خيانت به سوسياليسم
جدال ميان دو نگرش
در بطن رهبری
حزب کمونيست اتحاد شوروی
پس پرده فروپاشي اتحاد شوروی
روجرکيران- توماس کني
1991- 1917
ترجمه محمد علي عمويي
دو جريان در امور سياسي شوروی
بوخارين يک نظريه پرداز بسيار با ارزش و مهم حزبي است. اما اين که ديدگاه تئوريک او بتواند کاملا مارکسيستي باشد بسيار مشکوک است.
لنين
خروشچف دراساس يک هوادار بوخارين بود. و.م. مولوتف
آندروپف نه خروشچف بود و نه برژنف. و.م. مولوتف
بحراني که در دهه 1980 گريبانگير جامعه شوروي شد به ميزان زيادي ناشي از بحران در حزب بود: دو گرايش مخالف در حزب کمونيست - پرولتري و بورژوايي، دموکراتيک و بوروکراتيک.
برنامه چهارمين کنگره حزب کمونيست فدراسيون روسيه ) 1997(.
فروپاشي اتحاد شوروي به علت بحران اقتصادي يا به سبب قيام مردم رخ نداد، بلکه به علت اصلاحات در بالا به وسيله حزب کمونيست اتحادشوروي و دبيرکل آن ميخائيل گورباچف اتفاق افتاد. نيازي به گفتن نيست که حتما مشکلاتي دراتحاد شوروي وجود داشته است، وگرنه نيازي به اجراي اصلاحات به ميان نمي آمد. اصلاحات گورباچف پاسخي بود به مشکلات اساسي موجود.
در بخش 4، به بررسي مشکلات مزمني که اتحاد شوروي در سه عرصه با آن روبرو بود مي پردازيم: مسايل اقتصادي، سياسي، و روابط خارجي- که تمامي آن ها به سبب تحولات اوايل دهه 1980 بسيار حاد شده بود. معهذا، از آنجا که بيش از خود بيماري درمان آن موجب مرگ بيمار شد، منشاء و خصلت درمان، يعني منشاء و خصلت اصلاحات گورباچف نخستين توجه را مي طلبد.
ما با اين فرضيه ساده شروع مي کنيم که تشخيص مسايل اجتماعي، حتي بيش از مسايل پزشکي به ندرت از قطعيت و حتميت برخوردارند. تعريف و تشخيص مشکلات اجتماعي، و نيز پاسخ هاي سياسي به مسايل، شامل امور سياسي، يعني برخورد ارزش ها و منافع است، و اين موضوع در اتحاد شوروي کمتر از آن چه در ايالات متحده مي گذشت نبود. خارجيان معمولا تصور مي کردند که چون اتحاد شوروي تنها يک حزب داشت، تفکر سياسي يک پارچه بود و مجادلات سياسي وجود نداشت. اين تصور به کلي دور از حقيقت بود. حزب کمونيست شوروي، که پيش از انقلاب به فعاليت پرداخته بود، برخوردار از دو گرايش و جريان سياسي بود. گورباچف سياست هايش را بيرون از بافت کلي حزب اختراع نکرد، بلکه در اساس، سياست هاي او جرياناتي از درون حزب را منعکس مي کرد که پيش از آن تا حدودي به وسيله نيکلاي بوخارين، نيکيتا خروشچف و ديگران معرفي شده بود.
همان گونه که ايده هاي گورباچف از خلاء سياسي برنخاسته بود، ناشي از خلآء اجتماعي، اقتصادي نيز نبود. يعني، انديشه هاي سياسي گوباچف انعکاسي بود از منافع اجتماعي و اقتصادي. اصلاحات گورباچف پس از 1986 منعکس کننده منافع کساني در اتحاد شوروي بود که نفعي در بنگاه هاي خصوصي و «بازارآزاد» داشتند. اين بخش ترکيبي بود از مديران بنگاه ها و کارمندان فاسد حزبي که شمارآن ها در طي 30 سال افزايش يافته بود.
پيش از ادامه موضوع، اندکي روشنگري ضروري است. گرچه تلقي و برخورد بوخارين با مسايل اجتماعي در نظرات خروشچف و گورباچف تداوم يافت، مسايلي که آن ها در برابر داشتند، پايگاه اجتماعي حمايت کننده آن ها، و سياست هاي مورد نظرآن ها متفاوت بود.
مثلا، در دهه 1920، بزرگترين گروه اجتماعي که منافعي در بخش خصوصي داشت گروه دهقانان بود، که طبقه متمايزي را با 80 درصد جمعيت کشور تشکيل مي داد. اما در دهه 1970 تنها 20 درصد جمعيت در کشاورزي کار مي کردند که بيشتر آن ها کارگر کشاورزي در مزارع دولتي )ساوخوزها( يا مزارع جمعي )کلخوزها( بود. از آن به بعد آن گروه اجتماعي که سهمي در موسسات خصوصي داشت به صورت خرده بازرگانان در اقتصاد ثانوي درآمده بود. اين عناصر با مطرح شدن سياست نوين اقتصادي )نپ) در اوايل دهه 1920 رشد يافتند، با اجراي سياست اقتصادي مالکيت جمعي )کلکتيويزاسيون( به وسيله ژوزف استالين به شدت تحليل رفتند، با ليبراليزاسيون خاص خروشجف دوباره سربرآوردند.
لختي و سهل انگاري دوران برژنف ابعاد آن ها را به ميزان زيادي افزايش داد، و با اصلاحات گورباچف رشدي بادکنکي يافتند. تفاوت ديگراين بود که، مسئله کشاورزي، که در سياست حمايتي بوخارين از کولاک ها و در پاره اي سياست هاي خروشچف آن قدر برجستگي داشت، در برنامه گورباچف جاي نماياني نداشت. افزون بر اين، سياست خارجي گورباچف، عقب نشيني ها، ليبراليزاسيون فرهنگي، تضعيف حزب، و ابتکارات بازار در زمان او چنان عميق شد که هرگز به ذهن پيشينيان او نرسيده بود.
در امور سياسي انقلاب روسيه از آنجا که پيروزمندان انقلاب را طبقه کارگر و خرده بورژوازي، عمدتا دهقانان، تشکيل مي دادند، دو محور با دو گرايش سر برآورد. در1917 طبقه کارگر شوروي کم شمار بود، و در دهه هاي پس از 1917 ده ها ميليون دهقان عنصر انساني لازم بودند تا طبقه کارگر نوين و رشد يابنده شوروي را بسازند. از آن رو که اين دو طبقه همچنان با سماجت باقي ماندند دو گرايش سياسي نيز که بيش و کم منافع طبقاتي آن ها را منعکس مي کرد، ادامه يافت. در دهه 1920 هر دو گرايش آشکارا جانبدار برپايي و ساختمان سوسياليسم بودند. با اين همه، گرايش طبقه کارگر جانبدار سياست هايي بود که با برپايي سريع صنعت و تضعيف طبقات متمکن از راه جمعي کردن مالکيت کشاورزي طبقه کارگر را تقويت کند و با اتخاذ سياست هايي، به ويژه برنامه ريزي اقتصاد متمرکز، نقش حزب کمونيست را تحکيم کند. گرايش خرده بورژوازي طرفدار ساختمان آرام سوسياليسم بود، يعني از راه حفظ يا تلفيق وجوهي از کاپيتاليسم، مثلا حفظ و باقي گذاردن مالکيت خصوصي، وجود بازارهاي رقابتي و بقاي انگيزه هاي نفع طلبي. هر چند تمامي نظريه ها دقيقا در اين يا آن مقوله نمي گنجيدند، معهذا، اين مقولات فراهم آورنده قطب هايي بودند که تفاوت ها و نظرات مختلف پيرامون آن مي چرخيدند. اين وضع در مباحثات اوليه بر سر سياست نوين اقتصادي ) نپ( رخ نمود.
در اواخرسال 1920 و اوايل 1921، با رهايي کشور از متجاوزان بيگانه، لنين و ديگر رهبران انقلاب توجه خود را از جنگ به سوي صلح سوق دادند. آن ها جايگزيني سياست هاي «کمونيسم جنگي»، به ويژه مصادره قهري محصولات کشاورزي که دهقانان بسياري را نسبت به حکومت بيگانه ساخته بود، ضروري دانستند. آن ها ناچاربودند با کمبود فاحش سوخت، غذا، و ترابري دست و پنجه نرم کنند، توليدات صنعتي و غذايي را از نو زنده کنند و وحدت کارگران و دهقانان را تضمين کنند. در مارس 1921، در دهمين کنگره حزب بلشويک، لنين آن چه را که به نپ، سياست نوين اقتصادي شهرت يافت، پيشنهاد کرد. اين پيشنهاد به عنوان يک عقب نشيني راهبردي، فرصتي بود براي تجديد قوا و پي ريزي حرکت آتي به سوي سوسياليسم. به موجب نپ نوعي ماليات جنسي جايگزين مصادره محصول دهقان شد. دهقانان مي توانستند براي فروش مازاد محصولشان به داد و ستد آزاد بپردازند، و ديگر انواع بنگاه هاي کاپيتاليستي مي توانستند وجود داشته باشند. بنيان اين نظر چنين بود که نپ دهقانان را به توليد بيشترتشويق مي کرد، دولت هم مي توانست با استفاده از ماليات دريافتي از دهقانان، صنايع دولتي را از نو زنده کند. به زودي بحثي داغ در گرفت. «چپ ها» نپ را تسليم شدن به سرمايه داري خواندند که پروژه شوروي را محکوم به زوال خواهد ساخت.
در آن سر طيف، لئون تروتسکي، گريگوري زينووييف، نيکلاي بوخارين و ديگران نپ را بيش از اندازه ملايم يافتند و از سازش به مراتب بيشتر و گسترده تري به سود سرمايه داري جانبداري کردند. لنين پذيرفت که نپ بيانگر يک خطراست و گفت: «نپ به معناي تجارت نا محدود و بازگشت به سوي کاپيتاليسم است.» با اين همه، او بر آن بود که حزب مي توانست با محدود کردن عقب نشيني و رعايت موقتي آن، از پس خطر برآيد. سرانجام لنين فايق شد.
به هنگام درگذشت لنين در1924، انقلاب قدرت دولتي را به چنگ آورده و تسلط خود را مستحکم کرده بود، ارتش هاي امپرياليستي متجاوز و ضدانقلاب داخلي را شکست داده بود، صنايع کليدي را ملي کرده بود، به تقسيم زمين بين دهقانان دست زده بود، و به توليدات صنعتي و غذايي از نو حيات بخشيده بود. تمامي کمونيست هاي برجسته، در اساس، فکر مي کردند که تکميل انقلاب سوسياليستي در کشوردهقاني و عقب مانده اي چون روسيه، بدون انجام انقلاب هايي در غرب نا ممکن خواهد بود. اما، با شکست قيام کارگران آلمان در 1923 آشکار شد که هيچ انقلابي دراروپا در چشم انداز نيست. با نبود انقلاب اروپايي که بتوان روي آن حساب کرد، چه مي بايست کرد؟ سه راه حل عرضه شد: راه حل تروتسکي، راه حل بوخارين و راه حل استالين.
لئون تروتسکي از تلاش براي ساختن سوسياليسم در داخل و ادامه فشار براي انقلاب سوسياليستي در خارج جانبداري مي کرد. از نظر سياست داخلي، بر توسعه صنعت، تعاوني ها و مکانيزاسيون کشاورزي، و توسعه برنامه ريزي اقتصادي تاکيد داشت. اما، از همه اينها مهمتر، تروتسکي با صدايي رسا و تاکيدي دم افزون بر ضرورت انقلاب بين المللي، همچون يگانه اميد رهايي روسيه از آن چه بي خاصيتي بوروکراتيک و از دست رفتن شور انقلابي مي ناميد، تکيه مي کرد. تروتسکي و اپوزيسيون چپ در چهاردهمين کنگره حزب در1925، که روند صنعتي شدن سريع و خود کفايي را پذيرفت، به طور قطعي شکست خوردند.
نيکلاي بوخارين بيانگر يک راه حل خرده بورژوايي براي راه پيشرفت به سوي سوسياليسم بود. بارينکتون مور خاطر نشان کرده است که بوخارين، بر خلاف لنين، تروتسکي واستالين هرگز در مقام اداري بلند مرتبه اي همراه با مسئوليت هاي سازماني مهم نبوده است. او به عنوان سردبير پراودا و يکي از کارکنان کمينترن «بيش از آن که کسي باشد نقشي نمادين داشت.» افزون بر اين، او در مقام نظريه پرداز «از چپ افراطي به راست افراطي طيف سياسي کمونيستي» لغزيده بود. در دهه 1920 او اعتقاد داشت که روسيه نمي تواند مرحله کاپيتاليسم را با جهش پشت سرگذارد، يا حتي به سرعت از آن مرحله بگذرد. به گفته مور، مواضع بوخارين «به شدت شبيه نظرات تدريجيون سوسيال دموکراسي غرب بود.» او نظريه مبارزه طبقاتي را نرم کرد، آن را به شکل نظريه جدل و مشاجره مسالمت آميز بين منافع گروه هاي رقيب، بين صنايع دولتي و صنايع خصوصي، بين تعاوني هاي کشاورزي و مزارع خصوصي درآورد، که در آن به تدريج شکل سوسياليستي رجحان خود را نشان مي داد. در حالي که لنين، واضع سياست نوين اقتصادي (نپ(، به صراحت آن را يک عقب نشيني مي ناميد، بوخارين، نپ را همچون راه سوسياليسم تلقي مي کرد. او مي خواست نپ ادامه يابد و بنگاه هاي خصوصي، به ويژه در ميان کولاک ها مجاز و حتي تشويق شوند.
بوخارين با صنعتي شدن سريع، و جمعي شدن کشاورزي و هرگونه فشار و اجبار به دهقانان مخالف بود. در عوض، او مي گفت هر آن چه دهقان مي خواهد بايد به او داد و اين شعار را براي دهقانان پيش کشيد: «خود را ثروتمند کنيد.» بوخارين با تقليدي کم رنگ از اميد تروتسکي به انقلاب هاي سوسياليستي در خارج، در پي کسب پشتيباني براي اتحاد شوروي از ناحيه گروه هاي غيرکمونيست خارج از کشور بود، اميدهايي که با شکست تامين پشتيباني تريديونيونيست هاي بريتانيا، سوسيال دموکرات هاي آلمان و ناسيوناليست هاي چين در 1927- 1926 برباد رفت. پانزدهمين کنگره حزب در1927 با پذيرفتن سياست ارتقاي سطح کلکتيويزاسيون )جمع گرايي، اشتراکي ( در کشاورزي نظرات بوخارين و جناح راست را رد کرد.
(شصت سال بعد، گورباچف بيوگرافي بوخارين، اثر استفن کوهن تاريخدان را خواند و به گفته آناتولي چرنيايف، مشاور نزديک گورباچف، پس از آن بود که گورباچف تصميم گرفت از بوخارين اعاده حيثيت کند و با ارزيابي دوباره او، دريچه بسته دروازه ها را به منظور بازبيني کل ايدئولوژي مان بازکند.(
استالين در جريان مشاجره و بحث با تروتسکي و بوخارين راه حل خود براي رسيدن به سوسياليسم را پيش کشيد و پيش برد. اين راه حل از چهار بخش تشکيل مي شد. نخستين آن، انديشه امکان ساختن سوسياليسم در يک کشور بود، تکرار و بازگويي نظر لنين در1915: «پيروزي سوسياليسم، حتي در يک کشور کاپيتاليستي منفرد، امکان پذيراست.» در دهه 1920 استالين اين انديشه را به صورت برنامه اي درآورد. استالين استدلال مي کرد که اتحاد شوروي مي تواند بدون يک انقلاب در غرب، بدون کمک از ناحيه متحدان خارجي غيرکمونيست و بدون گذر به مرحله سرمايه داري توسعه يافته به سوي سوسياليسم پيش رود، به شرطي که کشور به سرعت صنعتي شود. و اين دومين بخش بود. صنعتي کردن نيازمند سرمايه گذاري و تامين مالي است. از آنجا که خود گرداني مالي صنعت کُند خواهد بود، و تامين مالي از راه سرمايه گذاري خارجي ناممکن، منابع مالي رشد صنعت مي بايست با افزايش درآمد هاي کشاورزي تامين شوند. از اين رو صنعتي کردن سريع کشوربه توسعه مزارع اشتراکي در مقياس بزرگ با استفاده از توليد مکانيزه نيازمند بود. و اين سومين بخش بود. هماهنگي رشد صنعتي و توليد کشاورزي برنامه ريزي متمرکز، چهارمين بخش را طلب مي کرد. اي. اچ. کار، مورخ بريتانيايي اين فرمول بندي مسئله و راه حل آن را دليل «نبوغ سياسي استالين» ناميد. استالين با اين نظريات نخست تروتسکي و سپس بوخارين را شکست داد. افزون براين، به گفته کار، او انقلاب را نجات داد. «بيش از ده سال پس از انقلاب لنين، استالين به انقلاب دومي دست زد، که بدون آن انقلاب لنين، در گردوخاک روزگار محو مي شد. با چنين برداشتي، استالين ادامه دهنده و محقق کننده لنينيسم بود.»
در پس اختلافات سياسي استالين و بوخارين، اختلافات بنيادين بيشتري وجود داشت. بوخارين تصور مي کرد که مبارزه طبقاتي تنها تا استقرار ديکتاتوري پرولتاريا ضروري است. گرچه استالين برخلاف تاکيد بسيار کسان بر آن نبود که مبارزه طبقاتي به طور کلي با پيشرفت سوسياليسم تشديد شده است، اما نظرش اين بود که با گذر از نپ و به ويژه حرکت به سوي کلکتيويزاسيون، مبارزه طبقاتي شدت يافته است. بوخارين به سازش ها و مصالحه هاي دوران نپ در مورد دهقانان، بازار و کاپيتاليسم همچون يک سياست دراز مدت مي نگريست ولي استالين آن ها را تدابير و مصلحت هايي مي دانست که انقلاب هر زمان قادر بود مي بايست خود را از شر آن ها خلاص کند. در جريان بحران غله در28-1927، بوخارين خواستار اعتماد به بازار آزاد و ترغيب دهقانان به کشت غلات بيشتر از راه دادن کالاهاي مصرفي بيشتربه آن ها بود. حتي با وجود تهديد جنگ قريب الوقوع، بوخارين با سرعت بخشيدن به صنعتي کردن کشور در صورتي که تاثيري منفي بر وضع دهقانان مي داشت مخالف بود. براي استالين تهديد جنگ قريب الوقوع دليلي افزون بر ديگر دلايل بود براي سرعت بخشيدن به صنعتي کردن کشور حتي اگر تامين مالي آن به معناي تحصيل مازاد سنگيني از دهقانان مي بود. او بوخارين را به عنوان يکي از«فيلسوفان دهقاني» مردود شمرد.
اختلاف بوخارين و استالين گذشته از اقتصاد سياسي به ديگر مسائل، به ويژه به مسئله ملي نيز سرايت کرد. يکي از بارزترين وجوه تلقي لنين و استالين از مسئله ملي توجه قابل ملاحظه اي بود که وقف آن مي کردند. لنين ده ها کتاب به زبان هاي مختلف درباره تاريخ و مسايل گروه هاي ملي مختلف مطالعه کرد، گزارش يا بخش هايي از کتاب هاي مهم درباره اين مسئله به رشته تحرير درآورد. لنين با توجه به اهميت مبارزات رهايي بخش ملي و حق تعيين سرنوشت ملت ها، پالايش هاي کاملا نوي در تئوري مارکسيستي انجام داد. استالين نيز توجه قابل ملاحظه اي نسبت به مسئله ملي معطوف داشت، و سخنراني ها و گزارش هاي متعددي در اين زمينه ارائه داد. بعلاوه، پس از انقلاب، استالين در پست کميسر مليت ها به مسايل ملي متعدد و دشواري رسيدگي کرد، که گاه با عدم موافقت لنين مواجه مي شد. با رهبري لنين، استالين مسئوليت ايجاد اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در1922، و تغييراتي چند در چگونگي اين اتحاد که سرانجام در برگيرنده پانزده جمهوري و نواحي خود محتار پرشمار شد، به عهده داشت. در طي سه دهه رهبري استالين، اتحاد شوروي ثروت و دانش فني پيشرفته تر جمهوري روسيه را نيز به منظور پي ريزي صنعت، مکانيزه کردن کشاورزي، ارتقاي سطح تحصيلات وفرهنگ جمهوري هاي دور از مرکز بکار گرفت. اين سياست ها رهايي و پيشرفت را نصيب مردمان تحت ستم سيستماتيک مناطقي کرد که لنين «زندان تزاري خلق ها» يش مي ناميد. هيچيک از اين ها بيانگر اين نکته نيست که لنين و استالين تمامي مسايل را حل کردند. در واقع، از آنجا که صنعتي کردن موجب هجوم انبوه شهروندان روسي به جمهوري هاي دور از مرکز و آلودگي آبراه ها شد، سياست هاي استالين و جانشينان او نارضايتي، و شکايت هاي تازه اي را به وجود آورد. با اين همه، توجهي که لنين و استالين به مسئله ملي داشتند به شدت در تقابل با غفلت نسبي بوخارين، خروشچف و گورباچف بود.
اهميت متفاوتي که دو گرايش مذکور به مسئله ملي مي دادند، بازتاب اختلاف ژرف تري بود. آن چه گرايش جناح چپ را از جناح راست متمايز مي ساخت، همچون عرصه اقتصاد سياسي، حول مبارزه دور مي زد. از نظر لنين و نيز استالين، کمونيست ها مي بايست به ناسيوناليسم به مثابه يک متغيير مستقل مهم در موازنه انقلاب مي پرداختند. انقلاب پرولتري هر گاه نسبت به اهميت احساسات ملي خلق هاي زير ستم و يا خطر شوونيسم قدرت طلب و ناسيوناليسم تنگ نظر خرده بورژواها غفلت مي کرد با بزرگترين مخاطره مواجه مي شد.
در فاصله سال هاي 1914 و1919 بحث عمده اي به ويژه درباره اين مسئله در گرفته بود. بوخارين به حساب آوردن ناسيوناليسم را به عنوان نيرويي بي طبقه و غيرمارکسيستي رد مي کرد، و در نتيجه نتوانست چرخش و خيزش جنبش هاي رهايي ملي پس از جنگ اول جهاني را پيش بيني کند. لنين، برعکس، ناسيوناليسم را در سرزمين هاي مستعمره و غيرمستعمره برخوردار از پتانسيلي انقلابي مي دانست و بر آن بود که اگر انقلابيون سوسياليست صادقانه و صميمانه در راه حق تعيين سرنوشت ملي برزمند، بخش عمده ناسيوناليست هاي دهقاني ملل تحت ستم نيروهاي خود را به انقلاب پرولتري ملحق خواهند کرد. استفن کوهن، زندگينامه نويس بوخارين مي گويد: «ناتواني بوخارين از درک ناسيوناليسم ضد امپرياليستي به مثابه يک نيروي انقلابي خيره کننده ترين نقص در برخورد اصلي او با مقوله امپرياليسم بود.» پيروزي انقلاب روسيه در تامين پشتيباني ملل تحت ستم امپراتوري تزاري درستي موضع لنين را ثابت کرد و حتي نظر بوخارين را نيز تغيير داد.
در دوران نپ، استالين با مسئله اي رو در رو شد که با آن چه لنين پيش از1919 مواجه بود تفاوت داشت. نپ توسعه خرده سرمايه داران، يا آن گونه که استالين آن ها را مي ناميد، اقشار مياني، شامل دهقانان و «خرده زحمتکشان شهر» را تشويق و ترغيب کرد. اين اقشار مياني نه دهم جمعيت «مليت هاي تحت ستم» را تشکيل مي داد، و آن ها به نحو خاصي نسبت به خواست هاي ناسيوناليستي حساس بودند. رشد ناسيوناليسم در اين قشرهاي اجتماعي براي تحکيم ديکتاتوري پرولتاريا، که پايگاهش «به طورعمده و در وهله نخست نواحي مرکزي و صنعتي» بود، تهديدي واقعي ايجاد مي کرد. در نتيجه، استالين به مبارزه با «گرايشات ناسيوناليستي، که در حال توسعه است و در ارتباط با سياست نوين اقتصادي حاد مي شود» اصرار داشت. مخالف عمده استالين در اين مسئله بوخارين بود، که در1919 چهره اي دوگانه از مخالت با حق تعيين سرنوشت تا در آغوش گرفتن آن نشان داده بود. در 1923، بوخارين نه تنها از نپ و خرده سرمايه داران مخلوق آن حمايت مي کرد، که از موضعي تسليم طلبانه نسبت به ناسيوناليسم طبقاتي رشد يابنده نيز جانبداري مي کرد. استالين متذکر شد که بوخارين از يک قطب افراطي به قطب افراطي ديگر رفته است، از انکار حق تعيين سرنوشت به پشتيباني يک جانبه از آن. با اين همه، آن چه همچنان چون گذشته باقي ماند، ناتواني بوخارين بود در قائل شدن اهميت کافي براي ناسيوناليسم، ناتواني او در ارزيابي پتانسيل پشتيباني آن - يا پتانسيل خطر آن- براي انقلاب، و اکراه او نسبت به مبارزه با ناسيوناليست ها که مخالف رشد و توسعه سوسياليستي بودند.
استالين به منظور خلق يک کشور کثيرالمله زنده و ماندني راه درازي را پيمود، اما سياست هاي او داراي يک وجه اشکال آفرين و مسئله ساز نيز بود. طي جنگ دوم جهاني به منظور خنثي ساختن ناسيوناليسم تنگ نظرانه اي که در ميان عناصرعقب مانده مناطق پيرامون رايج بود، استالين در حکمي ويژه به نقل مکان تمام جمعيت برخي نواحي، تعرض به يهوديان به عنوان «جهان وطن هاي» بي ريشه، و مسلط کردن روس ها برحزب و دولت اقدام کرد.
از سال هاي مياني دهه 1930 تا مرگ استالين در1953، سياست هاي اشتراکي کردن اجباري، صنعتي کردن سريع، و برنامه ريزي متمرکز در قالب يک سري برنامه هاي پنج ساله حاکميت تام داشت. مطمئنا، محاکمه و اعدام بوخارين و ديگر رهبران، و به زندان افکندن ده ها هزار اعضاي ساده حزب کمونيست، که بسياري از آنان بي گناه و مبرا از هر خطايي بودند هيچگونه تناسبي با صداي نسبتا خاموش مخالفين نداشت. با اين همه، خطا خواهد بود اگر تصور شود که استالين تمام تنوع و اختلاف نظرها را از ميان برد، و يا سرکوب تنها به حساب سلطه نظرات استالين گذاشته شود. پذيرش گسترده بينش استالين در زمينه پي ريزي و ساختمان سوسياليستي به طور عمده ناشي از موفقيت آشکار او در رهانيدن اتحاد شوروي از عقب ماندگي نيمه فئودالي در مدتي کوتاه و رساندن آن به صفوف مقدم ملل صنعتي بود.
بهمن آزاد جمع بندي همه جانبه اي از کارهاي انجام شده به دست مي دهد. در دو برنامه پنج ساله نخستين، توليد صنعتي به طور متوسط با نرخ 11 درصد رشد کرد. از1928 تا 1940، سهم بخش صنعت از28 درصد به 45 درصد اقتصاد کشور رسيد. در فاصله 1928 و 1937، سهم محصولات صنايع سنگين نسبت به کل محصولات صنعتي از31 درصد به 63 درصد رشد يافت. نرخ بيسوادي از 65 درصد به 20 درصد کاهش يافت. شمار فارغ التحصيلان مدارس عالي، مدارس تخصصي، و دانشگاه ها جهشي چشمگير داشت. افزون بر اين، در اين فاصله زماني، دولت به تامين تحصيل رايگان، خدمات درماني رايگان و بيمه اجتماعي آغاز کرد، و پس از 1936 يارانه هايي براي مادران تنها و مادران پر فرزند در نظر گرفت. آزاد توجه مي دهد که «اين دستاوردها حيرت انگيز و در طول تاريخ بي سابقه بوده است.»
بين سال هاي 1941 و1935، اتحاد شوروي آلمان فاشيست را شکست داد و به تجديد بناي ويراني هاي جنگ پرداخت. در 1948 کل محصولات صنعتي از1940 پيشي گرفت و در 1952 از دو و نيم برابر محصولات 1940 فراتر رفت. اتحاد شوروي به ساخت بمب اتمي دست يافت و غرب را به انجماد جنگ سرد مجبورکرد. مسلما مشکلاتي نيز وجود داشت، به ويژه کمبودهاي وخيم محصولات کشاورزي، و حتي تحصيل دستاوردها هزينه هاي آشکاري به جان ها، سطح زندگي، دموکراسي سوسياليستي و رهبري جمعي تحميل کرد، اما با اين همه، آن دستاوردها تحقق يافته بود.
درک دوري سياست هاي نيکيتا خروشچف از سياست هاي استالين بدون ارزيابي استقامت گوناگوني ايدئولوژيک و مجادلات نظري در حزب ناممکن است. بخش جذابي از تاريخ حزب کمونيست اتحاد شوروي (ح.ک.ا.ش( پس از جنگ جهاني دوم شامل مبارزه اي است بين گيورگي مالنکف و آندره يي ژدانف، اين هر دو از اعتبار انقلابي کامل و بي نقصي برخوردار بودند. ژدانف، پيش از جنگ در راس کار ايدئولوژيک حزب قرار داشت، و در حين جنگ مسئوليت دفاع قهرمانانه لنينگراد را در جريان محاصره آلماني ها عهده دار بود.
مالنکف نيز نقشي به همان اهميت در دوران جنگ داشت. در مقام عضو کميته دفاع کشوري، مالنکف مسئوليت پرسنل وعمليات حزبي ودولتي را بر عهده داشت. در پايان جنگ، اين دو، گرچه در مورد چشم اندازها و الويت هاي پس از جنگ اختلاف داشتند، به عنوان دو نماينده عاليرتبه استالين نمايان شدند. ژدانف فکر مي کرد چشم اندازهاي دلگرم کننده براي صلح بين المللي مي بايست بر سياست هاي حزب حاکم باشد. پيروزي در جنگ، مستلزم قائل شدن اولويت براي توليد و دانش فني بود، اما ژدانف معتقد بود که با در دسترس بودن يک صلح پايدار، حزب مي بايد اولويت را به ايدئولوژي بدهد. افزون بر اين، حزب بايد بر بهبود استانداردهاي زندگي و افزايش کالاهای مصرفي تاکيد کند. به طور مثال، ژدانف و همراهانش، در1946 و 1947 به کارزاري عليه ضعف ايدئولوژيک در فرهنگ و ادبيات، و نيز کارزاري عليه «کشت خصوصي» دست زدند. يکي از هدف هاي حمله ژدانف، نيکيتا خروشچف، رهبر حزب در اوکراين بود، که ژدانف و پيروانش او را به اهمال در پذيرش اعضاي جديد در حزب و نيزبه خطاهاي «ناسيوناليستي بورژوايي» در زمينه تاريخ اوکراين که زير نظارت او انتشار يافته بود، متهم مي کردند.
در نقطه مقابل، مالنکف بر اين باوربود که خطرات بين المللي همچنان باقي و واقعي است و اولويت هاي حزب بايد همچنان توسعه صنايع پايه و قدرت نظامي باقي بماند. اعتقاد مالنکف مبني بر اولويت توسعه صنعتي او را به نحوي استوار در کناراستالين و در برابر بوخارين قرار مي داد. )بعدها، زماني که خروشچف اولويت هاي مورد نظر ژدانف مبني بر افزايش کالاهاي مصرفي و بالا بردن استانداردهاي زندگي را به زبان آورد، مالنکف همچنان بر حمايت از تکيه بر توسعه صنعتي ادامه داد.( در1946 استالين جانب ژدانف را گرفت، اما در 1947 پس از آن که دکترين ترومن و طرح مارشال دور تازه سياست ضد شوروي امريکا را اعلام کرد، استالين با نظرات مالنکف موافق شد. در1948 ژدانف در گذشت، نزديکترين همراهانش تنزل مقام يافتند، دو تن از آن ها به اتهام خيانت محاکمه و اعدام شدند. سياست تقويت صنعت و توان نظامي در اولويت نخست باقي ماند. درگيري ژدانف - مالنکف نشان داد که اختلافات سياسي بسيار جدي درباره سمت گيري سوسياليسم در بالاترين سطح حزبي، حتي زير رهبري استالين ادامه يافت، و اين اختلافات شبيه قطب بندي ها و گرايشات سال هاي پيشتربود.
با درگذشت استالين در1953، مبارزات سياسي بر سر سمت گيري سوسياليسم ادامه يافت.
در بدو امر، خروشچف صدر حزب و مالنکف رئيس حکومت شد. رهبري جمعي حزب با ضرورت رسيدگي به سرکوب هاي استالين و بهبود استانداردهاي زندگي مردم موافقت کرد. تمام اعضاي هيات رئيسه حزب در باره طرح پنهان خروشچف مبني بر بازداشت و سلب قدرت از لاورنتي بريا، رئيس پليس مخفي، که آرزوي بالاترين مقام حزبي را پس از درگذشت استالين در سر مي پروراند و نامش مترادف با سرکوب بي حد و مرز بود، به او پيوستند. کميته مرکزي همچنين شروع کرد به آزاد کردن و اعاده حيثيت از کساني که به خاطر اتهامات سياسي، در زندان بودند. به ويژه قربانيان سال هاي اخير، همچون اعضاي به اصطلاح توطئه دکترها، پزشکاني که متهم به توطئه بر ضد سلامتي استالين شده بودند. کميته مرکزي همچنين براي ارائه گزارشي از ميزان فشار و اين که تا چه حد موجه يا غيرموجه بوده است کميسيوني را به وجود آورد.
در1956 وحدت رهبران عاليرتبه بر سر پرداختن خروشچف به مسئله سرکوب در دوران استالين از بين رفت. در نيمه شب آخرين روز بيستمين کنگره در فوريه 1956، خروشچف در يک «سخنراني مخفي» چهار ساعته، مبني بر محکوميت کيش شخصيت استالين و به زندان افکندن، شکنجه، و اعدام هزاران تن بي گناه، و از آن جمله اعضاء وفادار حزب انتقاد کرد. حتي با اين که کميته مرکزي به قرائت متن اين سخنراني در گردهمايي هاي حزب در سراسر کشور راي داد، برخي از اعضاي کميته مرکزي به آن اعتراض کردند. وياچسلاو مولوتف، گئورگي مالنکف، لازار کاگانويچ، وک.اي. وروشيلف بر آن بودند که خروشچف بينش نامتعادلي را پيش کشيده است که نه اعتباري براي مشارکت و نقش مثبت استالين قائل شده است، نه موجه بودن پاره اي فشارها را اعلام و تصديق کرده است. شبهه و بيم آنان با خيزش هاي اعتراضي در آلمان شرقي و مجارستان که ظاهرا اين متن شعله ورشان کرده بود تقويت شد و به ديگران سرايت کرد. در ماه ژوئن، زماني که خروشچف طي مصوبه اي خدمات استالين را ارج گذارد و سوء استفاده او از قدرت را محکوم ساخت، کميته مرکزي مخالفت دم افزوني را نسبت به تلقي و نگرش او آشکارکرد. پس از آن، خروشچف در جلسه رهبري حزب حتي با مخاطب قراردادن مخالفانش و بيان اين که «تمام ما روي هم، ارزش چوب دستي استالين را هم نداريم»، نظرمنصفانه تري نسبت به استالين ارائه داد. با اين همه، چيزي نگذشت که مخالفت با خروشچف در ديگرعرصه ها پديدار شد.
خروشچف، که بسيار تحريک پذير و گاهي بي ثبات و متناقص بود، در عرصه ساختمان سوسياليسم نگرشي را ارائه مي داد که اغلب مانند نظرات بوخارين و ژدانف بود و بعدها در نظرات گورباچف نمايان شد. اين نگرش تمامي طيف مسايل، از ايدئولوژي تا کشاورزي، امور خارجه، اقتصاد، فرهنگ و کارکرد حزب را در برمي گرفت. گرچه ارج گذاري به تداوم بعضي انديشه ها در تاريخ ح.ک.ا.ش واجد اهميت است، مسلما ارزش هر سياست به خصوص به موفقيتش در دفاع يا پيشبرد سوسياليسم در زمان خاص و در شرايط و مقتضيات خاص بستگي دارد. مثلا بايد بيشترين موافقت را با خروشچف درباره پيشبرد انديشه هم زيستي مسالمت آميز داشت و سياست او در زمينه کاهش نيروي زميني ارتش شوروي را با هر انگيزه، سياستي شايسته و موفق دانست. ديگر ايده هايش مشکوک و غيرقابل دفاع بود.
پيش از آن که خروشچف در1957موقعيت خود را در حزب مستحکم سازد، مولوتف و ديگران با محورهاي اصلي سياست هايش مخالف بودند و در1964، حزب، پس از بازنشسته کردن اجباري خروشچف، بسياري از ابتکارات او را تغييرداد. با اين همه، انديشه هاي خروشچف به کلي از بين نرفت و بار ديگر در دوران گورباچف شکوفا شد.
بهترين راه براي درک تفاوت هاي هسته اصلي سياست هاي خروشچف و نظرات منتقديني چون مولوتف (همانگونه بين سياست هاي گورباچف و منتقديني چون يگورليگاچف( در نظر گرفتن آن ها به عنوان دو گرايش متضاد است، گرچه اين تفاوت ها در عمل گاه در سطح تاکيدها خودنمايي مي کرد. به طور مثال، خروشچف به راه سريع و راحت رسيدن به کمونيسم باور داشت، حال آن که منتقدينش راه طولاني تر و دشوارتري را در چشم انداز تصوير مي کردند. خروشچف در پي «کاهش کشمکش» با ايالات متحده و متحدين اش در سياست خارجي و «آسان گيري سياسي» و «کمونيسم مصرفي» در داخل بود. منتقدينش خواستار تداوم مبارزه طبقاتي در خارج و ضرورت هشياري و انضباط در داخل بودند.
خروشچف در داوري نسبت به استالين بيش از تجليل به محکوميت مي انديشيد؛ اما مولوتف و ديگران بيش از محکوميت به تجليل باور داشتند. خروشچف از بکارگيري يک رشته انديشه هاي کاپيتاليستي در سوسياليسم، از جمله مکانيسم هاي بازار، مرکزيت گريزي، پاره اي توليدات خصوصي، تکيه بسيار گسترده بر مصرف کود و کشت ذرت، سرمايه گذاري بيش از پيش در توليد کالاهاي مصرفي جانبداري مي کرد. مولوتف طرفدار بهبود برنامه ريزي متمرکز، مالکيت اجتماعي، و تداوم اولويت پيشرفت صنعتي بود. خروشچف خواهان وسعت بخشيدن به ديکتاتوري پرولتري و نقش پيشگام پرولتري براي حزب کمونيست بود تا به ديگر بخش هاي جمعيتي موقعيتي برابر با کارگران داده شود؛ منتقدينش طرفدار چنين نگرشي نبودند.
خروشچف در يک خانواده کشاورز زاده شده و از 1938 تا 1949 در پست دبير حزب اوکراين خدمت کرد. در آنجا شخصيت معتبري در امور کشاورزي شد و در دوران استالين از پيروي بخش کشاورزي از سياست صنعتي کردن کشور پشتيباني کرد. رهبري خروشچف در اوکراين، به خاطر پذيرش بيش از حد افراد، و به طورعمده دهقانان به حزب، آسان گيري نسبت به استانداردهاي حزبي، و اغماض نسبت به ناسيوناليسم تنگ نظرانه اوکرائيني از سوي حزب سرزنش و انتقاد شد ) که استالين هم با اين اقدام موافقت کرد.( حتي پس از انتقال به مسکو و دبيري حزب در1949، خروشچف پيوند خود را با کشاورزي حفظ کرد، و به عنوان مسئول سياست کشاورزي کشور، يگانه عضو پوليت بوروي استالين بود که اغلب به ديدار روستاها مي رفت. پس از1954 سياست هاي کشاورزي او بخش ممتازي در مباحثات فزاينده حرب را تشکيل داد.
در1953، خروشچف مجموعه سياست هاي تازه اي را شروع کرد که هم از نظر ايدئولوژيک و هم به لحاظ کاربردي مشکل ساز بودن آن ها به ثبوت رسيد. خروشچف کشور را ترغيب کرد که به غرب نه تنها به مثابه منبع شيوه هاي نوين توليدي، بلکه همچون معيار مقايسه براي دستاوردهاي شوروي نگاه کند. او همچنين منابع را از بخش صنعت به سوي کشاورزي انتقال داد. براي تشويق توليد کشاورزي به تدابيري از نوع نپ بازگشت. ماليات بر قطعه زمين هاي شخصي را کاهش داد، ماليات بر دام هاي روستاييان را لغو کرد، و اهالي روستاها و شهرها را براي مالکيت خصوصي گاو، خوک و ماکيان بيشتر و ايجاد باغ هاي خصوصي تشويق کرد. خروشچف همچنين طراح بلند پروازانه اي براي ارتقاء يک شبه توليد کشاورزي ارائه داد. در ژانويه 1954، براي زير کشت بردن ميليون ها هکتار زمين هاي به اصطلاح بکر در سيبري و قزاقستان پيکاري سراسري را پيشنهاد کرد. در آن سال 000/300 داوطلب به پيکار زمين هاي بکر پيوستند و13ميليون هکتار زمين هاي تازه را شخم زدند. کوشش هاي سال بعد 14 ميليون هکتار ديگر را به زمين هاي زير کشت اضافه کرد.
خروشچف تاکيد جديدي نيز بر ارتقاء سطح زندگي داشت. پس از ويراني هاي دوران جنگ، هيچ کس مخالف بالا بردن سطح زندگي نبود. مسئله اين بود که چگونه و به چه بهايي. از ديد مخالفين او، نگرش خروشچف دو اشکال داشت. نخست، آن نگرش مستلزم جا به جايي اولويت هاي سرمايه گذاري از صنايع سنگين به صنايع سبک و کالاهاي مصرفي بود.
در نخستين سال دبير کلي خروشچف سرمايه گذاري در صنايع سنگين تنها 20 درصد بيش از سهم کالاهاي مصرفي بود، حال آن که اين نسبت پيش از جنگ 70 درصد بود. اين انتقال اولويت ها به رغم هشداراستالين در1952 مبني بر «خودداري از اولويت دادن به توليد وسايل توليد، امکان گسترش مستمر اقتصاد ملي ما را بر باد مي دهد.» به سرعت به جريان افتاد. جا به جايي اولويت ها، در دراز مدت، هدف پيش افتادن از غرب را که پروژه شخص خروشچف بود به تدريج تحليل مي برد. دوم، مخالفين فکر مي کردند که تاکيد خروشچف اتحاد شوروي را به رقابتي در توليد کالاهاي مصرفي با ايالات متحده و اروپاي غربي مي کشاند. مسابقه اي که اتحاد شوروي نمي توانست و احتمالا نمي بايست در آن برنده مي شد.
هانس هولتز، کمونيست آلماني بعدها گفت که تقليل هدف هاي سوسياليسم به سطح رقابت مادي با کاپيتاليسم تسليم «قلمرو ايدئولوژيک» بود. هدف رسيدن و پيشي گرفتن از غرب در پنج يا ده سال... « تحريک نيازها و آرزوهايي با سمت گيري به سوي نوع غربي مصرف» را موجب شد. اين شعار مردم شوروي را به اين ديدگاه ترغيب مي کرد که «رقابت نظام هاي اجتماعي نه بر سر اهداف زندگي، که بر سر ميزان مصرف» است. مولوتف، خيلي ساده اظهار داشت، «خروشفيسم همان روح بورژوايي است.»
مولوتف و ديگراني در پرزيديوم ) پوليت بورو آن زمان اين گونه ناميده مي شد( به مخالفت با سياست هاي خروشچف در اين امور برخاستند: پرداختن به استالين زدايي، عدم تاکيد بر مبارزه طبقاتي بين المللي، تشويق توليد کشاورزي خصوصي، ابتکار زمين هاي بکر، تمرکز زدايي در صنعت، و تغيير مسير از صنايع سنگين به صنايع سبک. به طور مثال، مولوتف و ديگر مخالفين مي انديشيدند که به علت آب و هواي مشکل آفرين و فقدان زير ساخت هاي ضرور در زمين هاي بکر، کشت وسيع و گسترده به پيشواز فاجعه رفتن بود و کشور مي توانست براي افزايش توليد، منابعش را به طور سودمندتري در مناطق مزروعي موجود به کار گيرد. به منظور بهبود استانداردهاي زندگي، اپوزيسيون طرفدار برخي تحريک ها بود، اما نه يک جا به جايي تند و ناگهاني در اولويت ها. مخالفت با خروشچف چند سالي به تدريج بالا گرفت و سپس با وقوع دو حادثه در ماه مه 1957 به صورت مخالفت عملي نمايان شد.
نخستين حادثه عبارت بود از تصميم خروشچف به تمرکز زدايي درصنعت. دومين، سخنراني اي بود که در آن ضرورت «جهش چشمگير به جلو» در توليد شير، گوشت، کره به منظور پيشي گرفتن از غرب در عرض سه يا چهار سال را مطرح کرد. اين نکته که اتحاد شوروي، به گفته نوه او، مي توانست، « با يک جهش به کمونيسم دست يابد»، بخشي از باور خروشچف شد، انديشه اي که حتي خروشچف در اواخر عمرش آن را «تصوري نادرست» مي خواند.
فرمات PDF : بازگشت