راه توده                                                                                                                                                        بازگشت

 

 

تجربه 28 مرداد           ف. م. جوانشیر

 

فصل سوم

 

بازی بزرگ

لحظه به لحظه

تا فردای کودتا

 

تکليف طرح کميسيون هشت نفري يعني تکليف مناسبات دربار و دولت معلق مانده بود.

لازم بود امر مبارزه از صحنه مجلس بيرون کشيده شود و با کمک مردم براي عقب راندن دربار اقدامي به عمل آيد. در اين باره حزب توده ايران پيش قدم شد و طي اعلاميه اي که از سوي "جمعيت ملي مبارزه با استعمار" منتشر شده بود از همه احزاب و سازمان ها خواست که در يک اجتماع بزرگ شرکت کنند. عين دعوت نامه را از نظر اهميتي که در روشن کردن مناسبات سياسي آن روز دارد در زير مي آوريم:

 

دعوت عام

از تمام مردم ضداستعمار تهران

    جمعيت ملي مبارزه با استعمار از کليه احزاب، دسته ها، سازمان ها و مردم ضد استعمار تهران از کارگران، دهقانان، روشنفکران، پيشه وران، کسبه و سرمايه داران ملي دعوت مي نمايد که روز سه شنبه 25 فروردين ماه ساعت 11 صبح در ميدان بهارستان براي تحقق شعارهاي زير اجتماع کنند:

1- خاتمه دادن به مداخلات شاه و دربار در امور کشوري و لشکري و از بين بردن امکان اين مداخلات براي هميشه.

2- خاتمه دادن به مداخلات استقلال شکنانه امپرياليست هاي انگليسي و آمريکايي و اخراج جاسوسان و برچيدن موسسات جاسوسي آن ها در سراسر کشور.

3- محاکمه و مجازات مزدوران انگليسي و آمريکايي که هر روز توطئه جديد عليه حاکميت ملي ما ترتيب مي دهند.

4-    تامين امکان فعاليت ضد استعماري براي مردم ضد استعمارايران.

جمعيت ملي مبارزه با استعمار [1]

 

    در اين دعوتنامه چنان که مي بينيد هيچ چيز خلاف مصالح ملي و يا کلمه اي تند و خواستي بلند پروازانه وجود ندارد. اين خواست ها حداقل آن چيزي است که در آن زمان انقلاب ايران بدان احتياج داشت. به علاوه دعوت مردم به تظاهرات خياباني نيز در آن زمان واقعا" ضروري بود. اما هم دشمنان آشکار نهضت ملي ايران و هم متاسفانه محافل هوادار مصدق با شدت عليه اين دعوت برخاستند.

آيت الله کاشاني طي نامه اي از مصدق خواست:

    "لازم است دستور فرماييد از تظاهرات و تعرض به آقايان نمايندگان محترم جلوگيري شود تا مسئوليتي متوجه هيات دولت نباشد." [2]

    حجت الاسلام شمس قنات آباد در مجلس به شدت به حزب توده ايران و مصدق تاخت:

    "اين دولت توده اي ملي مصدق مورد حمايت توده اي هاست... آقا اين ها مي خواهند دين و فضيلت {!!} را از ميان ببرند. اين ها به وکلا و مقدسات ملي ما فحش مي دهند... سازشي شده است براي از بين بردن هستي و استقلال وطن ... " [3]

    در برابر اين فشار مصدق عقب نشست. تظاهرات خياباني را که به سود خود او بود قدغن کرد. تانک ها و زره پوش هاي شاه و عده اي سرباز با تجهيزات کامل در نقاط مختلف شهر گماشته شدند، فراکسيون نهضت ملي اعلاميه داد و مردم را از شرکت در ميتينگ منع کرد. روزنامه هاي طرفدار دولت اعلام کردند که "مليون" در تظاهرات شرکت ندارند.

    با وجود همه اين ها تظاهرات مردم انجام گرفت. منتها براي جلوگيري از درگيري و ايجاد تشنج به برگزاري ميتينگ هاي موضعي و پخش اعلاميه اکتفا گرديد.

    دو روز بعد، آن گروه از سازمان هاي وابسته به جبهه ملي که پيشنهاد تظاهرات را از طرف حزب توده ايران رد کرده بودند خودشان همان پيشنهاد را مطرح نموده اعلام تظاهرات خياباني به پشتيباني از دولت مصدق دادند. با اين تفاوت که به جاي کمک به وحدت در جهت تفرقه کوشيدند.

    حزب توده ايران با وجود تمام اين احوال، براي تحکيم وحدت جنبش اعلام کرد که حاضر است در تظاهرات شرکت کند و از همه اعضا و هواداران خود دعوت کرد که به تظاهرات بپيوندند. بنابراين اگر وحدت صفوف جنبش حفظ مي شد اين تظاهرات مي توانست به يک
ابراز راي وسيع توده مردم بدل شود و شاه را به عقب براند. اما سازمان هاي مزبور تصريح کردند که از حضور "عناصر چپ" جلوگيري خواهند کرد. به جاي اين که کارگران را دعوت به تظاهر کنند، به جلو کارخانه ها نيروي "انتظامي" فرستادند تا کارگران بيرون نيايند.

    هرجا هم که هواداران حزب توده ايران مي کوشيدند در تظاهرات شرکت کنند با هجوم مدعيان هواداري از مصدق روبه رو مي شدند.

    "روزنامه کيهان" روش اين سازمان ها را به شرح زير نوشته است:

    "رهبري تظاهرات امروز با حزب ايران و پان ايرانيست ها بود... عناصر چپ به طرف ميدان بهارستان حرکت کردند... در اين موقع جمعيتي با چوب به طرف آن ها حمله کردند. نزديک بود زد و خورد شود. اما توده اي ها جا خالي کردند.

    حزب ايراني ها و پان ايرانيست ها امروز چوب هاي مخصوص به دست داشتند که نوک آن ها آهني بود.

    علاوه بر اين درخت هاي خيابان شاه آباد و ميدان بهارستان را شکسته شاخه هاي آن را به دست گرفته آماده بودند اگر توده اي ها به جمعيت آن ها نزديک شوند مورد حمله قرار دهند." [4]

    به اين ترتيب درست در زماني که وحدت صفوف جنبش بيش از هر وقت ديگري لازم بود کساني با چوب نوک آهني و ظاهرا" زير شعار هواداري از مصدق به جنگ کارگران و زحمتکشان مي رفتند و خطر اصلي را "خطر کمونيسم" مي دانستند. همين ها بودند که در لحظه حساس به اردوي دشمن پيوستند (چه قدر با اوضاع امروز شباهت دارد؟).

    در اين موقع جنبش انقلابي ايران در لحظه قاطع تصميم قرار گرفته بود. يا مي بايست همه نيروهاي جنبش و به ويژه نيروهاي مصدقي و توده اي متحد شوند، دست دربار و عوامل امپرياليسم را قطع کرده به خرابکاري جاسوسان آمريکايي و انگليسي پايان دهند و يا دشمنان نهضت پيروز مي شدند. راه ميانه اي وجود نداشت.

    ضرورت اتخاذ تصميم قاطع در صف سازمان هاي مدعي هواداري از مصدق تزلزل شديدتري ايجاد کرد. بخش بزرگي از اين سازمان ها چنان که در صفحات پيش گفتيم از مدت ها پيش آشکارا به صف ارتجاع و امپرياليسم پيوسته بودند و آن بخش کوچکي هم که هنوز باقي بودند نمي توانستند و نمي خواستند به پرسش روشني که تاريخ در برابرشان گذاشته بود پاسخ صريح و روشن بدهند: با دربار و امپرياليسم اند يا با مردم؟

    در اين زمان بود که رهبري حزب "نيروي سوم" هم سرانجام سنگ "سوم" بودن را از پايش گشود و در خفا با شاه و محافل آمريکايي تماس گرفت.

    اعتراف هاي خليل ملکي از آن جا که وضع سياسي آن روزها را به خوبي روشن مي کند و نشان مي دهد که ميان انقلاب و ضد انقلاب راه سومي نيست، بسيار جالب است. ما در زير عين اين اعتراف ها را مي آوريم:

    "در هفته هاي قبل از 25 مرداد دو نفر از اعضاي هيات اجرائيه حزب نيروي سوم مبارزه ما را در حدود قانون اساسي و تا حدي که دربار را در حدود گزارش هيات 8 نفري محدود کند غيرکافي دانسته و مي گفتند که دولت ملي بايد شاه و دربار را از ميان بردارد.

البته بنا به ادعاي آنان دولت مجبور خواهد شد اين کار را بکند و تغيير رژيم دهد.

    براي هيات اجراييه اين حرف قابل قبول نبود. آن دو نفر مي گفتند بي شک کار به اين جا خواهد کشيد و حزب ابتکار اين کار را در دست خواهد گرفت و خوب است خود ما زودتر از حزب توده شروع کنيم و ابتکار را ما در دست بگيريم. ولي هيات اجراييه طبق رسم هميشگي خود معتقد بود که ابتکار خرابکارانه را ما نبايد از دست حزب توده بگيريم {!!}

چون نمي توان باور کرد که دولت نهضت ملي در صدد تغيير رژيم باشد نبايد ابتکار خرابکاري را بگيريم." [5]

    در ماه هاي تير و مرداد 1332 در تحليل اوضاع و احوال سياسي در هيات اجرائيه اختلاف نظري وجود داشت... عنصر منحصر به فرد خيانت کار هيات اجراييه عقيده داشت که دکتر مصدق بالاخره مجبور است تغيير رژيم بدهد و شاه را محاکمه و مجازات نمايد.

اکثريت هيات اجرائيه معتقد بودند که با جلب نظر آمريکا از لحاظ سياست خارجي بايد بر مشکلات غلبه شود. و احتياجي به تغيير رژيم پيدا نشود." [6]

    اين جانب براي اولين بار به حضور شاهنشاه شرفياب شدم. اعليحضرت همايوني بدوا" از مبارزات موثر و ميهن پرستانه ما در نهضت ملي ايران و همچنين از مبارزه ما عليه کساني که از بيگانه الهام مي گيرند {!!} {درجه وقاحت را ببينيد!!} فصلي بيان فرموده و از حزب ما که به نام نيروي سوم مي ناميدند قدرداني فرمودند...

    قرار بر اين بود که براي اين که بهانه اي به دست توده اي ها نيفتد ملاقات علني نشود... اين جانب در صدد بودم تا حدودي که امکان دارم از شکاف بين دربار و دکتر مصدق جلوگيري کنم و وحدت جبهه داخلي نهضت ملي را در برابر بيگانگان {!!} حفظ کنم زيرا اعليحضرت همايوني به خصوص در آن اواخر نسبت به نهضت ملي خيلي خوشبين بوده و آقاي دکتر مصدق و نهضت را تاييد مي فرمودند {!!}." [7]

    از اين اعتراف روشن خيلي چيزها مي توان دريافت. اما قصد ما فقط يادآوري اين نکته است که در آن زمان واقعا" لحظه تصميم بود. دو راه بيشتر وجود نداشت: اتحاد با حزب توده ايران، سرنگوني شاه، طرد امپرياليسم و نجات کشور و يا اتحاد با عمال ارتجاع و امپرياليسم و جلب نظر!! آمريکا، سرنگوني مصدق و اسير کردن کشور.

    اين مطلب در همه جا مورد بحث بود. تا جايي که در هيات اجراييه حزب "نيروي سوم" ديگر نمي شد اداي خط وسط درآورد. مي بايست: شاه يا مردم را انتخاب کرد. امثال خليل ملکي (آخرين کساني) از وابستگان به جبهه ملي بودند که از آستانه دربار گذشتند و با شاه عليه مردم پيمان بستند.

    سير حوادث به طور بي امان نيروهاي سياسي را به اتخاذ تصميم قاطع و يک طرفه شدن وادار مي کرد. امپرياليسم آمريکا تصميم خود را گرفته و جايي براي چانه زدن باقي نگذاشته بود. سياست "مصدق را آسوده نگذاريم" با شدت تمام و با وحشي گري باور نکردني اجرا مي شد.

    شب اول ارديبهشت ماه سرتيب افشار طوس رئيس شهرباني کل کشور ربوده شد. شش روز بعد جنازه او، که به طرز فجيعي به قتل رسيده بود، در کوه هاي اطراف قزوين کشف شد. نخستين تحقيقات نشان داد که در اين جنايت هم همان کساني شرکت دارند که در جنايت 23 تيرماه 1330، توطئه سي ام تير 1331، کودتاي شهريور و مهر 1331، جنايت 14 آذر 1331، شورش ابوالقاسم بختياري در زمستان 1331 و بهار 1332 و توطئه 9 اسفند 1331.

    از ميان همه جنايت کاران، اسامي مظفر بقايي، سرلشکر زاهدي و پسرش اردشير زاهدي اعلام شد. در رابطه اردشير زاهدي با اصل چهارترومن نيز کم ترين ترديدي وجود نداشت. اردشير زاهدي معاون اداره اصل چهار ترومن و رابط "سيا" با گروهي از کودتاچيان بود.

    سرلشکر زاهدي با حمايت وکلاي خيانت کار مجلس، در آنجا متحصن شد و مورد پذيرايي بسيار گرم نايب رئيس مجلس محمد ذوالفقاري (از شرکت کنندگان فعال توطئه تير ماه قوام السلطنه) و رئيس مجلس کاشاني قرار گرفت. عکس ملاقات هاي آنان در روزنامه ها چاپ شد تا ترديدي در وجود پيوند ميان آن ها و حمايت آشکار دربار از جنايت کاران باقي نماند.

    محافل امپرياليستي آمريکا مي کوشيدند تا چهره خشن خود را هر چه صريح تر نشان دهند. در سفري که دالس اواخر ارديبهشت و اوايل خرداد به کشورهاي خاورميانه کرد عمدا" از سفر به ايران خودداري نمود. روزنامه هاي آمريکايي ابتدا اعلام کردند که چون اوضاع ايران بسيارمغشوش است و :

    "بيم خطر جاني براي دالس مي رود، او طبق توصيه مقامات امنيتي آمريکا از مسافرت به ايران خودداري خواهد کرد." [8]

    اما بعد گفتند که دالس از "روش دولت ايران"، از "گسترش فعاليت کمونيست ها"، از "مضروب ساختن آمريکاييان در ايران" و نظاير آن ناراضي است. در واقع دالس
مي خواست به سياست بازان تهران بفهماند که فقط با جانشين مصدق سخن خواهد گفت.

    به جاي اين که دالس به ايران بيايد هندرسن سفير آمريکا در تهران و وارن رئيس اداره اصل چهار ترومن در ايران به ديدار او رفتند و چند روزي در کراچي و آنکارا مشورت کردند. هندرسن پس از بازگشت به ايران به ديدار شاه رفت (نهم خرداد ماه 1332) و يک ساعت و نيم با او به گفتگو نشست و پس از چندي ايران را ترک گفت. به طوري که بعدها روشن شد در اين فاصله جاسوسان آمريکايي و انگليسي مقدمات کودتا را با حرارت و دقت تمام فراهم مي کردند. علاوه بر صدها مامور رسمي آمريکايي که در ارتش و ژاندارمري و اصل چهار و سفارت آمريکا مشغول فعاليت بودند تني چند مامور ويژه "سيا" به ايران آمدند و نظارت بر اجراي کودتا را به عهده گرفتند.

    در خرداد ماه جبهه متحد ضد خلق به طور کامل و با تمام حدود و ثغور تشکيل شده بود. طيف بسيار وسيعي از مرتجع ترين نيروهاي جامعه تا عناصر ميانه اي که تا ديروز ژست "مستقل" و "مترقي" مي گرفتند به وجود آمده بود. تناقض هايي که توطئه تيرماه سال قبل را به شکست کشانيد ديگر وجود نداشت. ليدر بلامنازع کودتا سرلشکر زاهدي انتخاب شده و همه با او بيعت کرده بودند. اين فکر که بايد از ملي شدن نفت دست کشيد و منابع نفتي را به آمريکا و انگليس واگذار کرد از طرف بيش از 90% کساني که دو سال پيش خود را قهرمان ملي شدن نفت معرفي مي کردند (ولي همان وقت هوادار قرارداد دنياپسندانه بودند) رسما" پذيرفته شده بود. بزرگ ترين ملاکين و بزرگ ترين سرمايه داران و نمايندگان آن ها از ميان رهبران سياسي و روحاني به دور قطب دربار - زاهدي (در واقع سفارت آمريکا و اداره اصل چهار) گرد آمده بودند. مکانيسم کودتا هم که بارها به کار افتاده و تکميل شده بود در دسترس قرار داشت: علاوه بر واحدهاي ارتش، ژاندارمري و شهرباني که عملا" در دست افسران مرتجع سلطنت طلب و مستشاران آمريکايي بودند، سازمان هاي گوناگوني چون باشگاه افسران بازنشسته، اتحاديه کشاورزان، باشگاه ورزشي تاج و چندين زورخانه، گروه هايي چون "آريا" و "آوارگان" و غيره... عده قابل ملاحظه اي از اوباش و روسپيان را دور خود گرد مي آوردند. اين مکانيسم طي دو سال: از 23 تير 1330 تا 9 اسفند 1331 چندين بار به کار افتاده و کارآمد بودن آن آزمايش شده بود. سر دسته هايي که در چندين "عمليات" شرکت کرده و کارآزموده بودند آزادانه در شهر مي گشتند و ارتباطات ميان آنان دقيقا" برقرار بود.

    اما جبهه متحد خلق وجود نداشت. مصدق و اطرافيانش اسير تعهداتي بودند که خود براي خويش به وجود آوردند: وفاداري نسبت به سلطنت، اتحاد با آمريکا و امتناع مطلق از همکاري با حزب توده ايران. محافل امپرياليستي و ارتجاعي که خود متحد و متشکل شده بودند، از اين نقطه ضعف مصدق و هوادارانش حداکثر استفاده را مي کردند و با تهديد و شانتاژ مانع از اتحاد نيروهاي خلق مي شدند. آنان هر روز مصدق و هوادارانش را "متهم" مي کردند که خواستار تغيير رژيم و خواستار اتحاد با توده اي ها هستند. و هواداران مصدق نيز به جاي اين که به واقعيت زندگي تن در داده و با سربلندي و افتخار صف خود را روشن کنند و صريحا" اعلام نمايند که براي دفاع از منافع ملي ايران راهي جز تغيير رژيم و اتحاد همه نيروهاي خلق از جمله حزب توده ايران - وجود ندارد، تسليم شانتاژ مي شدند و با هزار دليل و برهان مي کوشيدند ثابت کنند که به مقام منيع سلطنت و "حافظ استقلال ميهن"، به "سوگند وفاداري که به قانون اساسي و شاه" خورده اند و به تعهداتي که براي مقابله با "خطر کمونيسم" دارند، همچنان وفا دارند.

    يادآوري حادثه اي که ارديبهشت ماه 1332 ساخته شد و انعکاس اين حادثه در جو سياسي آن روز مي تواند به درک محيط آن روز کمک کند. در روزهاي داغ ارديبهشت ماه، زماني که قتل افشار طوس و توطئه هاي پشت سر آن تمام افکار را به خود جلب مي کرد "روزنامه کيهان" خبري درج کرد حاکي از اين که بازپرس شعبه 12 دادسراي تهران قرار منع تعقيب سران حزب توده ايران را صادر کرده است.

    اولا، اصل اين خبر مربوط به ماه ها پيش از آن بود و مسلما" روي حساب سياسي معيني در چنان روزهايي به صفحه اول روزنامه ها آمد.

    ثانيا، تصميم بازپرس کاملا جنبه قضايي داشت يعني بازپرس گفته بود که قانوني براي غيرقانوني کردن حزب توده ايران تصويب نشده است. قانون 1310 هم نمي تواند شامل اين حزب باشد که ده سال پس از تصويب اين قانون تشکيل شده و به رسميت شناخته شده، وکيل و وزير داشته است. به هر صورت اين راي بازپرس دادسرا هم مانند ساير آراي قضايي مي بايست در مراجع قضايي مراحل خود را طي کند.

    اما انتشار اين خبر يک باره محيط سياسي کشور را برهم زد. قتل افشار طوس به صف دوم رفت. مناسبات خارجي ايران دچار تزلزل شد. مطبوعات آمريکا و انگليس و وابستگان ايراني آن ها چنان قشقرقي به پا کردند که آن سرش ناپيدا بود. مقامات رسمي دولت مصدق و سازمان هاي مدعي هواداري از مصدق هم به جاي اين که از دستگاه قضايي کشور دفاع کنند به دست و پا افتادند: سفير ايران در آمريکا مصاحبه کرد و از "سوء تفاهم" تقريبا" معذرت خواست، سخنگوي دولت در اين باره توضيح رسمي داد و گفت:

    "جريانات قضايي هرچه باشد در سياست صريح دولت که تاکنون مورد اجرا بوده به هيچ وجه تاثيري ندارد." [9]

    (به عبارت ديگر دولت اعتباري براي قوه قضايي قائل نيست و به حزب توده ايران عليرغم قانون هم شده اجازه فعاليت نخواهد داد). بحث به مجلس و هيات وزيران کشيد، دولت برخلاف نص صريح قانون اساسي دو قاضي دادگستري را که آن راي را داده بودند از کار برکنار کرد. روشنفکران حقوق بشري هم که از صبح تا شب از فقدان آزادي در جامعه کمونيستي داستان مي بافند، صاف و ساده با اخراج قضات موافقت کردند و از "دوستان" آمريکايي معذرت خواستند که تصادفا" چنين اتفاقي در ايران رخ داده است...

    اين وضع امپرياليسم را جري مي کرد و به ستون پنجم امپرياليسم امکان مي داد که اقدامات خرابکارانه خود را زير نام هواداران مصدق پنهان کند چرا که در اين گونه مسايل تفاوتي در شعارهاي آنان نبود. "زنده باد شاهنشاه"، "مرده باد حزب توده ايران" را هم عوامل امپرياليسم مي گفتند و هم گروه قابل ملاحظه اي از مدعيان هواداري از مصدق، به ملاقات شاه و زاهدي هم عمال امپرياليسم مي رفتند و هم کساني چون خليل ملکي.

    با همه اين احوال صف ها خواه ناخواه جدا مي شد. واقعيت قوي تر از آن است که ساخته هاي ذهني مدت طولاني جلو پيشرفت آن را بگيرد. حکومت مصدق روز به روز براي آمريکا و عمالش تحمل ناپذيرتر مي شد تا جايي که در خرداد ماه، هندرسن سفير کودتا ساز آمريکا ايران را به علامت قهر ترک گفت و در عوض مقامات سياسي شوروي اعلام کردند که سفير تازه اي به ايران خواهند فرستاد که بهتر بتواند منويات دوستانه آن دولت را نسبت به ايران اجرا کند. روزنامه هاي تهران از علاقه اتحاد شوروي براي کمک به ايران "پيشنهادهاي شوروي براي بهبود وضع اقتصادي ايران"، [10] "امضاي پروتکل جديد بازرگاني ايران و شوروي"[11]، "حل مسايل مالي و ارضي بين دو دولت "[12] مطالب زيادي مي نوشتند.

خبر مي رسيد که اتحاد شوروي براي شکستن سد فروش نفت ملي ايران پيشنهاد خريد بنزين هواپيما به ايران داده است، که مساله حمل آن را نيز مي توان فورا" حل کرد زيرا اين بنزين توسط هواپيما و يا راه آهن و کاميون نيز قابل حمل است. در خرداد ماه دادگاه توکيو نيز به سود ايران راي داد و از نظر قضايي راه براي فروش نفت ملي ايران در ژاپن باز شد.

    در جبهه داخلي مصدق موفق شد که چندين ضربه جديد به محافل درباري و ضد ملي وارد کند: املاک پهلوي، که بخشي از درآمد آن صرف هزينه خرابکاري مي شد، از شاه پس گرفته شد، بودجه دولتي که متعادل و اميدوار کننده بود به تصويب رسيد. اين فکر که مجلس اگر به کارشکني خود ادامه دهد ممکن است تعطيل گردد به روزنامه ها راه يافت.

    در 29 خرداد ماه و سي ام تير 1332 دو تظاهرات وسيع ملي به وقوع پيوست که در تصميم محافل متزلزل پيرامون مصدق اثر گذاشت. تظاهرات 29 خرداد ماه به مناسب خلع يد از شرکت سابق بود. توده وسيع مردم زحمتکش که زير شعارهاي جمعيت ملي مبارزه با استعمار (حزب توده ايران) حرکت مي کردند، در خيابان شاه آباد جمع شدند.

    "عده اي از پان ايرانيست ها و اعضاي حزب نيروي سوم جلو آن ها را گرفتند. خطر زد و خورد به وجود آمد. مامورين انتظامي مراقب بودند." [13]

    در اين روز مبارزين توده اي براي جلوگيري از تصادم، قطع نامه خود را در خيابان شاه آباد (جمهوري اسلامي) خوانده و از همان جا پراکنده شدند. ترديدي نبود خرابکاراني که مانع از به هم پيوستن همه نيروي خلق مي شدند با محافل امپرياليستي در ارتباطند. نمي بايست به آنان امکان خرابکاري داد.

    جدا بودن صفوف هواداران حزب توده ايران که در خيابان هاي شاه آباد (جمهوري اسلامي) و سعدي بودند و سازمان هاي هوادار مصدق که در ميدان بهارستان جمع آمدند، زمينه اي براي ارزيابي نيروها به دست مي داد. مي شد با چشم ديد که نيروهاي طرفدار حزب توده ايران به مراتب بيشترند.

    اين ارزيابي بخصوص در سي ام تير برجسته تر شد. در اين روز که به ياد شهداي سي ام تير سال پيش تظاهراتي صورت گرفت پان ايرانيست ها و نيروي سومي ها (که اينک اسناد ارتباط آنان با دربار افشا شده) به بهانه حفظ "استقلال" جنبش ملي و با تهديد به خونريزي از برگزاري تظاهرات مشترک جلوگيري کردند. اجبارا" تظاهرات جداگانه اي انجام شد: صبح حزب ايران، نيروي سوم و پان ايرانيست ها، عصر جمعيت ملي مبارزه با استعمار (حزب توده ايران). تظاهرات عصر با جمعيت به مراتب انبوه تر، پرشورتر و باشکوه تر برگزار شد. رفيقان نيمه راه جنبش ملي، کساني که از قدرت خلق مي ترسند و از اين ترس هر لحظه آماده سازش با ارتجاع و امپرياليسم اند، از تظاهرات سي ام تير به وحشت افتادند. دکتر غلامحسين صديقي نايب نخست وزير و وزير کشور مصدق پس از انقلاب 57 در يک مصاحبه مطبوعاتي مطالب زير را از آن روزها به  ياد آورده  است:

    "به نظر من خمير مايه حرکت 28 مرداد {هنوز هم مي گويند حرکت! و نه کودتاي خائنانه!!} در سي تير 32 آماده شده بود. زيرا همه مردم از کليه طبقات، طرفدار دکتر مصدق بودند و از جان و دل او را مي ستودند ولي خليل ملکي و عده اي ديگر اصرار کردند که عناصر وابسته به حزب توده در يک تظاهر جداگانه شرکت کنند و مليون در يک زمان ديگر.

    در نتيجه يک و نيم روز چپ ها با نظم و ترتيب خاص و قدرت تشکيلاتي فراوان و يک نيم روز عناصر ملي با ضعف تشکيلاتي دست به تظاهر زدند.

    اين تقسيم قوا نشانه اي به وجود آورد که دولت هاي غربي اولا، در ارزيابي قدرت دکتر محمد مصدق به تضعيف پايگاه دولت معتقد شوند، زيرا تظاهرات توده اي ها در آن روز ظاهرا" چند برابر طرفداران نهضت ملي بود.

    به اين ترتيب دولت انگليس توانست نظر موافق دولت آمريکا را براي آغاز يک حرکت ضد ملي در ايران آماده سازد...

    به نظر من پيام آيزنهاور که با آن بشدت دولت آقاي مصدق را مورد تهديد قرارداده بود متاثر از برداشت رئيس جمهوري جديد آمريکا از نمايشات سي ام تير در ميدان بهارستان بود." [14]

    البته برکسي پوشيده نيست که امپرياليسم آمريکا از تظاهرات سي ام تير و قدرت توده اي ها به انديشه کودتا نيفتاد. از ماه هاي پيش نقشه کودتا مي کشيد. امپرياليسم آمريکا دشمن ملي شدن نفت و استقلال ايران بود و مصدق را به جرم سياست مستقل و ملي اش سرنگون کرد.

    آيزنهاور همان وقت اين مطلب را با صراحتي وقيحانه بيان کرد و گفت:

    "منابع خام آسيا، از جمله منابع هندوچين، اندونزي، بيرماني و غيره براي حفظ امنيت دنياي آزاد کمال ضرورت را دارد...

    ايران از اين لحاظ با ساير کشورهاي آسيا در يک رديف و داراي همان وضعيت
مي باشد. اگر جبهه دموکراسي کشورهاي آسيا و منابع مواد خام کشورهايي نظير هندوچين را از دست بدهد چطور ممکن است سرزمين پر ثروت اندونزي و مواد خام هنگفت آن کشور را که براي دنياي آزاد کمال اهميت را دارد نگاه داري نمايد؟" [15]

    از سخنان آيزنهاور سخنگوي گستاخ انحصارات امپرياليستي آمريکا روشن است که کلمات "کمونيسم"، "دموکراسي"، "جهان آزاد" و نظاير اين ها روپوشي است براي پنهان کردن سياست جنايت بار امپرياليسم که هدفش غارت منابع ثروت کشورهاي ديگر و اسير کردن آن هاست. کرميت روزولت "فرمانده عمليات" کودتا، دو روز پيش از سي ام تير (در 28 تيرماه) از مرز عراق گذشته  و وارد ايران صحنه عمليات شده بود.

کودتا نتيجه چشم گير بودن فعاليت توده اي ها نبود، بلکه جدا کردن توده اي ها از مصدقي ها و اصرار و تاکيد بر روي قدرت توده اي ها و ترساندن مردم از آن، جزيي از نقشه "آژاکس" (نام رمز کودتاي ضد مصدقي) بود که به دست مدعيان دروغين ملي گرايي و "راه سوم" عملي مي شد.

    کرميت روزولت تصريح مي کند که پايه طرح "آژاکس" بر اين نکته استوار بود که توده اي ها را جدا کنند و مردم را از قدرت آن ها بترسانند.

    روزولت مي نويسد:

    "در پايان، ملاقاتي هم در بيروت با کويه و هرمن داشتم. هرمن خيلي مطمئن بود... مي گفت قدرت به واقع دست حزب توده است و روس ها، بايد ارتش اين دست را ببيند." [16]    چوب و چماق برداشتن و به نام "نيروي سوم" صف واحد مردم را شکستن براي اجراي اين نقشه و نشان دادن اين دست!! بود. کساني که حزب توده ايران را به ميدان راه نمي دادند و صف آن را جدا مي کردند مجري طرح "آژاکس" بودند.

    ظاهرا" در تير ماه حساب کودتاچيان هنوز اين بود که با کمک شاه و مجلس به سقوط حکومت مصدق شکل ظاهرا قانوني بدهند و مثلا بنام اين که مجلس راي عدم اعتماد به دولت داده، مصدق را به طور "قانوني" از نخست وزيري بردارند. به علاوه مجلس مدت ها بود که لانه جاسوسان شده بود و همه جنايت کاران توطئه گر از زاهدي گرفته تا بقايي در آن متحصن شده و خود را از مجازات نجات داده بودند و از همان جا به توطئه گري مشغول بودند.

در برابر اين وضع مصدق تصميم به رفراندوم گرفت و طي پيامي خطاب به مردم ايران گفت:
    "با وضع کنوني مجلس هفدهم اميد هيچ گونه موفقيتي در مبارزه ملت ايران نيست. دولت ناچار است از شما مردم وطن پرست تقاضا کند و عقيده خود را در ابقا يا انحلال مجلس صريحا" اظهار کنيد... مجلس در ماه هاي اخير به صورت هسته مرکزي و پايگاه اصلي اخلال گران درآمده است." [17]

    اين تصميم کاملا" درست و انقلابي بود.

    رفراندوم 12 مرداد ماه در تهران و 19 مرداد در شهرستان ها انجام شد. در تهران 161 هزار نفر و در شهرستان ها يک ميليون و 740 هزار نفر به انحلال مجلس راي دادند. آراي مخالف ناچيز بود. مصدق در دادگاه نظامي براي نشان دادن اهميت اين آرا، کميت و کيفيت آن را با آراي انتخابات مجلس در دوره هاي گذشته مقايسه کرد و نشان داد که آراي رفراندوم با وجود اين که امکان راي گيري از دهقانان نبود، به مراتب بيشتر از انتخابات دوره هاي گذشته مجلس و به مراتب آزادتر از آن ها بوده است. و اين حقيقت انکارناپذيري است. ولي نبايد از نظر دور داشت که در اين انتخابات به هر صورت همه صاحبان آرا حتي در شهرها شرکت نکردند. تبليغات گسترده ضد توده اي و ضد انقلابي و تبليغات گسترده طرفداران دربار و همچنين جدا شدن گروهي از رهبران جبهه ملي و مذهبي از جنبش و تحريم رفراندوم از جانب آنان، سبب شد که قشري از مردم سکوت و نظاره را ترجيح دهند. جو غالب در تمام شهرستان ها و حتي در تهران، جو وحشت از فردا بود. مردم مي ديدند که دربار و ارتش و پليس سرجاي خود هستند و معلوم نيست که فردا ورق برنگردد و همين "نيروهاي انتظامي" که در زمان خود مصدق مردم را بيچاره کرده اند پس از او چه بلاها که بر سر کساني که راي به رفراندوم داده اند، نياورند. اين وحشت، عدم اعتماد به فرداي جنبش، فشار جو ضد توده اي بسياري از مردم را فلج کرده بود.

    در پشت پرده کودتاگران همچنان با خيال راحت سرگرم اجراي نقشه خود بودند. به طوري که روزولت تصريح مي کند نقشه آن ها از چهار خط حمله تشکيل مي شد:

    "روحاني نمايان، ارتشي ها، اوباش، زاهدي ها." [18]

    سازمان هاي جاسوسي آمريکايي و دربار تهران به روحانيون اعتماد زيادي نداشته اند و با آن که سازمان جاسوسي انگليس نسبت به آن ها نظر مساعدي مي داده، چشم "سيا" ظاهرا" از آيت الله کاشاني زياد آب نمي خورده است. در مورد ارتش خيال روزولت راحت تر بوده زيرا افسران مرتجع هوادار سلطنت مقامات حساس ارتشي را به دست داشتند و از آن مهم تر اين که مستشار نظامي آمريکايي به نام پيتراستونمن در موقع عمليات نيز به افسران ايراني فقط در حدود حداقل ضرور اطلاعات مي داد.[19] روزولت به اوباش که دو برادر ايراني جاسوس آمريکا (برادران رشيدي) مي بايست آن ها را تجهيز کنند خيلي اميدوار بود و در تجربه ديده بود که اين دو برادر "تيم مجهزي" از اوباش دارند. با پول کم آدم مي خرند، نشريه پخش مي کنند و غيره.[20] با اين حال روزولت با وقاحتي برابر وقاحت تمام اوباش 28 مردادي اضافه مي کند:     "ما به ميهن پرستان نيازمند بوديم نه به مزدوران." [21]

    حلقه مرکزي اين چهار ستون حمله شخص شاه بود که مي بايست به عمليات جاسوسي امپرياليستي ظاهر قانوني و ايراني بدهد و اوباش و افسران مرتجع و ملاکين غارت گر و... را به هم بپيوندد. از شاه در واقع نامش لازم بود. اما شاه به شدت مي ترسيد و روحيه بسيار ضعيفي داشت. آماده کردن او به اقدامات قاطع آسان نبود. سازمان مرکزي جاسوسي آمريکا و انتليجنس سرويس انگليس مشترکا" تصميم گرفتند که با اشرف پهلوي ملاقات کنند و او را پيش شاه بفرستند. ملاقات ميان اشرف و گوردون - جاسوس انگليسي - و همتاي آمريکاييش در سويس انجام گرفت. اشرف سوم مرداد وارد تهران شد. بلافاصله به ديدن شاه رفت. اما موفق به تقويت روحي او نشد. روزولت تصميم گرفت از ژنرال شوارتسکف که براي "جهانگردي" به ايران آمده بود استفاده کند. او پيش شاه رفت. ولي او هم موفق به جلب اطمينان شاه نشد و پس از ملاقات با شاه به روزولت گفت:

    "کيم، تو از طريق هيچ رابطي نمي تواني موضوع را با شاه حل کني. بايد خودت او را ببيني..."

    روزولت ادامه مي دهد:

    در واشنگتن ارباب ها از ملاقات ما (يعني روزولت با شاه) مي ترسيدند... اما فقط من و شاه مي توانستيم مساله را حل کنيم." [22]

    در اين وقت روزولت تصميم به ملاقات با شاه مي گيرد و نيمه شب شنبه 10 مرداد ماه به يکشنبه 11 مرداد ماه  دزدانه به ديدار شاه مي رود. ملاقات را يک جاسوس مشترک آمريکا و انگليس که در دربار کار مي کرده ترتيب مي دهد. در اين ملاقات روزولت براي جلب اعتماد شاه و تاکيد اين که از جانب آيزنهاور و چرچيل نمايندگي دارد علامات رمزي به شاه مي دهد و به او مي گويد:

    "خود پرزيدنت آيزنهاور عبارات زير را در يک سخنراني که به زودي 24 ساعت آينده در سانفرانسيسکو ايراد خواهد کرد، خواهد آورد... از طرف چرچيل هم امشب راديو بي بي سي تغييري در برنامه هميشگي خود داده و به جاي اين که بگويد الان نيمه شب است خواهد گفت الان (کمي مکث) درست نيمه شب است." [23]

    به اين ترتيب روزولت، جاسوس سيا، "فرمانده عمليات آژاکس" به عنوان نماينده چرچيل و آيزنهاور وارد مذاکره با شاه مي شود. در اين نيمه شب ديگر هرگونه فاصله اي ميان ظاهر اطو کشيده مقامات رسمي و دولتي امپرياليستي و جاسوسان حرفه اي از ميان برداشته مي شود و بي بي سي "بي طرف" علامت رمز سازمان جاسوسي را پخش مي کند.

در اين ملاقات پيرامون عملکرد هر چهار ستون حمله بحث مي شود و چون مجلس در کار نيست، قرار مي شود عزل مصدق به استناد فرمان شاه باشد و روزولت فرمان هاي شاه را خطاب به نخست وزير و ارتش تهيه کند و بفرستد که شاه امضا کند و سپس به رامسر برود. ساير نقاط کشور بنا به گفته روزولت براي شاه مساعد نبوده است.

    در اين ملاقات اسم رمز و لقب جاسوسي شاه هم به او ابلاغ مي شود. رمز او K.G.Savok و لقبش "پيشاهنگ" است. [24]

    روز چهاردهم مرداد آيزنهاور سخنراني را که قرار بود عبارت رمز خطاب به شاه هم در آن باشد ايراد کرد. در اين نطق که برنامه اش قبل از پايان رفراندوم تهيه شده بود آيزنهاور رفراندوم را بهانه کرد و گستاخانه گفت:

    "در ضمن اخبار ايران که در جرايد صبح چاپ شده است البته خوانده ايد که آقاي دکتر مصدق بالاخره بر پارلمان فائق آمد و توانست خود را از مخالفت پارلمان خلاص و آسوده سازد. آقاي دکتر مصدق البته در اين اقدام خود از حزب کمونيست استفاده کرد و کمک گرفت. به طوري که اشاره کردم تهديد کمونيست ها {!!} نسبت به کشورهاي آسيا اساسا براي آمريکا شوم و خطرناک است. آمريکا ناچار بايستي اين راه را در هر جا باشد مسدود کند و اين کار دير يا زود بايستي انجام گيرد." [25]

    روز 20 مرداد ماه که نتايج رفراندوم کل کشور اعلام شد شاه طبق قراري که با روزولت داشت تهران را به سوي رامسر ترک کرد. و از همان وقت اجراي مشخص کودتا آغاز شد.

ابتدا قرار بر اين بود که واحدهاي گارد سلطنتي با حمله نظامي تهران را فتح کنند. افسران توده اي که در اين واحدها بودند خبر تدارک کودتا را دادند و اين خبر به اطلاع مصدق رسانيده شد و در مطبوعات حزبي درج گرديد.[26] ولي متاسفانه مورد توجه قرار نگرفت.

    خائنين و قاتليني نظير بقايي که هنوز آزادانه و با گردن شق راه مي رفتند و روزنامه منتشر مي کردند، طبق نقشه آژاکس مامور بودند شايع کنند که گويا خود حزب توده ايران قصد کودتا دارد: 

    "توده اي ها قصد کودتا دارند و نظرشان از انتشار خبر کودتاي جعلي انحراف افکار عمومي است {!!} اخبار بسيار موثق که به دست ما رسيده حاکي است که حزب توده در نظر دارد دست به يک کودتاي کمونيستي بزند." [27]

    سرانجام کودتاي واقعي اتفاق افتاد. نيمه شب 25 مرداد سرهنگ نصيري فرمانده گارد با تانک و نيروي نظامي به نام اين که فرمان عزل مصدق را ابلاغ مي کند، به منزل مصدق يورش برد. ولي ناکام ماند. حزب توده ايران با اطلاعاتي که از قبل به مصدق داده بود و با شرکت فعال افسران توده اي کودتا را شکست.

 زحماتي که افسران توده اي در آن شب کشيدند و شگردهايي که براي رساندن خبر به کار بردند نشانه اي است از نفوذ عميق مشي اتحاد حزب توده ايران در تک تک اعضاي آن.

توده اي ها به بهاي جان خود مي خواستند دولت مصدق را نجات دهند و نجات دادند.

يادآوري کنيم که حزب توده ايران مخفي و تحت پيگرد بود. افسران توده اي به طور مضاعف تحت پيگرد بودند. چند تن از آنان که زمان مصدق دستگير شدند همان شب 25 مرداد در زندان فلک الافلاک اسير بودند و پس از 28 مرداد برخي از آنان اعدام شدند. افسران توده اي در شب 25 مرداد مي بايست از حکومتي دفاع کنند، به بهاي جان، که با حزب آن ها چنين رفتاري دارد. از سوي ديگر کودتاچيان اصلي، کودتا را کاملا پنهاني تدارک مي ديدند. افسر آمريکايي فرمانده کودتا، استونمن، اسرار را پيش خود حفظ
مي کرد. دستورات او تکه تکه و پنهاني بود. رابطه واحدهايي که مي بايست در عمليات شرکت کنند از مدتي پيش با خارج قطع مي شد. با اين حال توده اي ها مي بايست خبر را برسانند! چطور؟ سروان فياضي افسر توده اي مي نويسد:

    "قبل از 25 مرداد در باغ شاه بودم. اطلاع يافتم که سرهنگ دادستان به فرماندهي پادگان منصوب شده و چند تانک در اختيارش گذارده اند. بلافاصله بخش نامه محرمانه اي رسيد که افسران و افراد حق ندارند از سربازخانه خارج شوند. راهي براي تماس نبود. ناچار به چند عضو سازمان جوانان که حوالي در باغ شاه بودند خبر دادم که امشب کودتا مي شود...

    نصيري دستور حرکت به خانه مصدق را داد. از رفتن و بردن واحد مربوط خودداري کردم. پس از رفتن آن ها به مصدق تلفن زدم." [28]

    سرگرد خيرخواه افسرگارد شاهنشاهي و عضو فعال حزب توده ايران مي نويسد:

    "روزهاي قبل از 25 مرداد دستور بود که از سعدآباد خارج نشويم. روز 24 مرداد عدم خروج افسران و سربازان مورد تاکيد قرار گرفت. نزديک غروب نصيري جلو آسايشگاه گارد جاويدان آمد دستور داد که در تمام شب مجهز و آماده انجام ماموريت باشند... به علت عدم امکان خروج از کاخ خبر دادن به سازمان حزب مقدور نبود. رفقايي که با من در ارتباط بوند هيچ کدام تلفن نداشتند.

    اجبارا خود را به خطر انداختم و به سرگرد فولادوند که طرفدار مصدق بود و با نزديکان او ارتباط داشت خبر دادم. او مرفه بود و تلفن داشت. به علاوه  به عنوان رئيس
ستاد به تلفن دفتر نصيري هم دسترسي داشت... سرانجام به منزل مهندس فريور تلفن کرديم. کسي را خواستيم که با موتور آمد. يادداشتي داديم برد.

    حدود ساعت 21 نصيري آمد. فرمان عزل شاه را خواند و دستور حرکت داد. مرا به ويلايي فرستادند و گفتند کسي خواهد آمد. گمان مي کردم زاهدي است و مي توانم دستگيرش کنم. اما کودتا شکست خورد و کسي نيامد." [29]

    خبرهايي که با چنين زحمتي مي رسيد، در شرايط دشوار مخفي دست به دست
مي شد تا به رهبري حزب مي رسيد. ولي به هر صورت خبر کودتا از طريق ساير افسران به موقع به رهبري حزب هم رسيد. رفيق کيانوري به مصدق تلفن کرد و علاوه بر خبر، پيشنهاد مشخص کمک داد. به رئيس ستاد ارتش تلفن کرد و او را از خواب بيدار کرد و به ستاد ارتش فرستاد.

    "روز 18 مرداد حزب توده ايران هشدار داده بود که جبهه متحدي از شريرترين دشمنان ملت به وجود آمده و دربار و سفارت آمريکا مرکز توطئه اي است که هدفش برانداختن دولت است.

    حزب ما در ميان نظاميان هوادار رژيم شاه که مامور تدارک کودتا بودند هواداراني داشت و از طريق آن ها اطلاعاتي به دست مي آورد. روز بيست و يکم مرداد ماه به ما اطلاع رسيد که مقدمات اجراي کودتا در لشکر گارد و ساير واحدهاي مورد اطمينان شاه فراهم شده و در انتظار تعيين ساعت عمل مي باشند. اين اطلاع را سرهنگ مبشري در ساعت هاي نزديک به نيمه شب به منزل من آورد. از همان منزل کوشش کردم با دکتر مصدق تماس بگيرم. براي اين که اطمينان او را به درستي مبداء خبر مطمئن سازيم، همسرم مريم که بستگي و آشنايي با دکتر مصدق و خانم دکتر مصدق داشت به اندرون تلفن کرد و خانم را خواست و به وسيله خانم دکترمصدق، دکتر را پاي تلفن خواستيم. اين راه ارتباط را تا آخرين ساعات روز 28 مرداد حفظ کرديم.

    روز بيست و سوم مرداد باز هم حزب ما در نشريات صبح خود خطر کودتاي قريب الوقوع را منتشر ساخت. روز بيست و سوم بعد از ظهر باز هم سرهنگ مبشري به منزل من آمد و خبر آورد که براي شب قرار قطعي حمله گارد گذاشته شده است و ضمنا اسامي برخي افسران بالا رتبه اي را که گرداننده کودتا بودند با خود آورد. در ميان اين اسامي نام سرتيب دفتري هم بود که خواهر زاده دکتر مصدق و مورد اطمينان او بود و از طرف او به رياست شهرباني کل کشور منصوب شده بود.

    من در همان ساعت باز از راه اندروني با دکتر مصدق ارتباط گرفتم و به او گفتم:

    آقاي دکتر توطئه کودتا قطعي است. کودتاچيان در کنار شما هم جا گرفته اند. نام کودتاگران چنين است... سرتيپ دفتري که شما به او اعتماد داريد با آنان ارتباط دارد. ما اطمينان داريم که دوستان شما در ارتش که در پست هاي فرماندهي هستند عرضه و لياقت هيچ اقدامي را ندارند. ما دوستان بسيار با ارزش و فداکاري در ميان افسران داريم که پست هاي حساس فرماندهي ندارند. ما حاضريم اين افراد را به شخص شما معرفي کنيم، از آن ها براي دفاع از خانه خودتان و براي پست هاي مهم فرماندهي استفاده کنيد. تنها از اين راه مي شود جلو خطر را گرفت.

    دکتر مصدق سپاس گزاري کرد ولي گفت:

    نگراني شما بيش از اندازه است. آن ها کاري از پيش نخواهند برد. من به سرتيپ دفتري اعتماد کامل دارم. او به من خيانت نخواهد کرد. اگر باز هم چيزي پيدا کرديد از همين راه مرا مطلع سازيد.

    بر اثر اين اطلاع، روز بيست و سوم کودتا عقيم ماند. کودتاچيان نيم ساعت پس از نيمه شب با پرتاب موشک سفيد به واحدهاي کودتاچي انصراف از کودتا را اطلاع دادند.

    براي حزب ما در آن روزها مساله کودتاي نظامي شبانه مطرح بود. براي اين که غافل گير نشويم به واحدهاي حزبي دستور داده شده بود که در پشت بام خانه هايي که بر سر راه هاي حرکت واحدهاي نظامي به تهران قرار دارند پست هاي شبانه بگذارند و رفقاي حزبي با طشت و شيپور و همه وسايل خبر کردن و بيدار کردن مردم مجهز باشند تا در صورت مشاهده حرکت واحدهاي نظامي، مردم را بيدار کنند و خود به خيابان ها بريزند و مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنند.

    کودتاچيان که فاش شدن توطئه روز 23 مرداد ماه را فهميده بودند روز 24 مرداد ماه، دو ساعت قبل از عمل به واحدهاي خود شروع عمليات را اطلاع دادند. ساعت 10 شب روز 24 مرداد ماه سرهنگ دوم مبشري به منزل من آمد و خبر آورد که همان شب ساعت 12 عمليات شروع خواهد شد. من فورا" از همان راه به دکتر مصدق اطلاع دادم و با عصبانيت به او گفتم که حرف ما را باور نکرديد، اين هم نتيجه اش. او البته با لحن دوستانه تر سپاس گزاري کرد. من باز هم همه پيشنهادات شب پيش را به او تکرار کردم و از او خواهش کردم موافقت کند ما چند نفر از دوستان خود را براي حفاظت خانه او بفرستيم. او باز هم از پذيرش اين پيشنهاد سرباز زد. من به او پيشنهاد کردم آقاي دکتر لازم است فرد مبارزي را به رياست ستاد ارتش بگماريد. او نپذيرفت.

     با کمک سرهنگ مبشري کوشش کرديم سرتيپ رياحي رئيس ستاد را پيدا کنيم و او را از جريان آگاه سازيم. فکر مي کرديم که او در اين لحظات حساس در ستاد ارتش است. ولي با تعجب گيج کننده اي معلوم شد که جناب تيمسار در منزل خود در شميران استراحت مي کند. از او خواستيم که بلافاصله به شهر حرکت کند. و همين امر باعث شد که او از خطر بازداشتي که همان شب از طرف کودتاچيان انجام گرفته بود بجهد.

    کوتاچيان از ساعت 11 شب دست به کار شدند. دکتر حسين فاطمي وزير خارجه، مهندس حق شناس وزير راه و مهندس غلامحسين زيرک زاده را بازداشت کردند و به سعدآباد بردند. همکاران کودتاچيان همه تلفن هاي ستاد ارتش را بريده بودند.

    ما از طرف ديگر توانستيم به ستوان شجاعيان که خود در ميان کودتاچيان بود دستور دهيم که مراجعه کنندگان به خانه دکتر مصدق را که مامور ابلاغ عزل دکتر مصدق از نخست وزيري و بازداشت او بودند بازداشت کند. يک بار ديگر توطئه کودتا تنها به کمک حزب توده ايران عقيم ماند." [30]

    افسران محافظ منزل دکتر مصدق نيز در خاطراتي که پس از انقلاب منتشر کرده اند به اين حقايق اعتراف کرده و نوشته اند:

    "قرار بود، طبق نقشه کودتا، مقارن با حرکت سرهنگ نصيري به طرف منزل مصدق براي ابلاغ فرمان عزل نخست وزيري واحدهايي نيز ... با همان گروهان مستقر در جلو کاخ هر يک برنامه اي اجرا کنند.

    واحد تحت فرمانده ستوان شجاعيان که ظاهرا" همدست کودتاچيان و در حقيقت عضو سازمان نظامي حزب توده ايران بود - مامور از بين بردن ما (افراد گارد محافظ خانه مصدق) بود. ولي ستوان شجاعيان به دستور حزبش به جاي کشتن ما، نصيري و افرادش را محاصره کرد." [31]

 


 ادامه داردراه توده

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                بازگشت

 

 

 بانگ مردم به جاي بسوي آينده، دوشنبه 24 فروردين ماه 1331[1]

  روزنامه کيهان، 25 فروردين ماه 1331[2]

 ازمذاکرات مجلس، همان جا [3]

 . روزنامه کيهان، 27 فروردين ماه 1332[4]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 17 اسفند ماه 1344[5]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 18 اسفند ماه 1344[6]

 دفاع خليل ملکي در دادگاه، روزنامه کيهان 19 اسفند ماه 1344.{خليل ملکي در جاي ديگري از سخنان خود ادعا مي کند که آن دو نفر هم که موافق تغيير رژيم بوده و شعارجمهوري مي دادند در واقع توده اي بودند و نه نيروي سومي. آن ها گويا مخفيانه از طرف حزب توده ايران ماموريت يافته در صفوف نيروي سوم رخنه کرده بودند!! – و گرنه نيروي سومي که تغيير رژيم نمي خواهد – ملکي توضيح داد که خود سرلشکر مزيني رئيس شهرباني سند محرمانه رخنه توده اي ها در نيروي سوم را به او نشان داده وگفته بود سند محرمانه است ولي چون "مصلحت شما ومصلحت کشور در اغلب موارد يکي است" به شما نشان مي دهم}.[7]

 . مجله تايم، نقل از روزنامه کيهان، 27 ارديبهشت ماه 1332[8]

 . روزنامه کيهان، 27 ارديبهشت ماه 1332[9]

 روزنامه کيهان، 16 خرداد ماه 1332[10]

 روزنامه کيهان، 20 خرداد ماه 1332[11]

 همان جا [12]

 روزنامه کيهان، 31 خردادماه 1332[13]

 روزنامه دنيا، 20 شهريور ماه 1358، مصاحبه با دکتر غلامحسن صديق. (هنوز هم تقصير از انگليس ها است که آمريکا را موافق نظر خود کرده اند!!).[14]

 . روزنامه اطلاعات،  15مرداد ماه 1332.[15]

 کرميت روزولت، اثرياد شده ، صفحه 134[16]

 پيام راديويي مصدق خطاب به مردم، 5 مردادماه 1332، روزنامه کيهان همان روز [17]

 .کرميت روزولت، اثريادشده، صفحه 164[18]

 همان جا [19]

 همان جا [20]

 همان جا [21]

 همان جا، صفحه 149[22]

 همان جا، صفه 156[23]

 همان جا، صفحه 163[24]

 روزنامه اطلاعات، 15 مردد ماه 1332[25]

 شجاعت به جاي بسوي آينده 18 مرداد ماه 1332[26]

 شاهد 24 مرداد ماه 1332[27]

 از خاطرات منتشر نشده سروان اسماعيل فياضي.[28]

 از خاطرات منتشر نشده سرگرد خيرخواه [29]

 . نورالدين کيانوري، حزب توده ايران و دکتر محمدمصدق، انتشارات حزب توده ايران، تهران1359 ص 36[30]

 افشاگري سروان داورپناه و سروان فشارکي، روزنامه اطلاعات، 28 مرداد ماه 1358، ص 4[31]