ماترياليسم ديالکتيک
اميرنيک آئين
فصل ششم – منطق ديالکتيک
از بغرنج به ساده
و از ساده به بغرنج
تحليل مشخص پديده ها
اينگونه امکان پذيراست
درس 39- دو اسلوب اساسي منطق ديالکتيک
1- جای مرحله تئوريک در منطقه ديالکتيک
2- اسلوب تحليلي و چهار گام آن
3- اسلوب تکويني و سه اصل آن
(1)
مرحله دوم تفکر ديالکتيکي (مرحله نظری يا تئوريک) دارای دو هدف اساسي است و با به
کار بردن دو اسلوب تفکر منطقي ديالکتيکي مي توان به آن دست يافت.
هدف اول تعيين ساختار و آگاهي بر ساختمان سيستم مورد پژوهش است. در اين جا است که
بايد سيستم هر موضوع مورد تحقيق را تعيين کرد، واقعيت را تجزيه و تحليل کرد، فاکت
ها را طبقه بندی کرد، روابط موجود را کشف کرد و همه آن ها را در يک سيستم کامل
ترکيب نمود. اين هدف را اسلوب تحليلي (که آن را آناليتيک يا استاتيک هم نام نهاده
اند) برآورده مي سازد.
هدف دوم عبارت است از شناخت سير تکامل سيستم مورد نظر و پي بردن به روند تاريخي و
راه پيموده شده، يعني در اينجا بايد سيستم را همانند پروسه ای در تغيير و جرياني در
روند تکاملي در نظر گرفت و مراحل رشد و قانونمندی های هر مرحله را تعيين کرد.
اين هدف را اسلوب تکويني (که آن را ژنتيک يا ديناميک هم نام نهاده اند) برآورده مي
سازد.
اين دو هدف کاملا به يکديگر پيوسته و اين دو اسلوب به يک ديگر وابسته و مکمل
يکديگرند.
مرحله اول تفکر ديالکتيکي (تجربي يا آمپيريک) مي آموزد که بايد به واقعيت آن چنان
که هست توجه شود. تجربه و مشاهده مستقيم و فاکت ها اساس تفکر قرار گيرد. بدون اين
اساس که تئوری معرفت ما از اصول فلسفي ماترياليسم ديالکتيک سرچشمه مي گيرد تفکر
صحيح ممکن نيست. منطق ما منطق مضمن است و نمي تواند تطابق احکام و مفاهيم را با
واقعيت در نظر نگيرد، نمي تواند چگونگي انعکاس اشياء و پديده ها را ناديده انگارد.
ولي تنها انبوهي از فاکت ها و کوهي از اطلاعات پراکنده، مشکل گشا و راهنمای تفکر
صحيح نخواهد بود. اين گردآوری فاکت ها و مشاهده مستقيم هر قدر هم سريع انجام گيرد
کافي نيست تا منطق ما نافذ و تفکر ما روشن و راه گشا باشد. تمام فاکت ها و اطلاعات
گرد آوری شده را به تعبيری فقط مي توان ماده خام تفکر منطقي دانست و اين در مرحله
نظری يا تئوريک است که بايد توسل به دو اسلوب تحليلي و تکويني، به درک روابط فاکت
ها و ساختمان و شکل پديده مورد مطالعه و به درک مراحل تکامل آن موفق شد. تنها در
پايان اين راه است که مي توان شناخت را همه جانبه و عميق دانست.
(2)
اسلوب تحليلي (آناليتيک) شامل دو عمل اساسي تجزيه و ترکيب است. اين اسلوب مي طلبد
که نخست عمل تجزيه کل به جزء صورت گيرد. اطلاعات بغرنج و مطالب پيچيده به اجزاء
ساده آن تقسيم شود، فاکت ها مورد تحليل قرار گيرد، آناليز صورت گرفته سپس ترکيب يا
سنتز انجام گيرد. به سخن ديگر شرط شناسايي همه جانبه شيئي مورد مطالعه نخست تجزيه
همه جانبه و کامل آن است. يعني بايد کل به اجزاء خود تقسيم شود، جزء ها رده بندی
شود و سلسله مراتب و مقام هر رده تعيين شود. تجزيه به اجزاء متشکله امکان مي دهد که
بخش های مربوطه و ساختار شيئي يا پديده شناخته شود و همچنين ماهوی از غير ماهوی،
ضروري از اتفاقي تميز داده شود. پس از آن است که مي توان وارد مرحله ترکيب شد. پس
مدارج اسلوب تحليلي عبارت است از:
- گام اول رفتن از بغرنج به ساده است. هدف آن عبارت است از يافتن تار و پود هر
سيستم يا مسئله مورد تحقيق.
- گام دوم طبقه بندی اجزاء همگون و مشابه است. هدف آن عبارت است از يافتن راهي در
انبوه فاکت ها و رده بندی واحدها و اجزاء حاصله بر طبق مشابهت ها و همگوني ها.
- گام سوم کشف روابط موجود در درون واحدها و در درون گروه واحدهاست. هدف عبارت است
از آن که علت اين مشابهت ها و همگوني ها درک شود و معلوم گردد چه روابطي بين اجزاء
هر گروه و بين اين يا آن گروه از فاکت ها و واحدها وجود دارد. طي اين گام ما به
ماهيت ها نزديک مي شويم. به روابط علت و معلولي نظر مي افکنيم، آن چه را که ماهوی و
اساسي است آن چه را که علت است کشف مي کنيم.
- گام چهارم عبارت است از جهت و جنبه ديگر اسلوب تحليلي يا آناليتيک، با اين گام به
علم مهم ترکيب يا سنتر مي پردازيم. با درک علل و روابط موجود، مجددا به طور منطقي
اجزاء را به صورت سيستم در مي آوريم و اين عمل منطقي را يعني عملي که مغز ما در سطح
تفکر منطقي انجام مي دهد ترکيب مي ناميم. اول از تجزيه شروع کرديم و از بغرنج به
ساده رفتيم حال ترکيب مي کنيم و دوباره از ساده به بغرنج باز مي گرديم. منتها حال
اجزاء تشخيص داده شده، طبقه بندی انجام گرفته، روابط کشف شده، ماهيت ها و علل تميز
داده شده است، حال ديگر اجزاء و واحدها را درک کرده ايم، در ميان انبوهي از فاکت ها
سرگردان نيستيم، به همگوني ها و روابط دروني واحدها پي برده ايم. اين بار، جزء را
در زمينه کل مي بينيم، کوه فاکت ها ديگر ما را سر درگم نمي کند، تصور ما از مسئله
مورد شناخت روشن است، ما ديگر به کنه و عمق مسئله رسيده ايم و در سطح نمانده ايم.
سنتز کامل کننده آناليز و در وحدت جدايي ناپذير با آن است. بر خلاف ايده آليسم،
ماترياليسم ديالکتيک اسلوب آناليز و سنتز را در رابطه با جهان عيني با پراتيک بشری
در نظر مي گيرد و به کار مي بندد. بر خلاف متافيزيک، ماترياليسم ديالکتيک، هيچ يک
از دو جنبه اين اسلوب را مطلق نمي کند و يکي را در مقابل ديگری قرار نمي دهد.
چنين است راهي که اسلوب تحليلي منطق ديالکتيک جلوی پای شناخت ما مي گذارد. از اين
راه ما مصون از خطا مي توانيم به ماهيت سيستم مورد تحقيق به سرشت مسئله مورد بررسي
دست يابيم.
مرکز فيزيولوژيک فعاليت آناليز و سنتز، پوسته نيمکره های بزرگ مغز است و اين فعاليت
تنها در شرايط پراتيک اجتماعي بروز مي کند.
(3)
از طريق اسلوب تحليلي ما با ساختار (استروکتور) و ترکيب مسئله مورد نظر و نظم دروني
آن آشنا مي شويم، منتهي اين شناختي است به صورت ساکن و به اصطلاح استاتيت، اين
شناخت درست است ولي کامل نيست زيرا که پديده يا سيستم مورد شناخت، در حال حرکت و
تغيير و تکامل دائمي است. شناخت ژرف تر شيئي يا پديده بدان معنا خواهد بود که تنها
به شناخت يک مرحله و يک شکل از جريان تاريخي آن بسنده نکنيم و در پي درک کامل تر و
منطق نافذتر به جلو رويم و بکوشيم که پديده يا سيستم مورد نظر را در تکامل خود در
جريان تکوين و رشد خود در تاريخچه ای که دارد بشناسيم. و اين يعني شناخت پديده و
سيستم آن چنان که هست. اين يعني برخورد همه جانبه ماترياليستي و ديالکتيکي با شناخت
و اسلوب شناخت. ما به اين هدف از طريق اسلوب تکويني (يا ژنتيک) مي رسيم.
اسلوب تکويني در منطق ديالکتيک مي طلبد که هر سيستم را همانند يک روند، در جريان
تکاملي آن، در سير تاريخي آن مطالعه کنيم. منطق ديالکتيک مي آموزد که ما بايد با هر
شيئي و يا هر پديده در حرکت و تغييرش در تکوين و تکاملش آشنا شويم.
پايه اين اسلوب منطق ديالکتيک سه اصل است:
- ا صل اول آن که بايد مبدأ و پيدايش سيستم مورد تحقيق تعيين گردد و مراحل رشد آن
پيدا و معين شود و نحوه رشد اين که رشد چگونه صورت گيرد تحقيق شود، يعني در درجه
اول بررسي شود و تعيين گردد که کدام عناصر نو و رو به رشد هستند و کدام عناصر کهنه
و رو به زوال. در اين جاست که بايد گره های موجود در راه تکامل پيموده شده را پيدا
و تعيين کرد که کدام جهش های کيفي صورت گرفته و پي برد که نحوه تغييرات چگونه است و
عناصر نو که آبستن تکامل آينده اند کدامين هستند و نقطه های گرهي کجاست. با توسل به
اين اصل از اسلوب تکويني منطق ديالکتيک است که مي توانيم عمل دوره بندی يا
پريوديزاسيون را انجام دهيم و تعيين کنيم که در تکامل سيستم مورد نظر چه خط سير
عمومي رشد و چه مراحل و دوره هايي وجود داشته است.
- اصل دوم عبارت است از يافتن قانونمندی ها در هر مرحله رشد و تعيين انگيزه ها و
علل اين رشد. ما فقط وقتي مي توانيم عميقا به درک يک سيستم دست يابيم که بتوانيم به
قوانين رشد در هر مرحله پي بريم و بدانيم انگيزه اين رشد و علل تکامل چه بوده است.
کدام تضادها - اصلي و فرعي - در هر مرحله وجود داشته و عمل کرده اند.
- اصل سوم اسلوب تکويني عبارت است از برقراری ارتباط منطقي و تاريخي، بيرون آوردن
مقولات منطقي از داخل روند تاريخي. از اين طريق است که تفکر بشری مي تواند به کمک
مفاهيم و مقولات خود، منعکس کننده واقعيت و تاريخ رشد و تکامل هر روندی گردد.
منطق ديالکتيک مسلح به اين دو اسلوب تحليلي و تکويني، واقعيات عيني و مستقل از ذهن
ما را مطالعه مي کند نه تجريدات ذهني را، و بنابر اين معاني را جعل نمي کند و
سازنده خود سر احکام نيست. چنين تفکری تعميمات پر مضموني را که از مطالعه فاکت ها
حاصل شده بررسي مي کند، نه مفاهيم و مقولات ابدی و لايتغر را. چنين تفکری با تکيه
بر واقعيات و عمل، تنها به توصيف ساده فاکت ها نمي پردازد بلکه درک آن ها را با
منطق و قدرت تجريد به هم پيوند مي دهد.
منطق ديالکتيک سلاح منطقي يک تفکر علمي و خلاق است، تفکری که بر عمل استوار بوده و
مي تواند راهنمای عمل باشد.