خيانت به سوسياليسم
گورباچف
از ناپايداری تا
سقوط در گرداب خيانت
ترجمه محمد علي عمويي
بحران و فروپاشي 91- 1989
در طي 1989 بدترين نوع نگراني کساني که پتانسيل تغييرات انجام يافته را پيش بيني کرده بودند در نوزدهيمن کنفرانس حزبي به واقعيت پيوست. کار کرد اصلاحات سياسي، وضعيت سياسي ای آفريده بود که حزب و رهبران آن ديگر نمي توانستند آن را کنترل کنند. از پايان مارس 1989 رهبران حزب، درتلاش براي هماهنگي با تغييراتي که سريع ترازآن بود که بتوان آن را کنترل کرد واکنشي عمل مي کردند. تغييراتي که به وسيله نيروهای سياسي خارج ازرهبري وکل حزب هدايت مي شدند.
گرايم ژيل
اقتصاد سايه تمامي بخش هاي اقتصادي را دربرگرفته است.
استانيسلاو منشيکف
در1991 توده ها از خواست های آزادی و دموکراسي پشتيباني مي کردند، با امتيازات و قدرتي که سال های دراز در انحصار بوروکراسي حزب کمونيست بود به مخالفت برخاستند، و به بهبود شرايط مادی شان اميد داشتند. اجتماع های توده ای به سود يلتسين شعارهايي را چون «مرگ بر گورباچف» و «مرگ بر ح.ک.ا.ش.» سر مي دادند، اما من پرچمي را نديدم که بگويد «زنده باد کاپيتاليسم» يا «همه قدرت در دستان بورژوازی.»
روی مدودف
گورباچف در91- 1989، سه سال پاياني پرسترويکا، پس ازپيروزي بر مخالفانش، به دوباره سازي اتحاد شوروي با پنج راه حل خطيردست زد. نخست، با تغييرحزب به يک حزب پارلمانتاريستي به نقش رهبري وموقعيت انحصاري آن پايان داد. دوم، برنامه ريزي مرکزي و مالکيت همگاني را سست کرد. درحالي که درپي گذار به يک اقتصاد بازاربود، حزب کمونيست را ازمديريت اقتصادي بيرون راند. خصوصي سازي بنگاههاي دولتي را آغاز کرد و شکوفايي اقتصاد ثانوي را تشويق کرد. سوم، دريک سري موضوع هاي سياست خارجي تسليم ايالات متحده شد و درضمن درپي اتحاد آشکاربا امپرياليسم برآمد. چهارم، اجازه داد رسانه هاي گلاسنوستي ايدئولوژي وفرهنگ شوروي را بازسازي کنند. پنجم، درباره مسئله ملي همواره شکست مي خورد، عقب مي نشست و تغييرمسيرمي داد. کوشيد جدايي خواهان بالتيک را سرکوب کند و درنهايت در مذاکره اي به کلي بي حاصل به منظوريافتن زمينه اي تازه براي اتحاد جمهوري ها تزلزل نشان داد.
گورباچف ازبرانداختن خروشچف به وسيله حزب در1964 مطلع بود، و مي خواست با «بريدني مهم و خطير» از لنينيسم اصلاحاتش را بازگشت نا پذيرکند. اين کار با سلب قدرت ازحزب کمونيست، تبديل آن به نوعي مرکز مشورتي و اداره برنامه ريزي استراتژيک براي جامعه شوروي و صداي پارلماني طبقه کارگر شوروي شکل گرفت. همچنين او خواستارنظام چند حزبي و رسانه ها و فرهنگي پلوراليست بود. به منظورايجاد انعطاف بيشتر دراقتصاد شوروي، خواستارنقش گسترده اي براي نيروهاي بازار، مالکيت خصوصي و ابتکارخصوصي شد. ميل داشت نظام فدرالي کل کشورادامه يابد و آرزو مي کرد شاهد برخورد کمتري با غرب باشد. تنها آخرين آرزوي او درست از کاردرآمد.
پرسترويکا در1989 به « کاتاسترويکا» تبديل شد. آن چه درعمل رخ داد عبارت بود از سه سال هرج و مرج روز افزون از يک سوي اتحاد شوروي تا انتهاي ديگرآن، که با فروپاشي سوسياليسم شوروي پايان گرفت. در1989 ضد انقلاب اروپاي شرقي را به لرزه در آورد و يک سال بعد آلمان با معيار هاي ناتو وحدت مجدد يافت. درهمين حال بوريس يلتسين، بدترين دشمن گورباچف که به نظر مي رسيد، پس از اخراج علني اش از رهبري به وسيله گورباچف، سابقه و موقعيت اش مرده و به گورسپرده شده بود، بازگشتي گدا گونه داشت. او، که همچون رهبر «دموکراتها» تجديد حيات يافته بود، کنترل جمهوري بسيارمهم روسيه را به چنگ گرفت. در اوايل 1990 باکنترل روسيه به وسيله يلتسين و اتحاد شوروي به وسيله گورباچف دوگانگي قدرت درا.ج.ش.س. وجود داشت. در91- 1989، اقتصاد از بد به سوي بدتررفت: توليد کاهش يافت، کمبودها چند برابر و قفسه هاي انبارها خالي شدند، چک ها گاهي نقد نمي شدند. و نارضايي عمومي افزايش يافت. تخريب سوسياليسم در اروپاي شرقي تاثيري منفي بر اقتصاد شوروي گذارد. عقب نشيني مستمر حزب از اقتصاد مصيب بار از کاردرآمد. درآستانه تابستان 1991 تحليل گران غربي سخن از يک «رکود» در شوروي به ميان آوردند. شهروندان شوروي پرسترويکا را سرزنش مي کردند. اعتصاب هاي بي سابقه معادن دوباره، در1989 و 1997 نظام را تکان داد. حکومت غرق در بدهي به بانک هاي غربي شد. آن گاه که جمهوري هاي متحد يکي پس ازديگري حاکميت خود را اعلام داشتند و سپس جدا شدند، اتحاد شوروي به عنوان يک کشور واحد فرو ريخت.
رسانه ها تمامي امورسياسي را به راست مي راندند. آناتولي چرنيايف گلاسنوست را موتور پرسترويکا خواند. او مي گفت: «درزيرفشارگلاسنوست ايدئولوژي زدايي پرسترويکا آغازشد.» گشودن دريچه هاي سد به روي سيلاب ايده هاي غيرسوسياليستي و ضد سوسياليستي، درعمل، همان روند ايدئولوژي زدايي بود. گورباچف نتوانست ديوي را که اجازه داد از بطري بيرون آيد کنترل کند. درآستانه 1989 رسانه ها به چنگ «دموکرات هاي» طرفداريلتسين افتاد. در1991 نيکلاريژکف، نخست وزير ا.ج.ش.س. با خشم وجسارت اظهارداشت که رسانه هاي شوروي تقريبا به طورکامل دردستان اپوزيسيون «دموکرات» قراردارند.
درآخرين سال هاي پرسترويکا آن نيروهاي اقتصادي که دربخش تاريک جامعه شوروي بودند خواستاراعتبار و قدرت شدند. بازار سياه و اشرارروسيه همچون تکثيرحشرات به شدت افزايش يافتند. بنگاههاي خصوصي و تعاوني هاي ساختگي رشد يافتند. پشتيبانان جاه طلب و پول پرست اصرار در گذاري تند و موثر به بازار سازي راديکال داشتند. اگربازار جايگزين برنامه مي شد و يلتسين اقتصاد روسيه را خصوصي مي کرد، مقامات بلند مرتبه، مديران بنگاهها و روسا مي توانستند درانتظار«ثروت هاي بي سابقه» باشند. جناح هاي مسلط برحزب و رهبري کشور به آساني مي ديدند که باد از کدام سو مي وزد. عناصرفاسد رهبري به دستبرد وغارت اموال حزب و دولت آغازکردند و آن ها را به دارايي خصوصي خود تبديل کردند.
درسال هاي سردرگمي پايان پرسترويکا، نفرت مردم از گورباچف افزايش يافت و نسبت به او رفتاري موهن داشتند. وقتي گورباچف ديوانه وار در پي فرونشاندن بحران درجايي بود بحران ديگري درنقطه اي ديگربرمي خاست. او به صورت شخص قابل ترحمي درآمده بود. همچون جادوگري که نيرنگ هايش ته کشيده، غير از دولت ها و رسانه هاي غربي دوستان چنداني نداشت. دراواخر1991، حتي دوستان دروغين اش درکاخ سفيد امريکا نيز او را ترک کردند.
انحطاط گورباچف از يک کمونيست به يک سوسيال دموکرات بي کم وکاست صورت گرفت. توهم هاي او از اين که رخدادها به کدام سومي روند خنده آور بود. درمه 1990، گفت وگويي با مجله تايم داشت که معيار « انقلاب سياسي دروني» او را تفسيرمي کرد. در پاسخ به پرسش هاي، «امروزه کمونيست بودن چه مفهومي دارد؟» و«درسال هايي که درپيش است به چه معناست؟» گفت:
آن گونه که من مي فهمم، کمونيست بودن به معناي نترسيدن از آن چه نو است، رد پيروي ازهردگم، مستقل انديشيدن، تسليم شدن به افکار و اعمال کسي از راه آزمايش اخلاقي و عمل سياسي، به زحمتکشان کمک کند تا اميدها و آرزوهايشان را محقق کنند و متناسب با توانايي هايشان زندگي کنند. معتقدم که امروزه کمونيست بودن بيش ازهمه به معناي دموکرات بودن پايدار و قرار دادن ارزش هاي جهاني انساني برتر ازهرچيزاست... ما با کنارنهادن نظام استالينيستي، ازسوسياليسم عقب نشيني نمي کنيم، بلکه به سوي آن مي رويم.
درزيرزمينه ظاهرا پيچيده اين سال هاي آشفته و پرآشوب علتي ساده نهفته است. رهبري گورباچف سياست مبارزه را با سياست سازش و عقب نشيني جايگزين کرد. گورباچف دربرابر ائتلاف سرمايه داري گرايان به رهبري بوريس يلتسين، کوتاه آمد، او دربرابر رسانه هايي که مرکز گرايي و ترسويي او را سرزنش کردند، دربرابر جدايي خواهان ناسيوناليست و دربرابر امپرياليسم ايالات متحده با آن اشتهاي سيري ناپذيرش براي امتيازهاي يک سويه و تسلط برکل جهان عقب نشست.
گورباچف ازتحليل چرايي ازهم پاشيدگي رژيم ناتوان بود. او نتوانست بفهمد که تصفيه و تضعيف ح.ک.ا.ش. درست به فروپاشي اتحاد شوروي منجر خواهد شد. او با تضعيف ح.ک.ا.ش. اردوي يلتسين، جدايي خواهان، اقتصاد ثانوي، عناصر فاسد درون حزب، اشرار روسي و امپرياليسم غربي را تقويت کرد. جري هوگ، تحليل گر شوروي، با رد توصيف غرب ازگورباچف به عنوان «مردي سوار بر ببری که نتوانست کنترل اش کند»، اظهارداشت که گورباچف هرگزبه طورجدي براي مهار ببرکوشش نکرد. «برعکس، او به طور مستمر او را به پيش راند. درموارد نادري که به فشارمتوسل شد بسيار موثربود.»
تحليل هاي گورباچف از وضع ناگوارسياسي اش، ازجهاتي فاقد واقع بيني بود، اما، مي توانست آراء را بشمارد و آن ها را بخواند. ضمن تاييد افت نرخ ها به ارقام تک شماره اي، آن جرات را نداشت که سياست هاي بازارش را به نتايجي منطقي هدايت کند.
او هرگزتهور اعمال يک «شک درماني» اقتصادي را به خود نداد. اما، بوريس يلتسين اين کار را کرد. وصف دقيق آن لفظ تخريب است. «شوک درماني» اقتصادي از يک درمان بي اعتبار و ساديستي ريشه گرفته است که با به کاربردن شوک الکتريکي روي بيماران رواني، موجب رنج غير ضروري بيمار مي شود، بي آن که کمکي به اکثر آن ها بکند و تنها شماري ناچيز را درمان مي کند. شوک درماني اقتصادي با مردمي که درنظام سوسياليستي زندگي مي کردند چنان رفتارکرد که گويي آن ها از يک بيماري رواني رنج مي بردند.
اين «شوک درماني» اکثريت بزرگي را ناچاربه ازدست دادن شغل، مسکن، تحصيل فرزندان، مراقبت هاي بهداشتي، پانسيون ها و امنيت دربرابرجنايت محکوم کرد، درحالي که براي شماري اندک فرصت ثروتمند شدن فراهم آورد.
گورباچف کوشيد وضع سياسي رو به خرابي اش را با مانورها، نوسان ها، اقدامات شتاب زده و سردستي، و ازکارانداختن دستگاه ها سامان دهد. با بالا گرفتن نارضايي همگاني در91- 1989، مردم شوروي سخنان پرآب و تاب او را درباره «نقاط عطف نوين» و «آزمون هاي تعيين کنند» به مسخره مي گرفتند و به تلاش اش براي ترسيم فاجعه همچون پيشرفت به تلخي مي خنديدند. گورباچف ديوانه وار در پي ثبات اتحاد شوروي و بازگرداندن کنترل بود، بي آن که سياست هاي ناپايدارکننده تمامي وجود اقتصاد و سياست را رها کند. گورباچف پس ازناتوان کردن حزب، کوشيد ازعواقب آن شانه خالي کند. به منظورايجاد ثبات درنظام سياسي، کوشيد ازطريق نهادهاي جديد دولتي، به ويژه قواي مجريه، رياست جمهوري و کنگره نماينده گان خلق حکومت کند. اما، «دموکرات ها» به سرعت موقعيت هاي کليدي کنگره را تصاحب کردند. براي تثبيت اقتصاد که درحال غرق شدن بود، گورباچف درپي گذربه يک اقتصاد بازاربود. براي تثبيت نفوذش برحزب کمونيست که با سياست هاي او از هم گسيخته بود، به مقام دبيرکل ح.ک.ا.ش. آويخت و مخالفانش را به حلقه دروني اش وارد کرد. تاکيتک اخير در رفتار وارونه موقت او دراواخر1990 واوايل 1991 نمايان شد، آن گاه که تجديد نظر طلبان استخوان دار، ياکولف و شواردنادزه جانب گورباچف را ترک کردند و او ولاديميرکروچکف و ديگرکمونيست ها را بالا کشيد. به منظورجلوگيري ازتکه تکه شدن اتحاد شوروي، نخست سرکوب را پيشه کرد و سپس به دنبال مذاکره براي پيمان اتحاد رفت.
هيچ يک ازکوشش هاي اوبراي استقرارثبات، حتي يکي ازآن ها، موفق نبود، گورباچف با وارونه کردن سياست خارجي شوروي به نوعي ثبات دست يافت. درسال هاي پاياني پرسترويکا، او متحدان سوسياليست و جهان سومي را ترک کرد، و درهمان حال درپي کسب حمايت و اعتبارات مالي ازسوي غرب بر آمد. دراواخر1991 اتحاد شوروي در حد شريک فروتن و کوچک ايالات متحده نزول کرده بود.
اين فصل به رخدادهاي کليدي 91- 1989 مي پردازد- رخدادهايي چون سر نگوني حکومت هاي سوسياليستي در اروپاي شرقي، ويراني حزب، صعود اپوزيسيون «دموکرات»، تعميق بحران اقتصادي، و تجزيه ا.ج.ش.س. اين رخدادها، روندهايي بودند با تاثير متقابل. درتحليل نهايي يک روند، تمامي آن ها را به دنبال خود کشيد: اراده رهبري به پايان بخشيدن نقش ح.ک.ا.ش. که، حتي در اين روزهاي آخر، به صورت مانعي پنهان دربرابرسياست هاي گورباچف باقي مانده بود.
هرچند شخص گورباچف فاقد ديد واقع بينانه نسبت به پيامد سياست هاي خود بود، برخي ازافراد حلقه دروني اش آنقدر ساده نبودند. به نظر ويليام اودم (William Odom) آلکساندرياکولف، مشاورگورباچف به طورکامل مي دانست اوضاع به کدام سو مي رود.
درژوئن 1994 من [ ادوم] همان پرسش) آيا او ازهمان آغازمي فهميد که اصلاحات گورباچف ممکن است به فروپاشي اتحاد شوروي و نظام شوروي منجرشود؟( را در اثناي گپ زدن هنگام ناهار با ياکولف درميان گذاردم. او پاسخ داد که به طورقطع مي دانست آن اصلاحات در کار ويران ساختن نظام کهن بودند، و با شعف افزود «و ما پيش از آن که مخالفانمان به موقع بيدار شوند آن کار را انجام داديم!»
آناتولي چرنيايف، دستيار بلند مرتبه گورباچف در سياست خارجي نيز پس از روشن شدن اوضاع، به همين گونه، نظر واقع بينانه تري از رهبري گورباچف ارائه داد. چرنيايف، بي آن که واژگان و تعصب تجديد نظرطلبانه اش را ترک کند، اظهارداشت که دست کم برخي شروع به تشخيص اين مسئله کردند که «راه سوم» ي که آن ها دنبال مي کردند سرابي بيش نيست. درآستانه اجلاس دفترسياسي براي بحث درباره پيش نويس برنامه بيست وهشتمين کنگره ح.ک.ا.ش. چرنيايف براي توصيف وضع ناگواري که رهبران مرکزي فکرمي کردند با آن مواجه بودند اين جمله را انتخاب کرد:
جان مطلب ونکته دشواراين بود که پاندول عقايد بين دو قطب درنوسان بود. يک راه عبارت بود ازحفظ مدل استاليني سوسياليسم بدون استفاده ازسرکوب، (تناقضي دراصلاحات(. راه ديگرپذيرش احکام يک جامعه بازار)با سر نوشت بورژوا دموکراتيک( که اکنون با شدت درحال پيشروي است. آشکار بود پس از آن که مدل اجبار و تحميل آن بر جامعه با استفاده از زور و ايدئولوژي دولتي را رد کرديم، گزينه ديگري نبود مگر دنبال کردن راه دوم. هيچ کس نمي خواست اين را بپذيرد. در واقع ما درک نکرديم که مسايل در اين حالت به چه صورت درمي آيند.
با افزايش شماربحران ها، برخي ناظران نشانه هايي از ايجاد بي ثباتي از سوي ايالات متحده را مشاهده کردند. آن ها پيکار ايالات متحده به ضد شيلي آلنده را در 73- 1970، زماني که نيکسون و کيسينجر«اقتصاد شيلي را به فرياد و اداشتند» به ياد آوردند. بي ثبات کردن، سياست امپرياليستي شناخته شده اي بود که براي تخريب و بي اثرکردن حکومت هاي کمونيستي، چپ، ملي، و ديگرحکومت هاي مستقل کشورهاي ضعيف جهان سوم به کارمي رفت. اما، اتحاد شوروي دربرابر بي ثبات سازي از خارج بسيار نيرومند بود. جنگ افروزي ايالات متحده مي توانست اتحاد شوروي را آزار دهد، اما آن را درهم نمي کوفت. پس از فروپاشي شوروي دستگاه اداري ريگان نقش خود را در از همپاشي شوروي بسياربزرگ جلوه داد. دولت بوش کوشيد درحمايت از گورباچف يک سياست واحد غربي به کار گيرد. او معتقد بود گورباچف طرف قابل اعتمادي است که کل اتحاد شوروي را دريک سيني چوبي تقديم کاپيتاليسم خواهد کرد. در بدو امر، تا زماني که روشن شد که گورباچف نيروي مصرف شده است، ايالات متحده و ناتو ازيلتسين، که تنها روسيه را داشت تا تقديم کند، طرفداري نمي کردند. ايالات متحده، همچنين، ازخطري که درگيري هاي قومي و گسيختگي نظامي درشبکه گسترده سلاح هاي هسته اي شوروي و نيروگاه هاي هسته اي ايجاد مي شد بيم داشت. در1991، بوش خواستار پشتيباني گورباچف ازجنگ خليج فارس نيزبود.
نزديک به پايان ماجرا، با غرق شدن گورباچف درنوميدي به نظرمي رسيد که او در تشخيص واقعيت ها و آرزوها مشکل دارد. برخي ازدستيارانش بي منطقي بيمارگونه اي درکارمي ديدند. تعريف و تمجيد بي حسابي که طي سفر هاي خارجي اش در1990و1991 نثارش کردند او را فريفت. چرنيايف گفته است تفکرگورباچف «به طورفزاينده اي با منطق غيرواقعي ودوراني» در باره موقعيت واقعي سياسي اش در کشور انباشته شد. «اغراق هاي تخدير کننده رهبران وروزنامه نگاران خارجي تفکرش را رفته رفته به شکل محسوسي منحرف مي کرد.»
هيچ چيزغيرمنطقي تراز دنبال کردن يک پيمان اتحاد تازه به وسيله دبيرکل نبود، پيماني که خود او ظاهرا با مقررات آن مخالف بود. گورباچف برهر پيش نويس تازه براي پيمان اتحاد که، به اصراريلتسين، نقش کمتر و کمتري به دولت متحد سراسري بدهد مهارمي زد. آنگاه که توانش به پايان رسيد، به خود فريبي و تخريب سياسي خويش نزول کرد. جري هوک يادآوري کرده است که تاريخ نمونه ديگري جز اين مورد را به ياد نمي آورد که حکومتي با تسلط کامل به امورمالياتي که ناشي از مالکيت برتمامي دارائي هاست و اجازه دادن به واحدهاي دولتي محلي خود را تباه کند «تا آن ها زيرنظرخودشان درآمد مالياتي را کنترل کنند». «... اين است آن چه ازتابستان 1990 تا اواخر1991 رخ داد.»
توهم الهام بخش کل پروژه گورباچف بود: تبديل اتحاد شوروي سوسياليستي به يک سوسيال دموکراسي اروپاي غربي به طوري که، براساس نظرات رويزيونيستي او، بهترين هاي سوسياليسم و بهترين هاي کاپيتاليسم اروپايي درهم آميخته شوند. با اين همه، او دريافت که پروژهايي که برتوهم استوار باشند، شکست مي خورند. ازدره اي گود نمي توان با دوگام جست. برخي مارکسيست ها گفته اند که گورباچف آگاهانه درپي بازگرداندن سرمايه داري کامل و آشکاربود. مسلما، روند برچيدن نظام چنين تصوري ايجاد مي کند، اما چنان ادعايي طبيعت ايدئولوژيک پروژه گورباچف را ناديده گرفته است: نظريه غيرطبقاتي او از جهان اصرار داشت که سراب، يک سراب کور نيست، که بين دو نظام و دو طبقه راه سومي وجود دارد، شرح و تلقي او از «سوسياليسم»، کاپيتاليسم به اضافه شبکه تامين اجتماعي و سياست ها و مشارکت طبقاتي بود. اين جريان انديشه سياسي، به طورمشخص و بارز، به سوسياليسم حقيقي و اصل زيرعنوان «کمونيسم» يا «استالينيسم» افترا مي زند. اين حقيقت که پروژه گورباچف به بازگشت کاپيتاليسم منجر شد ثابت نمي کند که او آگاهانه درپي آن بود. بحران 91- 1989 ازآن رو به طور پيوسته بدترشد که گورباچف دنبال کردن راه سومش و تصفيه و تضعيف حزب، يعني علل عمده بحران را رها نکرد. در1990 آلکساندرياکولف، اولين، آگاه ترين، وپيگيرترين پايه گذارتضعيف حزب، نقشه پاياني را براي گورباچف طراحي کرد. ياکولف با خواندن دفترسياسي و کميته مرکزي به عنوان «موانع عمده پرسترويکا» با اصرارازاو خواست در امرکنار راندن حزب سريع تر و جلوتر برود. «دعوت کنگره نمايندگان خلق وبرپايي قواي رياست جمهوري را عملي کند.» او ابطال کلکتيويزاسيون و مالکيت همگاني و کشورمتحد را زير شعارمزورانه: «زمين ها را به دهقانان، کارخانه ها را به کارگران، و استقلال واقعي را به جمهوري ها بدهيد» توصيه کرد. او ايجاد نظام چند حزبي همراه با حذف انحصار قدرت ح.ک.ا.ش. شکافتن دستگاه نومن کلاتور تا مغزاستخوان و دريافت وام هاي کلان ازغرب را اندرزمي داد. به گورباچف فشارمي آورد تا «دست به اصلاح ارتش بزند، خود را از شر ژنرال ها خلاص کند، آن ها را با سرهنگ ها جايگزين کند، بيرون کشيدن نظاميان از اروپاي شرقي را آغازکند، وزارتخانه هاي صنعتي را منحل کند، به بنگاه داران آزادي عمل بدهد، خود را از دست ريژکف [نخست وزير] و ماسليوکف، صدرگاسپلان خلاص کند.» گورباچف، سرانجام، بسياري از توصيه هاي ياکولف را پذيرفت.
در1989 دوروند عمده و اساسي بر مسايل سياسي شوروي مسلط بود. يکي تيتر رسانه ها را به خود اختصاص داد؛ ديگري نتوانست. روند نخست عبارت بود از فروپاشي سريع دولت هاي سوسياليستي اروپاي شرقي، يعني يک رشته ضد انقلاب هايي که با دويستمين سالگرد انقلاب فرانسه مقارن بود. دومين روند اجراي «اصلاحات سياسي راديکال» گورباچف بود. تجديد نظرگورباچف درسياست خارجي شوروي، موجب فروپاشي اروپاي شرقیِِ ِِِِِِِِِِِِِِشد و فروپاشي اروپاي شرقي تجديد نظرطلبي را در شوروي تقويت کرد. در دسامبر1988، گورباچف ضمن سخناني در سازمان ملل متحد نيويوک سياست عدم مداخله درامور داخلي کشورهاي سوسياليستي و عقب نشيني نظامي از اروپاي شرقي را اعلام داشت. آن تغيير در سياست، اپوزيسيون داخلي را دراروپاي شرقي تقويت و غرب را جسور و گستاخ کرد. سقوط دومينووار کشور پس ازکشوردر1989 اعتبار و قدرت سوسياليسم را ضعيف کرد و بر اقتصاد اتحاد شوروي تاثيرمنفي به جاي گذارد.
علت فروپاشي کشورهاي سوسياليستي اروپاي شرقي دراين بررسي فروپاشي شوروي نمي گنجد. کافي است گفته شود که کشورهاي اروپاي شرقي ضعيف تر از اتحاد شوروي بودند. نخست، کشورهاي سوسياليستي اروپاي شرقي جديد تر و کم ريشه تر از سوسياليسم شوروي بودند. دوم، دراغلب کشورهاي اروپاي شرقي دگرگوني سوسياليستي بيش از آن که ريشه در جنبش انقلابي ميهني داشته باشد ناشي از پيشرفت ارتش سرخ در زمان جنگ بود. اشغال شوروي احزاب کوچک کمونيست را، که با سرکوب نازي ها تلفات سنگيني را متحمل شده بودند، قادر ساخت حکومت هاي ائتلافي ضد فاشيست برپا دارند که سپس به نظام سوسياليستي تحول يافتند. به اين ترتيب، در اروپاي شرقي، شرايط و مقتضيات بيروني، انقلاب را نسبتا آسان ومسالمت آميزساخت، اما کمترهمه جانبه. سوم، احساسات ملي و مذهبي به ضد بسياري از اين نظام ها عمل مي کرد. درحالي که کشورهايي چون لهستان رومن کاتوليک به روسيه همچون ستمگرتاريخي مي نگريست کسب اعتبار براي سوسياليسم بار سنگيني بود. آنجا که روسيه يک دوست ومتحد تاريخي بود، جايي چون صربستان و بلغارستان ارتدکس شرقي، سوسياليسم راه آسان تري را پيمود. در جمهوري دموکراتيک آلمان (GDR) شور و عشق تجديد وحدت ملي با وظايف ساختمان يک کشورسوسياليستي جداگانه تصادم کرد، اما در يوگسلاوي، سوسياليسم همراه با آرزوي استقلال ملي سربرآورد.)اين امر به توضيح علت دشواري کار ناتو NATO دردهه 1990 درمحو کردن وحدت و خصلت سوسياليستي باقي مانده فدراسيون يوگسلاوي کمک مي کند.( چهارم، برخي کشورها که در همسايگي غرب بودند، به ويژه آلمان دموکراتيک، چکسلواکي، و مجارستان، ازبابت رقابت اقتصادي و ايدئولوژيک با همسايگان سرمايه دار ثروتمندتر که برخلاف کشورهاي سوسياليستي، از جهان سوم ثروت بيرون مي کشيدند و ازايالات متحده کمک مي گرفتند، احساس فشارمي کردند. لهستان و مجارستان، درمقابله با چنين فشاري، به شدت به بانک هاي غربي وامدارشدند. مجارستان در1985 به صندوق بين المللي پول (IMF) پيوست. پنجم، سرکوب هاي شديد درعصراستالين مخزني انباشته از نارضايي در کشورهايي چون چکسلواکي ايجاد کرده بود. حزب چکسلواکي از جريانات رويزيونيستي نيرومندي، که در1968 آشکارشدند رنج مي برد. و در نهايت، غرب، به مدت ده ها سال، سياست «تمايز» را تعقيب مي کرد و با اعطاي پاداش به کشورهايي چون روماني، به اميد دور کردن آن از اتحاد شوروي، بذر تفرقه در سوسياليسم اروپاي شرقي مي پراکند.
فروپاشي اروپاي شرقي با داستان شوروي درهم پيچيده اند. اين رخداد يک تحقير، يک هشدار، و ضربه سنگيني بود بر روحيه سياسي کمونيستي در هر نقطه جهان. فروپاشي اروپاي شرقي جدايي خواهان و طرفداران سرمايه داري را درهمه بخش هاي اتحاد شوروي دلير و گستاخ کرد.
در1989 دومين روند بزرگ، اصلاحات سياسي شوروي، با اشتياق آغاز شد. درژوئن 1988، درنوزدهمين کنفرانس حزبي، گورباچف با کمي سفسطه در آخرين لحظه پارلماني، «اصلاحات سياسي راديکال را به زور قالب کرد. کمي بعد، گورباچف وياکولف تصميم کنفرانس را به واقعيت تشکيلاتي تعبيرکردند.
ازژوئن 1988 تا مارس 1989، زماني که انتخابات نمايندگان کنگره خلق ا.ج.ش.س. انجام گرفت، تدابيرتضعيف حزب غليظ وسريع شد. درژوئيه 1988، درنخستين پلنوم کميته مرکزي پس ازنوزدهمين کنفرانس حزبي، نيروهاي هوادارگورباچف اعضاي ساده را به درهم شکستن قدرت دستگاه حزبي فراخواندند. دسامبرگورباچف دستگاه هاي محلي را به 000/900 محدود کرد. گورباچف رهبران ضد رويزيونيست و غير رويزيونيست دفتر سياسي را طرد کرد. درتصميمات پلنوم کميته مرکزي درسپتامر، آندره گروميگو کهنه کار را ازعضويت کامل دفترسياسي برکنارکرد. گروميکو سرعت اصلاحات گورباچف را تعديل کرده بود. يگورليگاچف، که از مسئوليت صدر شعبه ايدئولوژي به مسئوليت شعبه کشاورزي تنزل مقام يافته بود، حالا ديگر دبيرخانه کميته مرکزي پايگاهش نبود. واديم مدودف، متحد مورد اعتماد ياکولف و گورباچف عضو کامل دفترسياسي شد. مدودف و ياکولف مسئوليت هاي ليگاچف درشعبه هاي ايدئولوژی و امورخارجي را از او تحويل گرفتند.
چرنيايف تلوني را که به سبب آن، گورباچف و مشاورانش دستگاه هاي مرکزي ح.ک.ا.ش. را ازبين بردند، شرح داده است. گورباچف حذف نيمي از دستگاه و چرنيايف دو سوم را پيشنهاد داد. و بطوردلخواه روي رقمي بين نصف و دو سوم به توافق رسيدند. سپس، گورباچف حذف تمامي دواير اقتصادي و حکومتي را پيشنهاد کرد. و با نگاهي خيره وانديشناک اظهار داشت، «ما آن دايره اجتماعي- اقتصادي را، پس ازقيچي کردن حقوق و وظايف مديريتي اش، به عنوان نهادي ايدئولوژيک حفظ مي کنيم.» اين تصميم بدون برنامه و بدون فکري درباره پيامدها، صرفا به گونه اي آني و سرسري گرفته شد. چرنيايف با صراحت آشفتگي و ضعف اخلاقي همه گيري را که ناشي از به گفته رسانه هاي غربي « ميني کودتا» بود، تصديق کرد. اين اقدام تضعيف اقتدارمرکزي وقدرت سراسري را که پس ازنوزدهمين کنفرانس حزبي آغاز شده بود سرعت بخشيد. سازمان هاي حزبي محلي و منطقه اي درهمه سطوح، محروم از وظايف اقتصادي و مديريتي پيشين، به عبث و نوميدانه تقلا مي کردند.
در مارس 1989، نخسيتن آزمون همگاني «اصلاحات سياسي راديکال» نوين، انتخابات نمايندگان کنگره خلق، به عمل آمد. به گفته ليگاچف، انتخابات ازهم پاشيدگي خود انگيخته اي بر ح.ک.ا.ش. تحميل کرد. در واقع، هيچ بحثي از قانون انتخابات به ميان نيامد. به علاوه، کميته مرکزي از مسئولان حزبي محلي و منطقه اي خواست که نه در انتخابات دخالت کنند و نه نيرو هايشان را به سود نامزدها بسيج کنند، و اين دخالت نکردن و بسيج نکردن را «احترام به دموکراسي» ناميد. دواير مرکزي حزب شاخه هاي محلي را در اقدام مستقل آزاد گذاردند. چيزي نگذشت که برخي نامزدهاي ح.ک.ا.ش. به طورعلني به مبارزه با يکديگر پرداختند. گرچه مسئوليت ياکولف درامور بين المللي بود، نقش بزرگي در انتخابات بازي کرد. اين امر در مورد متحدش، واديم مدودف نيزصادق بود. ويتالي وروتنيکوف، عضو دفترسياسي، عقيده داشت که مقررات انتخابات به طور يکجانبه برعليه کمونيست هاي ضد رويزيونيسم تحريف شده بود. ازآن رو که مطبوعات به طورموفقيت آميزي به اصل انتخابات درمحل کار تاختند، راي گيري مارس 1989 به نتايجي منجر شد که نمايندگان روشنفکران را بيش از حد بالا کشيد و کارگران و دهقانان را پايين آورد. حزب، که مجبور بود با دست بسته به رقابت برخيزد، به طور جدي آسيب ديد. هرچند 87 درصد نمايندگان منتخب کنگره خلق متعلق به حزب بودند و کارکنان بلند مرتبه بسياري به حق برنده شدند، بسياري ازديگر رهبران حزبي شکست خوردند. چهل و چهاردرصد نامزدهاي حزبي که رقيبي دربرابر نداشتند نتوانستند 50 درصد آرايي را که شرط لازم انتخاب شدن بود به دست بياورند. شکست خوردگان، کساني چون شهرداري هاي مسکو و کيف، سران حزبي درکيف، مينسک، کيشينف، آلماآتا، فرونزه، نخست وزيرلتوني، رئيس جمهور و نخست وزيرليتواني، سي وهشت دبير اول حزبي محلي ومنطقه اي و تقريبا همه رهبري حزبي لنينگراد را شامل مي شد. درجمهوري هاي بالتيک تنها آن نامزدهاي حزبي که از پشتيباني جبهه هاي ملي برخوردار بودند پيروزشدند. بوريس يلتسين، که هنوزعضو حزب بود ولي ازپشتيباني حزب برخوردارنبود، 89 درصد آرا پرسروصدا را کسب کرد.
جان دانلپ، تاريخدان پرينستون برگزاري نخستين اجلاس نمايندگان کنگره خلق تازه منتخب درمه- ژوئن 1989 را رخدادي ناميده است که «همه چيز را تغييرداد.» گورباچف، درحرکتي بي سابقه، تصميم گرفت جلسات کنگره را درتلويزيون به نمايش گذارد. دويست ميليون بيننده به مدت سي شب و روز به مذاکرات آنجا چشم دوختند. تماشاي وسواس آميز تلويزيون درآمد اقتصادي را درآن زمان به ميزان 20 درصد کاهش داد.
درنخستين کنگره نمايندگان خلق، روشنفکران طرحي را با سروصدا پيش کشيدند که به طورمشخص متفاوت با طرح گورباچف بود. آندره ساخارف لغو ماده شش قانون اساسي، لغو جايگاه و نقش رهبري حزب کمونيست در قانون اساسي را درخواست کرد. يلتسين از دورنمايان شدن «ديکتاتوري» گورباچف را به طور رسمي هشدار داد. يک ورزشکار شوروي به نام ولاسف به «تاريخ جنايت هاي» ک.گ.ب. حمله کرد. سخنراني به نام کارياکين خواستار جا به جايي لنين از مزارش در ميدان سرخ شد. نمايندگاني از نظام تک حزبي انتقاد کردند. برخي سخنرانان به ستيز با افکارمارکس و کاپيتال بر خاستند. کنگره کميسيون هايي را براي بازبيني پيمان 1939 آلمان نازي- شوروي و کشتاردرتفليس تشکيل داد. دگرگوني سياسي ازيک «تاخت ملايم به چهارنعل تند» شتاب گرفت. پس از ژوئن 1989 دگرگوني درهرماه بيش ازتغييراتي بود که ازآوريل 1985 تا ژوئن 1989 رخ داده بود.
روند مذاکرات کنگره اساس اعتماد به خود ح.ک.ا.ش. را تا پايه به لرزه در آورد. ازنظر ميليون ها تن، کنگره اعتبارحزب، تاريخ شوروي، و کل نظام اجتماعي را فرسود و تحليل برد. همچنين مخالفان سوسياليسم را ترغيب و جسورکرد. مرزهاي قابل تامل سياسي را به کناري زد. دوران اصلاحات مديريت شده به پايان رسيد. گورباچف «موج سوارحوادث» شد.
در ژوئيه 1989 طبقه کارگرشوروي نسبت به پرسترويکاي گورباچف و نخستين کنگره نمايندگان خلق نظرداد. درکوزيا و ورکوتا درروسيه، دونباس دراوکراين، وکاراگاندا )قندهار( در قزاقستان اعتصابي ويرانگرمعدن ها را فرا گرفت. سازمان هاي مستقل کارگري دست ازکارکشيدند. از1986 به بعد اين سازمان ها، بيرون از ساختاراتحاديه رسمي، درمناطق صنعتي رشد کرده بودند، هماگونه که «غيررسمي ها» درمسکو پديد آمدند. اعتصاب، نخستين نا آرامي انبوه کارگري ازدهه 1920 به اين سو، رهبري گورباچف را به لرزه درآورد. يلتسين با احساس فرصتي مردمي، به سرعت کار روي معدن چيان را به سود هدف « دموکرات ها» آغازکرد. فضاي سنت شکني در کنگره ژوئن در تحريک معدنچيان به اقدام کمک کرده بود، اما به طورعمده دشواري هاي جدي اقتصادي آن ها را به مرزاعتصاب کشاند. کاهش بي ملاحظه سفارش هاي دولتي ضربه سختي به ويژه بر معادن زغال وارد ساخت، زيرا آن ها ناچاربودند نيازمندي ها را با قيمت هاي بازاربخرند، اما زغال را تنها قيمت هاي ثابت حکومتي مي توانستند بفروشند. در 1989 معدنچيان به طورعمده خواهان دريافتي بيشتربودند، گرچه برخي خواست هاي سياسي، ازجمله، پايان دادن به کنترل وزارتخانه هاي مرکزي، آزادي تعيين بهاي زغال، و الغاي ماده شش قانون اساسي را نيزطلب مي کردند. در چند نقطه نيز، معدنچيان به طورمستقيم حزب کمونيست را به چالش کشيدند. مسکو دربرابر اعتصاب در چنان صنعت محوري و گسترده اي قرارگرفت که يک ميليون کارگراز160 ميليون نيروي کار را در خدمت داشت. طي ده روز سه دستگاه عمده- مسئولان بلند مرتبه حزبي، شوراي عالي، وهيئت وزيران – کمترکاري جزتلاش براي يافتن راه تامين خواست هاي پرهزينه معدنچيان داشتند. طولي نکشيد، مسکو مقاديربسياري صابون، گوشت تازه، شيربسته بندي شده، شکر و چربي حيواني به نواحي معدن ها ارسال داشت.
دراين ميان، يلتسين، درآستانه انتخابش به عنوان رئيس جمهور فدراسيون روسيه، پشتيباني قابل ملاحظه اي دربين معدنچيان کسب کرد. درآوريل 1991 يک اعتصاب تازه، که بيشتر شبيه يک اعتصاب همگاني بود تا يک اعتصاب معادن، همه جا را فرا گرفت.
اين اعتصاب توقف فلج کننده دوماهه اي بود که بربخش هاي بسياري از صنايع پايه شوروي که ديگرضعيف شده بود تاثيرگذارد. اين بار، خواست هاي معدنچيان بازتاب برنامه يلتسين، شامل درخواست برکناري حکومت شوروي بود. به نشانه بالا گرفتن اقتداريلتسين، اعتصاب تنها زماني پايان يافت که يلتسين معادن را از حوزه قضايي شوروي به حوزه قضايي فدراسيون روسيه منتقل کرد. اين اعتصاب نظر گورباچف را نسبت به بالاگرفتن قدرت در اردوي يلتسين حتي مساعد تر ازگذشته کرد.
فرمات PDF :
بازگشت