راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

 

"بخش دوم"

ماتریالیسم تاریخی

 

استقلال نسبی
روبنا و زیربنا از یکدیگر
امیر نیک آئین

فصل- پنجم تئوری مارکسیستی لنینیستی پایه و روبنا

درس 57- رابطه دیالکتیکی بین پایه و روبنا- نقش فعال روبنا، استقلال نسبی آن

تئوری مارکسیستی لنینیستی "پایه و روبنا" محتوی این مقولات و رابطه دیالکتیکی بین آنها را نشان می دهد. در این رابطه نقش تعیین کننده را پایه نسبت به روبنا دارد. اما رابطه متقابل دیالکتیکی بین این دو مقوله علاوه بر تاکید نقش تعیین کننده پایه، شامل نقش فعال روبنا و استقلال نسبی آن نیز می شود. بدون درک این جانب مسئله، درک ما از تئوری مارکسیستی- لنینیستی پایه و روبنا ناقص و نادرست خواهد بود. زیرا که این تئوری از برخورد یک جانبه و سطحی به مسئله روابط بین پایه عینی و اقتصادی جامعه و روبنای سیاسی و قضائی و هنری و فلسفی آن بکلی بیگانه است و آنچه که از جانب تئوری بافان و مدعیان بورژوائی به مثابه اندیشه مارکسیستی عرضه می گردد و متضمن تاکید خشک و مکانیکی نقش تعیین کننده پایه و فراموش کردن و نادیده گرفتن نقش فعال روبنا و استقلال نسبی آن است، ابدا با آموزش واقعی مارکس و لنین در این زمینه خویشاوندی ندارد. مدعیان، تئوری عمیق و علمی مارکسیستی را در این زمنیه نیز مسخ می کنند و به دروغ آن را جزمی و غیردیالکتیکی جلوه می دهند، تا بتوانند آنچه را که خود به نام مارکسیسم ساخته اند، رد کنند.
ما می گوئیم روبنائی که بر بنیان "پایه" زاده می شود و بر اساس آن پدید می گردد، خود دارای استقلال نسبی است، نقش فعال دارد، بنوبه خود بر پایه تاثیر می گذارد، دارای قوانین ویژه تکامل خویش است.
معنای این تصریح آن است که وابستگی مکانیکی و یکجانبه و سطحی بین دو مقوله موجود نیست و همه عناصر روبنائی بنحو بی واسطه و منجمد و منفعل به پایه اقتصادی جامعه متصل نیستند، بلکه زایش عناصر روبنائی بر اساس پایه و بنیان اقتصادی بهیچ وجه نافی موجودیت مستقل این عناصر، شخصیت مستقل آنها و تکامل آنها بر اساس قوانین و موازین خاص خویش نیست. این استقلال نسبی روبنا و نقش متقابلا فعال آن دارای نمودهای گوناگون است.


(1)
از بین رفتن روبنای قدیم به هنگام نابودی پایه قدیم به معنای نابودی صرف و کامل و طرد مطلق تمام عناصر و جنبه ها و اشکال روبنائی موجود نیست. نفی روبنای کهنه، یک نفی ساده و مکانیکی نیست، یک نفی دیالکتیکی است. این، نفی ای است که به مرحله عالی تری از تکامل می انجامد، عوامل غیر قابل زیست را طرد می کند ولی با جذب عوامل مثبت و شایسته زیست درپدیده نفی شده همراه است. کافی است بدست آوردهای ارزشمند بشری در طی اعصار و قرون، از نظرمعنوی و نهادهائی که تمدن بشری را به پیش برده توجه کنیم تا نمونه های آن روشن گردد. تنها این چنین نفی، یعنی طرد روبنای کهنه به شیوه دیالکتیکی است که ضامن تعالی عناصر روبنائی و رشد دائمی جنبه های معنوی و نهادی روبنا در جامعه بشری است.


(2)
در روبنای جامعه ارزش های دیرپا یا پایداری وجود دارد که برای تمامی زندگی بشر (و نه فقط برای یک نظام مشخص اجتماعی) اهمیت، فعلیت و مرتبت خود را حفظ می کند و با تغییر پایه تغییر نمی کند، بلکه غنا و محتوی ژرف تری می یابد؛ از آن جمله اند برخی موازین اخلاقی مربوط به فضیلت ها و خصائل عالی بشری و همچنین ارجمندترین دست آوردهای ادبی و هنری. نمونه هنر و آثار هنری مثال بارزی بر استقلال عوامل روبنائی و نقش فعال آن است. از دورترین ادوار تاکنون نبوغ بشری در زمینه های مختلف هنر، آثار جاودان و به معنای واقعی کلمه فناناپذیر بوجود آورده که همانند همه نمودهای هنری بخشی از روبنا است ولی برای همیشه- و نه فقط در یک فرماسیون معین اجتماعی- اقتصادی- در گنجینه معنوی بشر حفظ شده و جزئی می شود از روبنای هر جامعه جدیدی که جای نظام قبلی را می گیرد.
بدین ترتیب بطور کلی، روبنای هر جامعه معین، پدیده بغرنجی است که هم اندیشه ها و نهادهائی از جامعه کهنه را در برمی گیرد و هم اندیشه ها و نهادهائی را که بر اساس زیربنای اقتصادی جدید بر بنیان پایه تازه پدید آمده اند.

(3)
به هنگام ایجاد پایه نوین، یعنی استقرار مناسبات جدید تولیدی، خود به خود تمام پدیده های روبنائی کهنه از بین نمی روند. وقتی ما می گوئیم روبنا نیز در فرماسیون جدید اجتماعی اقتصادی تغییر می کند مقصودمان تنها آن است که روبنا به مثابه یک مجموعه واحد، به مثابه یک سیستم نظریات و اندیشه های موجود و یک سیستم نهادها و موسسات جامعه کهنه فرو می ریزد و از بین می رود. و گرنه عناصر جداگانه ای از این روبنا باقی می ماند و در زمره عناصر روبنائی جامعه جدید جای می گیرد. البته روبنای جدید- در جامعه برتری که بوجود آمده- فقط آن عناصری از روبنای کهنه، متعلق به جامعه زوال یافته را در برمی گیرد و جزء روبنای تازه می کند که بتواند در خدمت پایه جدید در آید، بتواند به منافع طبقات حاکمه جدید خدمت کند. به عنوان مثال هر جامعه ای که بر شالوده استثمار فرد از فرد استوار باشد، اعم از برده داری یا فئودالی یا سرمایه داری، از روبنای پیشین خود آن افکار و نظریات و نهادهائی را که توجیه کننده بهره کشی و حافظ منافع بهره کشان باشد، نگه می دارد. مثلا اندیشه ابدی بودن اختلافات طبقاتی، ازلی بودن تفاوت های اجتماعی، ناتوان بودن بشر در برابر سرنوشت و قضا و قدر، اندیشه تن دادن به تقدیری غیر قابل تغییر و نظایر اینها از جمله آن عناصر روبنائی است که در همه دوران های نامبرده برای تحکیم پایه جدید بکار گرفته شده و جزء متشکله ای از روبنای تازه می شود، مثالی از نهادها: سازمان های اختناق و شکنجه گری، یک نهاد روبنائی است. این نهاد توسط برده داران عهد باستان، توسط فئودال ها و ارباب کلیسا و تاریک اندیشان عصر تفتیش عقاید قرون وسطی و توسط حکومت های استبدادی کنونی یکی از دیگری گرفته شده، در سیستم تازه روبنائی حفظ شده و برای حمایت از پایه اقتصادی جدید مورد استفاده قرار گرفته است.

(4)
جنبه دیگری از باقی مانده عناصر روبنائی قدیم در حالتی است که عنصر روبنائی مربوطه قابل تطبیق با پایه جدید نیست، با آن نمی خواند ولی با این حال جان سخت است، به زندگی خود که تکاملش طبق قوانین ویژه خویش صورت می گیرد ادامه می دهد و به آسانی میدان تهی نمی کند.
مسئله دیرپائی یا پایداری عناصر روبنائی، پس از پیدایش و تحکیم پایه جدید از شواهد مهم استقلال نسبی روبنا و نشانه آن است که عناصر روبنائی بطور مستقیم و بی واسطه به پایه متصل نیستند و درعین حال که زائیده آنند، زائیده مکانیکی آن به شمار نمی روند. بلکه دارای شخصیت مستقل بوده و تکامل آنها، در ارتباط دیالکتیکی با پایه، براساس قوانین خاص درونی خود روبنا و عنصر مربوطه صورت می گیرد. از آنچه آموختیم معلوم می شود که این پایداری یا دیرپائی دو جنبه دارد:

الف- برخی از عناصر روبنائی می توانند با پایه نوین تطبیق نمایند، به پایه جدید و نیروهای اجتماعی که پایه جدید معرف منافع آنها است خدمت کنند. این عناصر- اگرچه متعلق به گذشته- باقی می مانند، جزئی از روبنای حاکم جدید می شوند و پایداری آنها به معنای جذب شدن در روبنای تازه و بکار گرفتن آنها در خدمت پایه تازه است.
ب- بسیارند عناصر روبنائی قدیم که قابل تطبیق با پایه جدید نیستند، نمی توانند به آن و به نیروهای اجتماعی ذینفع در استحکام پایه جدید خدمت کنند، ولی تاریخ نشان می دهد که برخی از اینگونه عناصر روبنائی نیز، حتی در چنین حالتی سخت جانی می کنند، باقی می مانند عمل می کنند و تا مدت معینی هم چنان به زندگی خود، که طبق قوانین خاص تکامل می یابد، ادامه می دهند. در مورد این جنبه از ادامه کاری و دیرپائی عناصر روبنائی، مبارزه ای گاه بس طولانی لازم است تا عنصر مربوطه بتدریج از میان برود. مثلا در جامعه سرمایه داری برخی روابط پدر شاهی و بعضی از موازین اخلاقیات اشراف منشانه باقی می مانند که با پایه سرمایه داری نمی خوانند، مانع رشد آن است، ولی دیرپاست و علیرغم پایه جدید به عمر خود مدت ها ادامه می دهد. مثال دیگر: در جامعه سوسیالیستی، عناصر روبنائی خاص مانند برخی نظریات خرافی یا ناسیونالیسم و نمودهائی از شووینیسم در زمینه های مختلف باقی می ماند که پایه مادی آنها از بین رفته و ادامه موجودیت آنها هیچ گونه توجیه مادی و تاریخی ندارد؛ با پایه جدید ابدا نمی خواند و بهیچ وجه کمکی به پایه نوین سوسیالیستی نمی کند، برعکس زیانمند و مغایر با توانا شدن آن است ولی علیرغم آن و در تناقض با آن سخت جانی می کنند تا به تدریج عناصر نوین روبنائی بر آنها غلبه کنند و از عرصه تاریخ بیرون رانند.

(5)
جنبه دیگر استقلال روبنا در این است که عناصر مختلف آن، همه در رابطه مشابه و یگانه ای با پایه نیستند و به نحو مشابه و واحدی تغییرات آن را منعکس نمی کنند، بلکه برخی به پایه نزدیک ترند و مستقیم تر با آن وابستگی دارند (نظیر عناصر سیاسی و حقوقی روبنا) و بعضی دیگر دورترند و کمتر و با واسطه با پایه مربوطند (نظیر عناصر هنری، اخلاقی و غیره). دیرپائی اندک یا افزون این یا آن، استقلال کم یا بیش این یا آن عنصر روبنائی، بعلت این نکته و قوانین خاصی است که هر یک از آنها برای تکامل خویش دارا هستند. کوشش عبث و درهر حال غیرمارکسیستی خواهد بود اگر کسی بخواهد تغییر همه عناصر روبنائی را به یکسان و بطور مشابه و تنها با تغییر پایه و به نحوی مستقیم توضیح دهد و به تکاملی درونی هر عنصر روبنائی که دارای ویژگی خاص خود و استقلال نسبی خاص خویش- به نسبت دوری یا نزدیکی از پایه- است، توجه نکند. روبنا زائیده پایه است، اما تغییرات پایه به نحوی کم و بیش بغرنج با واسطه یا مستقیم، زودتر یا به تدریج در روبنا منعکس می شود.

(6)
استقلال نسبی روبنا، بویژه در دوران های گذار و بینابینی، ناشی از برخی عوامل پیچیده تر نیز هست. در جوامع متکی بر مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، هم پایه و هم روبنا، دارای خصلت بغرنج، مرکب و به شدت متضاد هستند. یعنی آنها یک پارچه، یک دست و همگون نیستند بلکه از عناصر مختلف و مغایر یکدیگر ترکیب یافته اند. در این نظامات اجتماعی (برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری) پایه بر شالوده مناسبات تولیدی استثماری استوار است. این واقعیت تعیین کننده مبارزه طبقاتی بین طبقات بهره ده و بهره کش در سطح ایدئولوژیک و سیاسی در روبنا است؛ بعلاوه در این جوامع، مناسبات تولیدی هر نظام اجتماعی- اقتصادی آینده در بطن نظام پیشین ایجاد می شود و رشد می کند. در این جوامع طی مدتهای طولانی بینابینی و مراحل گذار، چندین زیربنای اقتصادی وجود دارد- اگرچه یکی مسلط است- و روبنا نیز بنوبه خود دارای بغرنجی ها و ویژگی های ناشی از آن است.
در این جوامع طبقات ممتاز و استثمارگر- میرنده یا بالنده- از عناصر روبنائی موجود وسیعا استفاده می کنند تا مناسبات تولیدی مورد نظر خود را حفظ نموده از خطر نابودی برهانند یا دیگری را مستحکم نموده و به پایه حاکم بدل نمایند. مثلا مناسبات تولیدی سرمایه داری در بطن جامعه فئودالی ایجاد می شود و نمایندگان قدرتمند این مناسبات و بورژوازی نو خاسته از عناصرروبنائی موجود بهره برمی گیرند تا مناسبات بهره کشی سرمایه داری را مسلط سازند. استفاده رژیم کنونی ایران و بورژوازی وابسته به امپریالیسم، از عناصر روبنائی برای انجام این اصلاحات شاهانه و تسریع در حاکم ساختن مناسبات سرمایه داری که در عصر ما با روابط نواستعماری پیوند مستحکم دارد، نمونه آن است. تمام دستگاه حکومتی و سیستم دولتی و قضائی و اداری و نظامی و تمام وسائل ایدئولوژیک و نهادهای روبنائی از جانب این رژیم و سرمایه داران و زمین داران بزرگ بکار گرفته شده و می شود تا پایه جدید- مناسبات تولیدی متکی بر استثمار سرمایه داری- به سود این طبقات بهره کش مستقر شود.


 

 

فرمات PDF :                                                                                                          بازگشت