راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

خيانت به سوسياليسم

فرصت های برکناری

گورباچف از دست رفت!

ترجمه محمد علي عمويي

بحران و فروپاشي 91- 1989 (2)

 

در1989 اختلاف نظری که در کنگره نمايان شد. فشار برای مجاز بودن فراکسيون سازمان يافته در حزب شدت گرفت. استدلال «دموکرات ها» اين بود که انتخابات چند نامزد در درون حزب بي معنا است مگر اين که نامزدها بتوانند در اصل موضوع تفاوت داشته باشند. برخي از نمايندگان کمونيست در ارگان های قانونگذاری جديد آشکارا نظرات حزب را ناديده مي گرفتند. به طورمثال، حزب کمونيست ليتواني درمورد وحدت شوروي با گورباچف اختلاف داشت. اين تحولات از بحث هاي دروني ح.ک.ا.ش. فرا تر رفت. واقعيت هاي انجام يافته شرايط بحث را فراتراز پرداختن به تفاوت هاي درون حزبي قرارداد. پس ازاتخاذ تصميم حزب مبني برمجاز بودن فراکسيون هاي سازمان يافته، تنها يک گام کوتاه به مجاز شناختن ديگر احزاب سياسي مانده بود. چيزي نگذشت که تلقي به مراتب گستاخ تراجازه يافتن احزابي که مخالف سوسياليسم و کشورشوروي بودند دزدانه به ميان آمد. در اواخر1989 گورباچف امکان يک نظام چند حزبي را رد کرد. همزمان با بازبيني ماده شش قانون اساسي درکميته مرکزي، يک گردهمايي نيرومند نيم ميليوني «دموکرات ها»، با سخنراني بوريس يلتسين، که خواهان حذف ماده شش بود، در مسکو برگزارشد. گورباچف در پلنوم کميته مرکزي در مارس 1990، نظرخود را نقض کرد، ماده شش را کنار نهاد و راه را به روي احزاب قانوني جديد گشود.

بحران اعتماد ح.ک.اش. را فرا گرفت. در1989 رقم 19 ميليوني اعضا از افزايش باز ماند، ودر1990 بيش از000/250 نفرازشماراعضا کاسته شد. بي عملي و رخوت صفوف حزب را فرا گرفت. نظرسنجي ها کاهش اعتبار، اقتدار، و حمايت عمومي را آشکار ساخت.

در1989 حزب کمونيست در نظر مردم بهاي هم هويت شدن با سياست هاي گورباچف را مي پرداخت، سياست هايي که بذر دشواري زندگي و بلاتکليفي درافکارعمومي مي کاشت. نه گورباچف، نه هيچ يک ازرهبران برنامه روشني براي پرداختن به اين مشکلات يا تغييرسرنوشت حزب نداشتند.

ح.ک.ا.ش. هميشه ازمبارزه ايدئولوژيک و تنوع انديشه ها برخوردار بود، اما، به پيروي از لنين، از گرايش های سازمان يافته که اجرای سياست را فلج کند، پرهيزمي کرد. در چارچوب لنينيسم، انتخابات رقابتي و جدال انگيز در درون و بيرون ح.ک.ا.ش. ممکن بود. منعي براي کشورسوسياليستي چند حزبي وجود نداشت، مشروط براين که حزب طبقه کارگرنقش رهبري کننده داشته باشد، و احزاب ديگر قدرت دولتي طبقه کارگر و سوسياليسم را بپذيرند، يعني، ضد انقلاب نباشند. نظام چند حزبي درآلمان دموکراتيک، لهستان، ويتنام، چکسواکي، بلغارستان، و کره شمالي وجود داشت. هيچ کشور سوسياليستي نمي توانست قانوني بودن احزاب ضد کمونيستي را که هدفش وارونه کردن نتايج انقلاب بود، تحمل کند.

 

لحظه بسيار مهم ديگر در قوس نزولي ح.ک.ا.ش. در بيست و هشتمين کنگره، در ميانه 1990 پيش آمد. در جريان رخدادهايي که به کنگره کشيد، ازه م پاشيدگي سريع حزب ادامه يافت. حزب شروع به از دست دادن طبقه کارگر کرد. کارگران « ابراز نظر با پا» و ترک حزب را آغازکردند. به گفته گرايم ژيل، درکنفرانس حزبي شهرمسکو تنها 2/7 درصد نمايندگان ازکارگران بودند. «از ناحيه صنعتي ياروسلاول حتي يک کارگردرهيئت نمايندگي به کنگره ملي فرستاده نشد.» کارگران، خشمگين از بدتر شدن شرايط، حيرت زده مي پرسيدند، «چرا... آيا اصلاح اقتصادي با دگرگوني هايي آغازشده است که کارگران را آزاردهد؟» دراوايل 1990، ريزش اعضاي حزب شتاب بيشتري گرفت. افراد عادي حزب با صداي بلند دل کندن از مارکسيسم- لنينيسم را به باد انتقاد گرفتند، آن ها که به ادعاي عدم دفاع کارگران ازنظام اهميت مي دهند همين نکته را ناديده گرفته اند. )موضوعي که دربخش 7 و بخش پاياني کتاب با تفصيل بيشتري بحث شده است) . گرايم ژيل نوشت که درروند کشيده شدن کاربه کنگره بيست وهشتم « بازتصديق وفاداري به مارکسيسم- لنينيسم همراه با اتهام وارونه شدن آرمان حزب نوعي اعتراض مشترک ورهبري حزب درآن زمان بود.»

درنيمه نخست 1990 جناح هاي سازمان يافته ح.ک.ا.ش. شکل گرفتند. پلاتفرم دموکراتيک با تسلط کارگران يقه سفيد و متخصص ازتبديل ح.ک.ا.ش. به يک حزب سوسيال دموکراتيک پارلماني طرفداري مي کرد. پلاتفر مارکسيستي دروغين طرفداراقتصاد بازاربود. نظرسنجي هاي دروني حزب درمه 1990 دلالت براين داشت که بخش رشد يابنده اي از پايه و بدنه حزب برآن است که رهبرانش فاسدند وباورندارند که حکومت شوروي بتواند روند نزولي اقتصاد را متوقف کند. بيش از نيمي ازکساني که راي دادند ديگر حزب را همچون نيروي سياسي رهبري کننده کشورنمي ديدند.

 

بيست وهشتمين کنگره ح.ک.ا.ش. که درژوئيه 1990 برگزارشد، آخرين نبرد سخت و تن به تن برسرسياست هاي گورباچف دريک کنگره حزبي را به نمايش گذارد. با اين همه، کنگره کاري در زمينه کُند کردن حرکت رويزيونيستي دبيرکل صورت نداد. کنگره گام ديگري را به سوي از دست دادن سريع رسالت حزب وشالوده کارگري آن برداشت. رسانه هاي غيرکمونيست نمايندگي حزب را به دست گرفتند. بحث نه درباره «آيا اقتصاد بازار؟» بلکه «چه نوع اقتصاد بازار» مطرح شد. کنگره، دفترسياسي را به طور عمده بي اثرکرد. کنگره با تاييد آزادي جديدي براي سازمان هاي حزبي در جمهوري هاي متحد درزمينه بازبيني تصميم هاي ح.ک.ا.ش. و کار براساس برنامه خودشان، به جدايي خواهي ياري داد. کنگره مارکسيسم- لنينيسم را همچون منبع هدايت ايدئولوژيک تنزل مقام داد و کميته مرکزي را به جاي ارگان رهبري معتبر و مقتدري که همواره چنين بود، يک شبه به صورت نمايندگان پارلماني درآورد. اين نشست اختيارات کميته مرکزي را درارتباط با دبيرکل کاهش داد. اکنون، بيش ازکميته مرکزي، کل کنگره بود که گورباچف را برگزيد، و با اين کارخلع يد يا اخراج درفواصل کنگره ها را، اگر نه غيرممکن، بسيار دشوار ترکرد. حق تشکيل «پلاتفرم ها»، «سمينارها»، «کلوپ ها» درح.ک.ا.ش. به رسميت شناخته شد، گرچه واژه «فراکسيون» عنوان نشد. اين نکته براي مخالفان گورباچف صرفا يک پيروزي کلامي بود. فراکسيون ها ديگر درحال تشکيل بودند. ضد رويزيونيست ها در کارزارحفظ سازمان حزبي درارتش و تعهد لفظي درباره سانتراليسم دموکراتيک نيزبرنده شدند.

 

دربيست وهشتمين کنگره ليگاچف نتوانست به عنوان قائم مقام دبيرکل انتخاب شود و از کار فعال و عمومي حزبي برکنار شد. يلتسين همچون ديگر«دموکرات ها» سرشناس چون شهردارلنينگراد آناتولي سوبچک، شهردارمسکو، گاوريل پوپف، و مورخ سابقا مارکسيست يوري آفاناسيف با تظاهر و خودنمايي حزب کمونيست را ترک گفت. پلاتفرم دموکراتيک از ح.ک.ا.ش. کناره گرفت، اما تنها پس از آن که ادعايي درباره دارايي هاي حزب را به ميان کشيد. در مجموع، پس ازکنگره بيست و هشتم پيچيدگي سياسي ج.ک.ا.ش. نه تنها به سبب پيروزي هاي گورباچف، بلکه به سبب خروج دسته جمعي کمونيست هاي شرافتمند نيز به سوي موضع ضد سوسياليستي بازهم بيشتري کشيده شد. ضد رويزيونيست ها ح.ک.ا.ش. را ترک گفتند و کوشش هايشان را وقف پيروزي درحزب کمونيست نوين فدراسيون روسيه (CPRF) کردند. در 1989، ليگاچف به پايه گذاري اتحاديه دهقاني شوروي، و در 1990 به بنيان گذاري CPRF کمک کرد. دليلي که ليگاچف را همچنان درح.ک.ا.ش. نگه داشته بود اين بود که او مي خواست آخرين تلاش را براي بازگرداندن سمت گيري سياست هاي حزب درکنگره بيست و هشتم به عمل آورد. ليگاچف مدت ها پس ازآن که گورباچف و ياکولف مقررات حزبي را متوقف کرده بودند همچنان آن را رعايت مي کرد.

دراواخر1990، ليگاچف طي نامه اي به گورباچف وفاداري خود به پرسترويکا را اعلام و در همان حال درخواست کرد نامه در دفترسياسي و کميته مرکزي جريان يابد و به پيشنهادش براي بر گزاري پلنوم کميته مرکزي به منظور رسيدگي به بحران درون حزب و کشور توجه شود. گورباچف هرگزنسبت به جريان انداختن نامه اقدام نکرد.

 

پس ازکنگره بيست وهشتم، ازنيمه 1990 تا اوت 1991، حزب از درون منفجرشد. تجزيه و تکه تکه شدن به فراکسيون ها شدت يافت. کاهش عضويت، به ويژه درميان کارگران بالا گرفت. وجوه دريافتي، فروش نشريات و ديگرمنابع درآمد حزب به شدت پايين آمد. وضع مالي حزب تا آستانه ورشکستگي وخيم شد. زيان هاي مالي اجبارا کاهش امکانات اداري را به دنبال داشت، که خود موجب تضعيف نفوذ تشکيلات شد. درارگان هاي جديد دولتي نمايندگان کمونيست افتراق و پراکندگي آشکاري به نمايش گذاردند. دراين ميان، «دموکرات ها» براي حذف اعضاي ح.ک.ا.ش. از تمامي موسسات ونهادهاي دولتي و اجتماعي فشارآوردند. پس ازاوت 1991 و شکست «کودتاي اوت» [که بعدا به آن مي پردازيم] و اعلام حکومت نظامي بوسيله حکومت شوروي، موقعيت حزب به پايين ترين وضع نزول کرد. هيستري ضد حزب کمونيست در رسانه هاي شوروي و جهان ترکيد. حرکتي درجهت غيرقانوني کردن ح.ک.ا.ش. و مصادره دارايي هاي آن به جريان افتاد و توقف ناپذيريش به اثبات رسيد. سرنوشت ح.ک.ا.ش. رقم خورد.

به موازات خروج اعضاء ازحزب، ويراني ارتش و نيزکاهش نفوذ حزب در ارتش نيز بروزکرد. در91- 1989 گورباچف نفوذ و تاثيرحزب در ارتش شوروي را که درمقايسه با بخش هاي ديگر از پرورش ايدئولوژيک بالايي در زمينه مارکسيسم- لنينيسم برخورداربود، مورد توجه قرارداد. او و دستيارانش در پي قطع تسلط حزب بر ارتش همچون بخشي ازقطع نفوذش برکل نظام سياسي بودند. نخستين گام درجهت غيرحزبي کردن ارتش تغيير دکترين نظامي شوروي بود، يعني رها ساختن اين انديشه که بازدارندگي به توازن تسليحاتي ايالات متحده و شوروي وابسته است و اين که اتحاد شوروي بايد به متحدان پيمان ورشو وديگر کشورهاي سوسياليستي برادرکمک کند. خلع سلاح يک جانبه شوروي روحيه و شرايط نظامي را فرسود و فاسد کرد. از هم پاشيدگي و واگرايي نظامي از سه جريان ديگرناشي شد: کاهش اجبار به دستور گورباچف، پوشش خصمانه رسانه ها درباره شرايط ارتش، و مقاومت در برابر خدمت نظام اجباري. در1989 و 1990 افسران ارتش به تعداد زيادي شروع به ترک ارتش کردند. درفاصله 91- 1989 نيروهاي مسلح شوروي از3/5 ميليون نفربه زير4 ميليون نفرتحليل رفت. مرخص شدگان اغلب بدون اين که شغل و مسکني در انتظارشان باشد به ولايت بازمي گشتند. دراين ميان، گورباچف با طرح حذف اداره سياسي ارتش، ارگاني که ح.ک.ا.ش. ازآن طريق خود را در نيروهاي مسلح سازمان مي داد، به ميدان آمد. گرچه ليگاچف ومتحدانش توانستند کنگره بيست وهشتم را از اين کار بازدارند، ازهم پاشيدگي تاثير و نفوذ حزب همچنان پيش مي رفت.

 

اين کم دلي وضعف رهبران ح.ک.ا.ش. را که در برابر گورباچف مقاومت مي کردند، توسعه نيافتگي مهارت سياسي آن ها را، توهم هاي آشکارشان، و تکرارريزش و راي دادن به سياست هايي را که باور نداشتند، چه چيزي توضيح مي دهد؟ مدتي طولاني مخالفان گورباچف براي برکناري او از راي کافي برخورداربودند، اما اقدام نکردند. دفترسياسي حتي استعفاي او را رد کرد. چرنيايف، وفاداربه گورباچف، با منعکس کردن يک نشست طوفاني، خشمگينانه نوشت، «فکرمي کرديد آن کار) تقاضاي استعفاي گورباچف( يک حق السکوت بود؟ يک بازي بود؟» وبا ذکراين مطلب که مخالفان گورباچف دردفترسياسي و کميته مرکزي اکثريت بزرگي بودند پس ازاشاره به آن واقعيت، با طعنه آن ها را سرزنش کرد: «فروپاشي تنها پس ازآن آغاز شد؛ شما مي توانستيد «نظم را بازگردانيد»! اما نه! شما نه جرات داشتد  نه هيچ فکربديلي»

 

جناح رويزيونيست بهترازمخالفانش هدايت مي شد. بدين ترتيب تصادف  نيز در فروپاشي شوروي نقش بازي کرد. پس ازماجراي درگيري نينا آندريوا دردفترسياسي، که با سقوط ليگاچف پايان گرفت، رابطه متقابل نيروها به نحوي تند و پيوسته به زيان مخالفان گورباچف تغييرکرد. تجديد نظرطلبان ابتکارعمل را به دست گرفتند و پايگاه حزبي مخالفانشان را تکه تکه و متلاشي کردند. ليگاچف از تعرض يا رقابت براي رهبري پرهيزکرد. او با تندروي هاي گورباچف مخالفت کرد اما به گفته استفن کوهن، برخي فرضيه هاي او، به طورمثال، اعتقاد به امتيازدادن به بازارسازي محدود را پذيرفت. ليگاچف تا زمان تنزل مقام اش، تنها مي کوشيد رقابت با ياکولف را درگوش گورباچف بخواند. او ياکولف را همچون موسفيد عالي رتبه رويزيونيسم مي ديد، و توصيه هاي تمام عياري به گورباچف مي کرد. تنها پس از آن که خيلي ديرشده بود ليگاچف مبارزه منسجم وپايداري را به ضد گورباچف ابتکارکرد، و آن زمان ديگراز رهبري فوقاني ح.ک.ا.ش. بيرون بود.

 

يک اپوزيسيون سازمان يافته ومصمم ممکن بود گورباچف را برکنار کند، همان گونه که خروشچف را کنارگذارد. حتي تا مه 1990، 70 درصد از کميته مرکزي به ضد گورباچف بودند. پس، چرا ليگاچف در آخرين کارزارش به ضد رويزيونيسم درکنگره بيست و هشتم شکست خورد؟ چرا هيچ کمونيست سرشناس ديگري سربرنياورد تا نبرد به ضد گورباچف دردرون حزب را رهبري کند؟ چرا ظرفيت رهبري ح.ک.ا.ش. ازدهه 1960 به بعد اين گونه چشمگيرکاهش يافته بود؟ چرا ح.ک.ا.ش. قادرنبود در91- 1987 برگورباچف فايق آيد، حال آن که در1964 برخروشچف فايق آمده بود؟

 

پاسخ به اين پرسش ها درهمان مکاني قراردارد که توضيح خود فروپاشي، دراقتصاد ومسايل سياسي. دعواهاي دفترسياسي نبرد انديشه ها نبود، عرصه اي که استدلال ها براساس شايستگي و قابليت شان پيروزمي شوند. منافع و نيروهاي پشت صحنه تعيين کننده قدرت دوطرف مخالف بود. نيروهاي قدرتمند سياسي، ايدئولوژيکي و اقتصادي فرش را از زير پاي   ليگاچف و حاميانش بيرون مي کشيدند. ازهمه مهمتر، دراواخر1980، برخلاف دهه 1960، اقتصاد ثانوي اتحاد شوروي به مراتب بزرگتر، هجوم هاي فاسد کننده به درون نظم اجتماعي ژرف تر، و رسوخ آن به بخش هاي بالايي ح.ک.ا.ش. آشکارتر و رسواتر بود. ليگاچف به روشني مي ديد که گورباچف با تشويق اقتصاد ثانوي و بنگاه هاي خصوصي به وسيله اصلاحات اقتصاديش، فساد را در حزب هم بيشترمي کند. او مي گفت: «ناگهان به فاصله يک يا دو سال نيروهاي مطلقا فاسدتر و حتي سهمگين تري سربرآوردند که آغاز سالمي را که درآوريل 1985 درحزب ايجاد شده بود خاموش و خفه کردند.»

 

شواهدي وجود دارد که گورباچف درمواردي با مدارا فساد را ازبالاترين سطوح حزب تا پايين تشويق مي کرد. والري بولديو، که زماني رئيس ستاد گورباچف بود، اعتراف کرده است که ح.ک.ا.ش. درسراسرتاريخ خود با مبارزه دروني آشنا بود- مبارزه به ضد اپورتونيست ها، انحراف ها، گروه هاي نفاق افکن، منشويک ها، تروتسکيست ها وديگران. و سپس نتيجه گيري مي کند که، با آمدن گورباچف، براي نخستين بار ج.ک.ا.ش. گرفتار معضل فساد در بالا و پايين شد، او دخالت دبيرکميته هاي حزبي بخش ها و نواحي، و نيزدخالت اعضاي کميته مرکزي را درطرح هاي غيرقانوني متذکرمي شود. به گفته بولدين، حزب «هرگز» تا اين اندازه آلوده به فساد و حرص مال اندوزي «درمقام هاي عالي» نبوده است. اين وضع توانمندي حزب را در دفاع از خود ضعيف کرد. بولدين وضع را با اين واژه ها بيان مي کند: «ويروس خيانت و نا درستي به طورخطرناکي به نظام مصون و مقاوم حزب آسيب رساند وثبات آن را درهم شکست.»

 

رشد بنگاههاي خصوصي قانوني وغيرقانوني ودرگيري آن ها با حزب، کار آيي و اخلاقيات کارکنان شريف حزبي را درتمام سطوح ازميان برد. آن ها اغلب مقامات حزبي و بوروکراسي دولتي را مي ديدند که مصون از مجازات، سرگرم غارت دارايي هاي دولتي بودند. در اين ميان رسانه هاي مستقل که بوسيله ضد کمونيست ها اداره مي شدند دست  اندرکار بازتوليد افکارعمومي، باورها و انتظارات بودند. حزب به عنوان مرکز قدرت درحال محو شدن بود. جرياناتي اين گونه موازنه نيروها در ح.ک.ا.ش. را تغيير داد. در1964 چنين شرايطي وجود نداشت.

 

درعين حال به سبب آشفتگي سياسي بي سابقه و ضد انقلابي که به وسيله دبير کل ح.ک.ا.ش. رهبري مي شد، بسيج عمومي از بدنه حزب و کارگران معمولي بي اندازه مشکل آفرين بود. کمونيست هاي عضو حزب فاقد نيروي جنبش نبودند اما عادت داشتند در پاسخ به ابتکارات حزب وارد عمل شوند نه به اقدامي ابتکاري به ضد رهبر حزب. افزون براين، کارگران ساده و معمولي به طور دم افزوني درگير با تورم، کمبودها، و بيکاري بودند. درميانه 1991 اقصاد درحالت رکود بسرمي برد. ميليون ها کارگربه وسيله اعتصاب از شاخص هاي زندگي شان دفاع مي کردند، اما ضعيف کردن ح.ک.ا.ش. کارزاردروني حزب را دشوارمي ساخت. بي سازماني، سردرگمي، وبي اختياري خود حزب امکان مقاومت اعضاي عادي را محدود مي کرد. به رغم تمامي اين عوامل، کارگران شوروي درمارس 1991 با اکثريت عظيمي به حفظ ا.ج.ش.س. راي دادند. اعتراض توده کارگران، که درگير زندگي روزانه بودند، به طور معمول از مبارزات اقتصادي فراترنمي رفت و اغلب يا بد هدايت مي شد يا اساسا هدايتي درکارنبود. با اين همه، مخالفت با تجديد نظرطلبان دربين اعضاي ساده ح.ک.ا.ش. همچنان محکم و اساسي باقي ماند و تنها با کنگره بيست وهشتم درژوئيه 1990 پايان گرفت.

دليل ديگرشکست نيروهاي ضد تجديد نظر طلبي دراقتصاد ثانوي نهفته است. در اواخرعمرجامعه شوروي ثروت خصوصي تازه اي که دراقتصاد ثانوي کسب شده بود، به صندوق مبارزاتي سياستمداران نوپديد طرفدار سرمايه داري جاري شد. استفن هندلمن تاريخدان نوشت: «وري ) دزدها( مي دانستند که محافظه کاران کرملين [ يعني کمونيست هاي ارتدکس] مشتاق کوتاه کردن دست آزادسازي اقتصادي اي بودند که تا آن زمان چنان سود هاي عظيمي در بازار سياه ايجاد کرده بود.» ومي افزايد، «گاوريل پوپوف، که انتخابات شهرداري مسکو را در همان پيکار انتخاباتي برد و يلتسين را به کاخ سفيد مسکو رساند، پذيرفته است که اصلاح طلبان ازپشتيباني کاسبکاران سايه اي که اغلب با زيرزمينيان مربوط اند برخورداربودند. تاثير پول در امور سياسي- که سابقه اي درتاريخ شوروي نداشت- عناصرضد سوسياليست را تقويت کرد وکمونيست هاي اصيل را ضعيف ساخت.

 

سياست هاي رسانه اي غيرعادي گورباچف به او، و بعد ها به نيروهاي آشکار طرفدارسرمايه داري، امتياز قاطعي داد که پيش از آن کمونيست هاي معتبر از آن برخوردار بودند. انتصاب ياکولف دررسانه ها اصطلاحات و شرايط بحث سياسي را به وصفي درآورد که ازآزاد سازي ملايم عصر خروشچف به مراتب فراتر رفت. پس ازتولد کنگره نمايندگان خلق در1989، روشنفکران ضد ح.ک.ا.ش. و متحدان رسانه اي آن ها هجومي را به ضد پشتيبانان فعال سوسياليسم درپيش گرفتند. به اين ترتيب، اوضاع و احوال مناسب ايدئولوژيک و سياسي دراطراف گورباچف بسيار متفاوت ترازفضاي اطراف خروشچف دربيست وپنج سال پيش بود.

 

عوامل ذهني و فردي نقش واقعي، اما تبعي ايفا کردند. خصلت هاي رهبري واقعا موضوعيت داشت. چنانچه ليگاچف و حاميانش برخوردارازخصلت هاي رهبري درخشان مي بودند، و رويزيونيست ها فاقد آن، صرف نظراز شرايط عيني، ممکن بود اوضاع به صورت ديگري درمي آمد. دراين کار زار گورباچف، حتي زماني که اکثريت نداشت، همواره از زمينه مناسبي بر خورداربود. مخالف اصلي او- ليگاچف- شايد به اعتباري «آن ليگاچف احساساتي واصولي» نبوده است، اما ليگاچف به طورمشخص با اصول کمونيستي سانتراليسم دموکراتيک، فروتني و وفاداري پرورش يافته بود، و اين اصول توانمندي او را براي قرارگرفتن در راس يک اپوزيسيون فعال محدود مي کرد. اگرچه ليگاچف از احترام بسيار و خصوصيات رهبري بحث ناپذيري برخوردار بود، به مدتي طولاني تلاش خود را براي تعديل سياست هاي گورباچف و مقابله با فشار راست به بحث و استدلال محدود کرد. با همان تصميم جمعي، سازمان، و برنامه ريزي که خروشچف براي بازداشت برپا، و برژنف براي برکناري خروشچف بکاربرد، ليگاچف احتمالا مي توانست موضوع نينا آندريوا را به سود خود بگرداند و گورباچف را از دبيرکلي بر کنارکند. کوتاهي ليگاچف دراقدام، جز در دفاع ازخود، به هرحال، متحدانش را، که هيچ اعتبار و حيثيت او را نداشتند، از جنبش بازداشت. گورباچف و ياکولف درچنين فضايي ليگاچف را ناچارکردند انتقاد و خرده گيري ها را کم کند و متحدان او در رهبري و رسانه ها را براي پوشش به تکاپو وا داشتند.

  

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت