیگر رنج ها. دمکریت آن را تسلط خود بر عواطف می دانست. دمکریت عینی بودن سعادت را منکر بود و می گفت که سعادت انسانی تنها در درون خود اوست. او باید بتواند هماهنگی درونی، نشاط روحی خود را در قبال رویدادهای ناهنجار حفظ کند و به آن ها «اجازه ندهد» که آبگیر آرام روانش را آشفته کنند.

اپیکور (ابیقورس) که به دمکریت ارادت می ورزید مفهوم آتاراکسی را از وی به وام گرفت و آن را «حالت مرد خردمندی می دانست که به آزادی درونی» دست یافته است. وی برخورداری از نشاط زندگی این جهان (ولی نه به معنای عشرت پرستانه) را توصیه می کرد.

رواقیون به ناچیز و عبث بودن جهان خاکی و جسم بشری و تقدم مبادی روحانی معتقد بودند و از آنجا به «آپاتی» می رسیدند: «دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی» ولی اپیکور حیف می دانست که غم دنیای دنی چشمه ساز صافی روان ما را چون لردی تیره کند؛ مانند حافظ می گفت:

فرصت شمار صحبت، کز این دوراهه منزل

چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن

خواه در نگره «آپاتی» و خواه در نگره «آتاراکسی»، نوعی رجوع به «قوت روح» چاره دردهاست. دردها وجود دارند و آن ها را از عرصه حیات نمی توان روفت. پس روح خود را برای تحمل آن ها ورزیده کنیم مانند خفتن جوکی هندی بر بستر میخ ها! نه نبرد برای از میان بردن ناروایی ها، بلکه ایستادگی روحی در قبال آن ها یا به این دلیل که دنیا به غمش نمی ارزد یا به این دلیل که حیف است زمان عمر را به هدر بدهیم.

تمرین های اخلاقی و تلقین های منطقی برای پرورش روح پایداری در خود و احتراز از «جزع و فزع» بد نیست و حتی می توان آن را توصیه کرد. ولی جانشین کردن آن به جای نبرد مشکل اجتماعی در خط درست برای تامین سعادت کل جامعه و افراد آن، شارلاتانیسم است. به علاوه انسان دارای عصب، در گردباد احساس های مطبوع و نامطبوع است و نقش ترمز کننده «اراده» و «عقل» نامحدود نیست و لذا منتظر معجزه های «روحی» نمی توان بود.

باید دانست که ما در «دوران تاریخی» دشواری به سر می بریم و از سعادت جمعی یک اتحاد آزاد انسانی هنوز بسیار دوریم. کسانی که از تنگ راهزنان می گذرند، باید یورش ناگهان و بی رحمانه آنان را همیشه مفروض گیرند و خواست اندیشی یا غفلت خود را پایه ضعف نسازند. «قوت روح» در این چارچوب نسبی ضرور است و می تواند حیثیت فردی و جمعی ما را از تباهی حفظ کند و تلاش برای کسب آن و بازپروری خویش در این مسیر، تلاش نجیبانه ای است و ثمربخش نیز می تواند باشد، ولی ابدا بدان بسنده نباید کرد و از آن توقع معجزه نمی توان داشت.

نمونه ای از آرامش رواقی را درباره غلامی فیلسوف مشرب به نام «اپیک ته توس» ذکر می کنند: خواجه اش او را شکنجه می کرد، غلام خونسردانه گفت: «دست های مرا می شکنی!». خواجه به شکنجه ادامه داد و دست غلام شکست. او گفت: «نگفتم می شکنی!»

(احساس خوشبختی 2 مهر 61 )

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh 

تلگرام راه توده:

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                       شماره 676  راه توده -  20 دیماه 1397

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت