راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

ماترياليسم ديالکتيک

اميرنيک آئين

فصل ششم – منطق ديالکتيک

 

منطق ديالکتيک

تکامل تفکر بشری

در برابر خرافات ذهني

 

درس 37 - جای منطق ديالکتيک در تکامل عمومي منطق

1-                تکامل تاريخي مفاهيم

2-                ادوار مختلف تکامل تفکر منطقي

3-                مراحل مختلف دوره منطقي تفکر

 

ماترياليسم ديالکتيک در مجموع هم جهان بيني است، هم تئوري معرفت و هم منطق. در اين فصل مقصود ما از «منطق ديالکتيک» عبارت است از کاربست عملي ديالکتيک در طرز تفکر منطقي يا نوعي منطق اپراسيونل ديالکتيکي. يادآوري مي کنيم که برخي از مسائل اين فصل همچنان مورد بحث فلاسفه مارکسيست است و در درسنامه هاي قديمي فلسفه مارکسيستي نيز کمتر مطرح شده . اين علمي است در دست تدوين . در اين درس نظري مي افکنيم به تکامل عمومي منطق و جاي «منطق ديالکتيکي » در آن.

(1)

در درس مرحله منطقي شناخت ديديم که منطق علمي است که روابط بين مفاهيم (احکام و استنتاجات) را بررسي مي کند. انسان براي توضيح مفاهيم، براي دريافتن روابط علت و معلولي بين آن ها و به کار بردن آن ها در پراتيک، به برقراري چنين روابطي بين مفاهيم نيازمند است. درستي شيوه برقراري اين روابط را علم منطق صوري بررسي ميکند .

         تاريخ نشان مي دهد که هم خود مفاهيم تکامل يافته اند و هم روابط بين آن ها . نخست نگاهي به تکامل خود مفاهيم بيفکنيم و سپس ببينيم چگونه روابط بين مفاهيم تاريخي را طي کرده و مرتبا تکامل يافته تر گرديده است.

         درباره تکامل مفاهيم در طول تاريخ: مفاهيم خاص قبل از مفاهيم عام پديد شدند، مفاهيم مشخص قبل از مفاهيم مجرد پديدارگرديدند. در جريان توليد و تجربه و کار، به همان ميزاني که انسان و روابط اشياء و پديده ها و به کنه و سرشت آن ها پي برد، به همان نسبت به مفاهيم عام تر و مجردتري دست مي يابد . انسان نخست اشياء کنکرت و مشخص را مي شناسد. زبان او نيز در درجه اول مشحون از اسامي ذات است. کار پراتيک، انسان را با تشابه اشياء، با وجود مشارکت بين اشياء و پديده ها موجود است آشنا مي سازد، مثلا پس از شناسايي اين غار و آن غار و ده ها غار مشخص، پس از شناختن اين اسب و آن اسب و ده ها اسب مشخص، انسان اوليه به مفهوم «غار» به طور اعم، يعني مفهومي که حفره اي را در دل کوهي نشان دهد، يا به مفهوم اسب، به طور اعم يعني حيوان چهارپايي که داراي فلان خواص اساسي مشترک همه اسب ها باشد دست يافت و اين مفهوم را با واژه ويژه اي در زبان بيان نمود. پيدايش مفاهيم مجرد و همزمان با آن، اسامي معنا، مولود اين شناخت است. مفاهيم مجرد جنبه هاي اساسي و عمومي و مشترک اشياء و پديده ها رامنعکس نموده و خصوصيات مشخص آن ها را کنار مي گذارد. با تعميق تجربه و تکامل شناخت انسان توانست بين اسب و ساير حيوانات نيز وجوه تشابهي بيابد و درنتيجه به مفهوم جانوران برسد و سپس به وجوه اشتراک بين حيوانات و نباتات دست پيدا کند تا به مفهوم بسيار مجرد تر«زندگي» برسد. بدين ترتيب مي بينم که مفاهيم مجرد نيز به نوبه خود از جهت بيان کليت و عموميت و ازجهت تقدم  و تأخر پيدايش، متنوع هستند . نتيجه اين که :

         پيدايش و تکامل مفاهيم دارای تاريخي بوده است.

(2)

اينک بپردازيم به مسئله تکامل روابط بين مفاهيم

         بررسي تاريخ فرهنگ اقوام بشري نشان مي دهد که در آغاز، روابط بين مفاهيم غير واقعي، پنداري (ايرراسيونل) بوده ولي البته به تدريج، به مدد کار توليدي، در چنين     مرحله اي نمانده، رشد کرده و تفکر معقول (راسيونل) پديد شده است. يعني رابطه بين مفاهيم به صورت واقعي  و معقول در آمده که آن هم خود از چندين مرحله تکاملي گذشته است .

         ادوار مختلف تکامل روابط بين مفاهيم را مي توان به طور کلي به سه دسته تقسيم کرد. مرحله اول همان ارتباط غير معقول يا آلوژيک است، مرحله دوم را ماقبل منطقي، پرلوژيک و سوم را منطقي ، لوژيک مي ناميم.

1- مرحله پنداري يا آلوژيک – روابط بين مفاهيم غير واقعي ، غير معقول و پنداري است: آب نيم خورده اگر روي دست بريزد زگيل در مي آيد، تفاله چاي اگر در استکان راست بايستد ميهمان مي آيد. واضح است که هيچ رابطه علت و معلولي، هيچ پيوند منطقي و معقول بين زگيل و آب نيم خورده، بين تفاله چاي و ميهمان وجود ندارد .

بسياري از عقايد خرافي و سحر و جادو و طالع بيني و نظاير آن به طور عمده، مبتني برچنين مرحله اي از منطق است. بين اوراد و مهر گياه و جادو با نتايج مورد نظر عليت معقولي وجود ندارد. در اين مرحله از تکامل تفکر بين اجزاء احکام بيان شده ارتباط علت  و معلولي واقعي موجود نيست و پديده ها و مفاهيم مربوط به آن ها در حقيقت هيچ پيوندي با هم ندارند. مثلا: اگر توي درگاه چمباتمه بنشيني بهتان مي خوري، اگر بنا اجاق بسازد آواره مي شود! و غيره .

2- مرحله ماقبل منطقبي يا پرلوژيک – نخستين شکل تفکر عقلايي است. وسيله اساسي تفکر بشري در اين مرحله معمولا تعاريف (يا به قول فلاسفه قديم ايران «قول شارح» و مقايسه کردن و مثال آوردن و برابر نهادن يا تمثيل است.

تمثيل و نمونه آوردن، راه اساسي تعميم و اثبات احکام در اين شکل از پيوند بين مفاهيم است. در فرهنگ کلاسيک و ادبيات ما تمثيل بارها به مثابه وسيله اثبات حکم به کار رفته است. مثلا در آثار فنا ناپذير و ارجمندي نظير قابوسنامه، گلستان و بوستان، کليله و دمنه، مثنوي و غيره نمونه هاي عاليقدر اين شيوه ديده مي شود. يک نمونه: وقتي مولوي مي خواهد اين حکم منطقي را اثبات کند که براي اصلاح ريشه اي امور و ايجاد وضع نو، بايد وضع کهن را خراب کرد، به اين تمثيل زيبا متوسل مي شود که وقتي کسي زميني مي شکافت ابلهي بر او خرده گرفت که چرا زمين را ويران و پريشان مي کني...

گفت اي ابله برو، بر من مران          

تو عمارت از خرابي بازدان

کي شود گلزار و گندمزار  اين          

تا نگردد زشت و ويران اين زمين

هر بنايي را که آبادان کنند               

بايد اول از پي اش ويران کنند

 

تمثيل يا آنالوژی، يعني اثبات به کمک تشبيه البته شکل قوي برهان نيست. يعني قدرت استدلالي کافي ندارد. اساس آن عبارت از اين فرمول است: شيئي الف دارای خواص 1 و 2و 3 و 4 است، شئي ب داراي خواص 2 و 3 و 4 است پس امکان دارد که خاصيت 1 را نيز داشته باشد.

مثال – مايعي که در برابر ما است بي رنگ است، در درجه حرارت معين بخار مي شود و در درجه معيني يخ مي زند ، تر مي کند مزه ندارد .

         از سوي ديگر مي دانيم که آب بي رنگ است در درجه حرارت معين بخار يا منجمد مي شود، تر مي کند، مزه ندارد و حلال نمک نيز هست. پس به احتمال قوي مايعي که در برابر ما است حلال نمک نيز هست. در اين مرحله منطقي تشابه بين علائم خارجي يا دروني شالوده قضاوت و بيان حکم قرار مي گيرد. برخي پژوهندگان تمثيل سرشار از روايات و امثال مقنع را«تمثيل روايي» نام نهاده اند. در مراحل معيني از تکامل علم، مقايسه و تمثيل جاي مشاهده سيستماتيک و استدلال و تجربه را مي گرفت .

با اين حال به آنالوژي نبايد کم بها داد. زيرا که اهميت پژوهشي بسيار دارد و اگر چه اکنون نقش توضيح دهنده و علل يابي را از دست داده ولي همچو يک قطب نما، يک راهنما، يک طراح مسئله، يک راهگشا عمل مي کند. مثلا در علم مدرن نيز طبيعت موجي نور از روي تشابه با امواج صدا کشف شد. آنالوژي به علت خصلت احتمالي نتيجه گيري هايش قدرت اثباتي کامل و استدلالي ندارد و به همين جهت هم بايد همراه با ديگر شکل هاي شناخت منطق به کار گرفته شود. در علم معاصر از اين شيوه بويژه در تئوري تشبيهات «مدل سازي» و علم سيبرنتيک استفاده مي شود .

براي به کار بردن درست آنالوژي بايد لااقل چهار شرط را در نظر داشت :

الف – علائم تشابه و موارد مقايسه هر قدر ممکن است اصلي تر و بيشتر باشد. مثلا تعداد شباهت ها بين آب و آن مايعي که مي خواهيم حلال بودنش را ثابت کنيم هر چه ممکن است بيشتر باشد و اصلي تر ( مثلا ترکيب شيميايي اش)

ب- رابطه و پيوند علامت مورد تحقيق با علائم عمومي شيئي و پديده مورد نظر هر قدر ممکن است مستحکم تر و نزديک تر باشد. مثلا خاصيت حلال بودن مايع و آب وابسته به آن خواص مشترک و مشابه ديگر باشد.

پ – هدف تحقيق تنها يک جنبه و يک علامت باشد نه از همه جهات يا از چند نقطه نظر. مثلا تنها حلال بودن مايع مورد نظر باشد و در بقيه موارد تشابه موجود باشد .

ت – در ضمن تحقيق بايد هر قدر ممکن است تفاوت هاي اشياء و پديده هاي مورد مقايسه و تشبيه را هم در نظر گرفت. مثلا اگر آب و مايع مورد نظر درجه غلظت متفاوت دارند در محاسبه و مقايسه و تمثيل در نظر گرفته شود. مثلا شيخ اشراق سهروردي آن را «مفيد يقين» نمي داند. مولوي در داستان معروف طوطي و از کوزه روغن ريختن، در باره تشبيه مربوطه مي گويد:

از قياسش خنده آمد خلق را                        

کو، چو خود پنداشت صاحب دلق را

صد هزاران اين چنين اشباه بين

فرقشان هفتاد ساله راه بين

3- مرحله منطقي يا لوژيک – تفکر منطقي بشر در تکامل تاريخي خود مرحله پره لوژيک را هم پشت سر مي گذارد و مرحله بعدي وقتي آغاز مي گردد که انسان در اثر تراکم تجارب عملي و سير ژرف تر در ماهيت وجود، درنتيجه پراتيک همه جانبه توليدي و اجتماعي به برقراري روابط منطقي و علت و معلولي واقعي بين مفاهيم موفق مي شود (موضوع قسمت بعدي همين درس) پس:

         روابط بين مفاهيم (محتوي علم منطق) تاريخي را پشت سر گذاشته و از مراحل متعددي گذشته است. منطق انساني تاريخي دارد.

 (3)

 دوره منطقي (لوژيک) را مي توان به نوبه خود به سه مرحله تقسيم کرد. اول مرحله قياس (نتيجه گيري يا سيلوژيستيک). دوم مرحله استقراء (جستجو کردن يا متدولوژيک) سوم مرحله ديالکتيک.

به اين ترتيب دوره منطقي تکامل تفکر بشری نيز خود داراي تاريخ و مراحل رشد است. يعني قواعد و موازين و پيوند ها و ارتباطات بين مفاهيم، از منطق صوري آغاز مي شود و به منطق مضمون مي گرايد.

         منطق صوري (فرمل) فقط اشکال و صورت هاي منطقي (ارتباطات بين مفاهيم و احکام را از نظر درست بودن شيوه کار بست) مطالعه مي کند و روابط ماهوي و ارگانيک پديده ها و اشياء را در نظر ندارد.

1- در مرحله قياس نقش معجزه آسايي براي تجريد و تعميم و قضاوت هاي کلي و استنتاجات قائل مي شوند. اساس شيوه قياس عبارت از قضاياي منطقي است که معمولا بر سه حکم استوار است و قاعدتا از دو محمل (يا دومقدمه يا دو قضيه) يکي حکم عمومي و قضاوت کلي ( کبري) و ديگري حکم و قضاوت جزئي (صغري) حکم سومي که نتيجه يا استنتاج ناميده مي شود به دست مي آيد که قضاوت تازه اي است و ضرور است. (مثلا همه خزندگان حيوانند – مار خزنده است – پس مار حيوان است) البته قياس و نتيجه گرفتن از استدلالات انواع مختلف دارد که در علم منطق صوري آموخته مي شود. وجه مشخصه قياس آن است که اولا يک عمل منطقي و فعاليت مغزي مربوط به پيوند بين مفاهيم است که انحصارا در سطح مفاهيم واحکام انجام مي گيرد. ثانيا نتيجه حاصله به ضرورت از محمل ها ناشي ميشود و اگر محمل ها حقيقت داشته باشند نتيجه نيز مسلما و قطعا حقيقت خواهد داشت. قياس و بنياد گذار نابغه آن ارسطو که در تکامل تاريخي تفکر نقش بسيار ارزشمندي ايفا کرد مي خواهد همه رازها را با قياس و استدلال و از راه منطق صورت ها بگشايد و سراسر هستي را توضيح دهد. سيستم فلسفي ارسطو و ابن سينا و همه پيروان فلسفه مشاء نمونه کامل چنين منطقي است .

2- اگر روزي تمثيل تنها حربه معجز نمودن بود و روز ديگر قياس کليد سحر آميز شمرده مي شد، با سير تکاملي بشر و همراه با تراکم باز هم بيشتر تجارت عملي  و علمي تحول کيفي نويني در منطق انساني رخ مي دهد و هر دوي آنها از رونق مي افتد و همزمان با مرحله معيني از رشد نيروهاي مولده و تکامل علوم طبيعي، استقراء (جستجو کردن، از فاکت هاي متعدد نتيجه گرفتن) بر تخت سروري مي نشيند .

در مرحله سيلوژيستيک يا قياس نتيجه گيري از احکام کلي و سير از کل به جزء مطلق شده بود در مرحله استقراء يا متدولوژيک سير از جزئيات به کليات، از فاکت ها به حکم مطلق مي شود. مثال ساده: بررسي مشخص نشان مي دهد که آب که مايعي است در هر ظرفي ريخته شود به شکل همان ظرف در مي آيد. سرکه نيز همين طور است. شير و شراب و جيوه نيز که مايع اند به شکل ظرفي در مي آيند که درآن ريخته مي شوند. نتيجه علمي حاصل مي شود که «مايعات شکل ظرف را به خود مي گيرند».

         در اين دوران فرهنگ بشري ستارگان درخشاني تازه اي را بر آسمان خود مي بيند. بيکن و دکارت با منطق تجربي خود اساسي نو مي آورند. منطق تجربي مدعي مي شود که کليد قياس از گشودن قفل هاي دژ دربسته طبيعت عاجز است و تنها راه رخنه در اين دژ تجربه، شناخت جزء و گذار به کل است. جان استوارت ميل اين شيوه را مدون مي کند که سپس با کمک دستگاه منطق رياضي تکامل مي يابد.

         اين شيوه منطقي نيز خود انواع گوناگون دارد، يک نوع آن «استقراء علمي» است که عبارت است از دستيابي بر تعميمات بر اساس ماهيت ها و تحليل روابط علت و معلولي و پيوندهاي ضروري و اساسي بين اشياء و پديده ها. هر قدر عده فاکت هاي مورد مطالعه بيشتر و شناسايي هاي حاصله اساسي تر و ماهوي تر باشند، استقراء علمي تر است.

         مثال – فيزيک مدرن تاکنون بيش از چند صد نوع «جزء اوليه» شناخته است. همه اين «پارتيکول ها» که مورد مطالعه قرار گرفته اند (چه الکترون ها و پروتون ها و   نوترون ها و...) که عمر بيشتري دارند و چه آن ها که فقط در دستگاه هاي شتاب بخش در چند هزارم ثانيه به وجود مي آيند) همه بدون استثناء داراي خواص موجي و ذره اي بوده اند و اين خاصيت ماهوي آن هاست که از سرشت آن ها ناشي مي شود. نتيجه علمي مي توان گرفت که همه اجزاء اوليه حتي آن ها که هنوز نتوانسته ايم مطالعه و حتي کشف کنيم داراي چنين خاصيت دوگانه اي هستند.

         بين قياس و استقراء رابطه مستحکمي موجود است و نبايد آن ها را متضاد و مغاير يکديگر دانست. در واقع پيوند اين دو شيوه تفکر منطقي بر پايه وحدت و رابطه متقابل ديالکتيکي بين کل و جزء استوار است .

         هر کدام از اين مراحل نقش تاريخي و مثبت خود را در پيشرفت تفکر بشري و نفوذ ژرف تر انسان در بطن طبيعت و پديده هاي آن ايفا کرده و هم اکنون نيز جاي ويژه خويش را در سيستم منطق ديالکتيک دارند. رشد نيروهاي مولده و بسط مبارزات طبقاتي و پيشرفت دانش و فن، درهر مقطع تاريخي، محدوديت اين مراحل منطقي را نشان داده است.

         علومي که مي خواستند جهان را تنها از طريق مکانيکي توضيح دهند دچار بحران شدند. آمپيريسم يا اصالت تجربه، ناتواني خود را از توضيح و تحليل نشان داد. تفکر بشري به مرحله عالي تر خود، به مرحله کيفيتا تازه به مرحله ديالکتيک گام نهاد.

3- منطق ديالکتيک حلقه استقراء و حلقه قياس را به هم انداخت، تجربه و تعميم را به هم  آميخت، پراتيک و تئوري را در يک سيستم واحد در بر گرفت و سنتزي برتر به وجود آورد. منطق ديالکتيک نتيجه و سنتز دو دوره تکامل منطق بشری است که در يکي از آن ها منطق صوری ارسطو و در ديگري منطق تجربي بيکن و دکارت و جان استوارت ميل، بهترين شيوه پي بردن به رازهاي گيتي به شمار مي آمد. «منطق ديالکتيک»، در حالي که عالي ترين دستاوردهاي دوران هاي ماقبل تکامل تفکر منطقي را در خود جمع مي کند، از صورت به مضمون مي پردازد، بين اشياء و پديده ها روابط ارگانيک و ماهوي برقرار مي کند، مرحله کيفيتا نويي از تکامل دوره منطقي (لوژيک) است. در دو درس آينده نکات اساسي آن را توضيح مي دهيمà.

 


à         اصطلاحات و نام ها :  مشخص concert

à          مجرد abstrait

تعقلي – بخرد – خرد گرا rationel

خرد ستيز – نا بخرد  irrational

منطقي  logique

ماقبل منطقي pre –logique

غير منطقي alogique

تمثيل analogie

قياس deduction – syllogistique

استقراء induction – methodogique

بيکن ( فيلسوف انگليسي ) bacon

دکارت ( فيلسوف فرانسوي) Descartes

جان استوارت ميل (فيلسوف انگليسي ) john stuart mill

 

 

فرمات PDF :                                                                                                            بازگشت