بیگانه ای در امواج-3 بی رحمی آلوده به توحش درجنگ های قفقاز!
کتاب خاطرات "یان کولاژ" از جنگ های داخلی قفقاز، پس از انقلاب اکتبر و سپس انقلاب جنگل و جمهوری گیلان، یک گزارش مستقیم و روز به روز از وقایعی است که او خود شاهد آن بوده است. کشتار و قوم کشی ارامنه، تاتارها، ترک های عثمانی و ... روایتی دردانگیز از جنگ های داخلی پس از انقلاب اکتبر است. او سپس از باکو راهی بندر انزلی می شود و در کنار کوچک خان قرار میگیرد و شاهد مستقیم اشتباهات بزرگ کوچک خان و حتی خیانت های او به متحدانش می شود و سرانجام خود او نیز قربانی می شود و سر بریده اش را برای رضا شاه می برند!
|
در باکو کودتای غیر منتظره ای رخ داد. حزب ضد بلشویک اکثریت را به دست آورد و تمام 26 کمیسار همراه با شائومیان و لالایف به کشتی نشستند و به روسیه فرار کردند. دریانوردان بر خلاف خواسته کمیسرها در کراسنوودسک طرف مقابل ساحل آسیایی دریای خزر فرود آمدند. در آنجا جمهوری سوسیالیستی ای وجود داشت، که دشمن بلشویک ها بود. کمیسرهای باکو شناسائی و دستگیر و یک ماه بعد در بیابان های خارج شهر تیرباران شدند، قبل از مرگ می بایستی گور خود را در شن ها می کندند. بدین گونه اولین شورا در باکو پایان گرفت. بعدها دولت بلشویک برای هر 26 نفر کمیسر در میدان شهر باکو ستون یادبود برپا کرد. در باکو دولت سوسیالیستی برپا شد و آماده باش همگانی در برابر ترک هائی که نزدیک می شدند اعلام کرد. تا آن زمان سربازان را داوطلب ها تشکیل می دادند، ولی از این به بعد هیچ کس نمی توانست از خدمت سربازی فرار کند. ترک ها دارای ارتش منظم و مجهزتری بودند و آلمانی ها را نیز در کنار خود داشتند. باکو گروه های نامرتبی با وسایل ناقص در اختیار داشت. ولی چون تصمیم گرفته بود سخت مقاومت کند از انگلیسی هایی که در شمال ایران مستقر بودند تقاضای کمک کرد. انگلیسی ها آمدند، ولی باکو زود متوجه شد که فقط می تواند به خود و مشتی ارمنی و روس تکیه کند. سربازان دیگر غیر قابل اعتماد بودند. بخشی از آنان تا چندی پیش در سنگر کمونیست ها بودند. تاتارهای محلی هم دوش به دوش برادران ترکشان می جنگیدند، و از همه مهمتر، برای آنها جاسوسی و خبربری می کردند. در نتیجه دشمن از همه چیز به ویژه از مسائل شهری به خوبی خبر داشت. ترک ها که بسیار سریع جلو می آمدند، تا پایان اوت 1918 باکو را محاصره و سپس تسخیر کردند. همان ابتدا لوله های آب رسانی قطع شد، دولت هیئت ویژه ای را به انزلی فرستاد تا برای آوردن آب از ایران با تانکر یا کشتی ترتیبی بدهند. هیئت با یک متخصص چک به نام آقای ژیژکا به طرف ایران حرکت کرد. متاسفانه گروه اعزامی در تمام مدت محاصره مجبور شد در ایران بماند و نتوانست باز گردد. در باکو کمبود آب مشکل بزرگی به وجود آورده بود. هر چند تعدادی چاه وجود داشت، ولی آب این چاه ها بسیار بد و مخلوط با نفت بود و کفاف همه اهالی را نمی داد. روزانه نارنجک ها و شراپنل های بسیاری بر شهر فرود می افتاد. در این گلوله باران ها ساختمان های زیادی از بین رفت و تعداد زیادی کشته و مجروح به جای گذاشت. انبار ذخیره های نفتی در چرناگرادا به آتش کشیده شد. نوری پاشا فرمانده کل قوای ترک، باکو را در 28 سپتامبر 1918 اشغال کرد و به خودش اجازه داد تا سه روز آن را غارت کند. تاتارها این وضع را برای انتقام گرفتن از ارامنه مغتنم دانستند و قتل عام و کشتار ماه مارس را دو برابر تلافی کردند. در شهر فقط روس ها و لزگی ها مانده بودند، ارمنی ها همگی فرار کردند. از خانواده هایی که در فولادسازی مخفی شده بودند خبر داشتم، با اجازه من بودند، اما در باره ارمنی هایی که در بخش قدیمی انبارها پنهان بودند هیچ نمی دانستم. این مخفی گاه به قدری کامل پوشش داده شده بود که هیچ یک از افراد کارخانه از آن خبر نداشت. پس از سه روز، از پناهگاه اسکلت های تمام عیاری تلوتلو خوران بیرون آمدند. به بعضی هاشان باید کمک می کردند تا بتوانند راه بروند و دو بچه مرده نیز در بین شان بود. بر اثر فقر و گرسنگی ای که در ماه های گذشته تحمل کرده بودند همگی تبدیل به پوست و استخوان شده بودند. به جز مقداری میوه چیزی با خود به مخفیگاه نبرده بودند، و سه روز بود که هیچ چیزی به آنها نرسیده بود. کسی از آنها خبری نداشت. نگهبان روس کارخانه بعد از مدتی گفت که زنها با دست خودشان بچه هایشان را کشته اند، چون از گرسنگی گریه می کردند و همین ممکن بود سبب گرفتاریشان شود. در اوبشچستون بلند پایگان تاتار مهمانی بزرگی برای نوری پاشا ترتیب دادند. در خیابان ها خون جاری بود. عهد کرده بودند که به جای هر تاتاری که در ماه مارس به قتل رسیده بود دو ارمنی را بکشند. در سنارادنم که آن طرف آب بود، رئیس کارخانه همراه با تمام آنهائی که با او مخفی بودند کشته شده بودند. بخش ارمنی نشین کاملا قتل عام شد. خانه ها در آتش می سوخت. شلیک بدون وقفه ادامه داشت. فریاد جان خراش مردمی که در اطاق های در بسته کشته می شدند به گوش می رسید. فریاد پیروزی مسلمانان نیز با آن مخلوط می شد. در این زمان در شهر نبودم اما شاهدان عینی دیده بودند که سربازان خانواده های ارمنی را در میدان ها و سر چهارراه ها به هم می بستند و بچه های تاتار را می آوردند که با خنجر آنها را بکشند تا انتقام خون پدران خود را بگیرند. این قتل عام و خونریزی دست کم از کشتار ماه مارس نداشت و حتی بیش تر هم رفت. گفته می شد سی هزار ارمنی کشته شدند. نمی توانستم بفهمم آلمانی هایی که در ارتش ترک ها بودند چرا از این امر دهشتناک جلوگیری نکردند. می دانم که خودشان وارد عمل نشدند، اما مانع آن هم نشدند. پس از سه روز با شلیک توپ پایان این درنده خویی را اعلام کردند. از این که چگونه در چنان مدت کوتاهی دو باره نظم را برقرار کردند تعجب کردم. سربازان بدون درنگ به مراکز خود برگشتند و تاتارها دیگر آدم کشی و دزدی را کنار گذاردند. سربازان خودشان چند نفری را که دلشان نمی خواست برنامه را تمام شده بدانند و به آن ادامه می دادند کشتند. به سرعت گوشه هر میدان و مقابل ایستگاه راه آهن دارهایی برپا کردند و هر کسی را که سربازان به هنگام دزدی و یا آدم کشی می یافتند بالا می کشیدند. در کنار هر دار یک درجه دار در نقش قاضی و چند سرباز ایستاده بودند. همین که گناهکار دستگیر شده را می آوردند افسر دستور می داد: «بالای دار"! سربازانی که در آنجا بودند فوری انجام وظیفه می کردند. اولین روز بالای دارها پر بود. سرفرماندهی ترک ها بالاترین حد قیمت کالاها را اعلام کرد و دستور داد تا انبارها را خالی کنند و آنها را به فروشگاه ها بدهند. برای احتکار مواد غذائی، یا گران فروشی فقط یک جزا وجود داشت «دار». مغازه دارها بهتر می دیدند با ضرر بفروشند تا زندگی خود را به خطر بیاندازند. شاهد بودم که یک چاوش (گروهبان) ترک دست قصابی را که ترازوی نامیزانی داشت قطع کرد. چند دکان دار متمرد و دزد به بالای دار رفتند. ترک ها نظم و ترتیب را به روش شرقی برقرار کردند. دو روز بیشتر نگذشت که بازار از نان، گوشت، برنج و مواد غذایی پر شد. انواع کالاها نسبت به گذشته بسیار ارزان در دسترس بود و هیچ کس جرات برداشتن سیبی از باغی را نداشت. اعضای دولت سابق و بسیاری از جوانان ارمنی، به ویژه سربازان، در هنگام حمله بدون آب و غذا به دریا زدند و بدین گونه، خود به کام مرگ رفتند. محلی برای لنگر انداختن نداشتند. در همه سواحل دریای خزر فقط دشمنان بودند. حتی ایرانیان که خود سال پیش درد سر گرفتاری اشغال آذربایجان ایران توسط روس ها را داشتند راه را بر آنها بستند. کشتی بیچارگان چند بار به باکو نزدیک شد و پرچم سیاه را به علامت گرسنگی برافراشت، ولی بی فایده بود. با تیراندازی به طرف دریا آنها را باز گرداندند. بعدها شنیدم که تعدادی از آنها در بندر انزلی توسط ایرانی ها نجات یافتند. پس از اشغال و خونریزی های ترک ها عاقبت آرامش برقرار شد. ترک ها اداره ارتش را برای خود نگاه داشتند، ولی در سایر موارد آذربایجانی ها را آزاد گذاشتند تا دولت خود را تشکیل دهند، دولتی که به طور نیم بند در زمان محاصره باکو تشکیل شده بود. نخست وزیر جمهوری دموکراتیک آذربایجان فتحعلی خان خوئیسکی بود و اعضای آن بیشتر از حزب مساوات بودند. دوران اشغال ترک ها زیاد دوام نیاورد. عثمانی، آلمان و روسیه شکست خوردند و پس از برقراری صلح، ترک ها و آلمانی ها می بایستی آذربایجان را تخلیه می کردند. عاقبت با مهمات خویش و بدون هیچ گونه غنیمتی خارج شدند. همین که ترک ها شهر را ترک کردند، انگلیسی ها که تا آن زمان هنوز در ایران بودند از راه دریا وارد شدند، همراه آنها کمیسر باکو که قبل از محاصره ترک ها برای وارد کردن آب به انزلی رفته بود بازگشت. فرمانده انگلیسی ها ژنرال تامپسون بود که در باکو به مقام فرماندهی حکومت نظامی رسید. اداره پلیس را سرهنگ کوسرل به عهده گرفت. هم زمان با انگلیسی ها و بیچراخوف ها به باکو آمدند. «بیچراخوف ها، نامی بود که به گروه داوطلبان روسی که تحت فرماندهی سرهنگ بیچراخوف قرار داشتند اطلاق می گشت. این گردان وابسته به سربازان روس سفید بود، به طور خودمختار و بدون وابستگی به ارتش [ضد بلشویکی] دنیکین عمل می کرد و حتی در بعضی از موارد با آنها به مقابله بر می خاست. بیچراخوف خودش ماجراجوی بزرگی بود و سربازانش نیز همه از همان قماش بودند. با همکاری انگلیسی ها دولت آذربایجان بازسازی شد و شکل گرفت. انگلیسی ها باکو را در ابتدا سال 1919 ترک کردند. چندین لشکر آن ها به ایران باز گشت و تعدادی به شمال برای کمک به قوای دنیکین به داغستان رفتند. در 1919 اروپا آرام بود. آذربایجان نیز روی هم رفته ساکت به نظر می رسید، ولی جمهوری های اطراف، به ویژه ارمنستان و داغستان دائم با اغتشاش دست به گریبان بودند. روز اول ماه مارس در کارخانه سی و ششمین سالگرد تولد مرا جشن گرفتیم. آشنایانم را از انجمن چک دعوت کردم. تا ماه مارس سال 1919 تحت امر وزارت بازرگانی و صنعت بودم. روز هیجدهم مارس 1919 با دستور ویژه ای از طرف وزارت جنگ در سمت خود به عنوان فرمانده نظامی در آرسنال ابقا شدم و با درجه سرتیپی و تحت امر وزارت جنگ به خدمت در ارتش آذربایجان درآمدم. در آغاز سال 1920 ارتش دنیکین از هم پاشید. تعداد زیادی از سربازان اش از راه آذربایجان با قایق، اسب و حتی پیاده به ایران گریختند یا به باکو و گنجه گریختند. بلشویک ها دشواری های اول انقلاب را پشت سر گذاردند و حاکمیت خود را مستحکم ساختند. بلشویک ها بدون تحمل کمترین خسارتی جمهوری ثروتمند آذربایجان را به دست آوردند. همان زمان بلشویک ها به ایران نیز حمله کرده بودند. بندر انزلی و مناطق اطراف آن را در اشغال خود داشتند و می خواستند در آنجا انقلاب به راه بیاندازند. به همین دلیل به آذربایجان آرام نیاز داشتند. ارامنه از آنها با روی باز استقبال کردند. تاتارها خشنود نبودند، خودداری نشان می دادند و در مقابل دولت جدید عرض اندام نمی کردند. بین آنها حالت رخوت و بی تفاوتی در برابر همه چیز برقرار بود. سکوت مرگبار نشانه انفجار تازه ای بود (ظهور ضد انقلاب؟) پرنس احمد قاجار سرفرمانده پیشین اطلاعات و اخبار ارتش آذربایجان که سمت خود را در زمان بلشویک ها هم حفظ کرده بود، دوستانه به من گفت که در کوه های قره باغ دارند علیه بلشویک ها نیرو جمع می کنند. بسیار از جوانان تاتاری باکو، گنجه و تمام آذربایجان به کوه رفته اند و خودشان را برای حمله آماده می کنند. به نتیجه مثبت عمل آنها اعتقادی نداشتم. بلشویک ها در برابر تاتارها نیروی عظیمی بودند. بلشویک ها از این که چند روز دیگر واقعه ای به وقوع خواهد پیوست خبر نداشتند. تاتارها عروسی ای ساختگی ترتیب دادند و بیشتر مقامات عالی رتبه و رهبران بلشویک را به آن دعوت کردند. تعداد زیادی به این عروسی آمدند. هر چند اسلام نوشیدن شراب را بر اهل ایمان ممنوع کرده، اما این بار تاتارها خود را فدا کردند، نوشیدند، به بلشویک ها نوشاندند و برای مست کردن آنها تا بالاترین حد ممکن در نوشیدن افراط کردند. در نیمه شب از 25 به 26 ماه مه اولین گلوله در خانه ای که محل عروسی بود شلیک شد، علامتی که از قبل برای شروع کار ضد انقلاب تعیین شده بود. خونریزی درگرفت. همه بلشویک هایی که به عروسی رفته بودند کشته شدند. حمله آن قدر سریع بود که قادر به دفاع نشدند، به خصوص که همه سیاه مست بودند. تعداد سرخ ها در شهر زیاد نبود. در خواب مورد حمله قرار گرفته و کشته یا اسیر شدند. ضد انقلاب صبح روز 26 مه 1920 کنترل گنجه را در اختیار گرفت. رهبری در دست تاتارها بود ولی در بین آنها بسیاری از دنیکین ها و سفیدها که تا این لحظه در شهر و دهات مخفی بودند وجود داشتند، صبح تاتارها به منطقه ارمنی نشین حمله کردند و قتل عام تازه ارامنه شروع شد. این بار به این بهانه که با بلشویک ها همکاری کرده اند. این وضع زیاد طول نکشید. به فاصله سه روز بلشویک ها از باکو آمدند و شهر را از دو سو محاصره کردند. با دقت غیر قابل وصفی شلیک می کردند. سرخ ها در آخر کار به شهر حمله ور شدند. اول به محله ارامنه ریختند و از آنجا به منطقه تاتارها رفتند. در خیابان ها خونریزی و کشتار آغاز شد. این بار تاتارها مورد هجوم واقع شدند. تمامی خانه ها و ویلاها در منطقه تاتارها زیرو رو شد. در بین سربازان سرخ «کوماندوهای سریع» بودینی معروف هم بودند. روز سی مه 1920 گنجه دوباره به دست بلشویک ها افتاد رودخانه گنجه تقریبا بدون آب انباشته از کشته های میدان جنگ شد. بعضی از ضد بلشویک های سرشناس فرار کردند. این بار بلشویک ها ملایمت ماه گذشته را نداشتند. در بهار سال 1921 بلشویک ها بر سراسر قفقاز تسلط یافته بودند. آن ها از ابتدای حکومت شان با دولت ایران رابطه بسیار خوبی داشتند. قراردادهای خارجی پیشین خود با ایران را حتی قرارداد روس و انگلیس را که از سال 1907 وجود داشت، فسخ و به این ترتیب ملی گراهای ایرانی را به طرف خود جلب کردند. بلشویک ها با حداکثر توان خود تلاش می کردند تا دولت شان را در روسیه پا برجا نگهدارند. جاسوسان هم زمان با برنامه های دیگر، با طرح های از پیش تعیین شده، اخباری مبنی بر این که شوروی ها محافظ منافع ملت های تحت ستم آسیا در برابر اروپا هستند پخش می کردند. در ابتدای کار توانایی کافی برای این که منظور خویش را عملی سازند نداشتند، با این حال، در سال 1920 به سوی ایران جهت گرفتند. 1 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/737/tarikh.html 2 - https://www.rahetudeh.com/rahetude/2020/may/738/bigane.html
تلگرام راه توده:
|
راه توده شماره 739 - اول خرداد 1399