راه توده                                                                                                                                                       بازگشت

ماتریالیسم تاریخی
نقش شخصیت
در دو جبهه
با مردم، علیه مردم

امیرنیک آئین



 

درس 90- نقش شخصیت درتاریخ

نقش شخصیت درتاریخ چیست؟ آیا تائید نقش قاطع توده های مردم درآفریدن تاریخ، به معنای نفی نقش شخصیت ها و رهبران است؟ آیا به معنای انکارتاثیرشخصیت برروی حوادث تاریخی است؟ این پرسش ها ازدیربازمتفکران و جامعه شناسان را بخود مشغول داشته، اما تنها مارکسیسم- لنینیسم توانست به مثابه یک علم، هم قوانین عام و عینی تکامل جامعه را کشف کند و هم نقش قاطع توده های مردم را نشان دهد و دراین چارچوب، به نحو دقیق و درست نقش افراد جداگانه، شخصیت ها و رهبران را کشف کند.

(1)
نخست لازم است که معنای مقوله "شخصیت" را بیان کنیم. شخصیت به معنای وسیع کلمه عبارت است ازثمره تکامل تاریخی، اجتماعی و شخصی هرفرد و بروزارزش های اجتماعی شخص؛ به این معنا هرفرد انسانی شخصیت خاص خود را دارد. یک معنای محدود تری هم این کلمه دارد و آن عبارت است ازفردی که دارای خواص و استعدادهای ذهنی و عقلانی و هنری و اخلاقی خاص و برجسته بوده و دراین یا آن زمینه، مثلا در حیات سیاسی و اجتماعی، درعلم و تکنیک، درهنریا درفن نظام و غیره سهم ویژه بر جسته و استثنائی و ارزشمندی ایفا کند. اینها دو معنای وسیع و محدود این مقوله درعلم فلسفی و اجتماعی است. اضافه کنیم که درعلوم دیگرنظیرروان پزشکی و روان شناسی و غیره نیز مقوله "شخصیت" با معنای ویژه خود وجود دارد که بحث دیگری است. دراینجا تنها معنای فلسفی و جامعه شناسی مقوله شخصیت مطرح است و ما اگرچه بیشتربه معنای "محدود" و مضطلح شخصیت نظرداریم لازم میدانیم که نخست توضیحاتی درباره مفهوم وسیع فلسفی "شخصیت" بدهیم.

انسان دارای یک ماهیت اجتماعی است. ماهیت انسان چیزی انتزاعی و تجریدی یا انفرادی و مجزا ازمحیط نیست. این ماهیت را، درشرایط مشخص و معین اجتماعی ، فرد می تواند جذب کند، ازآن خود کند. شخصیت، بیانگراین ماهیت اجتماعی ازآن فرد شده است.
ازاین نظرشخصیت با فرد تفاوت دارد. فرد یعنی تعلق به نوع انسان درسلسله مراتب جانوران. اما شخصیت دراین مفهوم وسیع ازنظرماتریالیسم تاریخی، عبارتست ازثمره و محصول تکامل اجتماعی براساس مجموع مناسبات اجتماعی که دروجود یک فرد متمرکز و متبلورمی شود. شخصیت، جدا و منفرد ازاین مناسبات نیست و به ماهیت آن تنها می توان به مثابه جزئی ازیک کل، جزئی ازقشر، طبقه، ملت و جامعه پی برد. پس می توانیم بگوئیم که شخصیت عبارت ازفردی است که درجریان کاراجتماعی و شرکت فعال درحیات اجتماعی- بویژه درمیان طبقه خویش- ساخته می شود و تکامل می یابد، خود را می سازد و تکامل میدهد.
مسائل پرشمارمربوط به شخصیت را که همواره ازمباحث پرشورفلسفی بوده، تنها هنگامی می توان به درستی طرح و حل کرد که مشروط بودن اجتماعی آنرا درنظرداشت یعنی انسان را نه به مثابه یک فرد مجزا، بلکه همچو مجموعه ای ازمناسبات اجتماعی مشخص و تاریخی درنظرگرفت. پس "شخصیت" مقوله ای نیست که به خواص جسمانی و ارگانیسم بدنی فرد انسانی مربوط باشد یا به نحوی انفرادی توضیح پذیرگردد. "شخصیت" آن خاصیت و ویژگی انسانی است که درجریان تکامل اجتماعی بوجود میآید. درحقیقت اگر انسان موجودی است بیولوژیک و اجتماعی؛ "شخصیت" تنها بیانگرجنبه اجتماعی او است. به این معنا هرانسان شخصیتی است. درعین حال به این معنا، انسان "شخصیت" زائیده نمی شود، بلکه درجریان فعالیت و کار و تماس با محیط اجتماعی به شخصیت بدل می گردد. بعلاوه مفهوم "شخصیت" همیشه عنصری از فعالیت، تاثیربخشی و خودسازی را دربردارد. اگربرای تعریف ماهیت انسان می توان "مجموعه مناسبات اجتماعی" را بکار برد، برای تعریف شخصیت این مطلب کافی نیست. زیرا که انسان به مثابه شخصیت قبل ازهرچیزبوسیله فعالیت خویش متمایزو مشخص می گردد. موضع گیری و موقعیت انسان در حیات اجتماعی، تعیین کننده شخصیت است. شخصیت، درجریان شرکت فعال در زندگی قشر، طبقه، ملت و جامعه شکل میگیرد و پرورش مییابد و دراین شکل گرفتن و پرورش یافتن، خود شخص سهم دارد.

هرشخصیتی زیرتاثیرانواع شرایط اقتصادی و ایدئولوژیکی تکامل می یابد. باید تاثیر مشخص یکایک این عوامل و اجزاء آن و عمل و واکنش متقابل آنها را دریافت. به شخصیت نباید به مثابه مقوله ای ثابت و لایتغیر نگریست بلکه باید دانست که شخصیت انسانی مقوله ای است متحرک و تغییر پذیر؛ محصولی است ازتاثیرات متقابل و مناسبات متقابل انسان و محیط او و شرایط اجتماعی او، که خود دائما تغییر می کنند.

بحث مقوله "شخصیت" ازمباحثی است که درباره آن بین ایدآلیسم و ماتریالیسم نبرد شدید عقیدتی وجود دارد و ازآنجا که هم اکنون ازصحنه های برخورد جدی ایدئولوژیک بین مکاتب مختلفه بورژوائی کنونی ازیک سو و مارکسیسم لنینیسم ازسوی دیگر است ما روی ماتریالیستی و علمی آن تکیه کردیم. ضمنا درپی بحث مفهوم وسیع فلسفی مقوله "شخصیت" باید تصریح و تاکید کرد که شخصیت مطلبی نیست که به خودی خود، جدا از محیط و قائم به ذات باشد، بلکه محصولی است از تکامل یک روند، روندی تاریخی و شخصی، روندی فعال با دیالکتیک درونی و ذوجوانب. بقولی، شخصیت عبارت است از پاسخ آگاهانه ذهن به واقعیات موجود عینی. شخصیت بنائی است که ساخته میشود و انسان خود آنرا میسازد. "شخصیت" درجریان درک و هضم فعالانه ارزشهای اجتماعی، زیرتاثیر اجتماع و توسط آن، بوجود میآید و خود شخص درایجاد آن فعالانه سهم دارد. شخصیت درجریان و زیرتاثیر پراتیک، درجریان تاثیرپذیرفتن ازجامعه و درک ارزش های اجتماعی و تاثیرگذاشتن برجامعه و ایجاد ارزشهای نوین اجتماعی حادث می شود.

(2)
اما بحث فلسفی مقوله شخصیت، شامل معنای محدود مصطلحی نیز می شود و هنگامی که درفصل نقش توده های مردم و نقش شخصیت درتاریخ و روندهای اجتماعی- طی درس های ماتریالیسم تاریخی- مطرح می شود، منظورهمین معنای محدود آن است، منتهی درک علمی مفهوم وسیع مقوله شخصیت، بفهم درست این مفهوم محدود نیزکمک موثری می کند. دراین زمینه، بحث ما بیشترمربوط به شخصیت های سیاسی و اجتماعی، رهبران نهضت ها و زمامداران دولت ها می شود، اگرچه رئوس مطالب درهمه موارد مربوط به خواص و استعداد های برجسته و استثنائی صادق است. تئوریهای غیرمارکسیستی شخصیت را دراین معنا نیز، امری مرموز و تجریدی و غیرقابل درک معرفی می کنند و آنرا جدا ازجامعه، جدا از تحول عینی درنظرمی گیرند. این تئوری ها می کوشند عالیترین نقش و قاطع ترین تاثیر را برای شخصیت قائل شوند ولی ازآنجا که برخورد آنها غیرعلمی و تحلیل آنها سطحی و ایده آلیستی است موفق نمی شوند نقش واقعی شخصیت را کشف کنند و سردرگم می مانند. تنها، تئوری مارکسیستی است که جا و مقام واقعی شخصیت را دراین معنای دوم یعنی افراد دارای خواص و استعدادهای برجسته و استثنائی و نقش آنرا درروندهای اجتماعی و تاریخی به طور دقیق و علمی تعیین می کند و وزن راستین شخصیت را درجریان تاریخ به او می بخشد. پایه فلسفه درک این نقش، ارتباط متقابل بین فرد و جامعه و درک دیالکتیکی مقولات "عام و خاص"- "ضرورت و تصادف"- "جبرو اختیار" درصحنه تاریخ و اجتماع است. تنها بر این شالوده استوارمیتوان دید روشن و برخورد درست با مسئله شخصیت و نقش آن در تاریخ داشت.

تاریخ بنا برقوانین عینی پیش میرود، درجریان آن توده های مردم- که زحمتکشان ستون فقرات آن هستند- نقش اساسی را ایفا می کنند. این سیرجبری را که طبق قوانین عینی- مستقل ازمیل و اراده و ذهن- صورت میگیرد هیچ فرد و شخصیتی هرقدربا نفوذ و هوشمند و برجسته و مبتکرباشد نمیتواند بنا بهوس و خواست خود تغییردهد و متوقف سازد. قانونمندی عینی تکامل ازاراده هرشخصیتی نیرومند تراست. دکترارانی می نویسد:

"تا جریان اجتماع که نتیجه یک تکامل طولانی است یک چنین مقامی را ایجاب نکند، افراد نمیتوانند منشاء اثرباشند."

اما سیرجبری و ضرور تاریخ می تواند تندتریا کندترانجام گیرد، ازاین یا آن راه، به این یا آن صورت عملی شود. اگرجریان گذارو روند معین تاریخ و عمل قوانین عینی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوه عمل قوانین، شکل و نوع حوادث به هیچوجه مقدرنیست و می تواند بی نهایت متنوع باشد. دراین موارد است که حضور و شرکت شخصیت نقش بازی می کند. برای یک روند تاریخی معین می تواند طرق گوناگون تحقق وجود داشته باشد. این وابسته به شرایط مشخص و نیروهای اجتماعی و مبارزه طبقات و غیره است. نقش رهبران و شخصیت ها درست درهمینجا نمایان میگردد زیرا که آنها با استعداد سازماندهی و توانائی فرماندهی و قدرت رهبری خود میتوانند درچگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزه توده های مردم و سیمای مشخص محصول مبارزه طبقاتی موثرواقع شوند و دراین رابطه میتوانند سیرحوادث را کند تریا تندترکنند، نهضت را زودتر به شاهراه برسانند یا به کوره راه به غلطانند، نیل به هدف را آسانترکنند یا مشکل تر سازند.

عمل قانون عینی اجتماع ضرور و حتمی است اما اینکه چگونه، با چه سیمائی و با چه سرعتی و توسط چه کسانی تحقق یابد، تصادفی است که ضرورت تاریخی ازخلال آن بروز میکند.

برای متمایزساختن این معنای "شخصیت" ازسایرمعانی شخصیت، اصطلاح "شخصیت تاریخی" را بکار می بریم، یعنی رهبری و زمامدارو رجل سیاسی و اجتماعی و دولتی که فعالیت او، اندیشه و عمل او، تاثیرقابل ملاحظه ای برجریان حوادث تاریخ داشته باشد.

عقاید آیده الیستی و ذهنی گرایانه برای شخصیت تاریخی نقش قاطع درتاریخ قائلند. ماتریالیسم تاریخی معتقد است که نقش قاطع درآفرینش تاریخ، ازآن توده های مردم است و این، شرایط تاریخی مشخص است که شخصیت ها را می آفریند و آنها را برای انجام نقش معین خویش، برای بیان یک ضرورت عینی تکامل تاریخ، به صحنه حوادث فرا می خواند.

روشن است که خواص و استعداد و حتی سیمای اخلاقی و خصوصیات فردی این یا آن شخصیت بر روی صحنه حوادث مهرو اثرخویش را باقی می گذارد. شخصیت ها که دارای مختصات مشخص خویش هستند، عنصرتصادف را درتاریخ وارد می سازند و به رویداد ها رنگ ویژه آنرا می دهند. نسبت به اینکه شخصیت های تاریخی و رهبران درجهت تسریع عمل قوانین عینی قرارگیرند و یا مخالف آن اقدام کنند، درجهت تکامل جامعه فعالیت کنند یا هدفشان مخالفت با این تکامل باشد؛ درتاریخ نقش مترقی یا ارتجاعی ایفا خواهند کرد. خصلت مثبت یا منفی شخصیت تاریخی وابسته است به موضع گیری طبقاتی: درکنار طبقات مترقی و بالنده جای داشتن یا بیانگر منافع طبقات میرنده و ارتجاعی بودن؛ وابسته است به تطابق یا عدم تطابق فعالیت شخصیت یا قوانین عینی تکامل اجتماع. حالا که نقش و جای واقعی شخصیت درروند تکامل تاریخ روشن شد معلوم میگردد که ازنظر مارکسیسم کیش شخصیت یعنی مطلق کردن نقش او و به دنبالش ستایش بیکرانی که کار را به پرستیدن و همه کاره دانستن شخصیت میکشد و روح دمکراسی را میکشد و جلوی بروزهمه جانبه نقش توده ها و شرکت آنها را درامورکشورمیگیرد، بکلی مطرود است. در تجربه نهضت جهانی کمونیستی اثرات سوء کیش شخصیت استالین و سپس کیش مائو نشان داد که چقدراین جریان که به معنای کاهش نقش حزب و توده ها و ترمزکننده قعالیت خلاقه و ابتکارو حس مسئولیت است با مارکسیسم- لنینیسم بیگانه است.

درک مارکسیستی نقش شخصیت ازسوی دیگر، هرگونه انکارآنارشیستی نقش و مقام عینی و واقعی شخصیت و نفی آنرا نیزقاطعانه طرد میکند.


راه توده 152 08.10.2007



 

فرمات PDF :                                                                                                        بازگشت