خيانت به سوسياليسم
اشتباهات گورباچف
و شورش ملي در قزاقستان
ترجمه محمد علي عمويي
وعده ها و نشانه های شوم (3)
گورباچف با ابتکاراتي نو و جسورانه درباره صلح و خلع سلاح آغاز کرده بود. او يک جانبه آزمايشات هسته ای را متوقف کرد و موشک های ميان بردی را که به سوی اروپا نشانه رفته بودند کاهش داد. با ملاقات ريگان در ژنو به آب شدن يخ روابط امريکا - شوروی ياری رساند. پيشنهادهايي چون کاستن سلاح های استراتژيک به ميزان 50 درصد را پيش کشيد.
هر چند که اين حرکات تنش های بين المللي را کاهش مي داد و تحسين جهاني را نصيب گورباچف مي کرد، سطح زيرين آزار دهنده نيز داشت، که به وسيله چند تن بيرون از کرملين ياد آوری شد. به اين معني که، گورباچف گرايش نگران کننده ای برای مصالحه با امريکا نشان مي داد، حال آن که در عوض چيزی دريافت نمي کرد. اين گرايش در اوايل 1986 شکل تازه ای به خود گرفت. از1981 دستگاه اداری ريگان به نحو موثری بودجه نظامي را افزايش داد و همزمان پيشنهاد خلع سلاح تازه ای، معروف به گزينه صفر را مطرح کرد. بنا به گزينه صفر، ايالات متحده انتظار داشت شوروی ها موشک های پرهزينه مستقر در اروپا را برچينند و در برابر، ايالات متحده متعهد شود در آينده در اروپا به استقرار موشک نپردازد. در واقع، گزينه صفر فقدان کامل علاقه دستگاه اداری ريگان به خلع سلاح را منعکس مي کرد. اين هزينه به طور نامعقولي انديشه ای يک جانبه بود که کاهش واقعي را از طرف شوروی طلب مي کرد اما هيچ کاهشي در سلاح های موجود از طرف امريکايي و اروپايي نمي خواست. اين گزينه که حاصلي برای شوروی نداشت به اين منظور طراحي شده بود که به جهانيان بباوراند که دستگاه اداری ريگان به صلح مي انديشد.
گورباچف، در ميان حيرت دستگاه اداری ريگان، مخالفت پيشين شوروی را به کلي دگرگون کرد. او، در پيام 15 ژانويه حذف کامل سلاح های هسته ای را تا سال 2000 پيشنهاد، و با گزينه صفر موافقت کرد. چنانچه سازش های گورباچف به همين ها محدود مي شد و مرحله نويني در مذاکرات تسليحاتي پديد مي آمد يا به مصالحه هايي با طرف آمريکايي منجر مي شد، آن گاه او هم چيزی به دست مي آورد. نه ماه پس از تغيير تاثرآور طرح گزينه صفر، گورباچف در نشست ريکاويک در ايسلند به ديدار ريگان رفت. در آن نشست ريگان جز وعده هاي توخالي چيزی عرضه نکرد و از تغييری جزئي در SDI خودداری کرد.
در پايان 1985 و اوايل 1986، گورباچف عقب نشيني از تعهدات شوروی نسبت به افغانستان را آغاز کرد، گرچه تسليم کامل در دو سال بعد انجام گرفت. درگيری نظامي شوروی در افغانستان در1979، پس از درخواست های مکرر حزب دموکراتيک خلق افغانستان، که سال پيش قدرت را قبضه کرده بود، برای کمک به عقب راندن حملات جنگجويان مورد حمايت سيا آغاز شد. [1]PDPA، در حالي که مي کوشيد يکي از فقيرترين و عقب مانده ترين سرزمين های کره زمين را مدرن کند، به تقسيم و توزيع دوباره زمين پرداخته بود، آزادی مذهب را رواج داد، آزادی بيشتری به زنان داد، و دست به پيکاری برای با سواد کردن مردمي که 90 درصدشان خواندن نمي توانستند، زد. تقريبا بلافاصله، حکومت با مقاومت مسلحانه از سوی جنگجويان محلي رو به رو شد، که با ترور معلمان دختران روستايي يک حرکت ضد انقلابي را آغاز کردند. جنگجويان به زودی از سوی CIA، که کمک های عمدی و هدفمندش، پيشاپيش باعث مداخله شوروی شده بود، پول و سلاح دريافت کردند. ژيبگنيو برژنسکي، مشاور امنيت ملي پرزيدنت کارتر بعدها گفت، «ما آگاهانه اين احتمال را که آن ها [شوروی ها] مداخله خواهند کرد افزايش داديم. اين پشتيباني CIA، سرانجام به بزرگترين عمليات پنهان بعد از جنگ دوم جهاني تبديل شد. حکومت برژنف، آندروپف، و چرنينکو کمک به افغانستان را همبستگي انترناسيوناليستي بر ضد «عوامل امپرياليسم» مي دانستند.
زماني که گورباچف در آوريل 1985 مصدر کار شد به کوشش نظامي شوروی در افغانستان شدت بخشيد، نشاني قطعي از اين که او جنگ را در اساس غيراخلاقي و پيروزی ناپذير نمي دانست. معهذا، در پايان 1985 گورباچف شروع به سرپيچي از تعهدش کرد، نخست با دادن علامتي به ريگان در ژنو داير بر اين که برخي اقدامات درباره افغانستان امکان پذيراست.
سپس فوريه 1986 در بيست و هفتمين گنگره، در حالي که امپرياليسم را به خاطر زد و خوردهای افغان سرزنش مي کرد، آهنگ تازه و حاکي از شکستي را ساز کرد. آقای دبيرکل به جای اين که همچون رهبران گذشته افغانستان را قرباني امپرياليسم تلقي کند، از آن کشور به عنوان «يک زخم خونبار» ياد کرد. با اين همه، نقطه عطف واقعي در تفکر گورباچف ظاهرا تا پس از نشست ريکاويک در اکتبر1986 بروز نکرد، آنگاه که گورباچف و مشاورانش به اين نتيجه رسيدند که هر پاسخ مناسب از سوی ايالات متحده درباره کنترل تسليحاتي نيازمند عقب نشيني شوروی از افغانستان است. به گفته سارا مندلسون، که اسناد بايگاني شوروی را مطالعه مي کرد، تصميم به عقب نشيني نه ناشي از فشار همگاني در داخل، نه ناشي از شکست در جبهه جنگ بود. دليل واقعي تصميم شوروی، بيشتر اين باور گورباچف بود که موفقيت پرسترويکا به همکاری محيط بين المللي نياز دارد، که بهای آن ترک افغانستان بود. در يکي از نشست های پوليت بورو در13 نوامبر1986 دبيرکل اظهار داشت، «اکنون شش سال است که ما در افغانستان در جنگ بوده ايم. اگر نگرش مان را تغيير ندهيم 20- 30 سال ديگر در آنجا خواهيم بود. پس از نوامبر يک بحث جدالي در حلقه فوقاني شوروی آغاز شد. ماه بعد، گورباچف به رهبر افغان، نجيب اله، گفت که اتحاد شوروی فراخواني واحدهايش را در 1988 آغاز خواهد کرد، گرچه در اين زمان فرض مي شد که اقدام شوروی متقابلا با برخي کاهش ها در مداخلات امريکا و پاره ای تضمين ها درباره بي طرفي افغانستان همراه خواهد شد. به گفته ياکولف، کمي پس از اين نشست، گورباچف تصميم به استفاده از گلاسنوست گرفت، يعني با پوشش ژورناليستي به مقابله با مخالفان عقب نشيني در ميان برخي رهبران شوروی برخاست. با اين همه، آن گونه که مندلسون روشن مي سازد، نه اخلاق، نه شکست، نه فشار مردمي انگيزه تغيير در سياست شوروی بود. بلکه در عوض، تمايل و خواست گورباچف بود که همبستگي انترناسيوناليستي را در محراب پرسترويکا قرباني کند.
با اينکه نشانه های حرکت به سمت و سويي تازه در سياست های داخلي و خارجي از همان پائيز1985 آغاز شد، آن خطر نهايي که اين ها نشانه هايش بودند بيشتر در پس زمينه آشکار بود تا در همان زمان. در1985 که گورباچف در حال ارتقاء بود، همه چيز ناروشن و نشانه ها متناقص بودند. با اين همه، او هنوز از حيات بخشيدن دوباره به لنينيسم و کامل ساختن سوسياليسم سخن مي گفت. او مي گفت که نه درصدد تجديد نظر و نه رها کردن ايدئولوژی سوسياليستي است، تنها در فکر هم ساز کردن آن با مقتضيات نوين جهاني است. حتي زماني که اشاره ای به عقب نشيني در افغانستان کرد، پشتيباني از کنگره ملي افريقا را در عمل افزايش داد.
هر چند مرز جدا کننده حرکت گورباچف به راست به طور نمايان و همراه با ترديد نخست در ايدئولوژی، سياست، و سياست خارجي رخ داد، يعني عرصه هايي که مي توانست با بيشترين استقلال کار کند، با اين حال در1986 آن حرکات در سياست اقتصادی نيز به کار گرفته شد. جنبه های سئوال برانگيز انديشه های اقتصادی گورباچف بر تضعيف برنامه ريزی متمرکز و مالکيت دولتي استوار بود. اين نکات آهنگ هايي بودند که گورباچف در بيست و هفتمين کنگره به صدا درآورد. او از خود گرداني بنگاه ها طرفداری کرد، و گفت آن ها در اداره و گردش امورشان براساس سود آوری به طور کامل مسئول خواهند شد. ارگان های اقتصادی مرکزی از مديريت معاملات روز به روز خارج خواهند شد و بر برنامه ريزی بلند مدت و رهبری علمي تمرکز خواهند يافت. بنگاه ها حق خواهند داشت محصولات مازاد بر ارقام برنامه را به ديگر بنگاه ها بفروشند. بنگاه ها مسئول صندوق دستمزدهای خود، که وابسته به فروش هايشان است، خواهند بود. با کاهش نقش برنامه ريزی مرکزی، فرض بر اين بود که جمهوری ها، نواحي، شهرها، و محله ها نقش بيشتر و بزرگتری در برنامه ريزی داشته باشند. اين تغييرات که آن قدر راديکال مي نمودند به گورباچف فرصت داد تا کنگره را مطمئن سازد که نوآوری ها نه به معنای قرباني کردن «اولويت بي گفتگوی منافع تمامي خلق» و نه به معنای «عقب گرد از اصول هدايت برنامه ريزی شده»، تنها تغييری بود در «روش ها».
گورباچف در سخنانش در کنگره درها را به روی مالکيت غيردولتي و حتي بنگاه های خصوصي نيز گشود. او گفت که «مالکيت تعاوني در توليد سوسياليستي همچنان تا مدت ها از امکاناتي برخورداراست.» و «بايد نهايت پشتيباني از ايجاد و رشد بنگاه های تعاوني بکار رود.» اين تعريف ممکن است در مورد تعاوني های اصيل درست باشد، اما آشکار شد که مراد گورباچف از «بنگاه های تعاوني» بنگاه های خصوصي بوده است، به احتمال بسيار زياد به آن چه شنوندگانش در ذهن داشتند. گورباچف با گفتن، «ما نبايد اجازه دهيم هيچ گونه سايه ای بر روی کساني بيفتد که برای کسب درآمد کمکي به کاری شرافتمندانه مي پردازند.» حتي علاقه ای را به بنگاه های خصوصي موجود در اقتصاد ثانوی بيان داشت. با وجود اين، گورباچف اين اشاره را با نوعي محکوم کردن «درآمدهای کار نشده» کساني که از اقتصاد سوسياليستي مي دزدند، رشوه مي گيرند، و «ذهنيت امتياز طلبي بارز» را گسترش مي دهند تا حدودی ملايم و معتدل ساخت. او تاکيد کرد که «تحکيم سوسياليسم در عمل بايد برترين معيار» اصلاحات باشد. گورباچف بدين گونه با بکار گرفتن زباني دو پهلو و مقاصد متناقص بر ابتکارات تازه ای که متمايل به مالکيت خصوصي بودند پرده افکند.
پس از کنگره، تناقص های تلقي گورباچف از اصلاحات اقتصادی همچنان ادامه يافت.
از سويي، از قانون مجازات و جريمه بر درآمدهای کار نشده پشتيباني مي کرد و تشکيل واحد کنترل دولتي تازه به منظور بهبود کيفيت کالا را مورد حمايت قرار مي داد، از سوی ديگر، و بسيار مهمتر، دبيرکل مبتکر سه گام به سوی آزاد سازی اقتصادی بود که به تشويق فعاليت اقتصادی خصوصي ختم شد. در ماه اوت، فعاليت اقتصادی بيشتر از جمله سرمايه گذاری خارجي را برای موسسات دولتي مجاز شمرد. در اکتبر، نوعي تعاوني توليدی را قانوني ساخت که در واقع، درست شکل پنهان و ناشناخته بنگاه خصوصي بود. در نوامبر گسترش مختصری به ميدان عمل مجاز فعاليت اقتصادی خصوصي داد. به گفته گريگوری گروسمن، اين حرکات دارای سه نتيجه بود، گرچه تاثير کامل آن ها تا 1987 و پس از آن نمايان نشدند. تمهيدات خارجي «به تامين منابع سرشاری تبديل شد که از بابت آن ميلياردها دلار سرمايه خصوصي شده به خارج از کشورجريان يافت.» تعاوني ها «در مقياس وسيعي به موجود قانوني اسيری در بخش دولتي برای کسب سود و درآمد درآمدند.» در فعاليت های خصوصي قانوني «پيش از آن که فعاليت قانوني اقتصاد خرد را ارتقا دهد عمدتا پناهگاهي بود برای توسعه فعاليت غيرمجاز خصوصي) اقتصاد سايه(. اين حرکت ها قشر خرده بورژوای اقتصاد ثانوی را به طرز شومي افزايش داد، و در بخش هايي از مالکيت دولتي و حزب گروه هايي را از منافع بخش خصوصي، برخوردار کرد. گورباچف، آگاهانه يا جز آن، در کارپي ريزی سياست های متمايل به سرمايه داری و تقويت آن بود.
طبيعت تناقض سياست های گورباچف و تقريبا تمايل عمومي رهبران حزب برای اصلاحات، ناتواني اپوزيسيون جناح چپ را از شنيده شدن مخالفتش در دو سال نخست توضيح مي دهد. مسيری که بوسيله يگور ليگاچف طي شد شکل گيری اپوزيسيون چپ را به تصوير کشيده است. ليگاچف به سال 1920 در سيبری زاده شد و در نووسيبيرسک، جايي که پدرش در کارخانه ای کار مي کرد رشد يافت. ليگاچف پس از آن که در مسکو مهندسي هوانوردی را به پايان برد، به نووسيبيرسک بازگشت و در کارخانه سازنده هواپيماهای جنگي که در جنگ دوم جهاني به کار گرفته شد، سرگرم کار شد. پس از پيوستن به حزب کمونيست در1944، ترفيع يافت و در1959 به مقام صدر ناحيه سيبيرسک ارتقاء پيدا کرد.
در سال های 1961 تا 1965 در دواير کميته مرکزی در مسکو کار مي کرد، و پس از آن به تقاضای خودش در راس سازمان حزبي ايالت تومسک قرار گرفت، و به مدت هفت سال در آن مقام باقي ماند. ليگاچف که همواره اين نظراغراق آميز را که سال های حکومت برژنف دوران رکود بوده است، رد مي کرد، از کارهايش در تومسک در سال های حکومت برژنف با افتخار ياد مي کرد. او مي گفت: «من در آنجا سرگرم ساختن سوسياليسم بودم، و ميليون ها چون من در آنجا بودند.» استپان کوهن مورخ درباره اين سال های ليگاچف گفته است: « او که فردی طرفدار ترک اعتياد، دارای اعتماد به نفس، پرکار و مصون از جنجال های خانوادگي بود، صنعت و کشاورزی ايالت را مدرن و بنگاه های توليدی نويني ايجاد کرد، از بناهای چوبي تاريخي تومسک حفاظت و آثار هنری را مورد حمايت قرارداد. هر کجا لازم بود منافع انحصاری حزب را در نظر مي گرفت.» در1983، دبيرکل آندروپف او را به مسکو فراخواند، جايي که، همچون گورباچف، يکي از اعضای اصلاح طلب پوليت بورو شد.
در نخستين مرحله اصلاحات، از ميان تمامي رهبران بلند مرتبه، ليگاچف، معرف همه جانبه ترين نوع لنينيسم بود. به عنوان فردی که در راس شعبه کادرحزبي بود، تنها پس از گورباچف، قدرتمندترين مقام حزبي را در اختيار داشت. ليگاچف از اعتماد عمومي به اصلاحات گورباچف پشتيباني مي کرد، اصلاحاتي که به ديد او مدت ها بود به تعويق افتاده و معتقد بود که راهي را که آندروپف ترسيم کرده بود زنده مي کرد، راهي که ظاهرا ليگاچف همچنان به آن وفادار ماند. ليگاچف، همچون يک مدافع پر شوراصلاحات، نتوانست نشانه های راست روانه سياست های گورباچف را ببيند و حتي از برخي از آن ها فراتر رود، حرکاتي که بعدها موجب تاسف او شد. به طور مثال، ليگاچف به انتخاب سردبير آگانيوک کمک کرد، کسي که تبديل به ضد حزبي ترين تمامي سردبيرها شد. افزون بر اين، ليگاچف بعدها پذيرفت که او انگيزه های فشار رسانه ها را برای پيش بردن اصلاحات با گام های سريع «نفهميده بود». تنها پس از1986 بود که او به درستي درک کرد که واگذاردن اختيار رسانه ها به ياکولف «آشکارا خطای بزرگي بود.»
در پايان سال 1986، اصلاحات گورباچف يا ژانوس چهره بود، هم راست و هم چپ مي زد، يا دو چهره بود، به چپ مي نگريست و به راست مي رفت. گرچه برخي تدابير به نتيجه نرسيده بودند، بقيه اميدوار کننده نشان مي دادند. هر چند سمت گيری نهايي و سرنوشت سياست های گورباچف خيلي پا درهوا مانده بود، او هنوز از پشتيباني پوليت بورو و توده مردم برخوردار بود. سپس در ماه دسامبر از نواحي دور از انتظار بحراني برخاست، انفجار افراطي گرايي ملي قزاقستان خبر از مشکلاتي حتي جدی تر در آينده مي داد. بحران آشکارا ناشي از ضعف گورباچف بود.
گورباچف در حرکاتي که بازتابي از زمينه روستايي روسي او بود، بارها نسبت به منافع ملي جمهوری های شوروی پيراموني بي اعتنايي کرده بود. هلن دانکس مورخ گفته است، «او توجه ناچيزي به حساسيت های ملي داشت و مقررات محدودکننده ملي را که از1956 اعمال مي شد خوشدلانه ناديده مي گرفت.» در حالي که در دوران برژنف، پوليت بورو سه عضو غير روسي را که رهبران جمهوری های خويش بودند در خود داشت، در دوران گورباچف پوليت بورو تنها يک رهبر جمهوری غيرروسي، شربيتسکي از اوکراين را با خود داشت. افزون بر اين، در حالي که در دوران برژنف اعضا و نمايندگان جمهوری های مسلمان آسيای ميانه، و قفقاز، گرجستان، و دو کشوراسلاو و اوکراين و بيلوروس با حق رای کامل در مجلس و پوليت بورو بودند، در دوران گورباچف «کليه جمهوری های مسلمان و قفقاز در پوليت بورو ناپديد شدند.» در بالاترين رده، به جز شوارد نادزه، هيچ يک از اعضای رهبری حتي تجربه قابل توجهي از جمهوری هاي مرزی نداشتند. به گفته دانکس، نتيجه اين بود که پيرامون احساس کرد «فراموش و حتي تحقيرشده است.»
مشکلات قزاقستان، طبعا، با گورباچف آغاز نشد. اندوه های قزاق ها ريشه هايي ژرف داشت. در طي سال های گذشته، مهاجرت های داخلي، قزاق ها را در جمهوری خودشان به سطح اقليت )40 درصد( کاهش داده بود. در اثر سياست های پيشرفت و پرورش رهبران محلي و ترويج دو زباني بودن از اهدافشان دور افتاده بودند. زبان روسي زبان زندگي جمهوری باقي مانده بود. در نتيجه برخي قزاق ها خود را در سرزمين خويش همچون خارجيان احساس مي کردند. اگر اين اندوه ها فتيله آتش زنه ای بودند، گورباچف نيز خود، شعله مشعل به کار برد. او خيلي ساده از تشخيص جدی بودن مسئله ملي سرباز زد يا توان درک آن را نداشت و گوشش نسبت به حساسيت های ملي به کلي ناشنوا بود. در بيست و هفتمين کنگره در اوايل سال، سخني از تفاوت ها و محروميت های قومي به زبان نياورد، اما دهان به آن چه دانکس «زبان آوری آييني» اش خواند، گشود. در حالي که گلاسنوست جواز انتقاد کردن را به مردم مي داد، گشاده دستي گورباچف چيزی برای انتقاد کردن در اختيار آن ها مي گذاشت. گورباچف پس از آن که نيمي از دبيران قزاق کميته مرکزی را پيش از اين کنار گذارده بود، در دسامبر1986 دين محمد کونايف، دبيرکل بومي قزاق را با گنادی کولبين، يک فرد روس که هيچ تجربه ای درقزاقستان نداشت، جايگزين کرد. اين اقدام يا يک خطای عظيم بود يا تحريک حساب شده ای با ابعاد غول آسا. ده هزار دانشجو و افراد ديگر در حالي که شعارهای ناسيوناليستي- «قزاقستان برای قزاق ها و فقط قزاق ها»- سرمي دادند و به ساختمان های عمومي و مراکزحزب حمله ور مي شدند، به خيابان های آلماآتا ريختند. ارتش ناچار به فرو نشاندن بلوا شد. به گفته داتکس، گورباچف از اقدام تحريک آميزش در بدترين عصيان قومي در تاريخ اتحاد شوروی هيچ چيز نياموخت، و اظهارات بعديش «نا آرامي دائمي او با مسئله ملي، حتي ناتواني در فهم حقايق» را آشکار ساخت.
خرده شيشه های شکسته در خيابان های آلماآتا مسير مسئله داری را منعکس مي کرد که اصلاحات در پيش گرفته بود. زماني که گورباچف از راه و روش های آندروپف فاصله گرفت، بدون برنامه کاملا بررسي شده ای شروع به توصيه و اصرار برای تغييرات انقلابي کرد. انديشه های حاضر و آماده سنت حزبي رفورميستي را که به دوران خروشچف و بوخارين باز مي گشت مورد توجه قرارداد، انديشه هايي که منافع بيشتر روشنفکران و بخش بنگاه داران و بوروکرات های حزبي را که از اقتصاد ثانوی بهره مي بردند، منعکس مي کرد. گورباچف رندانه، با چرخش و تغيير جهت ها، و نيز با پوشش چرب زباني معمول اش، شروع به کنار نهادن انديشه سنتي مارکسيستي- لنينيستي کرد. در امور سياسي و ايدئولوژيک، از روش های سنتي انتقاد و انتقاد از خود، و کنترل حزبي بر رسانه های به سود تلقي خود از گلاسنوست - نگرشي از نوع مطبوعات ليبراليسم غربي – دور شد. در امور خارجي، شروع به فداکردن هر دو انديشه مبارزه طبقاتي و همبستگي بين المللي، و نيز سياست های برابری و همکاری متقابل به سود انديشه ارزش های ابدی انساني و سياست سازش های يک سويه کرد. در اصلاح اقتصادی سرگرم پرداختن به انديشه های کساني شد که از رويگرداني از برنامه ريزی متمرکز و حرکت به سوی خودگرداني بنگاهي و بازار، از مالکيت دولتي به سوی بنگاه های تعاوني و خصوصي از متوقف کردن اقتصاد ثانوی به سوی آزاد گذاردن آن طرفداري مي کردند. افزون بر اين، زماني هم با موانع يا مخالفاني رو به رو شد گرايش آزار دهنده ای به «فرار به جلو» نشان داد. اين شيوه بسيار خطرناک و بي حساب و نقشه بود. بلوای آلماآتا نشان داد که اين راه و روش مي توانست پي آمدهايي با ابعاد وحشتناک داشته باشد.
فرمات PDF :
بازگشت