راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گزیده های خاطرات اعتماد السلطنه به همت شاملو- 2

سگ زرد همیشه برادر شغال است!

 

   

 

سه شنبه 5 ربیع الثانی: عزیرالسلطان به شاه عرض کرده است چرا نوکرهاتان به پسرهای گهُ شما تعظیم می کنند؟ - شاه فرموده هر کس به تو تکریم نکرد شکم اش را با شمشیر پاره کن! (ص 530)

 

پنج شنبه 5 جمادی الاول: پریروز شاه تشریف برده بودند نزدیک میمونی که در آبدارخانه هست و او را صدراعظم خطاب فرموده از قول او شبیه به مکالمه امین السلطان با حضار تکلم فرموده بودند. تا چه اثر کند! (ص 535)

 

دوشنبه 7 جمادی الثانی: شاه امشب می فرمودند مادر محمد شاه به قدری مقید بود که مبال نمی رفت اما والده من بر خلاف او عیش ها کرد و خوش گذراند. (ص 543)

 

چهارشنبه 13 شعبان 1305: اعتمادالحرام می گفت هفتصد نفر زن مدخوله و غیرمدخوله و کنیز و کلفت در اندرون شاه است. (ص 564)

 

پنج شنبه 14: ملک التجار به واسطه قناتی که در امام زاده قاسم دارد با بشیرالملک شاطرباشی منازعه دارد. بشیرالملک چون تازه صاحب تمثال شده به خود بالیده قنات او را پر کرده است. (ص 564)

 

سه شنبه 29 شوال: وزیرمختار ینگی دنیا برای اصغای فرمایشات همایونی و ممهور به مهر نایب السلطنه، مختصری از عبارات فرمان که در نظرم مانده این است:

"امیرالامراء العظام، فدوی دولت جاوید ارتسام، غلامعلی خان عزیزالسلطان که از زمان طفولیت تا این اوان رشد و کهولت! همیشه خاطر ما را از خدمت پسندیده و کفایت مفیده خرسند داشته و همیشه حواسش مصروف به تعلیم قوانین نظامی و آداب قشون کشی ست. لهذا از هذ السنه سیچقان ئیل سواره چگینی قزوین را به او مرحمت فرمودیم." و غیره و غیره.

کسی از این منشی پدرسوخته مواخذه نکرد که از این عبارات جز تمسخر ذات پاک مقدس همایون چه مقصودی داشتی که این طفل ده ساله را که فرق بول و غایت خود را نمی دهد عالم به آداب قشون کشی و علوم نظامی نوشتی؟ (ص 875)

 

جمعه 3 ذیقعده: تلگرافی از استرآباد رسیده که پنج هزار نفر سوار دولتی به چند خانوار ایل وار شبیخون برده نه نفر آن ها را کشته سی نفر از آن را اسیر گرفته چند هزار گوسفند و شتر آن ها را به یغما برده اند و باقی ایل از وحشت عساکر منصوره فرار نموده اند. از طرف قشون دولتی هم ده بیست نفر کشته شده و ریاست این فتح با سیف الملک بوده است. تعریف های ملتزمین به حدی اغراق آمیز بود که اگر فتح هندوستان و بخارا یا تمام ترکمنستان می شد گنجایش بیش از این را نداشت.

(ص 579 و 580)

 

شنبه 11: شاه می فرمودند سردارهای استرآباد به جای این که طوایف یاغی را تنبیه کرده بچپاند ایل آتابای را که مطیع دولت ایران اند چاپبده زن هایشان را اسیر کرده اند و مردهاشان را کشته اند. فرمودند مخصوصا به رکن الدوله نوشتم از این ایل ترضیه بخواهد و اموال شان را رد کند.

- حکم از مصدر جلالت صادر شد اما از کجا که اطاعت شود؟ بر فرض قدری از اسباب آنها رد شود و زنان بی سیرت شده به شوهرانشان مسترد شود آیا جان هم به مقتولین می توانند بدهند؟ سردارهای شجاع تخم فتنه ئی در استرآباد کاشته اند ک طوایف ترکمان کلیتا جزء دولت روس خواهند شد. (ص 581)

 

جمعه 24: استرآباد به قدری مغشوش است که بازار و دکان ها را بست اند. حاکم که سیف الملک است از ترس مردم جرات ورود به شهر را ندارد و از ترس ترکمان جرا دور شدن از شهر را. (ص 582)

 

دوشنبه 27: با وجود شکستی که سیف الملک خورده، امین السلطان که حامی اوست به جهت او لقب امیرخان سردار گرفته! (ص 584) شترهائی را که امیرخان سردار از ایل آتابای غارت کرده بود امروز با چند نفر از زن های ترکمان به حضور آوردند. ترکمان ها را پس فرستادند که به صاحبان شان تسلیم شوند. شترها را ضبط فرمودند! (شنبه 22 محرم، ص 594)

 

جمعه اول ذی حجه: چندین سال است که علی الرسم هر وقت شاه به دونا تشریف می آوردند و خرس شکار می کنند یک لنگه جوراب مرا می گیرند پای خرس می کنند و یک لنگه جوراب و خلخال عیالشان زهرا خانم را به پای دیگرش و به هر کدام از ماه پنجاه تومن می دهند و این کار شگون چندین ساله است. چون دیروز شاه خرس نزدند بلکه شغال بچه ئی شکار فرمودند امین السلطان به من گفتند دیروز ضرری به تو وارد آمد. گفتم باید نفعی به دیگران رسیده باشد! – مقصودم از این جواب این بود که اگر مرا خرس می کنی من هم تو را مشابه بچه شغال می کنم. منتظر این جواب نبودند و خیلی بدشان آمد. به خایه اسب ما!... بعد از ناهار کشیکچی باشی آمد خبر داد که مجدالدوله از فاصله بیست قدمی با چهارپاره ماده خرس بسیار بزرگی زده. از این خبر به قدری ملول شدند که قریب دو ساعت متصل انفیه کشیدند و هیچ نفرمودند. (ص 585)

 

دوشنبه 24 محرم 1306: شاه در صاحبقرانیه دستکش چرک شان را به طرف عمله خلوت انداختند فرمودند به شماها بخشیدم. احدی خم نشد بردارد. من برداشتم بوسیدم بالای سر گذاشتم و در بغل نهادم. از این حرکت من به قدری خوششان آمد که با حکیم تولوزان صحبت انداخته نیم ساعت از من تعریف نمودند. (ص 594)

 

دوشنبه 7 ربیع الاول: وزیراعظم که داده عکس خارجی کربلائی علی را برهنه و کشف العوره انداخته اند دیشب خودشان به حضور همایون آوردند. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد، اما قبیح ترین حیله ها آلت حاجی کربلائی ست. خداوند سلطان ما را حفظ کند! (ص 602)

 

دوشنبه 20 شوال: واقعه امروز این بود که مشق خط مبارک به دست فخرالملک افتاد و در نهایت اغراق تمجید می کند. یک دفعه از بالای چنار صدائی بلند می شود و آن هم بنای تعریف می گذارد و اسباب وحشت حضار می شود که کیست از بالای چنار حرف می زند! معلوم می شود حاجی آقا برادر حکیم الملک است: رفته بالای چنار یادگاری بنویسد که می شنود حضرات تمجید خط مبارک می کنند، نخواسته بود از آن ها عقب بماند از بالای چنار بنا کرده تعریف کردن... فقره دیگر این که امروز محمدعلی خان پسر حاجی خزان الممالک خواسته مزه ئی به خرج بدهد به شاه عرض کرده: "حالا که می آمدم شخص آبداری را دیدم وسط جاده با یابوی آبداری... می کرد." – کسی نبود به او بگوید شخص هر چه هم باشد... می تواند 24 ساعت خودداری کند تا به خانه اش برسد. ثانیا ... یابو کار مشکلی ست. ... قاطر معروف است اما ... یابو بعیدست. دور نیست زمانه مقتضی شده باشد یابوها هم کو ... شوند. (ص 701)

 

پنج شنبه 8 ربیع الاخر: سازی زدند و آتش بازی کردیم. چون شب عید عمرکشان بود الحمدالله خوش گذشت. (ص 721)

 

چهارشنبه 25 جمادی الاول: به شاه عرض کردم تمام ماها که نوکر شما هستیم از صدر تا ذیل هیچ قابلیت نداریم. تقویت شماست که یکی را امیر و یکی را وزیر کند. وقتی این توجه نباشد همه از گه سگ کم تر هستیم. حرف را باید به موقع زد! (ص 720)

 

پنج شنبه 10 شعبان 1308، سلام نوروزی: بندگان همایون در نیک نفسی و سخاوت جبلی وحید عصر خودشان اند. لکن هر وقت بدون میل قلبی منصبی به کسی بدهند به قسمی او را مفتضح می کنند که شخص از منصب و نشانی که گرفته بیزار می شود. به اصرار نایب السلطنه به ابوالحسن خان فخرالملک تمثال مرحمت شده بود و به میرزا محمد نقاش باشی به التماس فخرالملک گل کمر. قبله عالم به علی آقای لال که پیشخدمت و پسرخاله ابوالحسن خان است فرمودند سبیل فخرالملک را بگیرد و مکرر با زبان لالی که دارد بپرسد: "عن داری یا نه؟" – بعد همین طور نقاش باشی را مفتضح نمودند و بعد، به سلامتی و اقبال تمام به سلام تشریف بردند. (ص 743)

 

دوشنبه 29 ربیع الاول: شاه خیالا نقشه کوهی کشیده بودند مخروطی شکل که قله اش به آسمان می رسید. می فرمودند در این کوه دیواری خواهم ساخت، فرنگی هائی را که به تماشای کوه می آیند از یک دروازه وارد این کوه می کنم و سالی 20 کرور که از آن ها مداخل کردم، آن وقت هر یک از آن ها که بالای کوه بروند از جهت سختی راه پرت می شوند و می میرند. به این ترتیب هم پول فرنگی ها را می گیرم هم معتبرترین آن ها که به تماشای کوه می آیند پرت می شوند و می میرند از شرشان آسوده می شوم. (ص 775)

 

جمعه 17 ربیع الثانی: وقت ناهار بندگان همایونی قدری شراب بردو میل فرمودند. چون کم تر این کار می شود حمل به کسالت مزاج مبارک نمودم. بعد معلوم شد که می خواهند محمدعلی سرایدار، دزد تخت را سر ببرند به جهت قوت قلب استعمال بردو فرموده اند! – چهار به غروب مانده سر آن احمق را جلو سر در آلاقاپو در حضور همایون بریدند و از بدن جدا کردند که بالای قاپوق بزنند اما در صورتی که شاه قول داده او را بخشیده بودند که نکشند خوب کاری نبود خلف عهد و شکستن قول برای پادشاه. گرچه: صلاح مملکت خویش خسروان دانند. (ص 778)

 

چهارشنبه 22 ربیع الثانی: سیدی را که می گفتند یاغی شده و برایش قشون به کلاردشت فرستاده بودند امروز با اوضاع و تجملات زیاد از قبیل توپخانه و زنبورک خانه وارد شهر کردند. تمام افواج تهران و قزاق و موزیکانچی و غیره به جلو رفته بودند. سید را با عمامه سبز و تحت الحنک زنجیر به گردن و کت بسته بلاتشبیه مثل ورود حضرت سجاد به شام، وارد کردند. تمام مردم گریه می کردند. تعجب دارم! برای یک سید فقیر که خودش با زبان خودش به نایب السلطنه بعد هم به شاه گفته بوده هر سال به جهت جمع کردن نیاز به آنجا می رود، نه یاغی ست نه کاری می تواند بکند این تجملات را فراهم آورده اند! پس اگر یکی از سردارهای دول خارج را می گرفتند چه می کردند؟ از قراری که سربازهای نایب السلطنهه می گفتند قریب دو هزار نفر مرد و زن پیر و جوان تا بچه را کشته بودند. سید آدم عجیبی ست. حراف و پردل است. به شاه عرض کرده بود: "برای من سید فقیر چرا کلاردشت را خراب کردی دو هزار رعیت خودت را به کشتن دادی در صورتی که اگر یک نفر عقب من آمده بود خودم می آمدم؟" (ص 778)

 

شنبه 4 جمادی الثانی 1309: از همه ایلچی ها می شنوم که – زبانم بریده باد! – به شاه نسبت جنون می دهند و می گویند امین السلطان به اسناد صحیح به ما ثابت کرده که شاه سفیه است. مثلا می گوید شاه چند شب قبل به عزیزالسلطان گفته است آرزو دارم تمام دنیا غیر از من و تو و چند نفر خدمتکار زنانه و مرغ و بره که به جهت غذا لازم است باقی دیگر همه سنگ بشوند ما به خانه شان برویم اموال شان را برداریم ... – ان شاءالله که بی اصل است! (ص 845)

 

جمعه 20 صفر 1310: بندگان همایون در بیدستان صاحبقرانیه مشغول تحریر بودند. یکی از شاهزاده های طفل با این بالون های تازه که با نفس پر می کنند بازی می کرده که یک وقت بالون می ترکد و صدای عجیبی مثل در کردن تپانچه می کند. بندگان همایونی طوری ترسیده بودند که تا امروز روده ها و اعضای شکم مبارک درد می کند. (ص 905)

 

دوشنبه 11 رمضان: شارژه دافر روس تفصیلی می گفت که در این جا می نویسم: شاه قبل از سفر سوم به فرنگ امتیازی به روس ها داده بود که یکی از فصولش پاک کردن مرداب انزلی بوده. اخیرا که روس ها به صرافت انجام کار افتاده اند یکی از مهندسین با چند نفر اجزا از پترزبورغ به انزلی آمده چنان که رسم است به جهت تعیین مسافت بیرق های الوانی به زمین نصب می کنند: یکی در انزلی، یکی در پیره بازار. تلگرافچی انزلی در اوایل رمضان تلگرافی به حضور همایون کرده بود که روس ها در انزلی و پیره بازار بیرق بر پا کرده اند. از برای شاه وحشتی پیدا شده بود. مشیرالملک را چند مرتبه به سفارت روس فرستادند تا بالاخره معلوم شد بیرق ها مال عمل مهندسی ست. شاه از سفارت روس خواهش کردند که پاک کردن مرداب انزلی را دولت از کیسه خود متحمل شود و این فقره اسباب تمسخر و خنده روس ها شده.

نایب السلطنه آرتیکلی برای چاپ در روزنامه رسمی فرستاده بود موشح به دستخط همایونی که از ابتدای سنه آتیه یونت ئیل 1131، اداره عالیه مناصب نظامی دولت علیه ایران عبارت خواهد بود از پنج سردار و هفت امیر تومان – در حالیکه حالا متجاوز از صد نفر امیرتومان در ایران هست. (149)

 

سه شنبه 12، آخر سال: با وجود اعلان رسمی ئی که دیشب نایب السلطنه فرستاده بود امروز دو نفر دیگر امیرتومان شدند. به شاه عرض کردم با وجود این دو امیرتومان تازه باز آن فرمان چاپ بشود؟ فرمودند دخلی به سال نو ندارد، این ها مال سال کهنه است! – معلوم شد پیش کش زیادی گرفته اند. (641)

 

چهارشنبه 12 رمضان، نوروز جلالی: مجلس تحویل امسال از سال گذشته پرجمعیت تر و بی نظم تر بود. مثلا در جرگه علما شیخ شیپور دلقک و سید بورانی ملقک هم جلوس نموده بودند، در جرگه شاهزادگان بیش از سیصدنفر بچه چهار پنج ساله دیده می شد، ده باشی های فراش خانه و جلوداران اصطبل در جرگه وزرا و امرای نواب بودند و قس علی هذا ... عقیده ام این است که هیچ مسجدی در ماه رمضان و هیچ کاروان سرائی در ایام عید و هیچ تکیه ئی در محرم به این بی نظمی و شلوغی و بی شانی نبوده باشد. ان شاءالله خداوند سالیان دراز وجود مبارک پادشاه ما را سالم بدارد و از آفات و عاهات و بلیات محفوظ دارد لیکن نوکر خوب همه نصیب این ذات اقدس بفرماید! گداها، از سید و غیر، دم پله موزه که سلام تحویل آن جا واقع بود ایستاده یقه مردم را گرفته عیدی می خواستند و کفش دارهای سلطنتی دویست سیصد زوج کفش کهنه از خارج آورده بودند، کفش های نو مردم را می دزدیدند تا شخص مستاصل شده مبلغی به آنها می داد و کفش کهنه ها را از آن ها گرفته می پوشید. (ص 945)

 

شنبه 21 رمضان: نزدیکان میرزای شیرازی (مرجع تقلید شیعیان) در سامره با اجزای حکومتی آن جا جنگیده است. قاضی سامره فتوای قتل شیعه ها را داده بود و از قرار چند نفری از هر طرف کشته شده خواسته بودند میرزا را از سامره بیرون کنند. تلگرافی به تهران شده حضرات هم دست به دامن اسلامبول شده اند. (ص 950)

 

دوشنبه 15 ذیقعده: از مخبرالدوله تفصیل میرزای شیرازی را پرسیدم همین قدر گفت... این فتنه راه می افتد که عجالتا گرفتارشیم. (ص 957)

 

جمعه 26 ذیقعده: امروز ختنه سوران عزیزالسلطان است. این پسر هفده سالش است ولی از شدت مرحمتی که شاه به او دارد تا به حال ختنه نشده هر وقت هم پدر و مادرش التماس می کردند که آخر پسر ما باید مسلمان باشد می فرمودند مگر امپراتور روس که ختنه نکرده پادشاه روسیه نیست؟ تا در این اواخر عزیزالسلطان عریضه ئی به شاه نوشته که اگر من داماد شما هستم پس چرا دخترتان اخترالدوله را به من نمی دهید؟ - قرار شد در ماه ربیع الاول عروسی بکنند. صغرا خانم مادر دختر پیغام داده بود اگر می خواهی داماد من بشوی اول باید ختنه کنی. حب جاه و میل به دختر او را واداشت به ختنه تمکین کند. مدتی به مشاوره گذشت که عمل در کجا واقع شود. خانه صدراعظم را معین کردند پسره تمکین نکرد. آخر قرار شد در اندرون باغ سپهسالار که به او بخشیده و به عزیزیه موسوم شده است این کار بشود. شاه میل داشت محمدحسن میرزا را سور بیگی کند پسر قبول نکرد گفت باید امین خلوت مباشر این کار باشد. مجلسی آراستند تمام اطبا را از ایرانی و فرنگی خبر کردند موزیکانچی و عمله طرب لاتعدولاتحصبا. اما خود پسره پیش از ورود حضرات به دلاک باشی حکم کرد ختنه اش کند و فی الفور برای نامزدش دختر شاه نوشت: "این همه جور را از برای تو می کشم!" – مژده آن را که به شاه دادند انگشتر تخمه مرواریدی را که صد و پنجاه تومن می ارزید برای عزیزالسلطان فرستاده تن پوشی هم به آغاعبدالله که حامل مژده بود دادند. مردم همه تملقا مبارک باد فرستادند. (ص 961)

 

چهارشنبه 22 جمادی الاول: خدمت شاه که رسیدم راجع به فقره ی ماست و هیزم عرض کردم پلیس مخفی برای این نیست که دادن و کردن مردم را به شما عرض کند. در پای تخت شما بدعتی گذاشته شده که مردم چندین هزار تومان فایده می برند و دیناری عاید شما نمی شود. (ص 983)

 

دوشنبه 11 جمادی الثانی: طفل دو ساله ئی از شاهزادگان موسوم به عین السلطنه فوت شد. بندگان همایون بشاشت فرمودند که خوب شد مرد و الا بزرگ می شد برای دولت خرج ایجاد می کرد. (ص 986)

 

یک شنبه 2 رجب: امروز حاجی میرزاحسن آشتیانی مرجع تقلید که به بیت الله رفته بود ورود نمود. با وجود غدغن نایب السلطنه که کسی از او استقبال نکند تمام شهر به استقبال او رفته دکاکین و بازارها را بسته جلو قاطر حاجی با این نوحه سینه می زدند:

 

وجب وجب خوش آمدی

ماه رجب خوش آمدی! (ص 988)

 

سه شنبه 29 شعبان: این جنرال کوراپوتکین یکی از اشخاص عجیب عالم بود و تمام قبایح اعمال ما را از لشکری و کشوری با این که پنجاه هزار تومان خرج کردیم که نفهمد و نسنجد همه را فهمید. خدا پادشاه ما را سالم بدارد! (ص 994)

 

جمعه 15 رمضان: پریروز شورای مخصوصی تشکیل شد از ولیعهد و نایب السلطنه و سرداران اکرم و الکن و سایر امرای عسکریه کلاه گنده دل کوچک. این شورا بسیار محرمانه بوده و غرض از تشکیل آن این بوده که اردوئی به استرآباد بفرستند این چند خانوار ترکمنی که باقی مانده اند و هنوز رعیت روس نشده اند بچاپند و مضمحل کنند. جهت اردوکشی این است: امیرخان سردار که دوباره حاکم استرآباد شده به واسطه صدمه ئی که چند سال قبل در حکومت قبلی استرآبادش به این ترکمن ها زده حالا می ترسد و جرات نمی کند به آنجا برود! اجزای شورا به هم بد و بیراه گفتند و مجلس به هم خورد. (ص 995)

 

چهارشنبه 22 رمضان: نامدارخان خزل و عباس خان اسدآبادی با هم متفق شده شورش کرده دهات کرمانشاه را چاپیده اند. ظهیرالملک امیرتومان کرمانشاهی را که با توپ و قشون به جنگ آنها رفته بود شکست داده توپ هایش را گرفته عراده هایش را سوزانده اند و به لوله توپ ها کثافت کرده اند... بحمدالله که امسال هم به خوبی به اتمام رسید! (ص 996 )

 

یکشنبه 12 صفر: بندگان همایون می خواهند جنگل های مازندران را به دویست هزار تومان بفروشند. بعضی از خواص عرض کرده اند اگر این جا را بفروشید زغال در تهران کمیاب بلکه نایاب می شود. فرموده اند بر فرض هم بشود خرواری صدتومان، به ما چه! (ص 1023)

 

شاملو: این ها سطوری بود از میان خاطرات اعتمادالسلطنه که کتابی عظیم است در 1067 صفحه. البته خاطرات امیراسدالله علم هم به حیله ی طبع آراسته شده است و خوانندگان به آن هم می توانند رجوع فرمایند: گویا در همه ادوار تاریخی سگ زرد برادر شغال بوده.

 ------

بخش اول در لینک زیر:

http://www.rahetudeh.com/rahetude/2019/jon/695/shamlo.html

 

 

 تلگرام راه توده:

 

https://telegram.me/rahetudeh

 

 

 

 

 

 

        پیج فیسبوک راه توده

 

 

 

                        راه توده شماره 696  - 6 تیر ماه 1398

 

                                اشتراک گذاری:

بازگشت