راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل پنجم - تئوری شناخت

 

عمل و تئوری

بدون وحدت آنها

شناخت کامل نيست

 

درس 31- نقش پراتيک در شناخت

1- توضيح مقوله پراتيک

2- پراتيک - مبدا و نيروی محرکه شناخت

3- پراتيک - محل شناخت

4- پراتيک - هدف شناخت

5- تئوری و پراتيک

 

            پراتيک از مقولات اساسي در تئوری شناخت و کليد فهم اين تئوري است. مارکسيسم با کشف نقش قاطع و اساسي پراتيک در روند شناخت، انقلابي در تئوری شناخت به وجود آورد.

(1)

انسان ها از همان اولين گام های موجوديت خود ناگزير بودند کار کنند و وسائل زندگي به دست آورند. کار و فعاليت به صورت اجتماعي با کمک ابزار توليد و به ياری زبان انجام مي گرفت. انسان ضمن کار توليدی و طي برخورد با پديده ها و نيروهای طبيعت اين پديده ها و نيروها را کم کم و گام به گام شناخت از آن ها بهره گرفت و آن ها را مطابق با هدف های خويش تغيير داد.

پراتيک عبارت است از فعاليت انسان ها برای دگرگون ساختن و تغيير طبيعت و جامعه.

 

اجزاء متشکله پراتيک کدامند؟

- فعاليت توليدی کار و توليد مادی عنصر اساسي پراتيک است.

- کليه فعاليت های انسان در جامعه و برای تغيير جامعه نظير مبارزه طبقاتي و سياسي و فعاليت توده ها و طبقات و احزاب و دولت ها.

- کليه تجربيات علمي در رشته های مختلف علوم مشخص

- و هم چنين هر شکل فعاليت اجتماعي که در خود انگيزه دگرسازی واقعيت را ولو غير مستقيم داشته باشد (نظير فعاليت های هنری وآموزشي و پزشکي و بهداشتي و غيره) از اجزاء متشکله پراتيک به شمار مي روند.Ñ

- فلسفه مارکسيستي خصلت عيني پراتيک را خاطر نشان مي سازد:

- اولا از آن جا که بيانگر عمل متقابل مادی بين ذهن (شخص و انسان) و عين (واقعيت پيرامون) است

- ثانيا از آن جا که تنها موقعي مي تواند موثر باشد که با قانونمندی های جهان واقع تطبيق کند.

- اولا از آنجا که پراتيک يک عمل انفرادی نيست و اجتماعا توسط همه مردم در داخل جامعه سازمان داده مي شود و هدف اجتماعي دارد.

- ثانيا از آن جا که فعاليت انسان ها برای تغيير طبيعت و جامعه در طول تکامل اجتماع مرتبا تغيير مي کند و غني مي شود و طي تاريخ موثرتر و هدفمندتر مي گردد.

پراتيک در مفهوم مارکسيستي دامنه ای وسيع و اهميتي بسزا دارد که تنها به تئوری شناخت منحصر نمي شود. پراتيک اصولا پايه و اساس اجتماع است. بدون پراتيک اجتماع انساني وجود نخواهد داشت. سرشت انسان را نيز پراتيک مشخص مي کند چرا که انسان از راه پراتيک واقعيت عيني را اعم از طبيعي و اجتماعي تغيير مي دهد، خودش را از محيط پيرامون متمايز مي کند، آن را مي سازد و در ضمن خودش را نيز دگرگون نموده «مي آفريند». در اين بحث مقصود از پراتيک همه فعاليت های انسان است برای تأثير بخشيدن بر جهان مادی و دگرسازی آن، با همه اجزاء متشکله اش و به ويژه اولا فعاليت توليدی، ثانيا مبارزه طبقاتي، ثالثا تجربه علمي.

(2)

زندگي اجتماعي و کار، به تدريج انسان را به تدوين علوم مختلف برای رده بندی و منظم کردن آگاهي های خود و نتيجه گيری از آن ها و تعميم آن ها رهنمون نمود. انسان بر پايه پراتيک طولاني خويش توانست ماهيت ها را بيابد و قانونمندی ها را کشف و به نيازهای رشد جامعه پاسخ گويد، علم رياضي بر اثر ضرورت اندازه گيری سطح زمين و حجم و وسعت اشياء گوناگون و شمارش محصولات و ابزار کار، علم مکانيک و هندسه بر اثر احتياج به ساختمان مسکن و پل و سيستم آبياری، علوم اجتماعي بر اثر تجربيات و نيازهای جامعه بشری و بالاخره خود علم مارکسيسم بر اساس پراتيک مبارزه انقلابي پرولتاريا و نضج معين شرايط اجتماعي و معرفتي پيدا شد. در مقابل وظايفي که پراتيک معين مي کرد  علم و تئوری های آن در هر رشته مي بايست دست به تعميم های تازه بزند، يعني احکام کلي جديدی را تدوين کند که نتايج تجربيات را جمع بندی کرده و آن ها را به صورت عام بيان نمايد. همين خود ريشه تکامل دانش و پيشرفت تئوري است. در اين معناست که لنين مي گفت «پراتيک برتر از شناخت تئوريک است». لنين مي آموخت که زندگي و پراتيک مي بايست سنگ پايه بنای تئوری قرار گيرد.

         پراتيک نقطه شروع و سرمنشأ هر شناختي است. در روند پراتيک است که انسان با واقعيت عيني تماس مي گيرد.

پراتيک اساس و مبدأ شناخت است.

         انسان در روند پراتيک عنصری پاسيف و غيرفعال نيست. انسان تنها گرد آورنده کور تأثيرات جهان خارجي نيست بلکه در نتيجه پراتيک نه تنها اشياء و پديده های موجود را       مي شناسد بلکه بر آن ها تأثير مي کند، آن ها را تغيير مي دهد، حتي اشيائي مي سازد که در طبيعت وجود ندارند. مارکسيسم تصور غني و عميقي از پراتيک دارد و برخورد سطحي با آن را رد مي کند و پراتيک را نه تنها عمل جهان خارجي بر انسان بلکه عمل انسان بر جهان خارجي نيز مي داند، انساني که نيازهای فزاينده دارد و دامنه عملش دائما عميق تر و     وسيع تر مي شود.

پراتيک نه فقط شالوده و مبدا شناخت، بلکه نيروی محرکه اساسي شناخت است و خود شناخت سرانجام و در منتها به پراتيک سودمند منجر مي شود.

(3)

پراتيک نه فقط مبدا شناخت است بلکه ملاک و محک آن نيز هست، زيرا برای تشخيص درستي يا نادرستي شناخت برای پي بردن به اين که آيا شناسايي ما صحيح است يا نه و شعور ما بدرستي کنه مطلب را دريافته يا به راه  غلطي رفته سنگ محکم ما پراتيک است.

اگر شناخت ما از اين کوره آزمايش نيز سر بلند بيرون آمد آن گاه معلوم مي شود که شناخت ما درست است و حقيقت را منعکس نموده وگرنه شناخت ما غلط و بي پايه است. مثلا توسط آزمايش های شيميايي در آزمايشگاه ما مي توانيم کژی و راستي شناخت خود را در مورد خواص گوناگون عناصر به محک بگذاريم. ما توانسته ايم در آزمايشگاه ويتامين ها را توليد کنيم اين امر بدان معناست که ما تمام جوانب ماهوی و ساختمان و ترکيب ويتامين ها را به درستي شناخته ايم و ما توانسته ايم مواد صنعتي بي شمار مطابق نيازمندی ها و ذوق خود تهيه کنيم و کليه خواص لازم را از نظر استحکام و رنگ و زيبايي و موارد استعمال به اين اشياء عطا نماييم، همين امر ثابت مي کند که تا چه اندازه شناخت ما در مورد ماهيت اين خواص عميق و بر اين واقعيت بود که توانسته ايم نه تنها ذات و ماهيت آن ها را بشناسيم بلکه آن ها را خلق کنيم. به قول انگلس پراتيک و صنعت بهترين دليل رد عقايد "ندانم گرايان" (آگنوستيک ها) است.

پس جريان اين طور است که ما اول در نتيجه پراتيک به يک شناخت تازه مي رسيم و بعد در عمل و پراتيک اين شناخت تازه را مورد آزمايش قرار مي دهيم، اگر شناخت تازه کارآيي و ثمر بخشي خود را نشان داد و از محک تجربه گذشت معلوم مي شود که درست است.

پراتيک وسيله سنجش درستي شناخت و ملاک آن است.

پراتيک نه تنها مبداء شناخت است، نه تنها ملاک شناخت است، بلکه هدف شناخت نيز هست.

يعني شناخت انسان دارای هدف و آماج است و آن عمل آينده، پراتيک آينده يعني فعاليت بعدی انسان برای دگر سازی طبيعت و جامعه است. به عبارت ديگر شناخت به خودی خود هدف نيست، بلکه انسان جهان پيرامون خود را برای آن مي شناسد برای آن که کوشش مي کند که به قوانين تکامل آن آگاهي يابد که از نتايج شناخت خود در فعاليت عملي، در پراتيک آينده بهره گيرد. هدف ما از شناخت آن است که پراتيک خود را موثرتر کنيم و برای رسيدن به هدف خود راه درست را بيابيم. مثلا در نتيجه تجربه و پراتيک مردم ايران به ماهيت رژيم شاه به مثابه رژيمي وابسته به امپرياليسم، استبدادی و ضد خلقي آشنا شدند. اين شناخت نتيجه تجربه و پراتيک است. مردم ايران درستي اين شناخت را در هر يک از اقدامات رژيم که از ماهيت آن بر مي خواست به محک تجربه مي گذارد و مي ديد که رژيم ضد ملي و ضد دمکراتيک را به درستي شناخته است. اما هدف، اين معرفت جمعي جز اين نمي توانست باشد که راه پراتيک آينده را روشن کند، خلق های ايران را در مبارزه عليه امپرياليسم و استبداد مطلقه تجهيز و متشکل کند. خلاصه کنيم :

- پراتيک مبدأ شناخت است زيرا معرفت بر طبيعت و اجتماع با پراتيک آغاز مي شود و هر شناخت نويي با کار مولد، با مبارزه طبقاتي يا پژوهش علمي به دست مي آيد.

- پراتيک ملاک شناخت است، زيرا وقتي معرفت در محک پراتيک کارآيي خود را نشان داد معلوم مي شود که با واقعيت تطبيق دارد.

- پراتيک هدف و منتهای شناخت است زيرا با آن پراتيک راه خود را روشن مي کند. نتيجه بخش و موثر مي شود و کوشش ما برای کسب معرفت بيشتر و شناخت عميق تر، هدفي جز خدمت به پراتيک و ارتقاء سطح آن را نداردà

از آنچه گفته شد  معلوم مي شود که منشأ تئوری ها و شناخت مدون وعلمي ما پراتيک است. تئوری علمي عبارت است از مجموعه منطقي يک سيستم شناخت مدون درباره اين يا آن جهت و جنبه از واقعيت. مثل تئوری مبازه طبقاتي، تئوری نسبيت انشتين، تئوری داروينيسم انتخاب طبيعي. ولي تئوری دارای معنای گسترده تری هم هست. تئوری يک مقوله فلسفي است که در پيوند متقابل جدايي ناپذير با پراتيک قرار داشته و مقصود از آن انعکاس منطقي واقعيت عيني است از طريق تجريد (ابستراکسيون).

         بين پراتيک و تئوری وحدت ديالکتيکي، پيوند متقابل برقرار است. سرچشمه تئوری در آخرين تحليل پراتيک اجتماعي است.

         تئوری عبارت است از تعميم پراتيک (و منجمله پراتيک آزمايش های علمي) تئوری عصاره تجربه است، ملاک صحت تئوری و هدف آن نيز پراتيک است. در ضمن تئوری و پراتيک به طور نسبي مستقل از يکديگرند. همين استقلال نسبي در برابر پراتيک به تئوری امکان مي دهد که از مرزهای شناخت تجربي پا فراتر گذارده و به ماهيت و قانون برسد و بر اين اساس به نوبه خود عميقا بر پراتيک تأثير باقي گذارد.

 

         در جامعه معاصر استقلال نسبي تئوری و تأثير متقابل آن بر پراتيک بيشتر و شديدتر شده است. اولا به علت نقش روز افزون علوم در تکامل تکنيک و توليد و تبديل علوم طبيعي ( و تئوری های مربوطه) به يک نيروی بلاواسطه مولده و ثانيا به علت نقش فزاينده علوم اجتماعي در جهت يابي و تجهيز و بسيج توده ها به خاطر تغيير انقلابي جامعه و مديريت اموراجتماعي.

         تئوری به خودی خود قادر به تغيير و دگرسازی واقعيت، اعم از طبيعي يا اجتماعي نيست. همين خود وجه تمايز آن با پراتيک است. تئوری دنيای واقعي را در ماهيت و قانونمندی خود منعکس مي کند و تجربه بشری را تعميم مي بخشد و از اين راه بر پراتيک تأثير متقابل دارد و به تکامل آن کمک مي کند. اما تئوری بدون پراتيک يعني علم بدون عمل و از سوی ديگر پراتيک بدون تئوری هم يعني عمل کورکورانه.

         روشن است که پراتيک بسي غني تر، پرشاخ و برگ تر، متنوع تر و فراگيرنده تر از تئوری است. تئوری نمي تواند تمامي اين غنا و تنوع را در بر گيرد. چرا؟ هر تعميم ما در هر لحظه هر تئوری ما پس از تدوين به معنای تثبيت دستاوردها و نتايج حاصله تا آن زمان است، در حالي که پراتيک حتي دمي هم نمي آسايد و همواره به پيش مي تازد. بدون پراتيک جامعه مي ميرد. از جانب ديگر تئوری عصاره تجارب و مشاهدات و تعميم انبوه عظيم فاکت هاست که ماهيت ها و قانونمندی ها را شناخته و مدون کرده است. تئوری اگر از پراتيک زياد عقب نماند و آن را دنبال کند تجارب حاصله را منعکس و جمع بندی کند، شرايط تازه را به حساب آورد و به موقع احکام منسوخ را کنار بگذارد و احکام نو ناشي از واقعيت نو بپذيرد راهنمايي گرانبها برای عمل و برای پيشبرد پراتيک خواهد بود. تئوری عملي مي بايست مرتبا در تطابق با فاکت های جديد و واقعيت متحول و پراتيک تازه و دستاوردهای تجربي و کشفيات نو قرار گيرد. به اين ترتيب جنبه های کهنه و از ارزش افتاده تئوری بنا بر عمل قانون نفي نفي طرد مي شود و جنبه های نو شکوفان مي شود و رشد مي يابد و گاه تئوری کاملا تازه و جامعي به مثابه عصاره همه پراتيک وسيع تر و جامع تر حاصله جای تئوری قبلي را مي گيرد.

         از آن جا که تئوری قانونمندی و نظام دروني پديده و روندها را بيان مي کند در بيشه انبوه رويدادها و در کوره راه های تاريک تاريخ، چراغي فرا راه ماست.

         آن تئوری که از پراتيک بهره گيرد به پراتيک بهره مي رساند. تئوری و پراتيک در يگانگي ديالکتيکي با يکديگرند، يکديگر را غني مي سازند و هر يک بدون ديگری ناقص و سترون است. مثلا تئوری مارکسيستي مبارزه طبقاتي که بر اساس پراتيک انقلابي مبارزه پرولتاريا پديد شد و ثمره رشد جامعه و نيازهای عيني آن در دوران معين از تکامل اجتماع است به نوبه خود برای تکامل جامعه و کارايي و ثمر بخشي مبارزه طبقه کارگر و همه زحمتکشان دارای اهميت قاطع است. اين تئوری انعکاس درست و ژرف واقعيت و تعميم پراتيک مبارزه انقلابي پرولتارياست. اين تئوری به موازات بغرنج شدن واقعيات و همزمان با گسترش و متنوع شدن پراتيک انقلابي خلق ها مرتبا غني تر مي شود و تکامل مي يابد. به طورکلي مبارزه سياسي و اجتماعي (پراتيک اجتماعي) بدون مارکسيسم - لنينيسم (تئوری) عبارت خواهد بود؛ از مبارزه ای بدون افق، کور و فاقد دورنما، بدون مبارزه و مشي درست. از جانب ديگر اين تئوری نيز اگر جدا از مبارزه عملي باشد يعني بدون آن که راه پراتيک را روشن کند بدون آن که صحنه زندگي اجرا گردد و درستي اش در عمل به محک گذاشته شود و بدون آن  که هدفش عمل باشد به انعکاسي عقيم و جامد، خشک و بدون اثر بدل مي شود.

         وحدت تئوری و پراتيک، علم وعمل، يکي از اصول عالي مارکسيسم- لنينيسم است و برای فعاليت سياسي و مبارزه اجتماعي مبارزان حائز اهميتي بيکران است.

         قبول تنها يکي از اين دو قطب وحدت ديالکتيکي با پر بها دادن به اين يا آن قطب جدا شدن از مارکسيسم - لنينيسم است. تعيين نقش تعيين کننده برای پراتيک به معنای کم اهميت جلوه دادن تئوری نيست. تعيين نقش فزاينده فعال و خلاف برای تئوری به معنای کم بها دادن به پراتيک نيست. تئوری بدون پراتيک نيست. تئوری بدون پراتيک نمي تواند وجود داشته باشد و بدون تئوری انقلابي هم جنبش انقلابي نمي تواند وجود داشته باشدÑ.


 


Ñ مفهوم پراتيک يا «عمل» بسيار نزديک است ولي از آنجا که عمل محتوي تنگ تر و کم بار تري را به ذهن القاء ميکند از همان واژه «پراتيک» براي بيان محتوي غني آن استفاده مي کنيم.

مفهوم پراتيک با مفهوم تجربه نيز نزديک است ولي يکي نيست. تجربه دامنه کوچکتري دارد. اگر چه خود طيف وسيعي را در بر مي گيرد از تجربه کودکي که دستش به آتش نزديک مي شود و با گرمي آن آشنا مي شود گرفته تا تجربيات بسيار بغرنج و هدفمند علمي در آزمايشگاه و يا طبق نقشه قبلي تجربه شناسايي هايي است که انسان درباره واقعيت پيرامون به نحو مستقيم و زا راه عمل متقابل مادي بين خود و جهان به دست مي آورد. اما بايد توجه داشت که ايده آليست ها « تجربه» را به معناي ديگري مي فهمند. مثلا آن را گاه به معناي« زيست شخصي» و « عمل مفيد» تعبير مي کنند. تجربه کردن ( که گاه به معناي جذبه و الهام و در خلسه فرو رفتن و حتي به کار بردن مواد مخدر فهميده مي شود ) از نظر آن ها وابسته به عمل يک شيئي يا پديده خارج از ذهن انسان و يا انعکاس واقعيت عيني نيست. غزالي عارف بزرگ اسلامي مي گفت « من به تجربه روحي مشغولم، من معرفت را مي چشم، من مي خواهم، پس من هستم » توجه به اين نکته از اين جهت مهم است که اگر در يک مکتب فلسفي به این عبارت برخورديم که « سرچشمه شناخت بشري تجربه است » به خودي خود نمي توانيم آن را دليل بر خصلت ماترياليستي يا ايده آليستي آن مکتب بدانيم. مقصد هر مکتبي را از تجربه بايد دانست. مفهوم مارکسيستي پراتيک به هيچوجه به « تجربه حسي» يا فعاليتي براي ارضاي احتياجات بيولوژيک فرد محدود نمي شود و دامنه بسي گسترده تر و معناي همه جانبه تري از تجربه دارد.

à برخي از پژوهندگان مارکسيست خاطرنشان مي سازند که اهميت پراتيک تنها در حدود تئوري شناخت و به مثابه مبدأ و ملاک و هدف شناخت منحصر نمي گردد و ايجاد يک بحث مستقل فلسفي را درباره پراتيک لازم مي شمردند و آن را مانند« پلي بين عين و ذهن، بين شعور اجتماعي و هستي ماده او» توصيفي مي نمايند. با چنين برداشتي آن ها بررسي اشکال مختلف پراتيک اجتماعي را موضوع علمي به نام «کردار شناسي» مي دانند.

Ñ توضيح بيشتر : تجريدabstraction درس 33

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت