راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آغاز انتشار سفرنامه شاملو

پشت

 دیوارهای بلند

قصر شاهان

 و بیوت آقایان

احمد شاملو مدتی را برای درمان بیماری در امریکا بود. در این مدت طرح یک سفرنامه را به سبک خاطرات روزانه اعتماد السلطنه (که نقش وزیر دربار ناصرالدین شاه را داشت) ریخت. بخشی از این سفرنامه را در یکی از جلسات سخنرانی که در امریکا برایش ترتیب داده بودند خواند که نوار آن روی شبکه یوتیوب موجود است. پس از بازگشت از امریکا از انتشار این سفرنامه در مقدمه ای که خود نوشته و می خوانید پشیمان شد اما از کتاب خاطرات قطور اعتمادالسلطنه که به سبک آن سفرنامه اش را نوشته بود گزیده ای تهیه کرد در 135 صفحه و آن را منتشر کرد. اعتماد السلطنه نقش وزیر دربار ناصرالدین شاه را داشت و اسدالله علم وزیر دربار شاه نیز خیلی سعی کرده بود به سبک او خاطرات خود از  شاه و دربار پهلوی را بنویسید که البته سواد و دانش و بینش اعتمادالسلطنه کجا و سواد و بینش و دانش علم کجا!

بهرحال ما تصمیم گرفته ایم گزیده ای که شاملو با زحمت و دقت منتشر کرده را در چند شماره راه توده منتشر کنیم. لینک سخنرانی شاملو در امریکا درباره سفر نامه اش را هم در پایان هر بخش می گذاریم تا آن را هم بشنوید!

https://www.youtube.com/watch?v=huJcDoQVWv4

 

   

  

مقدمه

 

کسانی گمان برده اند انگیزه ی نگارش سفرنامه که طی سال های 68 و 69 در امریکا نوشتم در واقع پاسخ گفتن به ترهاتی بوده است که نشریات فارسی ایرانی های مهاجر آن دیار پس از سخنرانی من در دانشگاه "برکلی" نوشتند. حقیقت این است که نه، ترهات لایق پاسخگویی نبود. من همیشه بر این اعتقاد بوده ام که خودکامگان حاکم بر ایران یکی از دیگری سفیه تر بوده اند و همیشه به دل داشتم بر تاریخ این حاکمان نظیره یی بنویسم و این فرصت در امریکا دست داد.

دوستانی که سفرنامه را پیش از چاپ خوانده بودند، به جز همسرم که ابتدا از نگارش آن خشنود نبود، همه آن را نوشته موفقی ارزشیابی کردند اما پس از بازگشت به ایران هنگامی که برای بستن این پرونده به یکی از سفرنامه های مظفرالدین شاه به فرنگ و روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه نگاه مجددی انداختم به این نتیجه رسیدم که در نظیره سازی خود به هیچ وجه توفیق نیافته ام: سفاهت حاکمان تاریخی ما دایره ئی کهکشانی ست نه محدوده یی چنان بست و محدود که من در روزنامه ی سفر میمنت اثر ایالات متفرقه ی انریغ تصویر کرده ام! بینش محدود من مانع آن شده است که این فضاحت ناب را به نمایش بگذارم حال آن که خود آن موجودات تاریخی توانسته اند اوج بلاهت را با نبوغ غیرقابل وصفی در صفحات تاریخ مکتوب ایران به ثبت رسانند.

 

برای همه ی خوانندگان این نوشته مقدور نیست روزنامه ی خاطرات اعتمادالسلطنه را که گزارش روز به روز حوادث دربار ناصرالدین شاه است بخوانند، این است ک من اینجا برای نشان دادن عدم موفقیت خود در این نظیره سازی سطوری از آن روزنامه را با مختصر اصلاحاتی در عبارات شاهد می آورم.

 

گزارش روز به روز

 

جمعه 19 رمضان 1303 قمری: شنیدم شاه قرار داده است هر کس اضافه مواجب می خواهد سال اول تومانی هفت هزار به خودش پیش کش کند و دیگر به احدی تعارف ندهد. (ص 369)

 

یک شنبه 21: شاه تنها دم درب اندرون نشسته بود. مرا آن جا احضار فرمود. فرمودند باید زود به لار برویم، همان 24 خواهیم رفت (چون دیروز 24 موقوف شده بود قرار شد 26 برویم). بعد برخاستند اندرون تشریف بردند پیغام دادند: خیر، ماه 26 باید رفت. دوباره بیرون آمدند 24 شد. آخر باز به 26 قرار گرفت. جهت این بود که ملیجک تب داشته! (ص 371)

 

دوشنبه 22: شاه امروز می خواست به مچول خان التفاتی بکند فحش پدر داد. بیچاره خیلی از من خجالت کشید.( ص 370)

 

شنبه 27: قرار است ابوالقاسم خان 30 ساله قانون دولتی بنویسد. این ابوالقاسم 30 ساله بعد از 1300 سال می خواهد قانون ابوالقاسم عربی مبعوث چهل ساله را به هم بزند. ای شاه! ابوالقاسم همدانی ابوالقاسم هاشمی نمی شود. چنگیزخان کافر حربی رویه محمدی را به هم نزد. ای شاه، این جوان همدانی ست نه همه دانی! تو ناصرالدین شاه قاجار و شاه شاهانی نه علی عمران. (ص 371)

 

یک شنبه 28: امین السلطان حضور شاه بود ملیجک او را کره خر خطاب کرد و مکرر هم گفت. شاه خندید امین السلطان خجل شد. (ص 372)

 

شنبه 4 شوال: تلگراف رسید که شهر رشت سوخت و تمام دکان ها و کاروانسراها آتش گرفت، شاه فرمود مدال طلائی را که محض تملق به سرباز داده بودند پس بگیرند. (ص 374)

 

جمعه 11: جهت تغیر خاطر همایون در روز دوم ورود، مساله خراسان یا آذربایجان یا کلیه ایران نبود: فاطمه نامی کنیز امین قدس، که در این سفر لار همراه بود، فخرالدوله برای شاه تحلیف (لحاف کشی) کرده شاه با او مواقعه فرموده بودند. امین قدس لدی الورود ف ج ضعیفه وا رسیده بود معلوم شد از او ازله بکارت شده است. کتک زیادی به او می زند. فاطمه هم تریاک می خورد. تغیر همایون از این جهت بود. (ص 375)

 

چهارشنبه 26: شاه که میان باغ گردش می کردند به من فرمودند: "دور باغ ریده اند و فضله هم بهاره است و تازه نیست، چون میانش هسته آلبالو دیده می شود!" – حرفه من مواخذه گه شده است. این است دقت همایون در کارهای من! (ص 392)

 

 دوشنبه 10 جمادی الاول: شاه فرمودند دیشب خواب غریبی برای تو دیدم که در میان مردم و جمعیت با حضور وزرا و بلکه سفرا با تو لواط می کنم و خودم هم از این کار تعجب دارم که چه طور شد من با تو این کار را می کنم! – عرض کردم این خواب پادشاه تعبیری دارد و آن این است که یک التفات بزرگی که هیچ کس انتظار ندارد و محل تعجب همه خواهد بود در حق من خواهید فرمود که خودتان هم از بزرگی این مرحمت تعجب می کنید. (ص 409)

 

یک شنبه 16: تفصیلات امشب و امروز این که نواب سنتورزن که محمدعلی نامی ست اصفهانی و می گوید سید و از اولاد صفویه است و چند سال قبل تهران بود سنتور می زد و در خانه ها دلقکی و ملحفی می کرد و حالا چند سال است اصفهان رفته در خدمت ظل السلطان است، الحال شاه زاده او را به تهران آورده قبل از ورودش هم خدمت شاه تعریف زیادی از او کرده بود. امروز او را حضور شاه آورده بود. بعضی عبارات رذل و هزل عرض کرده منجمله گفته بود: " من ده دوازده زن دارم با وجود این جل.... می زنم و کبوتربازی می کنم و بادبادک هوا می کنم، این شاه دیوونه است: متصل کار می کند می خواند و می نویسد و با من کبوتربازی نمی کند!" – شاهنشاه مفتون حالت او شده بود. حکیم الممالک عرض کرد اگر شما طالب این قبیل مردمان هستید من حاضرم بهتر از او دلقکی کنم. (ص 423)

 

یک شنبه 14 جمادی الثانی: نوروز سلطانی ست. بندگان همایون 26 هزار تومان مناصب و اختیارات فروختند. (ص 431)

 

چهارشنبه 17: صبح شاه با نایب السلطنه خلوت ممتدی کرده بودند، طوری که خبرچی من صد تومان به جوجوق دده ملیجک داده بود که یک کلمه حرف بتواند بیرون بیاورد نتوانسته بود. (ص 423)

 

پنج شنبه 14: وقتی وارد شدم شاه تشریف داشتند و درها را بسته بودند. معلوم شد قرار جدید چنین شده و این حکم به واسطه این است که پریروز، روز روشن، بکمز تاجر را در خیابان شمس العماره خواسته بودند لخت کنند و هلاکش نمایند، به این واسطه حالا در و بام را می فرمایند ببندند. (ص 439)

 

یک شنبه 8 شوال: مرد مسگری که در مجلس فواید عامه سخن گفته بوده سبب بستن قهوه خانه ها شده است. من این مجلس را خوش ندارم چرا که استقلال سلطنت قاجاریه را طالبم اما آنهائی که طالب آزادی ایران هستند خیلی خوشحال و راضی اند! کاوه ی آهنگر سلطنت ضحاک را به هم زد، اگر مسگری مقدمه انقلاب سلطنت ایران بشود بعید نیست. (ص 444)

 

شنبه اول ربیع الاول: خدمت شاه رسیدم. خواب دیده بودند که حالت انگلیس بد است. صبح که تلگراف اغتشاش ایرلند رسید از معجزات خودشان تصور فرمودند. چون پادشاه حس امامت و نبوت دارند باید معجزه هم بفرمایند. (ص 470)

 

شنبه 29: شب در حضور شاه تفصیل مسلح شدن دول فرنگ را عرض کردم، حکیم الممالک بنا کرد شکر کردن که الحمدالله ما زیر سایه شاه نه وبا داریم نه بلا نه جنگ داریم نه منگ. شاه فرمود مرد که! با کی می توانیم بجنگیم؟ ما قدرت جنگ نداریم، و آنگا حاصل زحمت راحتی است که الحمدالله داریم. دیگر چه لازم است خودمان را به معرکه دچار کنیم و به مرافعه بیفتیم؟ (ص 470)

 

سه شنبه 2 ربیع الاخر: مخبرالدوله وزیر تجارت شده خیلی به خود می بالد. شاه با او قدری اظهار التفات فرمود قدری نره خر به او گفت که علامت مرحمت بود. (ص 470)

 

دوشنبه 6 جمادی الاول: الله وردی خان توپچی چهار روز قبل فوت شد. امارت توپخانه به فتحعلی خان بچه یک سال و نیمه نایب السلطنه داده شد با نیابت امین نظام. زن الله وردی خان را روز دوم شوهرش خانه نایب السلطنه بردند هفتاد هزار تومن از او خواستند نداد. مادر نایب السلطنه گفته بود پنج هزار تومن بده شاید به همین بگذرد، قبول نکرده بود. آمد خانه، سوم شوهر را برگزار کرد، مجددا حسب الامر شاه او را خانه نایب السلطنه برده اند. حبس است و پول می خواهد تا چه شود. (ص 476)

 

چهارشنبه 8: خیالات همه مصروف پول آصف الدوله مرحوم است، اما با وجود تهدیدی که نوکر امین السلطان به زن های او نموده هنوز پولی بیرون نیامده. (ص 476)

 

پنج شنبه 9: شاه چهارشنبه جاجرود تشریف می برد. امین السلطان این سفر همراه نیست. مشغول جمع کردن اسباب آصف الدوله است. (ص 476)

 

یک شنبه 12: امشب مسوده اخبار دربار روزنامه دولتی را که باید به نظر شاه برسد و بعد طبع شود به نظر مبارک رساندم. از اعضای منصب امارت توپخانه به پسر یک سال و نیمه نایب السلطنه برآشفتند که این ها چه است در روزنامه می نویسید، فرنگی ها به ما چه می گویند که بچه دو ساله امیر توپخانه باشد؟ (ص 477)

 

چهارشنبه 15: زن الله وردی خان که در خانه نایب السلطنه حبس بود. دیناری نداده، پسرهای او را از مناصب شان خلع کرده اند. سهام الدوله نوری که از متمولین امرای عسکریه است بعد از این قضیه تمام مایملک اش را وقف کرده. (ص 477)

 

سه شنبه 21: مصطفی خان حکمران اردبیل و خوی مرد. شاه بسیار تاسف خوردند. حالا شنیدم آدم فرستاده اند در خانه او را مهر کرده اند چون مشهورست که پول زیادی دارد. از تاسف قبله عالم هم چیزی دستگیر نشد! (ص 478)

 

پنج شنبه 23: صبح که درب خانه می رفتم هنگامه ئی دیدم. میرغضب و چوب و فلک به میدان توپخانه می بردند. معلوم شد توپچی مستی دم اندرون رفته طلبی از فراش های معتمدالحرام داشته. حکم شد او را بردند به میدان توپخانه در حالی که شاه پشت پنجره تماشا می کرد هزار چوب زدند و گوش هایش را بریدند. (ص 478)

 

جمعه اول جمادی الثانی: کار ورثه الله وردی خان با دادن سه هزار تومان به شاه و نایب السلطنه به خیر گذشت. بعد از گرفتن پنجاه هزار تومان از ورثه آصف السلطنه و مبلغی ضرر که تعارف به امین السلطان دادند به نصیرالدوله پسر چهارده ساله اش اجازه استفاده از مدال تمثال همایون و خطاب همایون مرحمت شد. (ص 479)

 

جمعه 8: گیلان رفتن موقوف شد. معلوم شد جمعی از سوارهای ایلات در ملاعلی دره زیر برف و بوران هلاک شده اند.

(ص 482)

 

چهارشنبه 13: امین السلطان وزیر اعظم تصنیفی از خودشان انشاد کرده به آهنگ بسیار قشنگ می خوانند:

تدارکات هدر رفت  /  اردو گوزید و در رفت. (ص 482)

 

سه شنبه 19: عصر آقازاده دیدن آمد. تصنیف الوات تهران به جهت مراجعت شاه را خواند که فرد اولش این است:

برف زیاد لوشان       پلشو خراب کرده

خرج گزاف گیلان      دل شاهو آب کرده

 

و فرد تصنیف دیگر:

 

شاه با آن تعجیل که می رفت به رشت

بواسیر او عود کرد و برگشت  (ص 484)

 

دوشنبه 3 رجب: میرزا احمد مترجم را دیدم. معلوم شد شاه احضارش فرموده اند که روسی بخوانند. رسم شاه این است: هر وقت می خواهند به انگلیس ها التفات بفرمایند زبان انگلیسی می خوانند، چون حالا ایلچی بزرگی از روس می آید محض خصوصیت به روس دو روزی زبان روسی خواهند خواند. (ص 490)

 

جمعه 28: وقتی از اندرون همایون بیرون می آمدم جمعی از زن های الوات که ندانستم که اند قد و قامت مرا مسخره کرده خندیدند. معلوم شد آنچه از وقاحت حرم خانه که روزنامه های فرنگ می نویسند صحیح است. (ص 494)

 

سه شنبه 7 رمضان: صبح درب خانه رفتم تفصیل غریبی مشاهده کردم: نهصد و هفتاد پاکت سربسته که غالبا نوشته جات سفرای ایران در خارج و اغلب مراسلات سفرای خارجه در ایران و نوشته جات سرحدداران و غیره بود پسر میرزا سعیدخان مرحوم از میان نوشته جات پدرش جمع کرده حضور شاه فرستاده بود. این پاکت ها مربوط به بیست الی چهارسال قبل بود. شاه فرمودند از قرار گفته همین پسر، وزیر خارجه مرحوم غالب نوشته جات را نخوانده به آب می انداخته. (ص 500)

 

چهارشنبه 10 محرم 1305: شاه در بالاخانه سردر شمس العماره تشریف داشتند. بعد از ناهار به من فرمودند همین طور که پایین می روی در خیابان جلوی روی من درشکه سوار شو تا من تماشا کنم. (ص 518)

 

پنج شنبه 11: امسال محرم دسته ترک ها با طبل و نای از خیابان شمس العماره عبور می کرد. شاه به نایب السلطنه پیغام داده بود دیگر دسته موقوف بشود. ظاهرا وحشت فرموده بودند چرا که هر دسته قریب دو هزار نفر می شد و غالبا اسباب شورش شده بود. (ص 518)

 

یک شنبه 5 صفر: بعد از ناهار ایلچی تازه انریش را باید حضور می بردم. هر چه فرستادم پیش امین السلطنه که شمشیر را بده طفره رفت. اگرچه خودم شمشیر مرصع همراه داشتم عمدا شمشیر نبستم. حضور شاه که رفتم به امین السلطنه فرمودند چرا شمشیر فلانی را نداده ای؟ بله بله ئی گفت نیم ساعت دیگر هم گذشت و نیاورد. باز شاه فرمودند چرا شمشیر را نمی آوری؟ مجبور شد آورد. شاه به دست خودشان به من التفات فرمودند، خیلی اسباب مفاخرت شد! (ص 521)

 

دوشنبه 6 صفر: سفرا که از حضور بیرون آمدند ملیجک عزیزالسلطان در تالار گلستان بر تخت مرصع نشسته بود. یکی از حرام زاده ها به سفرا رساند، آن ها هم نزدیک تخت رفته دست او را گرفته بوسیدند. عزیزالسلطان هم دوان دوان حضور شاه آمد که: "شاه جون! ایلچی ها آمدند مرا دیدن کردند." – شاه هم خیلی خوشحال شد و تمجید کرد. (ص 521)

 

جمعه 10: دو سه نفر فراش به احضارم آمدند، وحشت کردم. درب خانه که رفتم معلوم شد در آبدارخانه قپان فرنگی گذاشته اند شاه جسم مبارک خود و عقل رجال دولت را می سنجند، مرا هم به این جهت خواسته اند که وزن نمایند. خود شاه 26 من بودند من 30 من و نیم بودم عمیدالملک 37 من و نیم. (ص 521)

 

شنبه 11: قوام الدوله که سواره می آمد و به واسطه باران چتر گرفته بود، درب آلاقاپو چتر را که به دست نوکر می دهد پیاده شود اسب رم کرده زمین اش زده طوری که قریب به مردن بود. خدمت شاه که رسیدم شاه را از زمین خوردن قوام الدوله خندان دیدم..... به واسطه خصوصیت شخصی که با قوام الدوله دارم خانه او رفتم. اول مرا نشناخت. بعدا که ملتفت شد گریه زیادی کرد. خیلی دلم سوخت.... دیشب در سر سفره به جهت شاه در روزنامه خواندم که سلطان عثمانی اول سال عرب را که سال قمری ست نوروز می گیرد بدون جشن و ساز. همین قدر اعیان مملکت به تهنیت می آیند. قبله عالم به ابوالحسن خان که پدر بر پدرش کرد و حرام زاده اند فرمودند: "اگر سلطان عثمانی اول محرم را عید نمی گرفت کارش این همه مغشوش نبود." – اما این فرمایش را در وقتی فرمودند که به سلامتی وجود مبارک بطری بردو کنار سفره بود. انشاالله هزار سال بنوشند. این مطلب دخلی به عقیده خوب شاه ندارد. (ص 522)

 

چهارشنبه 15: چهار به غروب ایلچی اتریش شرفیاب شد. خیلی محرمانه بود. جز شاه و ایلچی و من احدی نبود. آنچه در این مدت در روزنامه از پولتیک عرض می شد و بندگان همایون در خاطر داشتند همه را به خرج دادند، طوری که ایلچی از بصیرت شاه در امور اروپا تعجب کرد! (ص 522)

 

سه شنبه 6 ربیع الاول: دیشب سر شام فرمودند علاءالدوله فرانسه می داند. خواستم تمجیدی کنم عرض کردم: "در سلطنت فتحعلی شاه ناپلئون در مساله مهمی کاغذی نوشته بود کسی نبود ترجمه کند، همان طور سربسته پس فرستاده شد. حالا در تهران چهار پنج هزار فرانسه دان هست." – بندگان همایونی دستی به سبیل کشیده فرمودند: "آن وقت بهتر از حالا بود. هنوز چشم و گوش مردم این طور باز نشده بود!" (ص 5 – 524 )

 

جمعه 9: شاه عصر وارد جاجرود شدند، فراش سواری فرستادند که معلوم کنند آمده ام یا خیر، معلوم شد آمده ام. (ص 525)

 

دوشنبه 26: در مراجعت از سلطنت آباد به قصر آمدم. به حقیقت اگر خود من مالک قصر بودم و آن را به این کثافت می دیدم هر کس را که مسئول آن بود هزار چوب می زدم. خداوند ان شاالله به ناصرالدین شاه عمر بدهد که به من کاری نکرد. (ص 528)

 

جمعه اول ربیع الثانی: دیشب دو قلیان بلور طرح جدید برای شاه آورده بودند یکی را عزیزالسلطان گرفته بود و به عمه محترمه اش سپرده بود بعد که دوباره خواسته بود بگیرد بازی کند امین اقدس نداده بود. او هم پیش شاه آمده بود که امین اقدس پول های تو را تمام می خورد حالا می خواهد قلیان مرا هم بخورد! – آقا عبدالله خبر را به امین اقدس می رساند، او هم عزیزالسلطان را کتک می زند. وقت خواب باز عزیزالسلطان به شاه عرض می کند، شاه که مبال می روند گریه زیاد می کنند و همان شبانه به خواجه باشی تازه می فرمایند آقا عبدالله را چوب بزند. او هم در جواب عرض می کند من تازه سر کار آمده ام قدرت این کار را ندارم. اما صبح به همین آقا عبدالله یک صد تومان اضافه مواجب مرحمت می شود. (ص 529)

 

تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 695  - 30 خرداد ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت