واژه نامه سیاسی
44 ـ دگماتيسم ( Dogmatisme )
از واژه دگم به معناي حكم جامد آيه آسماني، فرمان لايتغير مشتق است و به آن شيوه و اسلوب تفكر اطلاق مي شود كه پايه آن مفاهيم تغيير ناپذير، فرمول ها و دستورهاي متحجر بدون توجه به دستاوردهاي تازه علم و عمل، بدون توجه به شرايط مشخص زمان و مكان است. از نظر فلسفي دگماتيسم اصل مشخص بودن حقيقت يعني وابستگي حقيقت را به شرايط زماني ومكاني نفي مي كند. در فلسفه معاصر، دگماتيسم وابسته به اساليب ضد ديالكتيكي است كه تكامل و تحرك جهان و رشد اشياء و پديده ها را نفي مي كند.
يكي از علل دگماتيسم عدم درك اين نكته است كه قوانين ديالكتيك رشد، در شرايط مختلف تاريخي، در اشياء و پروسه هاي مختلف، به صور مختلف ظاهر شده وعمل مي كند.
از نظر تاريخي پيدايش دگماتيسم وابسته به پيدايش اديان و باور به آنست كه حقايق جاويدان و فرامين انتقاد ناپذير و اجباري براي همه كس وجود دارد. اين طرز فكر تفكر تعبدي سپس به فلسفه و علم و سياست سرايت كرده است.
از نظر سياسي دگماتيسم منجر به علل سكتاريستي، تحجر، نفي ماركسيسم خلاق، ذهني گري و ناديده گرفتن حقايق موجود و شرايط تغيير يافته، جدايي كامل تئوري و عمل مي شود.
دگماتيسم مانند روبزيونيسم در شرايط كنوني خطر بزرگي عليه نهضت بين المللي كارگريست. دگماتيك ها شرايط متغير رشد را در نظر نمي گيرند، لجوجانه به فرمول هاي جامد و كهنه مي چسبند كه پاسخگوي شرايط ديگري بوده اند. يك وجه مشخصه دگماتيك ها به كار بردن جمله پردازي هاي انقلابي نما، چپ نما و افراطي گري و شعار پراكني دور از عمل است كه هرگز منجر به يك سياست و روش واقعاً انقلابي و ثمر بخش نمي شود. لنين به همه كمونيست ها مبارزه بي امان عليه دگماتيسم و هرگونه طرز انديشه و عمل ناشي از آن را توصيف مي كرده است.
كلاسيك هاي ماركسيستي بارها تكرار كرده اند كه آموزش آن ها دگم نيست، آموزش عمل است.
45 ـ دماگوژی ( Demagogie )
دماگوژي را «عوامفريبي» يا «مردم فريبي» ترجمه كرده اند و آن عبارتست از اغواء خلق از طريق دادن مواعيد و شعارهاي فريبنده و دروغين. دماگوگ يا عوامفريب كسي است كه ادعاي او دروغ با وعده هاي بي پايه و بدون پشتوانه، با تحريف حقايق سعي مي كند مردم را به سوي خود بكشد و موافقت و تحسين وپشتيباني آنان را جلب كند.
آوردن نمونه براي نشان دادن مفهوم دماگوژي يا عوامفريبي زائد است. دماگوژي به مثابه يكي از اساسي ترين اساليب و طرز عمل سياست احزاب بورژوايي و دولت هاي ضد خلقي در ايران رواج كامل دارد و يك دستگاه تبليغاتي و عظيم با استفاده از راديو، تلويزيون، جرايد، آگهي ها، رپرتاژ، مصاحبه ها، نطق ها، مراسم تشريفاتي و غيره و غيره سرگرم اين كار است. هدف همان طور كه گفتيم اغواء مردم است از راه سخنان فريبنده، كاهي را كوهي جلوه گر ساختن و وعده هاي سرخرمن دادن.
نمونه ديگر دماگوژي كه در داخل توده مردم زبان بسيار به بار مي آورد اغواي مردم از طريق دادن شعارهاي به ظاهر انقلابي و فريبنده، ايراد سخنان به ظاهر مبارزه جويانه ولي بي محتوي است كه هدف آن هم جلب موافقت مردم تنها به اتكاء همين فريبندگي جملات مطنطن بدون پشتوانه عمل واقعاً انقلابي پيگير و اصولي است. چپ رو ها معمولا در ايران اين چنين جملات و دادن اين گونه شعارهاي عوام فريبانه چيره دستند. در حالي كه امپرياليسم و ارتجاع كمتر از هر چيز از اين گونه شعارهاي بي محتوي زيان مي بينند و بيش از هر چيز در مقابل اين جملات به ظاهر انقلابي مقاومت مي كنند.
دماگوژي يا مردم فريبي با سياست و روش مبارزه منطقي اصولي و پي گير حزب كمونيست بيگانه است. حزب طبقه كارگر از «عوامفريب» و «دنباله روي» و «وجهه طلبي» كه با عوام فريبي همراهند اكيداً احتراز دارد و هميشه تحليل واقعي را مطرح مي سازد و توده ها را در چارچوب امكانات واقعي به سوي هدف هاي مطلوب انقلابي سير مي دهد و اگر در اين يا آن مرحله از سياست صحيح، علمي و انقلابي خود با دشواري هايي از جهت توضيح و اقناع روبرو شود با تمام قوا مي كوشد اين وظيفه را انجام دهد نه آنكه به خاطر وجهه طلبي ارزان، دست به عوام فريبي بزند.
46 ـ دمكراسی ( Democratie )
دمكراسي از واژه يوناني دموس ( يعني خلق ، مردم) و كراتوس ( يعني حاكميت، قدرت) مشتق است. دمكراسي يكي از انواع حاكميت بوده و وجه مشخص آن اعلام رسمي اصل تبعيت اقليت از اكثريت و به رسميت شناختن آزادي و حقوق مساوي افراد و اتباع است. ولي اين تنها يك تعريف و فرمول صوريست كه جامعه شناسي بورژوازي بدان بسنده مي كند و دموكراسي را جدا از شرايط اقتصادي و اجتماعي زندگي جامعه بررسي كرده، وضع واقعي و عملي موجود را ناديده مي گيرد. نتيجه چنين بررسي صوري، ادعاي موجود «دمكراسي خالص» است كه ماهيت طبقاتي اجتماع، تضاد و مبارزه طبقاتي را نفي مي كند. رفرميست ها مبلغ چنين دمكراسي ادعايي هستند. در واقع هر دمكراسي به مثابه شكلي از سازمان سياسي اجتماع، در آخرين تحليل به شيوه توليد معيني خدمت مي كند و توسط آن تعيين مي شود.
مضمون و شكل دموكراسي در طول تاريخ تكامل حاصل كرده و همواره و كاملا وابسته به فرماسيون اجتماعي ـ اقتصادي مربوطه بوده و با خصلت و شدت مبارزه طبقاتي پيوند داشته است. در جوامع منقسم به طبقات متناقض، دموكراسي عملاً تنها براي نمايندگان طبقه حاكمه وجود دارد. در جامعه سرمايه داري، دموكراسي يكي از اشكال حاكميت و سلطه طبقه بورژوازي است شكلي است كه ماهيتش ديكتاتوري اين طبقه استثمارگر بر اكثريت محروم مي باشد. تكامل اين طبقه (كه در آغاز ضد فئودالي و مترقي است) وي را در تشكيل مجالس مقننه، تدوين قونين اساسي، تدوين قوانين اساسي، تاسيس موسسات داراي نمايندگي و به نسبت فشار و نيروي مردم و مبارزه توده ها، در احترام به حقوق مدني و آزادي اجتماعات و انتخابات و قلم و بيان (كه اغلب و ماهيتا صوري است ذي نفع مي كند ولي تمامي دستگاه حكومتي و طرز عمل واقعي دولت متوجه آنست كه زحمتكشان را از شركت در حيات سياسي باز دارد، جلو فعاليت توده ها را بگيرد و درهمه جا مدافع منافع طبقاتي اقليت استثمار گر باشد. هيچ يك از حقوق اعلام شده داراي تضمين مادي و علمي نيست و نهادهاي سياسي ـ پارلمان و مجالس محلي، دستگاه هاي اداري و سازمان هاي منتخب ـ در خدمت طبقه حاكم قرار مي گيرند و وسيله اجراي سياست آن طبقه مي گردند.
وجه مشخصه دمكراسي بورژوايي عبارتست از پارلمانتاريسم با تفكيك قواي سه گانه به ويژه قواي مقننه و اجراييه از هم با تمايل روز افزون به تحكيم و بالا بردن نقش قوه اجراييه است. در عصر امپرياليسم تنها نيروي مبارزه مداوم زحمتكشان مي تواند حقوق و آزادي هاي دموكراتيك را حفظ كند و جلو ارتجاع ديكتاتوري، اختناق و فاشيسم را بگيرد. بورژوازي هر جا كه بتواند اصول دموكراسي را لگد مال مي كند، به سوي سياست اختناقي مي گرايد و در بسياري كشورهاي رژيم هاي ترور واختناق ايجاد كرده و به ميليتاريسم بين المللي احزاب كمونيست و كارگري (1969) پيرامون اهميت نبرد در راه دموكراسي درچهار چوب پيكار ضد امپرياليستي منجمله چنين گفته مي شود:
«مبارزه عليه امپرياليسم كه در تلاش خفه كردن آزادي هاي اساسي انسان است با نبردي خستگي ناپذير به خاطر دفاع و تحصيل آزادي بيان، مطبوعات، اجتماعات، تظاهرات، تشكيلات، به خاطر برابري حقوق افراد مردم، به خاطر دموكراتيزه كردن تمام جوانب زندگي اجتماعي ملازمه دارد. ضرور است كه عليه هر گونه اقدام و هرگونه قانوني كه ارتجاع به قصد پايمال كردن حقوق و آزادي هاي دموكراتيك عملي مي كند مقابله قطعي صورت گيرد. اين آزادي هاي دموكراتيك خود ثمره نبرد هاي طولاني طبقاتي است مي بايستي با پي گري چه در مقياس ملي و چه در صحنه بين المللي براي رهايي ميهن پرستان و دموكرات هايي كه جانشان به مخاطره مي افتد مبارزه كرد. بايد عليه احكام جابرانه محاكماتي كه كمونيست ها و ديگر ميهن پرستان در معرض آن قرار مي گيرند مبارزه كرد. بايد براي آزادي ميهن پرستان و دموكرات هاي زنداني و به خاطر دفاع از حق پناهندگي سياسي مبارزه كرد.
در ميهن ما دموكراسي پايمال گرديده، شكل حكومتي استبداد سلطنتي است. شاه كارگردان اصلي رژيم، قدرت مطلقه خود را به حدي بسط داده كه در واقع كليه قواي دولتي در دست او متمركز شده، سازمان امنيت، محاكم نظامي، احزاب دولتي و مجالس فرمايشي وسيله اجرايي اين حكومت مستبده فرديست. از آزادي هاي ابتدايي و اصول دموكراتيك، آزادي احزاب و اجتماعات، آزادي بيان و قلم، آزادي انتخابات و مطبوعات اثري نيست. خصلت ضد دموكراتيك و بوروكراتيك رژيم مرتباً بسط مي يابد. فرد پرستي و استناد به دستور شاه جانشين نظارت دموكراتيك در امور دولتي و حكومت پارلماني شده، هر گونه مخالفتي يا مقاومتي با شدت و خشونت سركوب مي شود. در اين شرايط مبارزه براي دموكراسي به وظيفه عمده بدل مي شود. اين دموكراسي نيز از آنجا كه جامعه ما طبقاتي است نمي تواند چيزي غير از دموكراسي بورژوايي آن طور كه در قانون اساسي و منشور حقوق بشر ذكر شده است باشد. دعوي سخنگويان رژيم دائر بر آن كه آنها گويا نوع سومي از دموكراسي يافته اند كه نه دموكراسي بورژوايي و نه دموكراسي سوسياليستي است، نمي تواند داراي مبناي علمي و محتوي واقعي باشد. در سند تحليلي از وضع كشور و وظايف مبرم حزب ما كه توسط حزب توده ايران تهيه شده مبارزه در راه آزادي هاي دمكراتيك مبارزه اي وسيع و همه جانبه خوانده شده است كه شامل عرصه هاي گوناگون حيات اجتماعي و حرفه اي، سياسي و فرهنگي، قضايي و اداري وغيره مي شود. اين مبارزه ايست در راه بسط فعاليت و آزادي هاي سنديكايي، در راه آزادي سازماني، صنفي و حرفه اي در راه آزادي همه زندانيان و تبعيديان و محكومين سياسي، در راه تامين بازگشت پناهندگان سايسي، در راه الغاي دادگاه هاي نظامي و سازمان امنيت در راه آزادي انتخابات در راه آموزش به زبان مادري براي همه خلق ها و اقليت هاي ايران در راه علني شدن كليه احزاب ملي و دموكراتيك ...
شكل هاي دموكراسي - شكل واقعي آن ـ دموكراسي سوسياليستي است. زيرا كه به سود اكثريت عظيم زحمتكشان و حافظ منافع آنانست. شالوده اقتصادي آن مالكيت جمعي بر وسائل توليد است. تنها در جامعه سوسياليستي است كه حق مساوي همه افراد مي تواند تامين شود. تا در جامعه استثمار هست، تا آلت استثمار ـ وسائل توليد ـ در دست طبقات بهره كش است نوع دموكراسي نمي تواند واقعي و اصيل باشد. در سوسياليسم تساوي واقعي افراد صرفنظر از جنس، نژاد، مذهب و مليت در همه امور، در كليه شئون اقتصادي، سياسي و فرهنگي، نژاد، مذهب و مليت د رهمه امور، در كليه شئون اقتصاد، سياسي و فرهنگي و حق مساوي در شركت در رهبري اجتماع و دولت تامين مي شود.
طي تكامل جامع سوسياليستي، دموكراسي سوسياليستي به تدريج عميق تر و وسيع تر مي شود و منجر به زوال دولت و جايگزين شدن آن به «خودگرداني اجتماعي» مي گردد.
47 ـ دولت
دولت سازمان سياسي جامعه و مهم ترين وسيله براي تامين تسلط طبقه ايست كه از نظر اقتصادي در جامعه نقش حاكم دارد. وظيفه اساسي دولت حفظ و تحكيم آن نظام اقتصادي و دفاع از آن طبقه ايست كه زاييده آن بوده است. از نظر تاريخي دولت هم زمان با پيدايش جوامع منقسم به طبقات به وجود آمد. از همان زماني كه دوران بردگي با دو طبقه اصلي بردگان و برده داران پيدا شد دولت نيز به مثابه ارگان سياسي كه وسيله تامين منافع برده داران عليه بردگان بود، ايجاد گشت. وسائل اساسي كه دولت براي انجام وظايف خود به كار مي برد عبارتست از ارتش، پليس، دستگاه هاي امنيتي و جاسوسي و اطلاعاتي، زندان ها و غيره. بين نوع دولت و شكل آن بايد تفاوت قائل شد.
نوع دولت را آن نظام اقتصادي تعيين مي كند كه اين دولت وظيفه دار حفظ و دفاع از آنست و آن طبقه اي كه قدرت حاكمه را در دست دارد. بنابر اين در طول تاريخ جوامع طبقاتي سه نوع دولت يافت مي شود: دولت نوع بردگي، دولت نوع فئودالي و دولت نوع سرمايه داري. در هر يك از اين دوران هاي اجتماعي، اقتصادي، صرفنظر از اشكال حكومتي، نوع دولت و ماهيت آن يگانه است. ولي شكل هر دولت ممكن است در اين يا آن كشور و در هر دوران معين فرق كند ماهيت طبقاتي و اقتصادي آن مي تواند اشكال مختلفي به خود بگيرد. اشكال دولتي اغلب وابسته به شرايط تاريخي، سنن گذشته، وظايف متغير براي حفظ تسلط طبقاتي و همچنين وابسته به حدت مبارزه طبقاتي و تناسب نيروها در هر جامعه است. مثلا جمهوريت يا سلطنت از اشكال دولت است و هر يك از آن ها نيز مي تواند اشكال مختلفي پيدا كند مثل سلطنت مشروطه يا سلطنت استبدادي، جمهوري با قدرت پارلماني يا جمهوري با اختيارات رئيس جمهور و غيره. حتي در دوران بردگي ميتوان هم شكل وجود سلاطين خودكامه را يافت هم شكل جمهوري (مثلا دريونان باستان)، ولي اين تفاوت شكل در ماهيت دولت در آن زمان كه نوع بردگي بود تغييري نمي دهد. در نظام سرمايه داري نيز در طي تاريخ هم شكل دموكراسي بورژوازي با آزادي نسبي بيان و مطبوعات و اجتماعات و تساوي درمقابل قانون و احترام به حقوق بشري به ويژه در دوران رشد سرمايه داري و مبارزه اش با فئوداليسم پيدا شد و هم شكل ارتجاعي، ازادي كشي و حق فاشيستي كه ديكتاتوري آشكار و خفقان آور عليه توده هاي مبارز و حق طلب مردم است. با وجود اهميت اساسي كه نوع دولت دارد و اساس تغيير آن گذار از يك دوران اجتماعي ـ اقتصادي به دوران عالي تر است، اشكال حكومتي نيز براي توده هاي مردم و مبارزه آن ها حائز اهميت ويژه ايست. جمهوريت شكلي ازحكومتي است كه در آن ارگان هاي عالي قدرت دولتي را براي مدت معيني انتخاب مي شون . سلطنت آن شكلي است كه يك شخص تنها بر پايه وراثت رئيس كشور است. در عصر كنوني به جز عده معدودي از كشورها در اكثريت مطلق ممالك شكل جمهوري دولت استقرار يافته و شكل سلطنت به منزله يك مقوله سخت كهنه و فرسوده به بايگاني تاريخ سپرده شده است. تازه در برخي از كشورها نيز كه اين شكل هنوز موجود است ماهيت اوليه اش به كلي تغيير يافته و بنا به برخي سنن از كشورها نيز كه اين شكل هنوز موجود است ماهيت اوليه اش به كلي تغيير يافته و بنا به برخي سنن محافظه كارانه همچنان حفظ مي شود بدون آن كه شاه قدرت و اختيار ويژه اي داشته باشد و مقام غير مسئول است. چنين است شكل حكومتي سلطنتي در كشورهايي نظير سوئد و نروژ و انگلستان و غيره .
اين گونه شكل دولتي را سلطنت مشروطه مي نامند كه در آن همان طور كه نياكان مشروطه خواه ما گفته اند شاه فقط سلطنت مي كند نه حكومت و كليه قدرت ناشي از مردم و متعلق به ملت است. در عصر كنوني تنها در دو سه كشور جهان سلطنت استبدادي وجود دارد نظير ايران و عربستان سعودي. اين ارتجاعي ترين شكل دولتي است و در آن عملاً قدرت هاي سه گانه در دست شخص شاه متمركز شده، آزادي هاي دموكراتيك از مردم سلب شده و شاه عملاً مطلق العنان و تام الاختيار است. اين شكل حكومتي با تمام مختصات آن نظير كيش شاه پرستي در نيمه دوم قرن بيستم هيچ گونه توجيهي ندارد. در جوامع پيش افتاده، پس از انقلاب كبير فرانسه واژه شاپرست معادل با مفهوم مرتجع افراطي تلقي مي گردد. مبارزه خلق ها براي تغيير شكل حكومتي و استقرار دموكراسي حتي در چهار چوب دوران اجتماعي ـ اقتصادي معيني كاملاً موجه و قانوني و حق است و پيكار نهايي براي تغيير بنيادي نوع دولت در ايجاد نظام برتر اجتماعي - اقتصادي را تسهيل مي نمايد.
48 ـ دیکتاتوری پرولتاریا (Dictature du proletariat )
عبارتست از قدرت دولتی طبقه کارگر در نتیجه انحلال نظام سرمایه داری و در هم شکستن ماشین دولتی بورژوازی ایجاد می گردد. دیکتاتوری پرلتاریا محتوی اساسی انقلاب سوسیالیستی و شرط اساسی انجام آن و نتیجه اساسی پیروزی آنست. آموزش مربوط به دیکتاتوری پرلتاریا از مهم ترین اصول تئوری مارکسیسم ـ لنینیسم است. پرولتاریا از قدرت دولتی از سیادت سیاسی خود برای درهم شکستن مقاومت استعمارگران، برای تحکیم پیروزی انقلاب، برای جلوگیری از هرگونه تثبیت به خاطر بازگرداندن قدرت بورژوازی، برای دفاع در مقابل تجاوزات ارتجاع بین المللی استفاده می کند. با این حال دیکتاتوری پرولتاریا عملی خلاق و سازنده است. دیکتاتوری پرولتاریا وسیله ایست برای جلب توده عظیم زحمتکشان به سوی طبقه کارگر و بسیج آن ها در ساختمان جامعه نو ـ جامعه سوسیالیستی. دیکتاتوری پرولتاریا اساسی ترین وسیله تحول بنیادی و همه جانبه در همه شئون حیات جامعه، در اقتصاد و سیاست و فرهنگ و طرز زندگی و تربیت کمونیستی توده ها و بنای جامعه سوسیالیستی است. دیکتاتوری پرولتاریا افزار عمده سیاسی برای ساختمان سوسیالیسم است.
دیکتاتوری پرولتاریا نتیجه قانونمند رشد مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه داریست و زمینه را برای ایجاد وسیع ترین دمکراسی به سود توده زحمتکش علیه اقلیت استثمارگر آماده می کند. حال آن که دموکراتیک ترین شکل جمهوری بورژوازی جز دیکتاتوری اقلیت استثمارگر بر اکثریت محروم چیزی نیست .
شالوده دیکتاتوری پرولتاریا و اصل عالی آن عبارتست از اتحاد بین طبقه کارگر و دهقانان با رهبری طبقه کارگر. پایه اجتماعی دیکتاتوری پرولتاریا ضمن ساختمان جامعه سوسیالیستی مرتباً وسیع تر و محکم تر می شود. نیروی رهبری کننده اساسی در سیستم دیکتاتوری پرلتاریا حزب کمونیست این گردان پیشاهنگ طبقه کارگراست. در این سیستم سازمان های مختلف توده ای و صنفی زحمتکشان (سندیکاها، کئوپراتیوها و غیره) احتمالاً سایر احزاب که دیکتاتوری پرولتاریا و اصل بنای سوسیالیسم را پذیرفته اند ، مجالس ملی و محلی نمایندگان زحمتکشان وارد می شوند.
دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها مغایر با دموکراسی سوسیالیستی نیست بلکه ضامن آنست، ضامن آن که دموکراسی به خلق خدمت کند و از منافع توده زحمتکش یعنی اکثریت عظیم جامعه حمایت نماید و در قبال توطئه های ضد انقلابی داخلی وتجاوزات امپریالیستی حفظ گردد، زیرا دمکراسی تا زمانی که تضاد طبقاتی وجود دارد، همیشه مسئله ای طبقاتی است.
از نظر تاریخی نخستین شکل دیکتاتوری پرولتاریا کمون پاریس (1871) بود که مارکسیسم را با تجربیات تاریخی بسیار گران بهایی غنی ساخت. این «نخستین یورش بسوی افلاک» به مارکس امکان داد درباره شکل دولتی جامعه آینده نتیجه گیری لازم به عمل آورد. مارکس نوشت:
«مبارزه طبقاتی ناگزیر به دیکتاتوری پرلتاریا می انجامد و ... دولت دوران گذار... چیزدیگری جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد. »
شوراها شکل دیگر دیکتاتوری پرولتاریاست که لنین آن را در نتیجه تجربه انقلابات روسیه (1905 و 1917) کشف کرد. لنین خاطر نشان ساخت که مسئله دیکتاتوری پرولتاریا مسئله عمده مارکسیسم است. او در قبال دمکراسی بورژوازی که بیانگر منافع اقلیت دموکراسی است، بیانگر منافع اکثریت قاطع مردم است و موجبات شرکت کاملاً وسیع مردم را در اداره جامعه و دولت فراهم می سازد. درباره شکل شورها لنین نوشت:
«آن از هر جمهوری پارلمانی بورژوازی به مراتب دموکرات تر است. حکومتی که درهای آن بر روی همگان گشوده است. تمام فعالیت خود را در انظار توده ها انجام می دهد. مناسب حال توده هاست و از توده ها ریشه می گیرد.»
دموکراسی توده ای شکل جدیدتر دیکتاتوری پرولتاریاست که پس از جنگ دوم جهانی پدید شد. هر خلقی می تواند با انقلاب سوسیالیستی خود، شکل جدیدی از دموکراسی سوسیالیستی برای توده ها، شکل جدیدی از دیکتاتوری پرولتاریا را ایجاد و تجربه تاریخی را غنی تر کند. درهر حال این تجربه نشان می دهد که در شرایط تضاد طبقاتی، پرولتاریا نظام نوین را تنها به اتکاء قدرت دولتی خود می تواند بنا نهد.
دیکتاتوری پرولتاریا خود هدف نیست بلکه یک ضرورت تاریخی و تنها وسیله گذار به جامعه بدون طبقات و دیکتاتوری است. طی دوران ساختمان سوسیالیسم دیکتاتوری پرولتاریا تغییر می پذیرد و اشکال و طرز عمل آن تحول می یابد و طی یک پروسه طولانی و تدریجی، دولت دیکتاتوری پرولتاریا به صورت دولت تمام خلق در می آید.
گذار از دیکتاتوری پرولتاریا به سازمان سیاسی تمام خلق به هیچ وجه به معنای تضعیف دولت سوسیالیستی نیست برعکس فقدان تضاد آشتی ناپذیر طبقاتی در ا ین مرحله و تحکیم دائمی وحدت معنوی ـ سیاسی سراسر جامعه و وسیع ترین شالوده اجتماعی را برای دولت تمام خلق فراهم می سازد .
رشد نظام دولتی سوسیالیستی درزمینه سیاسی به معنای رشد مداوم دموکراسی سوسیالیستی شرکت هر چه بیشتر مردم در رهبری امور و حل کلیه مسائل دولتی و اجتماعی به دست خود توده زحمتکش است.
49 ـ دیوار چین
یک دیوار بسیار عظیم و طویل است که طی چندین قرن با کادر متوالی میلیون ها نفر در قسمت شمالی چین ساخته شد. قسمت مهم ساختمانی دیوار به ویژه در قرن سوم قبل از میلاد صورت گرفت. دیوار مزبور از استان گان سو تا دریای زرد امتداد داشته و هدف از ساختن آن جلوگیری از یورش ها و شبیخون ها و حملات قبایل و عشایر شمالی و حفاظت مناطق واقع در جنوب آن بوده است. این دیوار قریب به چهار هزار کیلومتر درازا و تا 10 متر بلندا و هفت متر پهنا دارد و اکنون بخش مهمی از آن ویران شده است. با این وسیله دفاعی سابق قسمت مهمی از سرزمین چین باستان ازنواحی دیگر شمالی مجزا شد. اصطلاح دیوارچین در مباحث سیاسی و اجتماعی به معنای جدا کردن کامل، مجزا کردن قطعی، ایجاد سد غیر قابل عبور و نظایر این مفاهیم مورد استعمال فراوان دارد. مثلا وقتی می گوییم بین انقلاب بورژوا دمکراتیک و انقلاب سوسیالیستی در عصر ما دیوارچین وجود ندارد یعنی در صورت رهبری طبقه کارگر می توان از یکی به دیگری گذشت و این دو از هم کاملا مجزا نیستند. یا وقتی رژیم نمی تواند بین حزب طبقه کارگر و توده مردم زحمتکش دیوار چین ایجاد کند یعنی آن که قادر نخواهد بود پیوندهای بنیادی بین حزب و زحمتکشان را قطع کند و بین آنان تفرقه افکند.
مقاله در فرمات PDF : بازگشت