واژه نامه سیاسی
1 ـ آپارتاید (Apartheide)
این واژه انگلیسی یکی از اشکال وحشیانه تبعیض نژادی را بیان می کند و در اصل عبارتست از سیاست تبعیض که نژادپرستان کشور جمهوری آفریقای جنوبی علیه اکثریت سیاهپوست بومی و هندیان آن کشور اعمال می کنند.
از نظر لغوی به معنای مجزا و جدا نگهداشتن است. آپارتاید یعنی جدا نگه داشتن افراد متعلق به نژادهای غیرسفید، مجبور کردن آن ها به اقامت در محلات و استان های خاص، محروم کردن آن ها از کلیه حقوق سیاسی وامکان تحصیل و پیشرفت. در مناطقی که سیاهپوستان مجبور به اقامت در آن می شوند و حق خروج از آن را ندارند حداقل امکانات زندگی نیز موجود نیست. بر اثر مبارزه مردم و همچنین اقدامات دول سوسیالیستی و دول کشورهای آسیایی و آفریقایی، رسماً آپارتاید غیر قانونی شناخته شده و سازمان ملل متحد قطعنامه های چندی علیه آن تصویب کرده و آپارتاید را نقض صریح و خشن حقوق بشر دانسته است ولی بر اثر سیاست دول امپریالیستی که خود ریشه و سرچشمه نژادپرستی و استثمار و نو استثمار هستند همچنان این شیوه ضد انسانی و خشن تبعیض نژادی حکمفرماست.
2 ـ آپولیتیسم(Apolitisme )
یعنی روش لاقیدانه نسبت به سیاست و خودداری از شرکت در جریان سیاسی، از داشتن مشی صریح سیاسی. این واژه از ریشه پولیتیک به معنای سیاست و پیشوند «آ» با مفهوم نفی ترکیب شده است. لاقیدی و بی اعتنایی نسبت به حیات سیاسی و احتزار از آن عمداً در رژیم های سرمایه داری بین توده های مردم رواج داده می شود. عدم شرکت در امور سیاسی و عدم توجه به حیات اجتماعی و سیاسی ناشی از آنست که زمامداران کشورهای سرمایه داری سعی می کنند با همه وسائل توده ها را از عقب ماندگی ایدئولوژیک نگاهدارند و توجه آن ها را از مسائل میهن و اجتماع خود به مطالب به کلی فرعی و زندگی روزمره و مسائل شخصی منحرف سازند. یک علت دیگر آپولیتیسم یعنی روش لاقیدانه نسبت به سیاست همچنین سرخوردگی برخی اقشار از سیاست دول و احزاب و وعده های توخالی آن ها و سپس عمل نکردن آن هاست. این روش همچنین از طریق اعمال فشار به شکل ممنوع کردن شرکت در سیاست برای اقشار خاص اجتماعی به زور اجرا می شود. لاقیدی نسبت به سیاست و مسائل میهنی و طبقاتی و اجتماعی کاملا به سود محافل زمامدار مرتجع ضد خلقی است. زیرا زحمتکشان را از نبرد به خاطر خواست های خود، از مبارزه طبقاتی از شرکت در تعیین سرنوشت خود دور می کند. در حقیقت نمی توان در جامعه زندگی کرد و در سیاست مداخله نداشت. عدم توجه به امور سیاسی خود کمک به سیاست محافل حاکمه ضد خلقی است و عملاً به یک سیاست مضر، به یک سیاست بد، به یک سیاست ارتجاعی مبدل می شود.
3 ـ اتحاد مقدس (Sainte alliance)
این یک اصطلاح رایج در مباحث اجتماعی و سیاسی است و مقصود آن دسته بندی و ساخت و پاخت گروهی برای اجرای سیاست در جهت خلاف مصالح ملی و ترقی خواهانه است . مثلا می گوییم امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی و جانبداران آن ها در این ناحیه می خواهند اتحاد مقدس درخلیج فارس علیه نهضت های آزادیبخش ملی خاورمیانه و نزدیک ایجاد کنند یا می گوییم کودتای 28 مرداد را اتحاد مقدس ارتجاع داخلی کشور ما و امپریالیست های آمریکایی و انگلیسی و سازمان های جاسوسی آن ها براه انداخت. از این مثال ها معلوم می شود که در اینجا کلمه «مقدس» دارای آن مفهوم مقدس و پاک نیست بلکه بر عکس ناپاکی زد و بند و ارتجاعی بودن دسته بندی را می رساند. علت رواج این اصطلاح را در تاریخ اوایل قرن گذشته باید جستجو کرد. در حقیقت عبارت «اتحاد مقدس» نام سازمانی بود که پس از سقوط ناپلئون توسط امپراطوران و سلاطین آن وقت اروپا ایجاد شد وهدفش سرکوب نهضت های انقلابی و آزادی در اروپا بود. سازمان موسوم به «اتحاد مقدس» ماه سپتامبر سال 1815 در پاریس رسماً تشکیل شد و در آن تزار روسیه امپراطور اتریش و پادشاه پروس شرکت جستند. سپس تقریباً کلیه سلاطین و تاجداران اروپا که حافظ نظام اشرافی و مخالف هر گونه تحول دموکراتیک واستقلال طلبانه بودند به این اتحاد مقدس پیوستند. حتی انگلستان هم اگر چه رسماً به این سازمان نپیوست ولی اصول آن را تایید می کرد و علناً از سیاست آن طرفداری می کرد. مبتکر و رهبر عملی این سازمان ارتجاعی و به هم پیوسته سیاه ترین نیروی های مجرد زمان تاریخ صدر اعظم اتریش و الکساندر اول تزار روسیه بودند. اتحاد مقدس هر چند سالي یک بار کنگره تشکیل می داد وتدابیر لازم برای سرکوب خلق ها و نهضت های انقلابی اتخاذ می کرد. هزاران تن اسپانیایی، ایتالیایی، یونانی و غیر یونانی قرباني روش های خونین وارتجاعی اتحاد مقدس شدند. سرکوب نهضت های انقلابی را همواره با عبارت جلوگیری از اشاعه ائتلاف توجیه می کردند که بالاخره در نتیجه تضادهای داخلی بین سلاطین و امپراطوران عضو سازمان و بین منابع طبقات حاکمه آن ها از قدرت اتحاد مقدس کاسته شد. انقلاب سال 1830 در فرانسه و سپس موج انقلابات عظیم و پی در پی سال های 1846- 1848 در اغلب کشورهای اروپایی برای همیشه دیوارهای اتحاد مقدس را از هم گسیخت و آن را نابود کرد.
4 ـ ارتجاع (Reaction )
در مفهوم سیاسی این واژه به معنای مخالفت با پیشرفت اجتماعی به معنای مبارزه طبقات و اقشار در حال نابودی و زوال علیه جامعه است.
سیر جبری تاریخ و مبارزه توده ها جوامع بشری را به سوی رشد و ترقی می برد و اقشار و طبقاتی را که صاحب امتیازات مربوطه هستند و با سیر آنی جامعه مخالفند ومایلند وضع موجود را حفظ کنند به نابودی حتمی محکوم می کند. چنین است نابودی برده داران و سپس فئودال ها و سپس سرمایه داران هر یک در دوران تاریخی معین خود مطابق با سطح رشد نیروهای تولیدی. اما این طبقات برای حفظ منافع استثمار گرانه خود، برای حفظ امتیازات و موجودیت خود، با ترقی جامعه در تضاد واقع می شوند و با پیشرفت اجتماعی مخالفت می ورزند. مظهر آن مناسبات تولیدی فرسوده ای می شوند که به سدی در راه تکامل جامعه بدل شده است. بنابر این ارتجاع یعنی دفاع از نظام فرسوده و محکوم به نابودی، یعنی مخالفت با ترقی و پیشرفت.
ارتجاع گاه به شکل جبر و اختناق خونین و ترور جمعی توده مردم جلوه گرمی شود. گاه در سیمای افکار و عقاید پوسیده و کهنه با تکیه بر عادات و عقب ماندگی های فرهنگی علیه اندیشه های ترقی خواهانه مبارزه می کند. ارتجاع به شکل تشدید ستم بر توده های زحمتکش از نظر اقتصادی و سیاسی و بر ملت هایی که از حقوق خود محروم شده اند و یا به شکل سرکوب نهضت انقلابی که جامعه را به جلومی راند تظاهر می کند. در عصر امپریالیسم در کشورهای جلو افتاده از نظر صنعتی، فاشیسم و میلیتاریسم جلوه های ارتجاع هستند. مرتجع به کسی می گویند که روش خصمانه ای با هر چه مترقی، نو، بالنده و پیشرو است داشته باشد و برای حفظ یا احیاء مجدد نظام فرسوده و پوسیده یا افکار کهنه و عقب مانده کوشش نماید.
5 ـ آریستوکراسی (Aristocratie)
این واژه به معنای اشرافیت است و معمولا آن قشر و دسته ای را نشان می دهد که دارای امتیازات فراوان هستند. از ثروت و نفوذ برخوردارند، صاحب مقامات عالیه هستند و چه بسا که به اصل و نسب خود نیز برای حفظ این امتیازات می بالند. در اصل واژه آریستوکراسی، آن قشر بالایی در پایان جامعه کمون اولیه را معین می کرد که صاحب درآمد و ثروت شده یا از اعقاب سران قبیله و فرماندهان و سایر صاحبان نفوذ بودند. لذا آریستوکراسی یا اشرافیت در دوران جوامع دودمانی ـ پدر شاهی پدید می شود. در جامعه برده داری واژه آریستوکراسی مخصوص ثروتمندترین خانواده های برده دار و صاحب اراضی وسیع بود. در جامعه فئودالی آریستوکرات به اشراف صاحب زمین های فراوان و درباریان متنفذ، اعیان و صاحبان مقامات عالی در دستگاه دولتی می گفتند که همه این امتیازات نیز ارثی بود. نخستین انقلابات بورژوازی منجمله علیه آریستوکراسی متوجه بود که در بعضی کشورها دست آن ها را از قدرت سیاسی کوتاه کرده و در بسیاری دیگر و طبقه استثمارگر بورژوازی و فئودال های آریستوکرات به توافق و تفاهم رسیدند و در حکومت شریک شدند. در جریان تکامل جامعه سرمایه داری بسیاری از آریستوکرات ها خود را با شرایط جدید تطبیق داده و همه به سرمایه داران بزرگ مبدل شدند.
اینک در مباحث اجتماعی لفظ آریستوکرات به معنای عام قشر فوقانی صاحب امتیاز و دارای نفوذ از یک طبقه یا گروه های اجتماعی که از حقوق و امکانات ویژه برخورداند به کار میرود.عبارت «آریستوکراسی کارگری» اصطلاحاً درباره آن قشری از کارگران در کشورهای سرمایه داری به کار می رود که از سودهای بسیار کلان انحصاری سهمی می برند و از توده کارگران جدا هستند و محصول نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی سرمایه داری در بین پرولتاریا می باشند.
6 ـ استثمار (Exploitation)
واژه استثمار از ریشه «ثمر» و معادل فارسی آن «بهره کشی» است و در مباحث اقتصادی و اجتماعی به معنای استفاده و بهره بردن از کار کسی دیگر است . معنای علمی استثمار چنین است: به دست آوردن مجانی محصول کار یک فرد از جانب فردی که صاحب خصوصی وسائل تولید است. در اصطلاح اقتصادی یعنی گرفتن محصول کار اضافی و بعضی اوقات حتی قسمتی از کار لازم. معمولا به هنگام به کار بردن ا ین اصطلاح می گویند استثمار فرد از فرد. استثمار ویژه همه جوامعی است که در آن طبقات متخاصم وجود دارد. افراد یک طبقه، طبقه حاکم که صاحب وسائل تولید هستند افراد طبقات دیگر را مورد بهره کشی قرار داده و از ثمره رنج آن ها گنج بر می دارند. پس علت استثمار عبارتست از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید ولی اشکال استثمار وابسته است به خصلت آن مناسبات تولیدی که در جامعه حاکم است.
بهره کشی از فرد دیگر ملازم با وجود بشر نیست و از آغاز پیدایش جامعه بشری موجود نبوده وجاودانی نیز نخواهد بود. استثمار در نخستین دوران صورت بندی اجتماعی ـ اقتصادی (یعنی کمون اولیه) وجود نداشت و تنها در مرحله تلاش این دوران پدید گشت. پیدایش استثمار معلول عوامل زیر بود:
تکامل نیروهای تولیدی که منجر به تقسیم اجتماعی کار و پیدایش اضافه محصول و به دنبال آن ها مالکیت خصوصی و تفاوت درآمدها شد. بر این شالوده تجزیه جامعه به طبقات متناقض پدید گشت وبه جای جامعه بی طبقه اولیه طبقات اجتماعی بهره کشان وبهره دهان پدید آمدند. نخستین دورانی در جامعه بشری که بر شالوده استثمار استوار بود جامعه برداری است که پایه آن را مالکیت کامل برده دار بر وسائل تولید و برخود تولید کننده یعنی برده تشکیل می داد.
در دوران فئودالیسم پایه استثمار عبارت بود از مالکیت خصوصی ارباب بر زمین و مالکیت نیمه تمام بر مصرف یا رعیت که البته این امر به نسبت کم یا بیش با خصوصیات بسیار متفاوت در کشورهای مختلف ظهور کرد و طیف بسیار متنوعی از انواع بهره کشی فئودالی را در ممالک گوناگون با ویژگی های خاص به وجود آورد.
آخرین دوران متکی به استثمار فرد از فرد دوران سرمایه داریست که در آن مالکیت خصوصی سرمایه داران وسیله بهره کشی از کارگران و زحمتکشانی است که خود به اصطلاح آزادند و تحت مالکیتی نیستند ولی نیروی کارشان وسیله استثمار صاحبان سرمایه است. این ها کارخانه ها، کارگاه ها، معادن و زمین ها و وسائل تولید کشاورزی و بانک ها و وسائل توزیع و وسائل حمل و نقل و غیره و غیره را در مالکیت خود دارند و از ثمره کار کارگران و سایر زحمتکشان یدی و فکری که فاقد وسیله تولیدند برخوردار می شوند.
استثمار موجب می شود که به قیمت فقر وبدبختی توده ای کثیر که کار می کنند و تولید می کنند مشتی افراد صاحب وسائل تولید، ثروت اندوزند. استثمار مغایر با آزادی و شخصیت بشری است. استثمار مغایر با عدالت اجتماعی است. استثمار منافی با دموکراسی و با حقوق بشری است. تمام این مفاهیم در جوامعی که استثمار حاکم است نمی تواند کمترین معنایی داشته باشد. تمام هیاهوی ایدئولوگ های سرمایه داری و مبلغین رژیم های عوام فریب در این موارد به کلی پوچ ومیان تهی است زیرا شالوده ظلم اجتماعی وحق کشی، نابرابری و ستمگری، استثمار است و استثمار خود همزاد جدایی ناپذیر سرمایه داری، سودکلانی که سرمایه دار در نتیجه کار کارگر به دست می آورد، بهره مالکانه یا اجازه زمین که مالک و زمیندار از دهقان زحمتکش می گیرد استثمار است و برای الغای آن باید همه وسائل تولیدی از مالکیت خصوصی خارج شود تا نتیجه کار و زحمت زحمتکشان به جیب کسی دیگر نرود. این امریست که در دوران سوسیالیسم صورت می پذیرد و در جریان ساختمان آن همه طبقات استثمار گر و بهره کشی فرد از فرد از میان می رود.
7 ـ استراتژی و تاکتیک (Strategie et Tactique)
واژه های استراتژی و تاکتیک در زمینه های دیگری جز مباحث سیاسی و حزبی مثلاً درامور نظامی یا دیپلماتیک و یا کارهای اقتصادی و غیره مورد استعمال دارد. مثلاً در امور نظامی اولی به معنای هدف های نقشه های دورنمایی، مجموعه ای از عملیات وسیع و قاطع برای پیروزی در یک جنگ و دومی به معنای هدف های نزدیک، اقدامات بلافاصله، عملیات محلی برای پیروزی در یک نبرد مشخص به کار می رود.
ولی در این بحث مقصود ما استراتژی و تاکتیک حزب انقلابی طبقه کارگر در پیکار وی به خاطر رهایی اجتماعی و ملی، به خاطر پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم است. در این معنا استراتژی عبارتست از تعیین جهت اصلی مبارزه طبقاتی پرولتاریا و همه زحمتکشان. استراتژی عبارتست از تعیین جهت اصلی مبارزه طبقاتی پرولتاریا، تعیین ترکیب و مشخصات ارتش سیاسی تحت رهبری وی در یک مرحله معین از انقلاب، تدوین نقشه های ضرور ارتش برای استفاده از ذخائر مستقیم و غیر مستقیم نیروهای اصلی و فرعی انقلاب، تدوین نقشه مبارزه برای وحدت نیروهای انقلابی در گرد پرولتاریا و رهبری اقدامات و عملیات این نیروها، استراتژی یک حزب در تمام مدت یک مرحله معین از پیکار رهایی بخش وی، یعنی برای تمام مدت یک مرحله انقلاب، اساساً و عملاً بلا تغییر می ماند. مثال بزنیم: حزب توده ایران که هدف غایی خود را ایجاد جامعه سوسیالیستی در ا یران قرار داده معتقد است که در شرایط کنونی کشور ما انقلاب دارای دو مرحله استراتژیک است:
مرحله نخست: انقلاب دموکراتیک و ملی است که در نتیجه انجام آن باید رژیمی دموکراتیک و ملی استقرار یابد که استقلال یابد که استقلال سیاسی و اقتصادی میهن ما را تامین کند، حیات سیاسی و اقتصادی کشور را دموکراتیزه کند و میهن ما را از راه رشد غیر سرمایه داری به سوی ترقی ببرد. استراتژی حزب ما برای این مرحله در اسناد و برنامه حزبی تعیین می شود.
مرحله دوم پس از نیل به این هدف های استراتژیک و انجام این مرحله دموکراتیک و ملی انقلاب آغاز می شود و عبارتست از مرحله سوسیالیستی انقلاب، در آن مرحله هدف استراتژیک عبارتست از ساختمان پایه های مادی و غنی سوسیالیسم و ایجاد جامعه سوسیالیستی.
شعارهای استراتژیک یعنی آن شعارهایی که خواست های حزب را در مرحله معین استراتژی بیان می کند.
تاکتیک چیست؟ تاکتیک جزئی و قسمتی از استراتژی و کاملاً تابع وظایف استراتژیک مرحله معینی از انقلاب است. تاکتیک دوران کوتاهی را در درون یک مرحله استراتژیک در بر می گیرد. هدف های مشخص و نزدیک تر و محدود تر را در نظر دارد، به اشکال مشخص مبارزه در شرایط مشخص مربوط است، هدفش به دست آوردن سنگری در این یا آن نبرد، پیشروی در این یا آن زمینه، اجرای موفقیت آمیز این یا آن عمل و اقدام مشخص، عقب راندن دشمن از این یا آن موضع است. و همه این ها با در نظر داشتن هدف اصولی استراتژیک و به خاطر خدمت به آن هدف است و برای رسیدن به آن. البته از آنجا که اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی همواره در تکامل و تغییر است و چه بسا این تحولات به سرعت نیز انجام می پذیرد و در نهضت جزر و مد پدید می گردد، تغییر و تحول اشکال و روش ها و متدهای تاکتیکی اجتناب ناپذیر است. نه تنها اجتناب ناپذیر بلکه از جانب حزب برای تامین موفقیت ضروریست. حزب باید به درستی بهترین و مناسبترین شکل و اسلوب مبارزه تاکتیکی را از بین انواع ممکن برگزیند، همواره با مهارت و طبق شرایط متغیر موجود آماده تغيیر اسلوب های تاکتیکی باشد. مراحل و اسلوب ها، اشکال سازمانی، صور مبارزه، شعارهای تاکتیکی در هر حال باید طوری تعیین گردد و به نحوی عمل گردد که بتوان به هدف استراتژیک رسید. شعارهای تاکتیکی یعنی آن شعارهایی که برای مراحل کوتاه مدت با خواست های مشخص تاکتیکی معین می شود.
در اسناد و مدارک حزب توده ایران شعارها و خواست های تاکتیکی نیز بیان می شود. پیرامون رابطه موجود بین هدف استراتژیک اصلی و شعارهای عمده تاکتیکی و هدف های مبرم در سند تحلیلی از وضع کشور ما که توسط کمیته مرکزی حزب توده ایران تهیه شده(1348) چنین می خوانیم:
آنچه در جریان این مبارزات باید از مد نظر دور نیفتد هدف و دورنمای مبارزه در مرحله کنونی انقلابست. مبارزه در راه شعار عمده و هدف های مبرم هیچگاه نباید ما را چنان به خود مشغول دارد که هدف و دورنمای مبارزه انقلابی را در مجموع خود ندیده بگیریم. مبارزه در راه شعارها و هدف های مبرم وسائلی است برای ایجاد هر چه بیشتر در زمینه اجتماعی لازم به منظور تحقق هدف اصلی مبارزه انقلابی مردم یعنی استقرار حکومت ملی و دموکراتیک. پیروزی نظام ملی و دموکراتیک در کشور ما خود محمل ضرور برای سیر جامعه به طرف سوسیالیسم است. تنها در این پیوند دیالکتیکی بین هدف های تاکتیکی و هدف استراتژیک مرحله کنونی انقلاب ایران است که مبارزات ما در راه خواسته های مبرم کنونی محتوی واقعی انقلاب خود را کسب می کند.
استراتژی و تاکتیک، علم رهبری مبارزه پرولتاریا دارای اصول و قواعدی است. اندیشه های اساسی این علم را بینان گذاران مارکسیم ـ مارکس و انگلس ـ بیان نمودند. لنین با تعمیم تجربه انقلابی جنبش جهانی کارگری در این زمینه، علم رهبری نبرد طبقاتی را بنیان گذارد. استراتژی و تاکتیک با تجربه غنی نیم قرن اخیر مبارزه طبقه کار گروه زحمتکشان به خاطر آزادی اجتماعی و ملی، به خاطر سوسیالیسم و کمونیسم توسط احزاب کمونیست و کارگری جهان و از راه تعمیم این تجربیات تکامل یافته و می یابد.
قواعد اساسی استراتژی و تاکتیک حزب انقلابی بر اساس تجربه و مبارزه انقلابی به دست آمده است. شرط رسیدن به نتیجه های صحیح استراتژیک و تاکتیک عبارتست از مطالعه دقیق شرایط عینی و ذهنی نهضت، تحلیل وضع مشخص تاریخی جهان و کشور و احتراز از رویزیونیسم چپ و راست.
یک سلسله از اصول و قواعد استراتژیک و تاکتیک که طبق تجربه به دست آمده، تعمیم یافته صحت آن ها در عمل ثابت شده و باید در جریان مبارزه و رهبری آن مراعات گردد عبارتند از: متحد کردن کلیه نیروهایی که می توان در یک لحظه ای معین علیه دشمن متحد کرد، منفرد کردن هر چه بیشتر دشمن، استفاده صحیح از تمام عوامل مساعد، استفاده صحیح از ذخیره های دائمی و موقت انقلاب، تعیین ضعیف ترین نقطه دشمن، تعیین جهت ضربه، تشخیص قوای دوست، انتخاب صحیح لحظه برای دست زدن به یک عمل، یافتن حلقه اساسی و اصلی کار در جریان مبارزه، تعیین افراد مناسب برای ماموریت ها ، تقسیم مسائل و مشکلات به گروه ها و حل آن ها بر حسب گروه، طرح جسورانه هدف و سیر احتیاط آمیز و با دقت به طرف آن ها، آمیختگی صور مبارزه، تعیین اشکال سازمانی مناسب و غیره.
8 ـ استعمار (Colonisation)
استعمار عبارت است از سیاست دول امپریالیستی که هدفش برده کردن و بهره کشی از خلق های کشورهای دیگر، خلق های کشورهای از نظر اقتصادی کم رشد است. دول امپریالیستی برای تحکیم سیطره خویش مانع تکامل فنی و اقتصادی و فرهنگی این کشورها می شوند. البته در قرون گذشته یعنی قبل از پیدایش امپریالیسم نیز استعمار سرزمین های غیر وجود داشته ولی ما در تعریف خود به استعمار در قرن بیستم توجه کرده ایم که خود به شکل تقسیم سرزمین های جهان و ایجاد امپراطوری های مستعمراتی یکی از وجوه مشخصه دوران امپریالیستی است.
مستعمره: یعنی سرزمینی فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی که کاملا درهمه شئون تابع دولت امپریالیستی استیلاگر است. این دولت و انحصارات امپریالیستی آن از مستعمره به عنوان مواد خام و نیروی کار ارزان بازار فروش کالاها و عرصه سرمایه گذاری های پرسود و همچنین به مثابه پایگاه های نظامی و سوق الجیشی استفاده می کنند.
سیستم مستعمراتی امپریالیستی چیست؟ در کنار مستعمرات، کشورهای نیمه مستعمره و وابسته نیز وجود دارد که در شئون مختلف سیاسی یا اقتصادی دارای وابستگی ها و تابعیت های کم و یا زیاد نسبت به دول امپریالیستی هستند. عبارت «سیستم مستعمراتی امپریالیسم» یعنی مجموعه همه مستعمرات، نیمه مستعمره ها و ممالک وابسته که توسط امپریالیست ها مورد بهره کشی قرار گرفته و تحت سلطه آنان قرار دارند. این سیستم در مرحله انحصاری سرمایه داری به وجود آمد. در آغاز قرن کنونی چند کشور بزرگ امپریالیستی با توسل به نیروی ارتش و واحدهای مستعمراتی و لژیون های خارجی، تقسیم سرزمین های جهان را بین خود پایان داده بودند و از آن پس بارها برای تقسیم مجدد جهان و تسخیر مستعمرات جدید با یکدیگر به جنگ و ستیز برخاستند و درباره این دورانست که لنین مینویسد:
سرمایه داری به یک سیستم جهانی ستم استعماری و تسلط مالی بر اکثریت عظیم مردم جهان توسط مشتی کشورهای به اصطلاح جلو افتاده مبدل شده است.
متروپل: یعنی کشور امپریالیستی صاحب مستعمره، انحصارات بزرگ کشور متروپل با نیروی عظیم مالی و صنعتی خود سد کلانی به حساب غارت و بهره کشی از مستعمرات به دست می آورند. به علت بازوی کار ارزان، کثرت منابع طبیعی و ارزانی موادخام، سرمایه گذاری متروپل در مستعمره سودهای افسانه ای به بار می آورد. هم زمان با غارت آشکار مردم این سرزمین ها و ثروت های ملی آنان، کشور مستعمره به زایده کشاورزی و مولد مواد خام متروپل مبدل می شود .
عقب ماندگی اقتصادی یکی از شوم ترین و سنگین ترین نتایج سلطه استعماری است. انحصارات متروپل مانع تکامل صنایع و به ویژه ایجاد صنایع سنگین، مانع رشد تکنیک و هم زمان با آن مانع تقویت کادرهای ملی می شوند. اقتصاد برخی از این سرزمین ها را به اقتصاد مونو کولتریر «یک محصولی» مثل نفت یا نیشکر یا قهوه یا مس مبدل می کنند که تمام سر رشته آن هم در دست انحصارات امپریالیستی است. این امر خود بعداً دشواری های عظیم در راه ایجاد یک اقتصاد ملی متوازن و همه جانبه به بار می آورد. مبادله نا برابر وجه مشخصه تجارت بین متروپل و مستعمره، یکی دیگر از منابع سود کلان انحصارات است. استعمار در دوران کلاسیک خود همواره حامی و پشتیبان مرتجع ترین قشرهای محلی بوده، اشکال فئودالی و ما قبل فئودالی را همچنان پا برجا نگهداشته به کمک آن ، اقتصاد را به عقب ماندگی و زحمتکشان را به فقر و گرسنگی محکوم می کرده است. عقب ماندگی اقتصادی محصول غارت و سلطه انحصارات امپریالیستی و نتیجه سیاست استعماری دول امپریالیستی است نه ثمره مناسبات اقتصادی معمولی بین کشورهای فقیر و کشورهای غنی به طور اعم.
مبارزه علیه استعمار و فروریختن سیستم مستعمراتی: علیه سلطه استعماری، علیه این غارت و سیطره سیاسی و اقتصادی خلق های کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به پا خواسته و مبارزه شدیدی را برای آزادی ملی و استقلال آغاز کردند. نهضت استقلال طلبی پس از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر وارد مرحله نوین و پرتوانی شد و پس از جنگ دوم جهانگیر و ایجاد سیستم جهانی سوسیالیسم به دوران عالی تری گام گذاشت. پیدایش و تحکیم سوسیالیسم، عصر رهایی ملل ستمدیده را از زنجیر بردگی استعمار بشارت داد. موج نیرومند نهضت های رهایی بخش ملی طومار سیستم جهانی استعماری را در هم پیچید.
انقلاب های خروشان ملی ارکان امپریالیسم را به لرزه در می آورد. لبه تیز این یورش جهانی متوجه امپریالیسم آمریکاست که به مدافع اساسی سیستم بهره کشی استعماری، به ژاندارم درجه یک بین المللی بدل شده است. در نتیجه این نبرد به جای مستعمرات سابق در کشورهای نیمه مستعمره بیش از پیش کشورهای مستقل و نوبنیاد پدید گشته و پدید می گردد.
ولی این مبارزه هنوز به پایان نرسیده است. مللی که در حال گسستن زنجیرهای استعماری هستند به مراحل مختلفی از رهایی رسیده اند. بسیاری از آن ها دولت های ملی تشکیل داده اند ولی همچنان برای تقویت استقلال سیاسی خویش می کوشند و برای احراز استقلال اقتصادی راهی دراز در پیش دارند. ملل کشورهایی که ظاهر مستقل ولی عملاً در قید وابستگی سیاسی و اقتصادی انحصارهای بیگانه هستند برای مبارزه علیه امپریالیسم و رژیم هاي ارتجاعی و استبدادی بپا می خیزند. نهضت آزادی بخش ملی در کنار کشورهای سوسیالیستی و جنبش کارگری کشورهای پیش پا افتاده به یکی از سه عامل عمده ضد امپریالیستی عصر ما بدل شده است. در مقابل این موج عظیم، امپریالیست ها به روش های نوین بهره کشی متوسل شده اند که مجموعه آن را استعمار نوین می نامند.
9 ـ اشکال مبارزه بین بورژوازی و پرولتاریا
با تکامل سرمایه داری پرولتاریا نیز رشد می کند و اشکال مبارزه او علیه بورژوازی متنوع تر و حادتر می گردد. مبارزه طبقاتی به ویژه در سه شکل اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک تظاهر می کند.
الف ـ مبارزه اقتصادی
ساده ترین شکل مبارزه است که برای توده های وسیع کارگران و زحمتکشان قابل حصول است. مبارزه اقتصادی مبارزه پرولتاریاست برای بهبود وضع مادی و شرایط کار و زندگی خود. این مبارزه به صورت مبارزات صنفی و مطالباتی در می آید. کارگران ضمن این مبارزه از کارفرمایان افزایش دستمزدها، کاهش ساعات کار، تعیین حداقل مناسب دستمزد، مرخصی با استفاده از حقوق، حق بازنشستگی، بیمه اجتماعی، حق تشکیل سندیکا و غیره را طلب می کنند و برای قبولاندن این خواست ها با انواع پیکارها منجمله به اعتصاب دست می زنند. مبارزه اقتصادی پرولتاریا از لحاظ تاریخی نخستین شکل مبارزه طبقاتی پرولتاریاست و نقش بزرگی در رشد جنبش انقلابی پرولتاریا دارد. این مبارزه توده های وسیع پرولتاریا را به مبارزه جذب می کند و مکتب خوبی برای سازماندهی و تشکل آن هاست. در جریان مبارزه اقتصادی سطح آگاهی کارگران بالا می رود و همبستگی طبقاتی آن ها تحکیم می شود. در جریان این مبارزه بود که نخستین سازمان های کارگری یعنی سندیکاها، اتحادیه ها، کئوپراتیوها و صندوق های تعاون پدید آمدند. اما مبارزه اقتصادی دارای خصلت محدود است. این هنوز مبارزه تمام طبقه پرولتاریا علیه طبقه بورژوازی نیست بلکه برخورد گروه های کارگران با سرمایه دار صاحب این یا آن کارخانه و موسسه در این یا آن منطقه است. هدف این مبارزه افق اساس سرمایه داری یعنی مالکیت خصوصی وسائل تولید نیست و وظیفه محو قدرت دولتی بورژوازی را در برابر خود قرار نمی دهد. هدف مبارزه اقتصادی نه از بین بردن استثمار بلکه محدود کردن آن و کاستن آنست. با رشد و تکامل پرولتاریا مبارزه اقتصادی و صنفی کارگران کارخانه ها و مناطق جداگانه به مبارزه مشترک طبقه کارگر یا طبقه سرمایه دار به مثابه یک واحد اجتماعی بدل می گردد و مبارزه طبقاتی در شکل سیاسی خود که شکل عالی تری است بروز می کند.
ب- مبارزه سیاسی
مبارزه به خاطر نابودی پایه های نظام سرمایه داری، مبارزه به خاطر در دست گرفتن قدرت سیاسی، به خاطر دیکتاتوری پرولتاریاست. پرولتاریا از راه مبارزه اقتصادی می تواند تا حدودی وضع مادی خود را بهبود بخشد و بورژوازی را به پاره ای گذشت ها وادار سازد، ولی ارضاء و تامین منافع عمیق اقتصادی و سیاسی او دائر به رهایی از استعمار برای همیشه فقط با نابودی قدرت سیاسی بورژوازی و برقراری قدرت سیاسی پرولتاریا مبارزه سیاسی دست می زند و از وسائل مختلف از قبیل اعتصابات سیاسی، دمونستراسی مبارزه مسالمت آمیز برای اشغال کرسی های پارلمانی و بالاخره مبارزه مسلحانه استفاده می کند. معذالک همه این وسائل در آخرین تحلیل تابع وظیفه تدارک و اجرای انقلاب سوسیالیستی است. انقلاب پرولتاریایی سوسیالیستی عالی ترین مرحله مبارزه طبقاتی پرولتاریا، وسیله منحصر به فرد و قاطع نابودی سرمایه داری و تحصیل قدرت سیاسی توسط پرولتاریاست.
براي جنبش انقلابي پرولتاريا مبارزه ايدئولوژيك يعني مبارزه با ايدئولوژي بورژوائي، ايدئولوژي مسلط در جامعه سرمايه داري و به خاطر پيروزي ايدئولوژي پرولتاريايي سوسياليستي ، اهميت فراواني دارد.
تكامل سرمايه داري ناگزير مستلزم اتحاد و تشكل پرولتارياست. معذلك پرولتاريا براي نابودي نظام سرمايه داري نه تنها بايد به مثابه طبقه تشكيل شود بلكه بايد به منافع طبقاتي خود به وظيفه شگرف تاريخي خود آگاهي يابد. براي اينست كه پرولتاريا به تئوري انقلابي نيازمند است. خود پرولتاريا به علت نداشتن وقت وفرصت، نداشتن وسائل و كمي آموزش قادر نيست چنين تئوري را ايجاد كند. اين تئوري انقلابي توسط روشنفكراني كه به سوي پرولتاريا آمدند تدوين گرديد. اين تئوري انقلابي جديد همان ماركسيسم ـ لنينيسم است كه رهبران بزرگ پرولتاريا ـ ماركس و انگلس و لنين ـ آن را ايجاد كردند ولي با تدوين تئوري مترقي انقلابي وظيفه پايان نمي پذيرد. پس از ايجاد چنين تئوري بايد آن را در افكار كارگران رسوخ داد.
بنابر اين مبارزه ايدئولوژيك عليه جريان خودرو در جنبش كارگري نيز هست. مبارزه به خاطر اين كه توده هاي وسيع پرولتاريايي ايدئولوژي ماركسيستی ـ لنينيستی را فراگيرند. مبارزه ايدئولوژيك نيز مانند مبارزه اقتصادی به خودي خود هدف نيست. اين مبارزه تابع وظايف سياسی جنبش، تابع سرنگونی سلطه بورژوازی و برقراری سلطه پرولتارياست.
10 ـ اقتصاد سياسی (Ecomomic politique )
اقتصاد سياسي عبارتست از علم قوانين توليد و توزيع نعمات مادي در مراحل مختلف تكامل جامعه انساني.
از همان دوران بردگي كه اقتصاد سياسي به مثابه يك دانش عملي به ظهور پيوست ماهيت طبقاتيش آشكار شد. بدين معني كه طبقات حاكمه از آن براي توجيه ايدئولوژيك حق برده داران به داشتن و استعمار بردگان استفاده كردند. به تدريج با رشد جامعه و مناسبات اجتماعي و اقتصادي اهميت علم اقتصاد نيز بيشتر مي شود.
اقتصاد سياسي كلاسيك بورژوازي طي جريان تكامل شيوه توليد سرمايه داري پديد مي آيد كه نمايندگان برجسته آن نظير آدام اسميت و ديويد ريكاردو گام هاي مهمي در راه درك قوانين توليد وتوزيع اجتماعي نعمات مادي برداشتند. اين مكتب پايه هاي تحقيق علمي اقتصاد سرمايه داري را شالوده ريزي كرد ولي اين مكتب البته نظام سرمايه داري را بدون نقص و جاوداني مي انگاشت و مدافع منافع بورژوازي بود كه در دوران اوليه تكاملش با فئوداليسم مبارزه مي كرد و نقش مترقي داشت. اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هيجدهم ميلادي دوران شكفتگي اين مكتب در انگلستان و فرانسه بود. بهترين نمايندگان اقتصاد سياسي كلاسيك بورژوازي در اين دوران طي مبارزه خود با مبادي قرون وسطايي و فئودالي اقتصاد، استقرار اقتصاد سرمايه داري و امحاء مقررات فئودالي را درحيات اقتصادي طلب مي كردند و از اين راه مي خواستند طبيعي بودن قوانين اقتصادي و به عبارت امروزي عيني بودن اين قوانين را اثبات كنند و به همين جهت هم به تجزيه و تحليل شيوه توليد سرمايه داري و قوانين دروني آن پرداختند. آن ها اساس تئوري ارزش بر پايه كار را تدوين كرده و بر اين اساس مقولاتي نظير بهره مالكانه و ربح و سود را توضيح مي دادند. ريكاردو حتي در اين تجزيه و تحليل به وجود تناقض بين دستمزد و سود پي برد كه خود اساسي براي درك تضاد بين سرمايه داري و پرولتاريا به شمار مي رود. درباره اهميت اين كتاب بايد گفت كه يكي از منابع سه گانه ماركسيسم را همين تئوري تشكيل مي دهد كه به نحوي انتقادي و خلاق از جانب ماركس مورد استفاده قرار گرفت و در ضمن نقائص و محدوديت هاي طبقاتي آن عميقاً نشان داده شد.
اينك توضيحاتي درباره اقتصاد سياسي خرده بورژوازي: اين مكتبي در اقتصاد سياسي است كه معرف منافع خرده بورژوازي و ساير گروه هاي داراي وضع ميانه بين بورژوازي و پرولتارياست. اين مكتب در آغاز قرن نوزدهم و هم زمان با تشديد ورشكستگي و خانه خرابي توليد كنندگان كوچك به ظهور پيوست. سيسموندي (sismondi) در سويس و پرودون (proud'hon) در فرانسه و گري(grey) در انگلستان معروف ترين نمايندگان اين مكتب هستند. آن ها توانستند برخي از تضادهاي سرمايه داري را بر ملا كنند و توليد بزرگ سرمايه داري را از موضع خرده بورژوازي مورد انتقاد قرار دهند. عنصر مثبت در اين مكتب همين انتقاد و پي بردن به برخي تضادهاي اقتصاد سرمايه داريست. مطالبي مربوط به ورشكستگي توليد كنندگان كوچك و هرج و مرج در توليد، اجتناب ناپذيري بحران ها توسط اين مكتب بررسي شده است ولي نمايندگان اين مكتب ماهيت و اساس تضاد سرمايه داري و راه هاي تكامل آتي آن را نمي ديدند.
پيشنهادهاي آنان برخي تخيلي و غير عملي و برخي ارتجاعي و مغاير با روح تكامل جامعه بود. در زمان حاضر بازماندگان اين مكتب در كشورهاي امپرياليستي پيدايش و تكامل انحصارهاي بزرگ را نتيجه تكامل عيني و ناگزير جامعه سرمايه داري مي دانند و منكر آنند كه دولت در حقيقت آلت و وسيله اي در دست سرمايه هاي انحصاريست و از آن جهت كه پنداري واهي درباره دولت و ماهيت آن تبليغ مي كنند نقش منفي بازي مي كنند و در برخي از كشورهاي در حال رشد، اقتصاد دانان طرفدار اين مكتب در بسياري موارد در نهضت دموكراتيك عمومي و ضد امپرياليستي شركت مي جويند و با امپرياليست ها مخالفند ولي نمي توانند افق روشن و راه صحيحي در مقابل جامعه خود و رشد اقتصادي مستقل پيشنهاد كنند.
درباره اقتصاد سياسي ماركسيستي به طور خلاصه بايد گفت كه پيدايش آن وابسته به ظهور پرولتاريا به مثابه يك نيروي طبقاتي مستقل است. ماركس و انگلس رهبران عاليقدر جنبش كارگري در نيمه دوم قرن نوزدهم شيوه توليد سرمايه داري را همه جانبه و عميقاً مورد تجزيه و تحليل علمي قرار دادند و با بهره گيري از عناصر علمي اقتصاد سياسي كلاسيك بورژوازي، اقتصاد سياسي پرولتري را به مثابه يك علم تمام عيار تدوين نمودند كه خود هم اكنون بخش مهمي از اجزاء متشكله تئوري ماركسيسم – لنينيسم بشمار مي رود. پيدايش اقتصاد سياسي ماركسيستي انقلابي در تاريخ اقتصاد سياسي است. اين مكتب خلاق تمام مسائل اساسي اقتصادي را توضيح مي دهد و مرتباً غني تر مي شود. اين مكتب مناسبات بين انسان ها و طبقات اجتماعي و مناسبات اقتصادي و توليدي را روشن مي سازد و روابط توليدي را در مجموعه روابط اجتماعي داراي نقش قاطع اساسي مي شمارد و قوانين عيني تكامل اقتصاد و چگونگي آمدن يك نظام اجتماعي به جاي نظام اجتماعي ديگر را كشف كرده و توضيح مي دهد. علم اقتصاد ماركسيستي توانست قوانين عيني دروني پيدايش، تكامل و نابودي اجتناب پذير شيوه توليد سرمايه داري را علماً ثابت كند.
از آنجا كه نظام اقتصادي شالوده و پايه ايست كه بر آن مجموعه روبناي سياسي قرار دارد، ماركس توجه ويژه اي به مطالعه و كشف قوانين عيني و اقتصاد سرمايه داري معطوف داشت. كتاب كاپيتال یا سرمايه اثر ماركس به اين تجزيه و تحليل اختصاص دارد و در آن راز استثمار سرمايه داري و مناسبات ا قتصادي بين كار و سرمايه، تضاد طبقاتي در اين جامعه و چگونگي تبديل انقلابي آن به جامعه سوسياليستي بيان مي گردد. شالوده اقتصاد سياسي ماركسيستي تئوري اضافه ارزش( يا ارزش اضافي) است كه اساس استثمار سرمايه داري را برملا مي سازد. رسالت تاريخي طبقه كارگر نقش رهبري كننده وي در سرنگوني سرمايه داري و در امر ساختمان سوسياليسم بر شالوده همين تئوري بيان شده است. علم اقتصاد ماركسيستي به اين ترتيب اسلحه نيرومند مبارزه و راهنماي عمل احزاب كمونيستي و كارگري است. كشف قوانين آخرين مرحله سرمايه داري يعني امپرياليسم و تكامل دانش اقتصاد ماركسيستي به درخشان ترين وجهي توسط لنين صورت گرفت. نيروي حياتي علم اقتصاد ماركسيستي در رابطه خلل ناپذيرش با واقعيت و ماهيت خلاق و دائماً تكامل يابنده وي نهفته است. اين علم به وسيله تعميم دائمي تجزيه تكامل اقتصاد سرمايه داري و مبارزه طبقاتي پرولتاريا و نهضت ضد امپرياليستي و ساختمان سوسياليسم و كمونيسم مرتبا غني تر مي شود.
11 ـ الیگارشی (Oligarchie)
لغت اليگارشي در اغلب زبان هاي اروپايي مورد استعمال دارد و معناي آن عبارتست از سيادت گروه معدود. مفهوم رايج اليگارشي عبارتست از سيادت سياسي و اقتصادي گروه هاي معدودي از ثروتمندان، استثمارگران و صاحبان نفوذ و بنابر اين يكي از اشكال حكومتي در نظام هاي استثماريست. چنين شكل حكومتي در دوران هاي مختلف اقتصادي و اجتماعي (برده داري وفئوداليته و سرمايه داري) وجود داشته و آن هنگامي بوده كه مشتي افراد معدود ولي زورمند و مقتدر همه اهرم ها را به دست خود گرفته و برتوده عظيم مردم حكمروايي مي كردند. اينست مفهوم عمومي اليگارشي. اين واژه از لغت يوناني اوليگاريكا مشتق است كه در آن زبان از زمان باستان به معناي حكومت عده اي قليل بوده است، عده اي كه البته قشر فوقاني ثروتمند و قدرتمند جامعه را تشكيل مي دادند و به همين جهت هم از لغت اليگارشي مفهوم قشر فوقاني اين يا آن طبقه و يا هيئت حاكمه يا گروهي، معدود از نظر عده ولي مقتدر از نظر نفوذ و ثروت نيز مستفاد مي گردد.
در اقتصاد و آثار سياسي و اجتماعي عبارت اليگارشي مالي نيز بسيار رايج است. اليگارشي مالي يعني سيادت اقتصادي و سياسي گروه معدودي از سرمايه داران بزرگ مالي كه عملاً مالك انحصارات صنعتي و بانكي بوده و در دست هاي خود نظارت بر شاخه هاي اساسي اقتصاد را متمركز ساخته اند. بنابر اين عبارت اليگارشي مالي مربوط به مرحله امپرياليسم، بالاترين مرحله رشد سرمايه داري است. اليگارشي مالي يعني تسلط اقتصادي و سياسي مشتي سرمايه دار بزرگ در عصر امپرياليسم پيدا مي شود و هنگامي كه عده كمي از انحصارات بسيار بزرگ مواضع مسلط را در همه شاخه هاي اقتصاد سرمايه داري احراز ميكنند و در نتيجه آميختگي سرمايه صنعتي انحصاري و سرمايه بانكي انحصاري آنچه را كه سرمايه مالي مي ناميم به وجود مي آيد.
اينست مفهوم اليگارشي مالي ـ به عنوان نمونه در ايالات متحده امريكا يك گروه معدود از انحصارات بسيار قدرتمند مالي نظير مورگان و روكفلر بر سراسر اقتصاد و سياست كشور حكمروايي دارند. در خود آمريكا اين افراد به 60 خانواده بزرگ معروفند اگر چه از نه گروه تجاوز نمي كنند. اين ها تمام رشته هاي اساسي اقتصادي و سياست داخلي و خارجي و مطبوعات و ساير وسائل تبليغاتي و دستگاه دولتي و بنگاه ها و موسسات فني و غيره و غيره را در دست گرفته اند. خانواده مورگان 12 موسسسه عظيم بانكي،صنعتي، حمل و نقل، نظامي با ثروتي بيش از 50 ميليارد دلار، خانواده روكفلر موسسه بزرگ بانكي و صنايع نفتي با سرمايه 40 ميليارد دلار، خانواده دوپن صنايع شيميايي و اتومبيل سازي، خانواده ملون صنايع آلومينيوم، خانواده فورد صنايع اتومبيل ساز را تحت نظارت كامل دارند. در فرانسه اين اليگارشي به 100 خانواده معروف است كه سرمايه هاي انحصاري، بانك ها و صنايع را در اقتصاد فرانسه در دست دارند. شنايدر، داسو، ماله از مهم ترين خانواده هاي اليگارشي مالي در فرانسه هستند. اليگارشي مالي براي استقرار سيادت خود از وسائل و اشكال متنوع استفاده مي كند، ده ها و صدها موسسه و شعبه بزرگ و شركت با نام هاي مختلف تاسيس مي كند. با شركت در ساير موسسات و داشتن سهام بر آن ها نظارت مي كند. نفوذ خود را بر اقتصاد كشورهاي ديگر نيز مي گستراند. اليگارشي مالي نه فقط از اين طريق سودهاي گزاف به دست مي آورد و از صنايع جنگي استفاده هاي كلان مي برد و دستگاه دولتي و تبليغاتي و تعليماتي را زير سيادت خويش مي كشد بلكه حاكم و الهام بخش سياست داخلي و خارجي دولت ها شده مشي آن ها را نيز در اجراي سياست ارتجاعي و تجاوزكارانه امپرياليستي و نو استعماري تعيين مي كند. در حقيقت بر اثر تسلط اليگارشي مالي آزادي هاي دمكراتيك بورژوازي نيز منكوب مي شود و نوعي از تمركز قدرت دولتي را در دست اين قشر فوقاني طبقه حاكمه به وجود مي آورد كه آن را « پلوتوكراسي » (plutocratie) مي نامند. به اين جهت است كه از ديكتاتوري اليگارشي مالی سخن مي گوييم زيرا آن ها درهمه شئون اقتصادي سياسي و اجتماعي فعال هستند.
12 ـ امپرياليسم (Imperialisme)
امپرياليسم عالی ترين و آخرين مرحله سرمايه داريست. اين مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن حاضر آغاز مي شود. تدوين تئوری مربوط به امپرياليسم و تجزيه و تحليل وجوه مشخصه آن توسط ولاديمير لنين صورت گرفت. وي پنج وجه مشخصه اساسی زيرين را براي امپرياليسم توصيف نمود:
1 ـ تمركز و تراكم توليد و سرمايه موجب ايجاد انحصارها (مونوپول ها) شد. انحصارها دراين مرحله نقش قاطع را در حيات اقتصادي بازی می كنند.
2 ـ تركيب سرمايه بانكي و سرمايه صنعتي به پيدايش سرمايه مالي و اليگارشي مالي منجر گرديد.
3 ـ صدور سرمايه به جاي صدور كالا اهميت ويژه اي كسب مي كند.
4 ـ ايجاد اتحاديه ها و كنسول های انحصاری سرمايه داران، اين اتحاديه ها به صورت كارتل ها، تراست ها و كنسرسيوم ها جهان را از نظر اقتصادی بين خود تقسيم مي كنند.
5 ـ پايان تقسيم منطقه ای سرزمين های جهان بين بزرگ ترين و ثروتمندترين دول سرمايه داری و آغاز تجديد تقسيم آن ها.
اساس اقتصادی و خصلت ويژه امپرياليسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در رشته هاي مختلف كاملاً و همه جانبه اقتصاد و سياست بزرگ ترين كشورهاي سرمايه داري را در حيطه اقتدار و زير سيطره خود مي گيرند و رقابت آزاد از بين مي رود. سلطه انحصارها در حيات اقتصادي با نفوذ و قدرت روز افزون آن ها در زمينه سياسي همراه است كه دستگاه دولتي را زير فرمان خود مي كشند و تحت الشعاع منافع خود مي سازند. در اين مرحله سرمايه داري، انحصارها امپراطوران قدر قدرتي در همه شئون هستند. خود لغت امپرياليسم نيز از ريشه لاتيني ايمپريو (imperiu) به معناي امپراطوري مشتق مي شود. در اين مرحله اشاعه كم و بيش دوران سرمايه داري در سراسر كره زمين جاي خود را به تكامل جهشي و فلاكت آور داد. اين امر موجب شدت وحدت بي سابقه كليه تضادهاي سرمايه داري يعني تضادهاي اقتصادي، سياسي، طبقاتي و ملي گرديد. مبارزه دول امپرياليستي بر سربازار فروش و عرصه هاي سرمايه گذاري و بدست آوردن مواد خام و نيروي كار ارزان و احراز تسلط جهاني، حدت بي سابقه اي يافت كه در دوران تسلط بلامنازع امپرياليسم، امپرياليسم ناگزير كار را به جنگ هاي ويراني آور مي كشاند.
امپرياليسم در عين حال مرحله تلاشي سرمايه داري، مرحله پوسيدگي و احتضار آنست. امپرياليسم آستان انقلاب سوسياليستي است. در اين مرحله در مجموع سيستم جهاني سرمايه داري، شرايط براي انقلاب اجتماعي پرولتاريا نضج پيدا مي كند. تضاد بين دول امپرياليستي و كشورهاي وابسته و مستعمره، تضاد بين خود دول امپرياليستي هرچه بيشتر شديد تر مي شود. وجود سيستم جهاني سوسياليستي خود موجب تشديد اين تضادهاي سه گانه مي گردد. واضح است كه تشديد تضادها و پوسيدگي ماهوي امپرياليسم به معناي ركود و جمود مطلق سرمايه داري نيست. لنين مي نويسد:
«اشتباه خواهد بود اگر تصور شود كه تمايل به تلاشي و پوسيدگي مغاير با رشد سريع سرمايه داريست.»
تضادهاي امپرياليسم موجب تسريع پروسه تبديل سرمايه داري انحصاري به سرمايه داري انحصاري دولتي گرديده است. اين شكل در حالي كه سلطه انحصارها را بر زندگي مردم تقويت مي كند نيروي انحصارها را با نيروي دولت در دستگاه واحدي متحد مي سازد تا حداكثر سود براي بورژوازي تامين شود و نظام سرمايه داري حفظ گردد. ولي نه اين شكل نه نظامي كردن حيات اجتماعي و اقتصادي كشور و نه انتگراسيون( يعني در هم آميختگي و ادغام و تشكيل سازمان هاي جديد مافوق ملي، سياسي و اقتصادي به منظور پيوستگي دول و انحصارات سرمايه داري) نمي تواند پايه هاي پوسيده سرمايه داري را نجات دهد. رشد توليد در برخي كشورهاي سرمايه داري هرگز نتوانسته است جلوي حدت يافتن تضادهاي ملي و بين المللي سرمايه داري را بگيرد.
در حالي كه سود و مافوق انحصارها افزايش مي يابد، اتوماسيون ( استفاده از وسائل خودكار در توليد) در شرايط سرمايه داري مصائب جديدي براي زحمتكشان به بار مي آورد.
سلطه انحصارها نه فقط عليه كارگران و دهقانان و ديگر زحمتكشان متوجه است بلكه بر منافع قشرهاي بورژوازي كوچك و متوسط زيان وارد مي سازد. واقعيات پوچ بودن تئوري هايي نظير سرمايه داري خلقي و دولت بهروزي همگاني را ثابت كرده است .
سند اساسي كنفرانس بين المللي احزاب كمونيست و كارگري (1969) شيوه هاي امپرياليسم و راه مقابله با آن را چنين تحليل مي كند:
« بورژوازي انحصارگر همه جا مي كوشد اين پندار موهوم را ايجاد كند كه گويا به همه خواست هاي زحمتكشان بدون تحول انقلابي نظام موجود مي توان دسترسي يافت. سرمايه داري به قصد استتار ماهيت استثمارگر تجاوزگرانه خويش به اشاعه انواع نظريان آرايش گرانه از قبيل «سرمايه داي خلقي»، دولت بهروزي عمومي، «جامعه فراواني» و غيره توسل مي جويد. جنبش انقلابي كارگري اين نظريات دروغين را افشاء نموده عليه آن ها با قاطعيت مبارزه مي كند و بدين سان بحران ايدئولوژيك امپرياليسم را عميق تر مي سازد. توده هاي مردم همواره بيشتر از ايدئولوژي امپرياليستي روي بر مي گردانند.
وجدان بشريت و خرد وي نمي تواند با بزهكاري هاي امپرياليسم آشتي كند. گناه دو جنگ جهاني كه در آن ها ده ها ميليون انسان به هلاكت رسيدند بر عهده امپرياليسم است. امپرياليسم ماشين جنگي بي سابقه اي ساخته كه منابع عظيم انساني و مادي را مي بلعد، با تازاندن مسابقات تسليحاتي براي ده ها سال آينده برنامه هاي توليد تسليحات نويني را تدوين مي كند، حامل خطر جنگ جهاني هسته اي است كه در صورت انفجار در آتش آن صدها ميليون انسان نابود و كشورهايي به كلي منهدم خواهند شد.
فاشيسم اين رژيم ترور سياسي و اردوگاه هاي مرگ، مولود امپرياليسم به سود امپرياليسم هر جا كه بتواند بر حقوق و آزادي هاي دموكراتيك يورش مي برد، شايستگي انسان را لگد مال مي كند، نژاد پرستي مي پروراند.
امپرياليسم مسئول محروميت ها و مصائب صدها ميليون انسان است، مسبب اصلي پيدايش اين وضع است كه توده هاي عظيمي در كشورهاي آسيا و آفريقا و آمريكاي لاتين مجبورند در شرايط فقر، بيماري، بيسوادي، مناسبات اجتماعي عهد عتيق زيست كنند و خلق هاي كاملي به مرگ تدريجي و نابودي محكوم شوند.
سير تكامل اجتماعي نشان مي دهد كه امپرياليسم با منافع حياتي زحمتكشان يدي و فكري، اقشار اجتماعي گوناگون، ملت ها و كشورها تصادم مي يابد. عليه امپرياليسم توده هاي همواره عظيم تر و جنبش هاي اجتماعي، خلق هايي يك جا به مبارزه بر مي خيزند.
براي پايان دادن به اعمال جنايت كارانه امپرياليسم كه مي تواند بلا ياي بازهم سنگين تري بر سر بشريت فرود آورد مي بايست طبقه كارگر، نيروهاي دموكراتيك و انقلابي، خلق ها متحد شوند و مشتركاً به مبارزه بپردازند. لگام زدن به متجاوزان و رهاندن بشريت از چنگ امپرياليسم ـ رسالتي است بر عهده طبقه كارگر و تمام نيروهاي ضد امپرياليستي كه درراه صلح، دموكراسي، استقلال ملي و سوسياليسم مي رزمند.
اضمحلال انقلابي امپرياليسم در سراسر جهان هم زمان انجام نمي گيرد. ناموزوني تكامل اقتصادي و سياسي كشورهاي سرمايه داري در دوران امپرياليسم موجب مي شود كه انقلاب در كشورهاي مختلف در زمان هاي مختلف صورت گيرد.
بازهم لنين بود كه تئوري انقلاب سوسياليستي را در شرايط تاريخي امپرياليسم بسط داد و تعاليم مربوط به امكان پيروزي سوسياليسم نخست در يك يا در چند كشور سرمايه داري مجزا را تدوين نمود. انقلاب كبير سوسياليستي اكتبر به منزله اثبات عملي اين تئوري بود مجريان نابودي سرمايه داري انحصاري و ايجاد جامعه نوين سوسياليستي مدت زمان تاريخي طولاني را در بر مي گيرد كه طي آن دو سيستم هم زمان وجود خواهند داشت. عصر ما دوران اين گذار از سرمايه داري به سوسياليسم در مقياس جهاني است. اين پروسه كه از انقلاب كبير آغاز شد و پس از جنگ به تشكيل سيستم جهاني سوسياليستي انجاميد همچنان ادامه دارد.
اينك بزرگترين دولت امپرياليستي جهان امپرياليسم آمريكاست. اين تكامل يافته ترين كشور صنعتي سرمايه داري داراي نابهنجار ترين اقتصاد نظامي شده و رسواترين حيات اجتماعي و سياسي است. امپرياليسم امريكا بيش از كليه كشورهاي سرمايه داري ديگر ثروت كشورهاي آسيا و امريكاي لاتين و افريقا را مي ربايد و با سياست توطئه كودتاسازي پيمان هاي نظامي كمك و قرضه، مسابقه تسليحاتي، مداخله نظامي، كانكستريسم سياسي و غيره سعي مي كند دول ديگر را مطيع خويش سازد و حق حاكميت ساير دول رشد يافته سرمايه داري را نقض كند. امپرياليسم امريكا اينك بزرگ ترين استثمار گر بين المللي، تكيه گاه عمده ارتجاع جهاني و ژاندارم بين المللي است.
خلق ها هر روز مصممانه تر به مبارزه عليه امپرياليسم بر مي خيزند. اتحاد و اشتراك عمل نيروي عمده ضد امپرياليستي معاصر يعني كشورهاي سوسياليستي، نهضت هاي آزاديبخش ملي و جنبش كارگري كشورهاي سرمايه داري وثيقه پيروزي در اين نبرد است.
13 ـ امتياز(Concession)
در نظام سرمايه داري امتياز عبارتست از دادن حق به سرمايه د اران يا انحصارات سرمايه داري براي بهره برداري ضمن شرايط معيني از برخي موسسات، زمين ها، ثروت هاي طبيعي، معادن، درياها و ساير امور اقتصادي، اين ثروت ها، موسسات و امور اقتصادي معمولا متعلق به دولت يا استان يا شهرداري هاست كه به وسيله امتياز در اختيار سرمايه دار داخلي يا خارجي گذاشته مي شود. سرمايه داران و انحصارات سرمايه داري از اين امتياز ها براي به دست آوردن مواد خام، براي تسلط اقتصادي، براي استثمار بي رحمانه از كارگران محلي، براي سيادت سياسي در كشور استفاده مي كنند. در مرحله امپرياليستي، كسب امتيازات در كشورهاي وابسته رواج فراوان مي يابد. در تاريخ معاصر ايران امتياز تنباكو و امتيازهاي نفت و هم اكنون طرح دادن امتياز بهره برداري از اراضي زير سدها به سرمايه داران غربي و ايجاد موسسات كشت و صنعت يا امتيازات مربوط به استفاده از منابع دريايي خليج فارس و نواحي ساحلي جنوب از اين گونه است.
14 ـ آنارشيسم (Anarchisme)
يا هرج و مرج طلبي يك جريان سياسي است كه با منافع و آمال طبقه كارگر و همه زحمتكشان مغاير است. از نظر طبقاتي داراي ريشه خرده بورژوايي و از نظر سياسي ارتجاعي است زيرا درجهت تكامل جامعه نيست. اين لغت از واژه يوناني آنارخيا مشتق است كه به معناي فقدان رهبري و حكومت است. آنارشيست ها ضرورت وجود دولت و منجمله دولت پرولتاري را در هرگونه شرايط اجتماعي، ضروررت وجود حزب و انضباط و مشي سياسي و برنامه عمل آن را نفي مي كنند. در جنبش انقلابي طرفداران آنارشيسم با رهبري نهضت از جانب حزب و با ايدئولوژي آن مخالفند. آن ها بهانه اين كه شخصيت انسان آزاد است، تنها عمل انفرادي را قبول مي كنند و در مقابل اقدام جمعي و مبارزه طبقاتي و نهضت اجتماعي را به هيچ مي گيرند. با چنين طرز تفكري روشن است كه آنارشيسم عملاً مانع مبارزه مردم و گسترش و اتحاد آن مي شوند، طبقه كارگر را از انجام رسالت تاريخي خويش باز مي دارند، نفاق و پراكندگي را به جاي تشكل و همبستگي مي گذارند. آنارشيسم به مثابه يك جريان سياسي 100- 130 سال قبل در اروپا به وجود آمد و مبلغين سرشناسي چون ماكس اشتيرنر(stirner)، پردون، و باكونين (bakunin) داشت. ماركس و انگلس بنيان گذاران تئوري سوسياليسم علمي براي ايجاد سازمان كمونيستي طبقه كارگر، مبارزه طولاني و سختي را با نمايندگان اين جريان سياسي انجام دادند. لنين مي نويسد:
«آنارشيست ها طبقه كارگر را تابع سرمايه داري مي كنند و جز جملات كلي عليه استثمار بدون درك ريشه و علت آن چيزي نمي گويند و به مبارزه طبقاتي ايمان ندارند»
منجمله در كوره مبارزه عليه آنارشيسم بود كه موازين سازماني حزب طراز نوين متشكل و پيشرو با ايدئولوژي و مشي سياسي معين تدوين شد. خطر نفوذ انديشه هاي آنارشيستي به ويژه درميان اقشار خرده بورژوازي شهر و ده و قشر عقب مانده طبقه كارگر زيادتر است، اگر چه با گسترش تعاليم ماركسيسم- لنينيسم و با تجربه ساختمان سوسياليسم از اين خطر به ميزان زيادي كاسته شده است. با اين حال احزاب كمونيست به خصوص در كشورهايي كه طبقه كارگر داراي قدرت زياد نيست يا در دوران نخستين رشد سرمايه داريست و يا شرايط اجتماعي و سلطه تفكر خرده بورژوايي براي نفوذ انديويدو آليسم ( يا منش فردي) آماده است بايد متوجه اين خطر و عقيم ساختن آن باشد.
15 ـ انديويدوآليسم (Andividualisme)
اين لغت از ريشه انديويدو گرفته شده كه در بسياري از زبان هاي اروپايي به معناي فرد يا شخص است. به همين جهت انديويدوآليسم را «منش فردي» يا اصالت فرد توجه كرده اند. انديويدوآليسم از مختصات ايدولوژي و روحيه خرده بورژوايي است و در نتيجه كليه انواع روحياتي كه در جامعه مبتني بر مالكيت خصوصي پرورش مي يابد ظاهر ميگردد و در معناي آن بطور خلاصه يعني برتر نهادن فرد بر جمع، قائل شدن اصالت و اهميت براي فرد نه براي جمع.
شعار انديويدوآليست ها چنين است:
اول فرد، سپس جمع . انواع فلسفه هاي معاصر سرمايه داري كه مسئله اساسي فلسفه و جامعه شناسي را به بررسي مختصات فرد انساني محصور مي كنند و تازه آن «فرد انساني» را نيز بشكل مطلق، هميشه و يكسان و بلاتغيير در تاريخ در نظر مي گيرند. (مانند اگزيستانسياليسم و پراگماتيسم و نئونونيسم و پرسوناليسم و غيره) همگي بر پايه فلسفه اصالت فرد قرار دارند. نظريات آنارشيستي خرده بورژوايي نيز مظهر انديويدوآليسم افراطي خرده بورژوايي است. انديويدوآليسم پايه فلسفي سرمايه داريست و بر اين پايه سودجويي و خود پسندي توجيه مي گردد.
برعكس «اصالت جمع» يا «منش جمعي» تئوري و عملي است كه طبق آن منافع جمع و جامعه بر منافع فرد مقدم است و حفظ و تكامل شخصيت فرد و رهايي او از يوغ ستم هاي اجتماعي فقط و فقط به رهايي جمع و تكامل آن مربوط است و تنها جامعه اي كه در آن افراد با حقوق برابر و به شكل داوطلبانه در راه پيشرفت منافع عمومي جمعي ميكوشند. مي تواند يك جامعه واقعاً انساني باشد.
روش اصالت جمع سوسياليستي مبتني بر مالكيت اجتماعي وسائل توليداست، بدون ايجاد يك مالكيت اجتماعي و يك جامعه سوسياليستي شرايط واقعي براي تربيت همگاني جامعه با روح جمعي بوجود نمي آيد و روابط همكاري و تعاون جانشين روابط استثمار و ستمگري نمي شود .
سوسياليسم مي تواند آن چنان شرايطي بوجود آورد كه در آن هماهنگي واقعي بين منافع فرد وجمع پديد آيد و لازمه برآورده شدن خواست هاي فرد، چنانچه در سرمايه دراي ديده ميشود سركوب منافع جمع نباشد.
از اين پايه فلسفي( اصالت فرد و اصالت جمع ) دو نوع روحيه و دو نوع طرز فكر ناشي مي شود . از اصالت فرد روحيه خودپسندانه و طرز تفكر ذهني كه تمايلات خود را مقدم بر واقعيت نمي سازد و از اصالت جمع روحيه انقلابي همبستگي و تعاون و طرز فكر اصولي و عيني كه واقعيت عيني مصالح تكامل جامعه را بر تمايلات وخواست هاي ذهني مقدم مي شمرد.
رخنه روحيه و طرز تفكر و شيوه عمل انديويدوآليستي در حزب طبقه كارگر در جامعه هاي عقب مانده موجب تبديل مبارزات خلاق اصولي به مبارزات گروهي و ذهني مي گردد.
16 ـ انترناسيونال اول، دوم و سوم
واژه انترناسيونال به معناي بين الملل به آن سازمان هاي جهاني كارگري اطلاق گشت كه از اواخر قرن گذشته تا اواسط قرن حاضر در دوره هاي مختلف تكامل جامعه تشكيل شد . الهام بخش تشكيل آن آموزش ماركسيسم و اساسش همبستگي بين المللي كارگران و زحمتكشان كشورهاي مختلف گيتي بود.
نخستين جامعه بين المللي كارگران كه بعدا به انترناسيونال اول معروف شد در سال 1864 توسط كارل ماركس آموزگار بزرگ پرولتاريا پايه گذاري شد. مدت ها بود كه ماركس و انگلس براي ايجاد حزب انقلابي طبقه كارگر مبارزه مي كردند و تاسيس انترناسيونال به مثابه سازمان بين المللي پرولتاريا ثمره اين مبارزه و پيروزي تعاليم ماركسيستي در جنبش كارگري يك قرن پيش بود . بر اثر رشد سرمايه داري در نيمه دوم قرن نوزدهم و اعتلاي نهضت كارگري و دموكراتيك دراغلب كشورهاي پيش افتاده و لزوم همبستگي و كمك متقابل اين نهضت ها در مقياس جهاني ، تشكيل سازمان بين المللي كارگران بيك ضرورت تاريخي مبدل شده بود . انترناسيونال اول 28 سپتامبر 1864 در لندن تاسيس شد . اعلاميه تشكيل آن را ماركس نوشته است. اين سند به برنامه پرولتارياي انقلابي در قرن نوزدهم مبدل شد و در آن وظيفه پرولتاري: سرنگون ساختن قدرت سرمايه و استقرار حكومت كارگران از طريق مبارزه سياسي تعريف شده بود .احزاب كارگري در آن زمان به شكل شعب اين سازمان بين المللي در كشورهاي مختلف تاسيس يافتند. در كمتر از دو سال 20 سازمان از اين قبيل ، تقريباً در تمام كشورهاي اروپا و در ساير قاره ها تشكيل شد. ماركس در تمام مدت موجوديت انترناسيونال اول عضو شوراي عمومي آن بود و همراه با انگلس و ساير طرفداران سوسياليسم علمي عليه عقايد خرده بورژوايي در جنبش كارگري بشدت مبارزه كرد . چاپ كتاب سرمايه (كاپيتال) در سال 1817 وسيله بسيار مهم ترتيب سازمان هاي كارگري در روح ماركسيسم و پيروزي سوسياليسم علمي بود. مهم ترين كنگره هاي انترناسيونال اول در اين مرحله از سال 1866 هر سال يك بار بترتيب در شهر ژنو، لوزان و بروكسل و بازل تشكيل شد. در مرحله بعدي مبارزه داخلي انترناسيونال اول عليه آنارشيسم جريان يافت كه در اسپانيا و ايتاليا طرفداراني داشت . ماركس و طرفدارانش ماهيت ضد پرولتري و فعاليت هاي سازمان شكنانه آنارشيسم را فاش كرده و پيروزي سوسياليسم علمي را تامين نمودند .
به هنگام اعلام كمون پاريس، انترناسيونال اول فعاليت درخشاني انجام داد و از مبارزه قهرمانانه كارگران پاريس پشتيباني كرد و پس از شكست آن، فعاليت هاي پردامنه اي را عليه ترور خونين بورژوازي فرانسه سازمان داد. پس از شكست كمون پاريس درهمه كشورها فشار و تضييق عليه انترناسيونال اول شدت بي سابقه اي يافت. عناصر مردد و متزلزل كناره گيري كردند و بتدريج ادامه فعاليت مركز كارانترناسيونال اول در اروپا غير ممكن شد . باين جهت در كنگره لاهه در سال 1872 تصميم گرفته شد اين مركز به نيويورك منتقل شود . انترناسيونال چهار سال بعد طي كنفرانس فيلادلفيا رسماً منحل گشت.
انترناسيونال دوم به مثابه جامعه بين المللي احزاب سوسياليست در سال 1889 طي كنگره اي منعقده در پاريس تاسيس شد و در آن احزاب كارگري تقريبا همه كشورهاي اروپايي و ايالات متحده امريكا و آرژانتين شركت جستند. مدت شش سال فعاليت اين سازمان توسط فردريك انگلس رهبري مي شد و بر شالوده تعاليم ماركسيستي قرارداشت . در اين مدت انترناسيونال دوم به پخش انديشه هاي سوسياليسم علمي و تحكيم احزاب كارگري كمك شايسته اي كرد و اين احزاب به تدريج به نيروي سياسي مهمي در اغلب كشورهاي اروپايي مبدل شدند . پس از درگذشت انگلس بتدريج رهبري انترناسيونال دوم بدست اپورتونيست ها افتاد و آنها باعث نفوذ انديشه و اسلوب بورژوايي در داخل جنبش كارگري شدند . رشد كمي انترناسيونال دوم همسطح با رشد كيفي آن نبود و از ميزان آگاهي سياسي و روش انقلابي آن به تدريج كاسته شد. ولي در داخل آن برخي احزاب يا شعباتي از احزاب نظير حزب بلشويك هاي روسيه به تعاليم انقلابي ماركسيسم وفادار ماندند و به شدت عليه روش تسليم طلبانه و تجديد نظر طلبانه و رفورميستي رهبران اپورتونيست اين سازمان مبارزه كردند. اين مبارزه يك جناح چپ انقلابي در داخل انترناسيونال دوم ايجاد نمود . اكثر رهبران انترناسيونال دوم پس از شروع جنگ اول جهاني در سال 1914 آشكارا به سراشيب مواضع بورژوازي كشورهاي خود در غلطيدند. اصول همبستگي پرولتري و انترناسيوناليسم كارگري را به كلي ترك كردند. از آن موقع در داخل انترناسيونال دوم سه جريان ايجاد گشت . يك جناح راست يا سوسيال شوينيست ها، ديگري جناح ميانه رو و سومي انترناسيونال ها يا جناح چپ.
اين جناح انقلابي بلشويك هاي روسيه به رهبري لنين، انقلابيون آلماني به رهبري كارل ليپكنشت وحزب سوسياليست چپ بلغارستان و غيره را در بر مي گرفت. جنگ اول جهاني و خيانت رهبران انتر ناسيونال دوم و ليدرهاي رفورميست كه تصميمات صريح كنگره هاي اين سازمان را علناً زير پا گذاشتند به تدريج در داخل احزاب كارگري موجب شدت مبارزه و تشكل گروه هاي انقلابي و ماركسيستي واقعي شد. در سال 1915 در سوئيس اتحاديه سوسياليست هاي انترناسيوناليست تشكيل شد كه رهبري جناح چپ آن را ولاديمي ايليچ لنين بعهده داشت . انقلاب سوسياليستي اكتبر در سال 1917 پيروزي بزرگ سوسياليسم علمي و ماركسيسم – لنينيسم و گام مهمي در راه ايجاد احزاب انقلابي كارگري گشت كه طبق سنت زمان ماركس و براي نشان دادن جدايي كامل از انترناسيونال رفورميستي دوم، اين احزاب ، احزاب كمونيست نام گرفتند.
انترناسيونال كمونيستي يا انترناسيونال سوم كه به كمينتون نيز معروف است از اين احزاب انقلاب تشكيل شد و از سال 1919 تا سال 1943 بفعاليت خود كه نقطعه تحول و چرخشي در تاريخ جنبش كارگري ايجاد نمود ادامه داد. انترناسيونال كمونيستي سازمان انقلابي بين المللي و مركز رهبري جنبش كارگري جهاني بود . نخستين كنگره آن در ماه مارس سال 1919 با شركت احزاب و گروه هاي كمونيستي 30 كشور جهان تشكيل شد و براي اولين بار درآن احزاب انقلابي كشورهاي شرقي و آسيايي نيز شركت جستند . قبل از آن جلسه مشاوره اي به رهبري لنين در ماه ژانويه همان سال با شركت 8 حزب تشكيل شده بود و همه احزاب و سازمان هاي كمونيستي و سوسياليستي را به شركت در كنگره انترناسيونال كمونيستي دعوت كرده بود. كنگره در پيام خود به پرولتارياي سراسر جهان طبقه كارگر را به مبارزه جدي و بدست گرفتن قدرت حكومتي فرا خواند . نهضت انقلابي ماركسيستي بسرعت دراروپا و آسيا و آمريكا ريشه دوانيد و وسعت يافت . احزاب جديد كمونيست در بسياري از كشورها تاسيس يافت . دراين مرحله نهضت كارگري را هم جريان ميانه رو كه تحت اين عنوان مدافع اپورتونيسم بود تهديد ميكرد و هم بيماري چپ روي و سكتاريسم كه در احزاب جوان و بدون تجربه زمينه پيدا كرده بود . كنگره دوم انترناسيونال كمونيستي در سال 1920 با شركت 41 حزب تشيكل شد و نقش مهمي در مبارزه عليه باصطلاح چپ روها كه با شركت كمونيست ها در پارلمان و در سنديكاهاي تحت رهبري و فرميست ها مخالفت كرده و درعمل وسايل مختلف مبارزه انقلابي حزب كمونيست را از وي مي گرفتند ايفا نمود. انتشار كتاب معروف لنين« بيماري كودكانه چپ روي در كمونيست» در آماده كردن اين كنگره و موفقيت آن نقش درجه اول را داشت . كنگره پيرامون نقش دهقانان و خلق هاي كشورهاي مستعمره و اسير، روش كمونيست ها را روشن كرد. در زمان تشكيل كنگره هفتم كمينتون كه توجه خاص بمبارزه عليه فاشيسم نمود در جهان 76 حزب كمونيست وجود داشت كه فقط 22 حزب از آن علني بودند و بقيه 54 حزب در شرايط غير علني فعاليت مي كردند. پس از شروع جنگ دوم جهاني تمام احزاب كمونيست فعاليت عظيمي را عليه فاشيسم سازمان داده و قهرمانانه دركشورها ي اشغال شده نهضت هاي نيرومند مقاومت را رهبري نمودند. در اين زمان وظايف احزاب كمونيست بيش از پيش غامض و پيچيده و شرايط پيكار گوناگون و متفاوت گشت. احزاب كمونيست رشد و تحكيم يافته بودند و با آبديدگي ومهارت مبارزه زحمتكشان كشور خود را رهبري مي كردند . در اين شرايط باقي ماندن يك مركز واحد رهبري با رشد نهضت كمونيستي مغاير بود و دخالت هاي سازماني در امور ساير احزاب نتايج منفي و مضري به بار مي آورد . درسال 1943 تصميم انحلال انترناسيونال كمونيستي به تصويب اكثريت مطلق احزاب كمونيست رسيد. نقش تاريخي كمينتون تقويت و تحكيم رابطه و همبستگي بين زحمتكشان ، آبديده كردن اين احزاب و تعيين اصول عمومي تئوريك وتبليغاتي احزاب كمونيست بود.
اين بود تاريخچه اي از تشكيل و فعاليت انترناسيونال، هم اكنون اجراي اصول انترناسيوناليسم پرولتري و همبستگي بين المللي زحمتكشان از مهم ترين اصول روابط بين احزاب كمونيست و كارگريست كه هر يك مستقلاً و با شناخت جامعه خود تعاليم عمومي ماركسيسم – لنينيسم را در كشورهاي خود به كار مي بندند و ضمناً از اشكال مختلف نظير تماس هاي مشاوره اي دو جانبه و چند جانبه ، كنگره هاي احزاب مختلف ، همكاري هاي مشخص، ارگان مطبوعاتي و اطلاعاتي و تئوريك مشترك و تشكيل كنفرانس هاي منطقه اي و بالاخره تشكيل جلسات مشاوره جهاني استفاده كرده و به تبادل نظرپرداخته پيرامون تعيين مشي عمومي به بحث و بررسي مي پردازد.
در سند اصلي كنفرانس بين المللي احزاب برادر (1969) گفته مي شود:
«بنياد مناسبات متقابله بين احزاب برادر عبارتست از اصول انترناسيوناليسم پرولتري، همبستگي و كمك متقابل، احترام به استقلال و برابري و عدم مداخله در امور داخلي يكديگر، رعايت دقيق اين اصول شرط ضرور براي رشد همكاري رفيقانه احزاب برادر و تحكيم وحدت جنبش كمونيستي است. تمام احزاب داراي حقوق برابرند. در حال حاضر كه يك مركز رهبري در جنبش كمونيستي وجود ندارد اهميت تلفيق داوطلبانه عمل آن ها به خاطر اجراي موفقيت آميز وظايف آن ها به ويژه افزايش مي يابد.»
اين اصول و آن اشكال همكاري، امكانات لازم را براي يگانگي كوشش هاي احزاب كمونيست و كارگري در راه آماج هاي مشترك آن ها فراهم مي سازد.
واژه انترناسيونال داراي مفهوم ديگري نيز هست و آن نام سرود انقلابي كارگران و همه كمونيست هاي جهانست. سراينده اشعار آن اوژن پوتيه(eugdne potier) و سازنده آهنگ پي ير دگي تر ( pierro degeyter) هستند. اوژن پوتيه كارگري شاعر بود و در كمون پاريس شركت داشت. اشعار او هميشه زبان زد محافل انقلابي بود. پس از شكست كمون پاريس (1871) وي در سخت ترين شرايط پي گرد، با خوش بيني انقلابي شگفت انگيزي شعر جديد خود را با مطلع «برخيز اي داغ نفرت خورده» و با عنوان «انترناسيونال » سرود. ( ترجمه فارسي از ابوالقاسم لاهويي است) پوتيه خود عدو انترناسيونال اول بود. طي سال هاي دشوار تبعيد او نتوانست اشعار خود را به چاپ برساند. مدت ها بعد كه جزوه اشعار او چاپ شد يك كارگر موسيقي دان موسوم به پي ير دگي تر آهنگي براي اين شعر ساخت. پس از آن در همه نبردها و تظاهرات كارگري«انترناسيونال» به مثابه يكي از محبوب ترين ترانه هاي انقلابي به زحمتكشان رزمنده شور و الهام مي بخشيد.
از آن زمان اين سرود مارش پيروزمندانه خود را نخست در بلژيك و فرانسه و سپس در سراسر جهان آغاز كرد. خود پي ير دگي تر در سنين سالخوردگي توانست طي مراسم يازدهمين سالگرد انقلاب كبير اكتبر درميدان سرخ مسكو طنين مهيج «انترناسيونال» را بشنود. سرودي كه در جشن و سرور، در ميدان اعدام و در صحنه نبرد، در شور و التهاب تظاهرات خلقي، ايمان كمونيست ها را به پيروزي جهان نو و كمونيسم بيان مي دارد.
17 ـ انترناسيوناليسم پرولتری (internationalisme prolieterien )
عبارتست از سیاست و ایدئولوژی همبستگی بین المللی کارگران و همه زحمتکشان، از نظر تاریخی اندیشه انترناسیونالیسم پرولتری برای نخستین بار توسط کارل مارکس و فردریک انگلس رهبران بزرگ طبقه کارگر بیش از یک صد سال قبل بیان و پایه ریزی شد. شعار مشهوری که آن ها در اثر مشهود خود مانیفست حزب کمونیست با عبارت «پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید» نوشتند بیان سیاسی این اندیشه بود. پایه تئوریک این اندیشه مارکسیستی آنست که زحمتکشان هر کشوری علیه بورژوازی بهره کش و برای دفاع از منافع حیاتی زحمتکشان، استقرار دموکراسی وسوسیالیسم پیکار می کنند. در عین حال کارگران و زحمتکشان همه کشورهای جهان دارای منافع حیاتی همانندی هستند و دشمن طبقاتی واحدی دارند که بورژوازی سراسر دنیاست. از همین جا لزوم اتحاد و همبستگی و پشتیبانی متقابل کارگران و زحمتکشان همه ملیت ها وهمه کشورها درمبارزه برای امر مشترک سرنگونی سرمایه داری و بنای جامعه سوسیالیستی ناشی می گردد. سرمایه در مقیاس جهانی متحد است لذا کار نیز باید درمقیاس جهانی علیه آن متحد شود.
محتوی و مفهوم انترناسیونالیسم پرولتری طی یکصد سال اخیر بر اثر تکامل جامعه بشری و سیر تاریخ مرتباً غنی تر شده است. تا قبل از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبرمفهوم آن عبارت بود از همبستگی بین المللی زحمتکشان تمام کشور در مبارزه برای برانداختن سرمایه داری و به حکومت رساندن طبقه کارگر. پس از انقلاب اکتبر سوسیالیستی و پیدایش نخستین حکومت سوسیالیستی جهان محتوی و اشکال بروز انترناسیونالیسم پرولتری غنی تر می شود و مفهوم آن فقط به همان محتوی قدیمی ختم نشده بلکه عناصر مهم جدیدی را نیز در بر می گیرد.
این عناصر عبارتند از:
1 ـ پشتیبانی جنبش جهانی کارگری از نخستین حکومت پرولتری ودفاع و حمایت از این دولت سوسیالیستی
2 ـ کمک و پشتیبانی حکومت شوروی و زحمتکشان شوروی نسبت به جنبش جهانی کارگری
3 ـ تعمیم مفهوم انترناسیونالیسم درمناسبات با ملل ستمدیده و جنبش آزادیبخش ملی
انگلس فرمول مشهوری دارد که در آن گفته می شود ملتی که بر ملل دیگر ستم روا دارد نمی تواند آزاد باشد. لنین این گفته را اصل اساسی انترناسیونالیسم نامیده است. تجسم کامل این اصل را در سیاست لنینی حکومت جوان شوروری در قبال ملل مختلف و اقلیت های ملی ساکن روسیه به روشنی می توان دید.
در عمل شعار معروف پرولترهای تمام کشورها متحد شوید با شعار«پرولترهای تمام کشورها و ملل ستمدیده متحد شوید تکمیل گردید.» پس از خاتمه جنگ دوم جهانی و ایجاد یک عده کشورهای جدید سوسیالیستی و پیدایش سیستم جهانی اردوگاه سوسیالیستی، اصل انترناسیونالیسم پرولتری اساس و پایه مناسبات بین کشورهای عضو این اردوگاه گشت و مفهوم روابط برادرانه و کمک متقابل بین این دول را نیز در بر گرفت. مارکسیسم – لنینیسم وحدت خلل ناپذیر منافع ملی و بین المللی زحمتکشان جهان را که بخاطر سوسیالیسم پیکار می کنند ثابت می کند زیرا این مبارزه علیه سرمایه داری و امپریالیسم خصلت بین المللی دارد، اگر چه راه مشخص پیروزی آن و ساختمان سوسیالیسم وابسته به شرایط مشخص تاریخی وتناسب نیروها و عوامل دیگر در کشور است.
انترناسیونالیسم پرولتری (سوسیالیستی) اساس مناسبات بین دول سوسیالیستی است. در سند اصلی کنفرانس جهانی احزاب کمونیست وکارگری (1969) گفته می شود:
«استقرار مناسبات بین المللی طراز نوین، تکامل اتحاد برادرانه کشورهای سوسیالیستی پروسه تاریخی بغرنجی است. تکامل موفقیت آمیز این پروسه رعایت دقیق اصول انترناسیونالیسم پرولتری، کمک و پشتیبانی متقابل، برابری حقوق، حق حاکمیت، عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر را ایجاب می نماید.
در سرشت سوسیالیسم تضادهایی نظیر تضادهای فطری سرمایه داری وجود ندارد. هر گاه بین کشورهای سوسیالیستی اختلافاتی ناشی از تفاوت سطح رشد اقتصادی و ساختمان اجتماعی و وضع بین المللی آن ها و در پیوند با ویژگی های ملی آن ها بروز کند، چنین اختلافاتی می تواند و باید بر مبنای انترناسیونالیسم پرولتری از طریق بحث و مذاکره رفیقانه و همکاری داوطلبانه و برادرانه به نحوی موفقیت آمیز حل گردد. این اختلافات نمی بایست به جبهه واحد کشورهای سوسیالیستی علیه امپریالیسم خللی وارد سازد.
کمونیست ها دشواری های رشد سیستم جهانی سوسیالیسم را می بینند. ولی سیستم سوسیالیستی بر پایه همگونی نظام اجتماعی – اقتصادی و انطباق مصالح بنیادی و هدف های کشورهای وارد در آن استوار است. این وجه مشترک ضامن رفع دشواری های موجود و تحکیم آتی وحدت سیستم سوسیالیسم بر مبنای اصول مارکسیسم – لنینیسم وانترناسیونالیسم پرولتری است .»
آن ها که انترناسیونالیسم پرولتری و وجوه مختلف آن را زیرپا گذاشته و علیه تعالیم لنین کبیر و اصول مارکسیسم ـ لنینیسم و انترناسیونالیسم پرولتری اقدام می کنند نه فقط به منجلاب ناسیونالیسم کوته نظرانه می غلطند بلکه در عمل مغایر با منافع ملی و کارگران و زحمتکشان کشور خود عمل می کنند. فعالیت انشعاب گرانه چپ نماها، اخلال در همبستگی بین المللی زحمتکشان و ملل ستمدیده، اتهام به احزاب کمونیست واخلال در مبارزه مشترک علیه دشمن مشترک امپریالیسم ـ نقض آشکار اصول انترناسیونالیسم پرولتری است.
برخی اختلافات که بین احزاب کمونیست پدید می گردد در جریان حوادث مرتفع خواهد شد و یا در پرتوی رشد حوادث که ماهیت مسائل مورد بحث راروشن خواهد کرد محو خواهد گردید. برخی دیگر ممکن است مدت بیشتری دوام یابند، ولی اصل آنست که مسائل مورد بحث می تواند و باید از طریق همکاری احزاب کمونیست در تمام جبهه ها، از راه گسترش روابط بین احزاب، تبادل متقابل تجارب و بحث و مشورت رفیقانه از راه وحدت عمل در عرصه جهانی به درستی حل گردند. وظیفه انترناسیونالیستی هر حزب کمک همه جانبه به تحکیم مناسبات و تکامل اعتماد متقابل بین احزاب و کوشش های نوین جهت تحکیم وحدت جنبش بین المللی کمونیستی است .
انترناسیونالیسم پرولتری با منافع ملی مطابقت دارد زیرا که پیکار واقعی به خاطر منابع میهنی و آزادی و استقلال جز از راه مبارزه مشترک علیه امپریالیسم و همکاری برادرانه با همه کشورهای سوسیالیستی و همه خلق هایی که در این طریق پیکار می کنند امکان پذیر نیست. از این جهت است که می گوییم میهن پرستی واقعی جنبه انترناسیونالیستی دارد و انترناسیونالیسم عمیقاً میهن پرستانه است. مسئولیت ملی و بین المللی هر حزب کمونیست کارگری و کمونیستی تفکیک ناپذیر است. هر حزب کمونیست مسئول فعالیت خویش در برابر طبقه کارگر و خلق کشور خویش و در عین حال در برابر طبقه کارگر جهانی می باشد. مارکسیست لنینیست ها هم تنگ نظری ناسیونالیستی و هم نفی مصالح ملی یا کم بها دادن به آن را و هم گرایش به سوی هژمونیسم(سیطره جویی بر دیگران) را مطرود می دانند.
بزرگ ترین خدمت به امر سوسیالیسم و انترناسیونالیسم پرولتری از جانب احزاب کمونیستی که در کشورهای سرمایه داری می رزمند عبارتست از تصرف قدرت حاکمه توسط طبقه کارگر و متحدین وی.
گوناگونی شرایط فعالیت احزاب برادر، در نظر گرفتن شرایط مشخص ملی بر اساس تعالیم مارکسیسم – لنینیسم، تدوین سیاست و روش هر حزب با استقلال کامل، تعیین مستقلانه شیوه و اشکال کار و مبارزه، تفاوت روش در اجراء وظایف مشخص و حتی اختلاف نظر آنان در مورد این یا آن مسئله نمی بایستی مانعی بر سرراه تلفیق موضع گیری احزاب کمونیست در عرصه جهانی و به ویژه در مورد مسائل بنیادی مبارزه ضد امپریالیستی باشد.
انترناسیونالیسم پرولتری وحدت ملی و بین المللی طبقه کارگر و همه زحمتکشان و جنبش های آزادیبخش را علیه دشمن مشترک رعایت می کند و اجرای آن شرط ضروری و اساسی برای پیروزی مبارزه در راه سوسیالیسم و صلح و آزادی واستقلال است.
18 ـ انضباط حزبی و دموکراسی حزبی (discipline et democratie)
دموکراسی داخل حزبی ـ یعنی اجرای دقیق و پیگیراصول مرکزیت دموکراتیک در احزاب کمونیست و کارگری، دموکراسی داخلی حزب یعنی انتخابی بودن کلیه ارگان های رهبری حزب از پایین تا بالا، کارجمعی در کلیه این ارگان ها وظیفه ارگان های حزبی بدادن گزارش در مقابل سازمان های حزبی پیرامون فعالیت خود، استفاده از شیوه انتقاد و انتقاد از خود در داخل حزب، حق هر فرد حزب به شرکت در بحث آزاد و خلاق و سازنده در مجامع و جراید حزبی پیرامون مسائل مختلف سیاست حزب و شرکت در تدوین این سیاست.
دموکراسی حزبی شرط تشدید فعالیت خلاق ومبتکرانه اعضاء حزب، وسیله تحکیم وحدت اصولی و انضباط آگاهانه حزبی است. طرز اجرای دمکراسی حزبی طبق موازینی که در اساسنامه حزب قید می شود تصریح می گردد.
انضباط حزبی ـ یعنی اجرای دقیق و پی گیر موازینی که در اساسنامه حزبی تعیین شده و انجام وظایفی که متوجه هر فرد و سازمان حزبی می شود. انضباط حزبی یعنی اجرای برنامه و اساسنامه و سیاست حزب، کوشش برای تحقق بخشیدن به تصمیمات حزب ومبارزه برای رسیدن به هدف ها و آرمان های آن.
انضباط حزبی شرط استحکام حزب، وحدت اراده وعمل آن و تامین رهبری توده های زحمتکش است. وجود وحدت اراده وعمل شرط اساسی حفظ قدرت پیکار جویانه حزب است. حزب تنها یک انضباط برای تمام افراد خود از صدر تا ذیل دارد. همه کمونیست ها صرفنظر از شغل یا سابقه یا خدمات خود تابع یک انضباط واحد هستند. خدشه وارد کردن به انضباط حزبی زیان فراوان به حزب می رساند و با باقیماندن در صفوف آن مغایر است. انضباط حزبی تبعیت اقلیت از اکثریت، ارگان های پایین تر نسبت به ارگان های بالاتر، کلیه اعضاء و سازمان ها را نسبت به تصمیمات کنگره و دیگر ارگان های ذی صلاحیت حزبی ایجاب می کند. این انضباطی است آگاهانه و داوطلبانه به منظور تحکیم وحدت حزب و رسیدن به آرمان های کمونیسم. انضباط حزبی وجه مشترکی با اطاعات کورکورانه که سازمان را به سربازخانه مبدل کند، فکر خلاق و شرکت مبتکرانه افراد را در تدوین و اجرای سیاست حزب خورد کند، ندارد. قبل از اتخاذ تصمیم بحث و مشاوره آزادانه در مسائل لازم ا ست. پس از اتخاذ تصمیم همه باید مانند تنی واحد تصمیم متخذه را اجرا کنند.
19 ـ انقلاب (Revolution)
مدتی است که در ایران به یک رشته اقداماتی که رژیم بدان دست زده نام انقلاب نهاده و با سلطه و خلط مبحث به كلي مفهوم اين مقوله اجتماعي را دگرگون جلوه گر مي كنند. چپ و راست از «انقلاب سفي » «انقلاب از بالا» « انقلاب شاه و مردم» صحبت مي كنند. مي كوشند تا ارج و اهميت اين لغت ومفهوم عميق آن را پا مال نمايند.
انقلاب چيست ؟
انقلاب يك تحول كيفي و بنيادي، يك چرخش عظيم و اساسي در حيات جامعه است. معناي انقلاب در علم جامعه شناسي عبارتست از سرنگوني يك نظام اجتماعي كهنه و فرسوده و جايگزين كردن آن با نظام اجتماعي نو و مترقي . مثال بزنيم: انقلاب كبير فرانسه كه نزديك به دويست سال قبل روي داد يك انقلاب بورژوايي بود. زيرا نظام فئودالي فرسوده ومظهر آن سلطنت بورپون ها را از بين برد و نظام سرمايه داري را كه در آن زمان نو و مترقي بود جايگزين آن ساخت . انقلاب مشروطه ايران يك انقلاب بورژوايي بود زيرا اگر چه نا تمام ماند و به پيروزي كامل نرسيد ولي به بساط فعال استبدادي سلطنت و به اساس خانخاني و فئودالي پوسيده ضربات جدي زد و راه را براي رشد جامعه و شركت توده مردم در تعيين سرنوشت مملكت باز كرد . انقلاب كبير اكتبر يك انقلاب عظيم اجتماعي بود زيرا كه نظام كهنه و فرسوده فئودالي و سرمايه داري را ريشه كن ساخت و جامعه نوين سوسياليستي را كه بزرگترين چرخش در تاريخ بشري است بنا نهاد.
انقلاب مهم ترين مرحله در تكامل حيات جامعه است. جهان بيني ماركسيسم ـ لنينيسم انقلاب را نتيجه ضروري و اجتناب ناپذير تكامل جوامع منقسم به طبقات آشتي ناپذير مي داند. در همه جوامعي كه در آن طبقات با منافع متناقض وجود دارند تكامل اقتصادي و اجتماعي و تحولات حاصله به تدريج و مرحله به مرحله شرايط و عوامل دگرگوني عميق و بنيادي را به حد بلوغ مي رساند، پخته مي كند و سرانجام تغيير بنيادي نظام اجتماعي را ممكن و ميسر و ضرور مي نمايد. بيان علمي اين مطلب به گفته كارل ماركس چنين است:
«نيروهاي تولیدی جامعه در مرحله معيني از رشد خود با مناسبات توليدي موجود با بيان قضايي آن يعني با مناسبات مالكيت كه در بطن آن رشد يافته اند در تضاد واقع مي شوند. اين مناسبات توليدي به مانع و سدي در راه رشد نيروهاي توليدي مبدل مي گردند و در اين هنگام است كه مرحله انقلاب اجتماعي آغاز مي شود.
انقلاب آن تضاد موجود را كه نام برديم حل مي كند، آن مناسبات كهنه توليدي را از بين مي برد و با استقرار مناسبات نوين زمينه را براي رشد سريع نيروهاي توليدي فراهم مي سازد. چنين است پايه اقتصادي و عيني انقلاب.
انقلاب يك طبقه حاكم را سرنگون مي كند و طبقه ديگري را كه معرف مناسبات توليدي پيشروتري است به قدرت ميرساند. مي توان گفت كه انقلاب نوع جديد و مترقي تر دولت را جانشين نوع قبلي دولت مي كند. مسئله اساسي در هر انقلاب عبارت از مسئله قدرت سياسي دولتي است. كنار قدرت از دست طبقه حاكمه پوسيده به دست طبقه يا طبقات پيشرو و مترقي مضمون اساسي هر انقلاب است. انقلاب مظهر عالي ترين شكل بروز مبارزه طبقاتي است و طبقات مترقي از طريق انقلاب و كوتاه كردن عميق ترين و اساسي ترين تغييرات را در جامعه سياسي و اقتصادي و ايدئولوژيك جامعه وارد مي سازد و از بيخ و بن سيماي آن را تغيير مي دهد. كاملاً روشن است كه برخي تغييرات يا اصلاحات يا اقدامات درچارچوب يك نظام اجتماعي معين با همان قدرت سياسي دولتي با همان طبقات حاكمه را نمي توان انقلاب ناميد اگرچه تبليغ و سر و صدا درباره آن گوش ها را كر كند.
از توضيحاتي كه داديم معلوم مي شود بنابر مرحله تكامل اقتصادي و اجتماعي و طبقات در حال مبارزه چند نوع انقلاب اجتماعي مي توان تشخيص داد. مثلا انقلاب بورژوازي، انقلاب بورژوا دموكراتيك، انقلاب سوسياليستي و غيره . بايد ديد هر انقلاب چه تضادهايي را حل مي كند چه وظايف اجتماعي را انجام مي دهد، چه طبقه اي را از قدرت ساقط مي سازد و چه طبقه اي در راس انقلاب قرار دارد تا نوع آن انقلاب اجتماعي را تعيين كرد. مثلاً انقلاب كبير اكتبر يك انقلاب سوسياليستي، انقلاب كبير فرانسه و انقلاب مشروطيت ايران يك انقلاب بورژوايي بود. انقلاب مشروطه در مراحل عالي گسترش آن تا حدي از چارچوب انقلاب بورژوايي صرف فراتر رفت. زيرا در اين نمونه مربوط به ميهن ما توده هاي مردم با شعارها و خواست هاي ويژه خود در آن شركت نمودند و مهر خويش را بر چهره آن نهادند و جنبه ضد استعماري و ضد امپرياليستي آن را تقويت بخشيدند.
يك مطلب ديگر را هم تصريح كنيم كه گذار قدرت دولتي از دست هر طبقه اي به دست طبقه ديگر انقلاب نيست، زيرا همان طور كه گفتيم مفهوم انقلاب، گرفتن حكومت ازجانب طبقه مترقي و پيشرو تر را ايجاب مي كند به نحوي كه راه تكامل جامعه را بگشايد وگرنه اگر طبقه اي منحط و ارتجاعي مي تواند طبقه مترقي را منكوب كند و به حكومت برسد. اين عمل ضد انقلاب است نه انقلاب. انقلاب با نيرو و با شركت توده هاي مردم انجام مي گيرد، داراي هيچ وجه مشتركي با كودتا و انقلاب درباري و اين گونه اقدامات كه در تاريخ نمونه هاي فراوان دارد نيست. چنين اعمالي سران حكومتي، اشخاص و دسته هاي متعلق به همان طبقات حاكم و وابسته به همان نظام اقتصادي و اجتماعي را عوض مي كند، تغيير و تبديل مي دهد و قياقه ظاهري را تحول مي بخشد، درحالي كه انقلاب سراسر نظام اجتماعي- اقتصادي را عوض مي كند و طبقه جديد مترقي را به قدرت مي رساند. براي تحقق هر انقلابي شرايط عيني (وضع انقلابي) و شرايط ذهني (وجود سازمان انقلابي) ضرور است.
در سند تحليلي از وضع كشور ما كه توسط حزب توده ايران تهيه شده (1348) گفته مي شود:
«انقلاب كه عبارت از قيام توده هاي مردم به منظور تغيير بنيادي نظام اجتماعي موجود است از قهرماني اين يا آن فرد معين، اين گروه يا آن حزب سياسي مشخص ناشي نمي شود. انقلاب يك كشور در مرحله اول زائيده شرايط عيني حيات اجتماعي است ولي با اين كه ايجاد شرايط عيني تحول جامعه از اختيار عامل ذهني جنبش خارج است معذلك اقدامات مثبت عامل مزبور و سازمان رهبري كننده جنبش مي تواند نقش موثري در تسريع و مثمر ساختن شرايط عيني ايفا نمايد. هيچ حكومتي هر قدر در ميان بحران ورشكستي دست و پا زند به خودي خود از قدرت دست نمي كشد و ساقط نمي شود و تا عامل ذهني يعني اراده، توانايي و لياقت طبقه يا طبقات انقلابي براي سازمان دادن اقدامات قطعي و جازم به عوامل عيني ضميمه نشود حتي وجود كليه شرايط عيني لازم، به تنهايي براي تحقق انقلاب كافي نيست.
تضادهايي كه طبقه كارگر، ساير زحمتكشان ده و شهر واكثريت تام مردم ايران را در برابر انحصارهاي خارجي، بورژوازي بزرگ، زمينداران عمده ورژيم هاي منافع آنان قرار مي دهد شدت وحدت بيشتري كسب مي كند و مباني عيني اشتراك منافع كليدي طبقات، قشرها و خلق هايي كه سياست ضد ملي و ضد دمكراتيك به منافع آن ها لطمه مي زند توسعه مي يابد. به همين سبب امكان تجمع آنان به دور ما مي تواند در صورت اتحاد و تشكل و پيش گرفتن سياسي صحيح، اصولي و مبتني بر واقعيات، د ور از ماجراجويي و سكتاريسم رسالت تاريخي خود را در سركردگي ( هژموني ) انقلاب با موفقيت ايفا نمايد .
20 ـ انقلاب فرهنگی ( Revolution culturelle)
انقلاب فرهنگی بخشی از انقلاب سوسياليستی و مفهوم آن جريان خلق وايجاد فرهنگي نو و عالي يعني فرهنگ سوسياليستی و درك و هضم اين ايدئولوژي و فرهنگ سوسياليستي از جانب توده زحمتكشان است.
درجريان انقلاب سوسياليستي قدرت زحمتكشان استقرار مي يابد، نحوه توليد سوسياليستي مناسبات كاملاً نو و دولت سوسياليستي ايجاد مي شود. بر اين شالوده است كه انقلاب فرهنگي صورت پذير مي شود، فرهنگ نو وسوسياليستي مستقر مي شود. بدين ترتيب انقلاب فرهنگي كه شامل ارتقاء سريع و همه جانبه سطح فرهنگي توده هاي مردم است جزء متشكله و بخشي از ساختمان سوسياليسم و مبارزه عليه دشمن طبقاتي و ايدئولوژي وي به شمار مي رود.
دراين مفهوم عميق ماركسيستي انقلاب فرهنگي يك مرحله كامل از تحولي ژرف و بنيادي در زمينه گسترش فرهنگ توده ها را در بر مي گيرد. اين تحول بر پايه امكانات جديد اقتصادي و اجتماعي و ايجاد شرايط جديد مادي و سياسي امكان پذير مي شود. انقلاب فرهنگي داراي جنبه هاي عديده است:
نخست ـ كارعظيم و بي سابقه در زمينه آموزش و پرورش. در اين زمينه از بين بردن كامل بي سوادي و سپس به تدريج عمومي كردن تحصيلات ابتدايي مجاني و اجباري و سپس تحصيلات با درجه بالاتر و تخصصي و تحصيلات متوسطه عمومي براي همگان، مدارج مختلف اين جنبه از انقلاب فرهنگي است. موفقيت هاي كشورهاي سوسياليستي در اين زمينه به قدري آشكار است كه نيازي به توضيح ندارد. در اينجا بايد از كار سازماني و اقتصادي عظيم براي حل اين مسئله و همچنين از ساختمان مدارس و موسسات تعليم و تربيتي كه پايه مادي آن را تشكيل مي دهند ياد كرد.
دوم- كار وسيع و پي گير براي تربيت سياسي توده ها، اشاعه جهان بيني علمي و بالا بردن سطح آگاهي سياسي همه زحمتكشان، پرورش روحيه نوين و كار و كوشش و صفات عاليه انساني و اصول برجسته اخلاقي. در اين زمينه كار مداوم و پي گير فارغ از هر نوع برخورد قشري و جامد و در عين حال عميقا علمي و آشتي ناپذير براي غلبه بر بازمانده هاي طرز تفكر سرمايه داري و كهنه و پوسيده و در شعور و رفتار افراد و بر نظريات ارتجاعي و ضد خلقي صورت مي گيرد.
سوم ـ كار پردامنه و عظيم براي ايجاد روشنفكران نو كه با تمام وجود خويش بسوسياليسم وابسته اند. اين خود يكي از هدف هاي اساسي انقلاب فرهنگي به شمار مي رود و براي آن باز هم احتياج به ايجاد شرايط مادي بي سابقه است كه ايجاد توسعه موسسات تعليمات عاليه و دانشگاه ها، موسسات پژوهشي، مدارس فني و تاسيسات مختلف ديگر از جمله آن هاست. توجه به دانش و جديد ترين دستاوردهاي آن، ترقي سريع تكنيك و استفاده از آن در كار و توليد، آموزش دانشجويان درعالي ترين سطح ممكنه علمي و تامين بهترين و خلاق ترين محيط مادي و معنوي براي پژوهش دانشجويان ومحققين و براي خالقين آثار هنري و ادبي مسائلي است كه در ايجاد روشنفكران جديد سوسياليستي بمثابه بخش مهمي از انقلاب فرهنگي بايد مورد نظر قرار گيرد. در اين زمينه هم موفقيت هاي كشورهاي سوسياليستي عيان است. دست آوردهاي علم وفن در اين كشورها به ويژه در اتحاد شوروري كه در بسياري از رشته هاي مهم و درجه اول اين كشور را در رديف اول دانش معاصر حياتي قرار مي دهد، تعداد عظيم دانشجويان و فارغ التحصيلان دانشگاه ها و مهندسين و پزشكان و ساير كارشناسان كه مورد غبطه كليه كشورهاي ديگر بلا استثناء مي باشد، نمودارهايي از اين واقعيت است.
چهارم ـ كاردائمي و وسيع براي بالا بردن سطح آگاهي و فرهنگ عمومي توده هاي مردم به ترتيبي كه كليه دست آوردهاي علمي و هنري و ادبي و كليه هم فرهنگي در دسترس زحمتكشان باشد و سطح دانش عمومي توده مردم بالا رود. در اين زمينه انواع اقدامات و ابتكارات به كار مي رود كه تاسيس شكبه بسيار وسيع كتابخانه ها، قرائت خانه ها، و موزه ها، تئاترها و سينماها، سالن هاي كنسرت، نمايشگاه ها و گالري ها و استفاده از راديو وتلويزيون و كنفرانس ها، تاسيس باشگاه ها و خانه هاي فرهنگي در محلات شهر و دهات، چاپ وسيع و بي سابقه كتاب ها با تيراژ هاي عظيم آماتور هنري از آن جمله است. فرهنگ علم و هنر و ادب از همه اين طرق و با متنوع ترين اشكال و براحتي در دسترس همگان قرار مي گيرد و به ايجاد سطح عالي فرهنگ عمومي در توده هاي مردم كه از وظايف انقلاب فرهنگي مورد بحث ماست كمك مي كند.
پنجم ـ از بين بردن حالت عقب ماندگي فرهنگي برخي از نواحي يك كشور نسبت به نواحي ديگر، يا قشري از اجتماع نسبت به ساير اقشار از جمله وظايف مهم انقلاب فرهنگيست. در نظام سرمايه داري برخي از نواحي و استان هاي يك كشور به علل مختلف، يا برخي از اقشار و يا حتي ملتي در يك كشور كثير المله ، يا اقليت هاي ملي ازنظر فرهنگي نيز علاوه بر موارد ديگر در عقب ماندگي نگهداشته مي شوند . انقلاب فرهنگي در نظام سوسياليستي شكفتگي فرهنگي همه اين نواحي و اين اقشار يا مليت ها را تامين مي كند و سراسر جامعه را بدون استثناء به سطح عالي فرهنگي مي رساند و همه امكانات و مقدرات را يكسان در دسترس افراد جامعه قرار مي دهد.
ششم ـ يكي از وظايف ديگر انقلاب فرهنگي جذب و به ثمر رساندن مواريث فرهنگي گذشته است. درهيچ جامعه اي مثل جامعه سوسياليستي آثار هنري و ادبي و فرهنگي پيشنيان دردسترس خلق قرار نمي گيرد. بهترين دست آوردهاي فرهنگي قرون گذشته، چه در فرهنگ ملي و چه درفرهنگ جهاني بوسيع ترين شكلي واقعاً درتعلق توده مردم قرار مي گيرد. انقلاب فرهنگي و ايجاد فرهنگ سوسياليستي به هيچ وجه به معناي محو و نابودي ميراث گذشته نيست. فرهنگ مجموعه ارزش هاي مادي و انساني است كه بشر در طول تاريخ اجتماعي خلق كرده است و دست آوردهاي ترقي و پايه تكامل آتي آنست. فرهنگ سوسياليستي مرحله نوين و ماهيتاً عالي تر تكامل است بطور خلاصه جوانبي از انقلاب فرهنگي در مفهوم ماركسيستي – لنينيستي آن، موجب اعتلاي فرهنگ توده وسيع است، زحمتكشان را از بردگي معنوي و جهل رها مي سازد و آن ها را با دست آوردهاي فرهنگي كه جامعه بشري اندوخته مجهز مي نمايد، جهش واقعي به سوي قلل علم و فرهنگ و هنر انجام ميدهد و توده ها را براي شركت هر چه بيشتر و روز افزون در رهبري امور اجتماع و سياست و فرهنگ و اقتصاد آماده مي كند و نقش به سزايي در ايجاد انسان نوين و شايسته جامعه كمونيستي ايفاء مي نمايد.
21 ـ انقلاب كبير سوسياليستی اكتبر
عبارتست از نخستين انقلاب پيروزمند پرولتری كه تحولي بنيادي در تاريخ جامعه انساني به وجود آورد و طومار جهان كهن سرمايه داري را در نورديد و جهان نوين سوسياليستي را بنياد نهاد. انقلاب اكتبر براي اولين بار در تاريخ، قدرت استثمارگران را سرنگون كرد و شالوده ايجاد جامعه فارغ ازاستثمار و ستم را پي ريزي كرد. بر اثر تحقق انقلاب اجتماعي است كه در مرحله معيني از تكامل جامعه يك دوران كهنه و رو بزوال جاي خود را بدوران نو و بالنده مي دهد و شيوه جديد توليد جانشين شيوه اي كه آفتاب عمرش بلب بام رسيده مي شود. تا قرن گذشته اين انقلابات اگر چه نقش مترقي در رشد جامعه داشتند و مناسبات توليدي مترقي تري را نسبت به گذشته ايجاد مي كردند ولي در هر حال يك دوران اجتماعي متكي بر استثمار را جانشين دوران ديگر متكي بر استثمار مي نمودند. فئوداليسم جاي بردگي را مي گرفت و سرمايه داري جاي فئوداليسم را، ولي در عين حال اساس استثمار به جاي خود باقي مي ماند و بهره كشي و ستم ريشه كن نمي شد. تنها گذار جامعه به سوسياليسم بود كه مي توانست كامل ترين شرايط را براي رشد و دوام نيروهاي توليدي فراهم سازد به آرمان هاي ديرينه برابري، آزادي و عدالت جامه عمل بپوشاند. بهره كشي انسان را از انسان لغو كند و زمين هاي نامحدود شكوفايي شخصيت انساني، فرهنگ و علم و هنر را ايجاد نمايد. اين مرحله ماهيتاً نو و كيفيتاً بي سابقه در تاريخ بشريت است. انقلاب كبير سوسياليستي اكتبر سرآغاز اين مرحله است. اهميت جهانشمول آن در اين نكته است. اين انقلاب شكل جديدي از استثمار را جانشين شكل ديگر نكرد، بلكه ناقوس نابودي هر گونه بهره كشي را بعداً در آورد. انقلاب اكتبر سرآغاز دورانيست كه مضمون عمده اش گذار ازسرمايه داري به سوسياليسم و كمونيسم در مقياس جهاني. از اين روست كه جشن انقلاب كبير جشن همه كارگران وزحمتكشان جهان، جشن همه بشريت مترقي است.
فقط آن هايي كه لنينيسم را بمثابه مرحله نوين تكامل ماركسيسم و آموزشي جهانشمول نفي مي كنند و آن را پديده اي صرفاً روسي و خاص و جامعه نهم قرن قبل روسيه مي شمارند، اهميت انقلاب كبير سوسياليستي اكتبر را نيز فقط به روسيه محدود مي كنند و منكر نقش عظيم تاريخي و جهاني آن مي شوند. واضح است كه انقلاب كبير اكتبر آفريننده همه پيروزي هاي سوسياليسم اتحاد شورويست. در نتيجه اين انقلاب دولت طراز نوين سوسياليستي و دموكراسي نوين براي زحمتكشان پديد آمد و حكومت كارگران و دهقانان آن كشور را از فلاكت نجات داد. صلح براي كشور، زمين براي دهقانان، آزادي براي زحمتكشان، رهايي از ستم ملي براي خلق ها، نجات از بند و امتيازات طبقاتي را براي همگان به ارمغان آورد. انقلاب اكتبر بنياد اقتصادي نظام استثمار و بي عدالتي اجتماعي را در هم شكست. حكومت شوروي صنايع، راه هاي آهن و ساير وسايل حمل و نقل، بانك ها و زمين را ملي كرد يعني به تملك تمام خلق در آورد.
انقلاب اكتبر سوسياليستي تحت رهبري حزب كمونيست شوروي كه در راس طبقه كارگر و نزديك ترين متحدش، دهقانان زحمتكش قرار داشت تدارك و انجام شد.
ويلاديمير ايليچ آموزگار داهي زحمتكشان جهان رهبر و بنياد گزار حزب كمونيست و دولت شوروي از نظر تئوريك با تعميم قوانين تكامل جامعه سرمايه داري در مرحله امپرياليستي، امكان پيروزي سوسياليسم را تنها در يك كشور به ثبوت رسانيد و از نظر علمي نيز تمام توده هاي زحمتكش را مستقيماً رهبري كرد .
طبقه كارگر و زحمتكشان روسيه تجربه عظيمي از مبارزات خود عليه سلطنت تزارها و تسلط سرمايه داران از انقلاب هاي 1905 و فوريه 1917 اندوخته بودند. پس از انقلاب فوريه و سرنگوني تزاريسم در كشور در كنار دولت موقت يك قدرت ديگر به صورت شوراهاي نمايندگان كارگران و سربازان به وجود آمده است. حزب كمونيست ( كه در آن زمان حزب بلشويك ها ناميده مي شد) تحت رهبري لنين فعاليت عظيمي را براي نشان دادن ماهيت ضد انقلابي دولت موقت و سياست تسليم طلبانه منشويك ها سازمان داد. تزهاي لنين معروف به تزهاي آوريل نقشه پيكار براي گذار از انقلاب بورژا – دموكراتي فوريه به انقلاب سوسياليسي بود. پس از تظاهرات ماه هاي آوريل تا ژوئيه بعلت روش خشن ضد انقلابي دولت موقت، حزب كمونيست مجبور به كار غير علني شد و در خفا تدارك قيام مسلح را آغاز كرد.
كنگره ششم حزب كه مخفيانه در پتروگراد(لنينگراد امروز) تشكيل شد اين مشي را تصويب كرد. در وضع انقلابي ويژه اي را كه به وجود آمده بود در حالي كه توده ها به مشي بلشويك ها مي پيوستند و صحت سياست و شعارهاي آنان را با تجربه خود درك كرده بودند لنين از اواسط ماه سپتامبر موقع را براي قيام مسلحانه مناسب تشخيص داد . هفتم اكتبر لنين مخفيانه وارد پايتخت شد تا رهبري قيام را مستقيماً به دست گيرد. دهم اكتبر جلسه تاريخي كميته مركزي حزب قطعنامه مربوط به قيام را تصويب كرد. دوازدهم اكتبر كميته نظامي انقلاب به رياست لنين تشكيل شد كه به ستاد قيام مبدل شد. صبح روز 24 اكتبر حمله دولت موقت به مراكز بلشويك ها شروع شد. گاردهاي سرخ و سربازان انقلابي و كارگران مسلح حمله را دفع كردند. قيام مسلح شروع شد. روز 25 اكتبر تمام ايستگاه هاي راه آهن و پست و تلگراف و ادارات دولتي و وزارت خانه ها وبانك ها و ساير نقاط مهم پايتخت به تصرف انقلابيون در آمد. در شب آن روز كاخ زمستاني مقر حكومت موقت به دست نيروهاي انقلابي افتاد. بيست و پنجم اكتبر شب هنگام، كنگره دوم عمومي شوراهاي روسيه افتتاح شد و حكومت شوراها را اعلام كرد (مطابق تقويم جديد روز 25 اكتبر مطابق با هفتم نوامبر است). نخستين دولت شوروي به نام شوراهاي كميسرهاي خلق به رياست لنين تشكيل شد. تصويب نامه هاي تاريخي درباره صلح و درباره زمين در همين نخستين جلسه تصويب شد.
پس از پيروزي انقلاب در پتروگراد، پس از نبردهاي شديد عليه گارد سفيد و قواي ضد انقلابي طي هفته بعد از آن در مسكو نيز قدرت شوراها مستقر شد و تا ماه فوريه سال بعد در سراسر كشور گسترش يافت.
انقلاب اكتبر ماشين كهنه دولتي طبقات استثمار گر را در هم شكست و دولت طراز نوين ايجاد كرد. بلافاصله دهقانان مجاناً زمين گرفتند ومالكيت بزرگ اربابي بر افتاد. كليه قروض و اقساط دهقانان ملغي گشت. انقلاب حق ملل را در تعيين سرنوشت خويش تا سر حد جدايي اعلام و تامين كرد.
انقلاب كبير اكتبر سوسياليستي داراي اهميت بزرگ جهاني – تاريخي است. اين انقلاب تمام بناي سرمايه داري دنيا را از بنياد به لرزه انداخت، جهاني را كه يكپارچه تحت انقياد امپرياليسم بود به دو نيم كرد و در يكي از بزرگ ترين كشورهاي جهان ديكتاتوري پرولتاريا را مستقر ساخت. تلاشي سيستم مستعمراتي امپرياليسم و اوج نهضت كارگري و جنبش آزادي بخش ملي را موجب گشت . انقلاب بناي سيستم نوين سوسياليستي را آغاز نهاد.
22 ـ انكيزيسيون
این واژه را «تفتیش عقاید» نیز ترجمه کرده اند وعبارت بوده از دادگاه های ویژه کلیسای کاتولیک که به دستور پاپ اعظم ترتیب می یافت وهدفش سرکوب همه مخالفین پاپ و سیطره ایدئولوژیک و سیاسی او بو . در این دادگاه ها هر آزاد اندیش ترقیخواهی را به نام ملحد و بی د ین محکوم می کردند، به زندان می انداختند، شکنجه می کردند، می کشتند، زنده می سوزاندند. این محاکم ظلمت بار حربه دستگاه جبر و اختناق از قرن سیزدهم میلادی تشکیل شد و در تمام دوران قرون وسطی وسیله جابرانه و مدهشی در دست کلیسای کاتولیک علیه همه مخالفین دگمه های فرسوده کلیسا ونظام فئودالی بود. قرن های متوالی عده ای از بزرگ ترین دانشمندان، ادبا، متفکرین، نویسندگان، پزشکان، هنرمندان، روشنفکران عصر، درخشان ترین سیماهای آن دوران، مبارزان راه آزادی محرومان و ستمدیدگان وهمچنین عده کثیری از مردم ساده و عادی که مورد بی مهری و غضب عمال کلیسا قرار می گرفتند قربانی انکیزیسیون شدند. «الحاد» اتهام اساسی در تمام این محاکمه ها بود. انکیزیتورها یعنی دادستان ها و قضات این دادگاه های تفتیش عقاید از به کاربردن وحشیانه ترین اسلوب های شکنجه که هنوز هم شهرت خود را حفظ کرده ابایی نداشتند. انکیزیسیون در عین حال وسیله ای برای جمع آوری ثروت در دست ستمگران، غارت اموال محکومین و اعمال فشار وایجاد وحشت و رعب در بین مردم بود. هنوز هم در داخل کلیسای کاتولیک بقایای این شیوه مثلاً به صورت تهیه فهرست کتب ممنوعه وسازمان مبارزه علیه اندیشه های ترقی خواهانه انقلابی وجود دارد.
اگر چه از آخرین زنده سوزاندن دستگاه انکیزیسیون نزدیک به یک قرن و نیم می گذرد ولی روش انکیزیسیون ـ محاکم فرمایشی و احکام جابرانه ـ همچنین به بیداد خود علیه بهترین فرزندان خلق زحمتکش، علیه آزادیخواهان ادامه می دهند. در میهن ما به حق دستگاه دادرسی ارتش را محاکم تفتیش عقاید می نامند و دادگاه های در بسته نظامی و سازمان امنیت را به انکیزیسیون تشبیه می کنند. سازمان امنیت و دادگاه های نظامی با نقض تمام اصول قانون اساسی ایران و قواعد دادگستری، با نقض منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر همه کسانی را که با استبداد و شیوه های نو استعماری مخالفند به اتهاماتی نظیر اقدام علیه امنیت کشور، توطئه علیه سلطنت مشروطه و غیره ـ همچون اتهام الحاد در قرون وسطی ـ دستگیر می کنند، شکنجه می دهند، به پای چوبه اعدام می فرستند، زندانی و تبعید می کنند.
23 ـ اومانیسم ( Humanisme)
اومانیسم یعنی سیستم عقایدی که وجه مشخصه آن رواج انسان دوستی و علاقه به سعادت نیکبختی بشر و احترام به شخصیت و مناعت انسانی است. از نظر تاریخی چنین سیستم تفکری درقرون 14 و 16 میلادی به مثابه یک نهضت اجتماعی و ادبی ظاهر شد که در عمل علیه ایدئولوژی فئودالی و قشریون مذهبی بود. این سیستم تفکر در آن زمان متعلق به گروه محدود از روشنفکران بود که منعکس کننده مبارزه بورژوازی رشد یابنده بودند و می خواستند زنجیرهای اجتماعی و معنوی فئودالیسم را پاره کنند. روشنفکران وماتریالیست های فرانسه در قرن هیجدهم برجسته ترین نمونه های طرز تفکر اومانیستی را عرضه داشتند آن ها بودند که شعار «آزادی، برابری و برادری» را اعلام کردند، ولی این شعارها در عمل و همزمان با تحول سرمایه داری در چارچوب منافع بورژوازی محدود شد تا جایی که به آزادی استثمار منحصر گردید و بالاخره هم فاشیستم و میلیتاریسم هیچگونه اثری از آن ها باقی نگذاشت.
مفهوم اومانیسم در آثار سوسیالیست های تخیلی نظیر سن سیمون، فوریه و اوئن محتوی اجتماعی جدیدی یافت. این محتوی شامل الغای استثمار وستم و تکامل شخصیت فرد میشد ولی این ها نیز به شناسایی قوانین عینی جامعه و نقش مبارزه طبقاتی توجهی نداشتند و اومانیسم آن ها غیر فعال و آرزو مانند بود. مارکسیسم عالی ترین نوع اومانیسم ،انسان دوستی واقعی مبارز و فعال را عرضه داشت. هدف اومانیسم سوسیالیستی آزادی کامل زحمتکشان از زنجیر استثمار، از هر گونه ستم و عدم تساوی اجتماعی، کسب وسیع ترین آزادی های واقعی برای انسان، ایجاد گسترده ترین عرصه ها برای رشد و بارور شدن استعدادهای افراد و بهترین شرایط رشد همه جانبه شخصیت انسانست. این اومانیسم بر شالوده مستحکم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سوسیالیسم، مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید و الغای استثمار فرد از فرد قرار دارد.
24 ـ ایدئولوژی ( Ideologie )
ایدئولوژی عبارتست از سیستم نظریات و اندیشه های سیاسی، حقوق، هنری، مذهبی، فلسفی و نظریات در زمینه اخلاق. ایدئولوژی بخشی است از روبنا و دارای خصلت طبقاتی است و بنابر این در آخرین تحلیل منعکس کننده مناسبات اقتصادی ـ زیربنای جامعه است. در جامعه ای که به طبقات متخاصم تقسیم شده یکی از اشکال مبارزه طبقاتی پیکار ایدئولوژیک است. منافع طبقات ارتجاعی و در حال نابودی حکم می کند که واقعیت نفی شود و حقیقت زیر پا گذاشته شود و به همین جهت ایدئولوژی این طبقات غیر حقیقی است، منعکس کننده واقعی حقایق نیست، علمی نیست. برعکس منافع طبقات مترقی و انقلابی به ایجاد ایدئولوژی منعکس کننده واقعیت و علمی کمک می کند. مارکسیسم ـ لنینیسم آن ایدئولوژی علمی و حقیقی است که بیان گر منافع طبقه کارگر و ا کثریت عظیم توده زحمتکش و بشریت خواستار صلح، ترقی و آزادیست. در این اواخر فلاسفه بورژوا شایع می کنند که داشتن ایدئولوژی مغایر با برخورد علمی به مسائل و واقعیت است. آن ها ایدئولوژی را امری ذهنی خالص، بدین پایه عینی و نتیجه اندیشه مجرد گروه ها یا دسته های حزبی خاص دانسته و ادعا می کنند که باید فلسفه و علوم را ازوجود هر نوع ایدئولوژی پاک کر .( آنچه که ایدئولوژی زدایی یا desideologisation نام گرفته است) نتیجه چنین روشی جز آن نیست که به طور مصنوعی علم و فلسفه از مبارزه طبقاتی و از واقعیات اجتماعی جدا شود. هدف اصلی از این دعوی نفی ضرورت ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنینیسم یعنی تنها ایدئولوژی واقعاً علمی است.
تکامل ایدئولوژی اگر چه وابسته به مناسبات اقتصادیست، ولی در عین حال دارای استقلال نسبی نیز هست. نمونه این استقلال نسبی را در این امر به ویژه می بینم که محتوی ایدئولوژی را نمی توان بی واسطه و مستقیماً با علل اقتصادی توضیح داد. به علاوه رشد عامل اقتصادی و ایدئولوژی هم زمان و موازی نیست. استقلال نسبی ایدئولوژی به این جهت نیز هست که بر تکامل ایدئولوژی، بر تحولات سیستم نظریات و اندیشه ها، یک دسته از عوامل که دارای ماهیت غیر اقتصادی هستند نیز تاثیر می گذارند. از این قبیل است تاثیر اشکال مختلف ایدئولوژی یکی بر دیگری و نقش مشخص این یا آن ایدئولوژی و غیره.
مقاله در فرمات PDF : بازگشت