ماتریالیسم تاریخی
هستی و آگاهی
همه حيات انسانی در
اين دو مقوله جمع است
امیرنیک آئین
درس 92- هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعي
(1)
دو مقوله "هستی اجتماعی" و "آگاهی اجتماعی" دو جنبه مادی و معنوی حيات جامعه را
نشان ميدهند. همانطور که رابطه بين ماده و شعورمسئله اساسی فلسفه است، چگونگی رابطه
بين اين دو مقوله نيزمسئله اساسی را درعلم فلسفه اجتماع و تاريخ تشکيل ميدهد. پاسخ
ماترياليسم، به مسئله اساسی فلسفه برشالوده تقدم ماده برشعورمتکی است. درمورد مسئله
اساسی فلسفه اجتماع و تاريخ، برای نخستين باردرتاريخ تفکربشری، اين کارل مارکس بود
که نشان داد:
اولا- اين هستی اجتماعی است که درآخرين تحليل روندهای حيات معنوی جامعه را تعيين
ميکند،
ثانيا- درميان تمام مناسبات متنوع وگوناگون اجتماعی، مناسبات توليدی، به مثابه
مناسباتی عينی، عنصراساسی و هسته مرکزی هستی اجتماعی را تشکيل ميدهند.
کارل مارکس پس ازبررسی عميق اجتماع به اين نتيجه گيری دورانساز رسيد که:
اين آگاهی انسانها نيست که هستی اجتماعی آنان را تعيين ميکند، بلکه برعکس اين هستی
اجتماعی انسانها است که آگاهی شان را تعيين ميکند.
(2)
درواقع هم پديده های اجتماع انسانی به طورکلی بردو نوع هستند:
- يا پديده ها و روندهای مادی يعنی مستقل ازفکرو ذهن و اراده و شعورانسانند و بطور
عينی وجود دارند،
- يا پديده ها و روندهای معنوی هستند يعنی حاصل فکرو انديشه و آگاهی انسانند.
هستی اجتماعی چيست؟- هستی اجتماعی عبارتست ازمجموعه عناصرزندگی مادی جامعه:
- چارچوب کيهانی – جغرافيائی،
- شرايط نفوس و تراکم جمعيت،
- عوامل مختلف محيط زيست پيرامون،
- تمام اشياء و موادی که خود انسان خلق کرده و موجوديت مادی دارند و به بخشی ازاين
شرايط و محيط بدل شده اند،
- تمام مناسبات و ارتباطات مادی- يعنی عينی و مستقل ازذهن- که بين انسانها و طبيعت
و بين خود انسانها درجريان کارايجاد ميشود.
مارکسيسم نشان ميدهد که اين مناسبات نوع اخيردرمجموعه حيات مادی جامعه نقش درجه اول
را دارد و درآخرين تحليل (نه بطورمستقيم و ساده و بلاواسطه و سطحی، بلکه درآخرين
تحليل) اينگونه روابط هستند که درپيدايش و تکامل آگاهی اجتماعی نقش تعيين کننده
دارند.
آگاهی اجتماعی چيست؟- آگاهی اجتماعی عبارت است ازمجموعه عناصر و پديده هائی که
بازتابی ازحيات مادی، درآگاهی و شعورانسانها هستند، يعنی عبارت است ازشناخت و
ارزيابی واقعيت اجتماعی درسطوح مختلف، ازسطح شناخت خود به خودی و روانی گرفته تا
سطح ايدئولوژيک و تئوريک.
- شعورفردی بازتاب واقعيت است درآگاهی يک انسان، جهان درونی، روحی و نفسانی يک فرد
جداگانه است.
- آگاهی اجتماعی بازتابی است بس ژرفتر، همه جانبه تر، تعميم يافته تر، انعکاس هستی
اجتماعی است درتمامی بغرنجی خود و درسطح تمامی جامعه. بنابراين آگاهی اجتماعی حاصل
جمع ساده شعورانفرادی افراد بشرنيست بلکه مقوله کيفيتا متفاوتی است.
(3)
آگاهی اجتماعی دارای ساخت بغرنجی است. درآگاهی اجتماعی ميتوان سطوح مختلف افقی و
عمودی را تميزداد و درهريک ازآنها نيزانواع گوناگونی :
درسطح عمودی، مقوله آگاهی اجتماعی را می توان بويژه ازدو نظريا به دو صورت مشخص
نمود:
1)آگاهی عمومی و متعارفی (روحيه اجتماع) که عبارت است ازمجموعه تصورات، آداب و
رسوم، روحيات اجتماعی، ذوق و سليقه عمومی که جنبه عادی و عملی دارد و به شکل خود به
خودی درجريان تاريخ اجتماع و مسيرزندگی شکل ميگيرد و به افراد جامعه القاء ميشود و
ميتوان آنرا "روان اجتماع" يا روحيه جامعه ناميد.
2) آگاهی سيستماتيزه شده و مدرن (شناخت تئوريک) که درسطح بالاتری است و به صورت
نظريات علمی و تئوريک تدوين شده است. پايه پيدايش اين سطح، جدا شدن کارفکری از
کاريدی و امکان تفکرتئوريک يا نظری، جدا ازتفکرپراتيک و عملی است. عناصرشعور
اجتماعی دراين سطح به تدريج متراکم شده و توسط کاهنان و فلاسفه و خردمندان و رجال
سياسی و دانشمندان سيستم بندی گرديده و به صورت معارف بشری و دانشها درآمده است. آن
بخش ازآگاهی اجتماعی را دراين سطح، که سيستم نظريات تئوريک درباره جامعه است و درآن
منافع طبقات و قشرها منعکس است، ايدئولوژی ميناميم.
درسطح افقی، مقوله آگاهی اجتماعی را ميتوان برحسب اشکال کيفيتا متمايزآن، تقسيم
کرد. مثلا شکل سياسی، قضائی، زيبائی شناسی، هنری، علمی، فلسفی، مذهبی، اخلاقی و
غيره. بايد توجه داشت که اشکال آگاهی اجتماعی درتقسيم بندی افقی اولا با هم
درارتباط اند و تاثيا هريک ازآنها دارای دو سطح مشخص يکی عادی و عمومی و ديگری
سيستماتيزه شده و مدّون است. يعنی هرشکل ازنظرتقسيم بندی افقی، دارای دو سطح از
نظرتقسيم بندی عمودی است مثلا سياست يا استتيک يا مذهب را، به عنوان شکلی از آگاهی
اجتماعی، ميتوان هم درسطح آگاهی عامه و روحيه جامعه مطالعه و بررسی کرد هم درسطح
آگاهی نظری و مدّون.
(4)
جهان بينی های ايده آليستی ميکوشند تکامل اجتماع را برشالوده عناصرمختلف معنوی
توضيح دهند. برعکس ماترياليسم تاريخی زندگی مادی، موجوديت عينی، هستی اجتماعی را
عامل اوليه و عنصرتعيين کنند ميداند و حيات معنوی را عنصرثانوی و بازتاب زندگی مادی
و مشتق ازآن می شمارد.
ازمارکس آموخته ايم که آگاهی چيزی نيست جزهستی ای که به آن آگاهی يافته ايم، چيزی
نيست جزآگاهی به هستی، و اين هستی انسانها نيزچيزی نيست جزروند واقعی زندگی آنها.
با اين آموزش اساسی است که علوم اجتماعی پايه علمی پيدا ميکنند و به مسئله اساسی
فلسفه تاريخ و اجتماع پاسخ درست داده ميشود.
اما تمام اين تاکيدات که برای درک اصل ماترياليستی و برخورد علمی و درست با مسئله
رابطه بين هستی و آگاهی اجتماعی است، به هيچوجه به معنای پاسخی ساده شده، سطحی و يک
جانبه نيست. فلسفه مارکسيستی فلسفه ای است ديالکتيکی، منعکس کننده واقعيت و تمامی
بغرنجی های آن. مارکس دراين زمينه برروی نقش تاريخی آگاهی اجتماعی، انديشه ها و
عوامل ذهنی تاکيد دارد. مارکسيسم تنها علمی است که به درستی و دقيقا نقش عظيم اين
عوامل را درنظرگرفته و تاثيرآنها را درحيات اجتماع بررسی ميکند، به علت و چگونگی
اين نقش و به حدود اين تاثير و ميزان آن پی می برد و بالاخره آگاهی به اين نقش را،
خود، وسيله ای برای تحول جامعه قرارميدهد. ماترياليسم تاريخی تئوری کامل آگاهی
اجتماعی و نقش آنرا درجامعه بشری تدوين کرده است. آگاهی اجتماعی ميتواند به تکامل
هستی اجتماعی شتاب بخشد يا آنرا کند کند. اين وابسته بدان است که بازتاب منافع
طبقات مترقی و بالنده باشد يا بيانگرمنافع طبقات ميرنده و ارتجاعی؛ وابسته بدان است
که نياز های عينی ترقی اجتماع را منعکس کند يا نه. آگاهی اجتماعی بازتاب مکانيکی
هستی اجتماعی نيست.
مکاتب ماترياليستی سطحی و مبتذلی وجود دارند که نقش انديشه ها و عوامل ذهنی را در
حيات اجتماع نفی ميکنند و به طورسطحی و مکانيکی، نقش موثرو فعال آگاهی اجتماعی را
منکرمی شوند و يا مستقيما و بلاواسطه می خواهند تمامی پديده های بغرنج آگاهی
اجتماعی را با بهانه "اقتصادی" توضيح دهند. ماترياليسم تاريخی يعنی علم فلسفی
مارکسيسم- لنينيسم درباره تاريخ و جامعه، با چنان برداشت سطحی و مبتذلی، بکلی
بيگانه است. دشمنان مارکسيسم که قدرت مقابله با آموزش تئوريک طبقه کارگررا ندارند و
می خواهند به قول خود، مارکسيسم را "رد کنند" اغلب همان تزهای ماترياليسم عوامانه و
سطحی و به اصطلاح "اقتصادی" را بهانه کرده، آنها را تزهای مارکسيسم معرفی نموده و
آنوقت بربنای پوشالی و سستی که خود بنام مارکسيسم ساخته اند، دن کيشوت وار حمله می
برند و می انديشند که مارکسيسم را تارو مارکرده اند!
(5)
ماترياليسم تاريخی عمل و عکس العمل متقابل و درونی و تاثيرمتقابل و رابطه ديالکتيکی
بين دو مقوله آگاهی اجتماعی و هستی اجتماعی را خاطرنشان می سازد و نقش فعال آگاهی
اجتماعی را درمقابل هستی اجتماعی ثابت می کند؛ نشان می دهد که آگاهی اجتماعی دارای
چه قوانين تکامل مستقل و چه ويژگی هائی هست و برشالوده، اين قوانين ويژه، چگونه
ميتواند ازتکامل هستی اجتماعی عقب بماند يا برعکس برتغييرات آن پيش گيرد. درعين حال
آگاهی اجتماعی حفظ و تداوم و وراثت و انتقال ارزش های فرهنگی و حيات معنوی را از يک
نظام ديگرتامين می کند. اين مقوله درخود سنن و آداب و خصوصيات معنوی و فرهنگی و
روانی را در برمی گيرد.
توسط همه اينها است که استقلال نسبی آگاهی اجتماعی نسبت به هستی اجتماعی جلوه گر
ميشود، اگرچه همانطورکه گفتيم عنصراوليه، قاطع و تعيين کننده- درآخرين تحليل- هستی
اجتماعی است. آگاهی اجتماعی، برزمينه استقلال نسبی خود، عمل متقابل و تاثيرمتقابل
خود را برروی هستی اجتماعی انجام ميدهد و خصلت انتقادی، خلاقه و تغييردهند و فعال
خويش را جلوه گر می سازد. مارکسيسم- لنينيسم اهميت انقلابی انديشه های مترقی را که
در آگاهی توده ها رسوخ ميکند و به يک نيروی مادی در راه تکامل اجتماع بدل ميشود
خاطر نشان می سازد. تغييرهستی اجتماع موجب تغييرآگاهی اجتماعی می شود ولی اين کاربه
خودی خود، سطحی و به يکباره صورت نمی گيرد بلکه درجريان يک روند بغرنج، متضاد و
طولانی انجام ميشود.
تئوری مارکسيستی مقولات هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعی نشان ميدهد که انديشه ها و
موضع گيری ها و آگاهی ها و ارزيابی های معنوی اخلاقی، سياسی، حقوقی، هنری، فلسفی و
غيره دارای شالوده های عينی طبقاتی بوده و تضادهای و منافع طبقاتی را منعکس ميکند.
اين تئوری به ما امکان ميدهد:
- اولا پديده های آگاهی اجتماعی را بطورعينی و بدون پيشداوری تحليل کنيم،
- ثانيا قانونمندی های روند تکاملی آگاهی اجتماعی را روشن سازيم،
- ثالثا برای ارزيابی سيستم های ايدئولوژيک، درچارچوب مشخص تاريخی آنها و برای
مرزبندی دقيق و مشخص انديشه های مترقی و ارتجاعی و نقش مشخص هريک ازآنها در هرعصر،
معيارها و محک درست بدست آوريم،
- و بالاخره اين تئوری خود پايه تئوريک ضرورت شرکت فعال درنبرد ايدئولوژيک و لزوم
عمل انقلابی فعال و آگاهانه است.
(6)
اينک چند توضيح برای احترازازاشتباه و روشن شدن مطالب و مرزبندی دقيق تربين مقولات
هستی اجتماعی، آگاهی اجتماعی، پايه، روبنا و ايدئولوژی.
1- "پايه" يا پايه اقصادی حيطه به مراتب کمتری را ازهستی اجتماعی دربر می گيرد.
جزئی ازآن است اگرچه هسته اصلی آن است. هستی اجتماعی علاوه برپايه که مجموعه
مناسبات توليدی است، مناسبات ديگرعينی بين انسانها، مناسبات بين جامعه و طبيعت و
همچنين شرايط نفوس و جمعيت، محيط زيست، شرايط جغرافيائی- کيهانی هستی اجتماع را
نيزشامل می شود.
2- "روبنا" نسبت به آگاهی اجتماعی از يک نظر وسيعتراست و حيطه گسترده تری را در بر
می گيرد و ازنظرديگر تنگ تر و محدودترازآن است. ازآنجا به جزانديشه ها و مکاتب و
علاوه برآنها، نهادها و سازمانها و موسسات مربوطه را نيزدربر می گيرد وسيع تر از
آگاهی اجتماعی است. اما ازآنجا که از بين انديشه ها و مکاتب و نظريات تنها آن بخشی
را که دارای خصلت طبقاتی است و مستقيما ناشی ازپايه مشخص شيوه توليد مربوطه است در
برمی گيرد، بسی تنگ ترازآگاهی اجتماعی است که چه درسطح روان اجتماعی يا آگاهی عامه
و روحيه عمومی و چه درسطح آگاهی سيستماتيزه شده و مدون و ايدئولوژيک، کليه عوامل و
عناصرزندگی معنوی و کليه مظاهرآگاهی ها و معلومات اجتماعی را دربرميگيرد.
3- روبنا نسبت به ايدئولوژی حيطه وسيعتری را دربر می گيرد، نه تنها از آنرو که
نهادها و موسسات و سازمانهای اجتماعی را هم علاوه برانديشه ها و مکاتب شامل ميشود،
بلکه از آنجا که روبنا نه فقط مکاتب و تئوری های اجتماعی دارای خصلت طبقاتی، بلکه
سطح غير سيستماتيزه و عامه آگاهی طبقاتی را شامل می شود. درحالي که ايدئولوژی تنها
شامل مکاتب مدون و سيستماتيزه شده می گردد و مربوط به سطح روان اجتماعی و روحيه
عامه نيست.
راه توده 154 29.10.2007