ماتریالیسم تاریخی
سياست
مقوله ای، با مجموعهای
از بغرنجیهای اجتماعی
امیرنیک آئین
درس 93- اشكال آگاهی اجتماعی- سياست
و حقوق، ايدئولوژی سياسی و قضائی
(1)
محتوی مقوله "سياست" چيست؟
سياست مركب ازمجموعه بغرنجی از زمينههای و عرصههای
مختلف است كه با هم درارتباطاند و متقابلا دريك ديگرتاثيرميگذارند. مهم ترين آنها
عبارتند از:
اول – عرصه مناسبات سياسی بين طبقات و احزاب آنها (يعنی سياست داخلی) و بين دولتها
و ملتها و سيستمهای جهانی (يعنی سياست خارجی). اين عرصه بويژه شكل سازمان جامعه
را كه پس ازايجاد طبقات متخاصم بوجود میآيد و هسته مركزی آن قدرت دولتی است دربرمی
گيرد.
دوم – عرصه سياست عملی كه فعاليتهای سياسی طبقات و احزاب و دولتها و سيستمهای
جهانی را دربرمی گيرد و بويژه شامل تدارك و سازمان دادن مبارزات سياسی برای تحقق
هدفهای سياسی هريك و سرانجام به دست آوردن و تحكيم قدرت دولتی میباشد. اين عرصه
فعاليت اجتماعی تاريخی مردم، و شيوهها و وسايل اجرای يك سياست و نحوه عملی نيل به
هدف را نيزشامل ميشود.
سوم – عرصه ايدئولوژی سياسی است كه دردرسهای ماترياليسم تاريخی- به مثابه شكلی
ازآگاهی اجتماعی- مورد توجه ما است.
(2)
ايدئولوژی سياسی عبارت است ازانعكاس كم و بيش كامل منافع و هدفهای طبقاتی در
سيستم مدون شده و ترتيب يافتهای ازنظريات و انديشه ها، مكاتب و تئوری ها. اين
نظريات شالوده انديشهای تدوين استراتژی و تاكتيك سياسی و ايجاد نهادها و
سازمانهای سياسی است كه با كمك آنها ازمنافع طبقاتی مدافعه میشود. بين انديشههای
سياسی و نهادهای سياسی به مثابه عناصر روبنائی جامعه با پايه آنها رابطه متقابل
ديالتيكی موجود است. "پايه"، تعيين كننده سياست است ولی سياست نيزتنها بازتاب منفعل
پايه نيست بلكه فعالانه برآن تاثيرمی بخشد و برای تحولش عمل میكند و اين
تاثيرميتواند كند كننده يا شتاب بخشنده باشد.
سياست ميتواند تاثيرمترقی برتحول جامعه داشته باشد، هنگاميكه:
- اولا- ازقانونمندی تكامل اجتماعی منشاء بگيرد،
- ثانيا- بازتاب درست مقتضيات زندگی اجتماع باشد،
- ثالثا- تحليل عينی مناسبات بين طبقات و توازن نيروهای آنها را شالوده خويش
قراردهد و گرايشهای تكامل و تحول و تغييراين مناسبات و توازن را به درستی ارزيابی
و پيش بينی و برآورد كند. تنها درچنين صورتی سياست به يك علم بدل ميشود.
درعصرما بطورعمده میتوان دو سياست متضاد اساسی را تميزداد. يكی سياست طبقه كارگر و
ديگری سياست بورژوازی امپرياليستی. سياست طبقه كارگر و حزب وی بر شالوده تئوری
كمونيسم علمی استواراست كه خودعلمی است درباره رسالت تاريخی طبقه كارگر و ايجاد
جامعه بدون طبقه. اين علم، اساسی ترين انديشههای سياسی و اصول ماركسيسم- لنينيسم
را دربرمی گيرد و شناخت قانونمندیهای كلی مشی عمومی نهضت جهانی كمونيستی و كارگری
را درهرمرحله مشخص ايجاب ميكند.
سياست به مثابه شكلی ازآگاهی اجتماعی با ايدئولوژی سياسی، به نحوی مستقيم مناسبات
اقتصادی بين طبقات و منافع طبقاتی را منعكس میكند و مستقيم ترين عرصهای است كه
درآن بازتاب و تاثيرپايه برروبنا و دربحث كنونی ما هستی اجتماعی برآگاهی اجتماعی را
میتوان ديد. انديشهها و مكاتب سياسی (يعنی سياست درسطح آگاهی اجتماعی مدون و
سيستماتيزه شده) دربرنامهها و اعلاميههای احزاب و سازمانهای سياسی، دراسناد و
مدارك دولت ها، درقوانين اساسی كشورها، دردكترينها يا آئينهای سياسی رجال دولتی و
همچنين درآثارتئوريك مخصوص، تدوين و بيان میگردد.
معيار درستی سياست آن است كه تا چه حد بتواند منافع حياتی زحمتكشان را منعكس كند و
به ترقی جامعه كمك نمايد.
سياست به مثابه يك شكل آگاهی اجتماعی تاثيرفعال و پرتوانی برپايه اقتصادی جامعه، بر
تحول مناسبات توليدی، كه هسته اصلی هستی اجتماعی است- و توسط آن برتمامی هستی
اجتماعی- باقی میگذارد. سياست همراه با حقوق و ايدئولوژی قضائی يا حقوقی وسيله و
واسطهای است برای عمل و تعيين كننده پايه اقتصادی درسايراشكال آگاهی اجتماعی
نظيرفلسفه، هنر و غيره. اين خود نمونهای است از وابستگیها و پيوندها و تاثيرات
متقابل بين عوامل مختلف هستی اجتماعی و آگاهی اجتماعی.
سياست به مثابه يك عنصرآگاهی اجتماعی نه تنها عنصری است فعال و دارای تاثير مستقيم
برمناسبات توليدی و برنظام اجتماعی (زيرا درنتيجه مبارزه طبقاتی است كه نظامها
دگرگون میشود و فرماسيونهای تازه پا میگيرد) بلكه ازيك سو خود سياست دراشكال
ديگرآگاهی اجتماعی نظير فلسفی، اخلاقی، هنری و غيره- تاثيردارد و تاثيرمی پذيرد؛ و
از سوی ديگر وسيلهای میشود تا پايه اقتصادی نه بطورمستقيم- بلكه به واسطه آن
براين اشكال تاثيرتعيين كننده خود را باقی گذارد. وقتی میگوئيم هستی اجتماعی در
آخرين تحليل، تعيين كننده است و تاثيرآن با واسطه و غيرمستقيم انجام میشود منجمله
بهمين امر (واسطه بودن سياست به مثابه شكل آگاهی اجتماعی) نظرداريم. برای درك
هرتحول و تغييری و كشف هر رابطه علت و معلولی دراشكال آگاهی اجتماعی، بايد تمام
بغرنجی ها، مراحل واسطه ای، تاثيرات متقابل و چگونگی تاثيرعلت و راه و نحوه انجام
اين تاثير را مطالعه كرد؛ نه آنكه بطورمكانيكی و سطحی، ارتباط مستقيم و بی واسطه
بين مثلا هستی اجتماعی و اخلاق يا هنربرقرار كرد.
پس خصوصيات اين شكل آگاهی اجتماعی عبارت است از:
اول- ارتباط نزديكی بين سياست و طبقات و مبارزه طبقاتی موجود است. درسياست مناسبات
اقتصادی بين طبقات، مناسبات توليدی و منافع اساسی طبقات مستقيما منعكس میشود.
ازاين رو است كه سياست را ميتوان بيان متبلور و متمركز اقتصاد دانست.
دوم- سياست نزديكترين عرصه آگاهی اجتماعی به هستی اجتماعی است و مستقيم تر و بی
واسطه تر ازهمه اشكال ديگربا آن و با هسته مركزی آن پيوند دارد.
سوم- سياست بخشی است از روبنا و تغييرات آن تابع قانونمندیهای مربوط به مقولات
پايه و روبنا است. البته روبنای سياسی (يا عنصرسياسی روبنای جامعه) علاوه
برايدئولوژی سياسی كه مورد بحث ما است، آگاهی طبقاتی غيرمدون عامه و شم سياسی درسطح
روان جامعه و نيزاضافه بر اينها، نهادها و سازمانهای سياسی وابسته را دربرمی گيرد.
چهارم- ايدئولوژی سياسی توسط مبارزه طبقات و فعاليت احزاب و سازمانها و دولتها بلا
واسطه جامعه تحقق میپوشد و به صحنه عمل درمی آيد و برتوان ترين تاثيرمتقابل را
باقی میگذارد.
(3)
قبلا ازحقوق و ايدئولوژی قضائی نام برديم. درواقع هم به عنوان شكل آگاهی
اجتماعی نمیتوان آنرا ازايدئولوژی سياسی جدا كرد. درمفهوم درسهای فلسفه، حقوق
عبارت است از مجموعه قوانين و مقرراتی كه چارچوب مناسبات قضائی بين انسانها را
تعيين میكند. اين قوانين و موازين توسط دولت به مثابه بيان منافع و اراده طبقات
حاكمه تدوين و اجرای آن به جامعه تحميل میشود. حقوق نيزهمچو سياست همراه با تقسيم
اجتماع به طبقات متخاصم و تشكيل دولت پديد میآيد و درماهيت امرعبارتست از قانونی
كردن و مدون كردن و قبولاندن اجباری منافع و اراده طبقه حاكمه از طريق قوانين به
تمامی جامعه. به اين ترتيب سيستم حقوقی با هرنظام اجتماعی تغيير میپذيرد و همچو
سياست دارای خصلت طبقاتی است و همراه آن عنصری از روبنای جامعه به شمارمی رود
قانون- مندیهای پيدايش و تكامل و تعويض سيستمهای حقوقی و ايدئولوژی قضائی را
تئوری ماركسيستی- لنينيستی "پايه و روبنا" توضيح ميدهد. هر فرماسيون اجتماعی-
اقتصادی دارای تيپ يا نوع ويژه حقوق مختص به خود است: حقوق و سيستم قضائی برده
داری؛ فئودالی؛ سرمايه داری و سوسياليسم. ايدئولوژی قضائی عبارتست ازمجموعه نظريات
و انديشههای درباره چگونگی وضع قوانين و مقررات و مناسبات قضائی بين افراد جامعه
به خاطر حفظ منافع طبقاتی مشخص. وابستگی اين مقوله با مقوله سياست ازهمين تعاريف
پيدا است. ايدئولوژی سياسی و حقيقی به مثابه شكل آگاهی اجتماعی خصلت تاريخی دارد،
يعنی ابدی نيست. درمرحله معينی پديد شده و درمرحله معينی ازبين خواهند رفت.
راه توده 155 05.11.2007