راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

بخش دوم "مارکس"- نوشته "ناصر وثوقي"

مارکس

با يخ های قطبي

شناخت جهان و جامعه

 قطره قطره آب شد

 

شعر، حماسه و رمان

مارکس دراطاق کارکوچکش جوانان را با مسرت مي پذيرفت. واغلب مي گفت: «من بايد مرداني تربيت کنم که پس ازمن کارها را ادامه دهند.» مارکس عقيده داشت که: هرمرد علم اگربخواهد ازانحطاط محفوظ بماند بايد درکارهاي عمومي واجتماعي شرکت نمايد. «علم نبايد يک ذوق و ابتکارخود پرستانه باشد. دانشمندان بايد اولين کساني باشند که سهم خود را درخدمت بشريت قرارمي دهند.»  يکي ازضرب المثل هاي معروف او اين بود. « براي دنيا کارکنيد.» و بازهميشه مي گفت: «من يک فرزند جهان هستم وهرجا که باشم کارخواهم کرد.» اطاق کاراو درلندن امروزتاريخي شده است. در دو طرف بخاري اين اطاق انبوه کتاب ديده مي شد. در وسط اطاق ميز تحريرکوچک مارکس قرارداشت. عکس دختر مارکس، فريديک انگلس وويليام ولف، زينت ديوارهاي اتاق بود. مارکس پشت هم سيگار مي کشيد. « کاپيتال پول سيگارهائي را که من در موقع نوشتن آن دود کرده ام درنميآورد.» ) گفته مارکس به پل لافارگ( 

در اين اطاق کوچک، مارکس مقدارزيادي راه مي رفت و فقط موقعي پشت ميز قرارمي گرفت که مي خواست نتايج انديشه خود را روي کاغذ بيآورد. درفاصله بين ميز او و پنجره اتاق، پشم هاي قالي بکلي رفته و تارهاي آن نمودارشده بود. درست مثل راهي که ازميان چمني بريده باشند.

مارکس اشعار هانيه Heine و گوته شاعران آلماني را از حفظ داشت. آثار شعرا را بطورمرتب مطالعه مي کرد. هر سال يکبار «آشيل» همر را به زبان يوناني اصلي مي خواند. همر و شکسپير در نظر مارکس بزرگترين دراماتيست هاي جهان بودند. اصولا شکسپيردرخانواده مارکس موردعلاقه تمام افراد قرار داشت. دختران مارکس اشعارزيادي ازاين شاعرانگليسي ازبرداشتند و گاه گاه براي مارکس تکرارمي نمودند. داستان سراي معروف انگليسي «سر والتراسکات» ، «الکسانددوما» و «بالزاک» ازنويسندگان، مورد احترام مارکس بودند.

خود مارکس تمام زبانهاي زنده اروپا را مي دانست وبه زبانهاي آلماني، انگليسي و فرانسه خوب مي نوشت. مارکس درلاتين هم دست داشت و بخصوص به اين زبان شعرمي گفت. شعرهاي مارکس را زن او دردفترمخصوصي نوشته بود و کمتربه کسي نشان مي داد. مارکس عقيده داشت « يک زبان خارجي سلاحي است درمبارزه حيات.»

آشنائي مارکس با علوم رياضي معروف است. بموجب طرزتفکراو، يک علم تنها موقعي تکامل وتوسعه يافته است که بتوان درآن اصول رياضي را مورد استفاده وانطباق قرارداد. )گفته او به پل لافارک(

دقتي که مارکس درجمع آوري مطالب و دلائل مربوط به کتابها و نوشته هاي خود بکارمي برد درجهان بي نظيراست. مثلا براي نوشتن بيست صفحه از کتاب کاپيتال، درخصوص قوانين کارخانه هاي انگليس، تمام کتاب هاي آبي يک کتابخانه بزرگ را که متضمن گزارشهاي بازرسان انگليسي واسکاتلندي بود، مرور کرد.

زن مارکس، يک زن هوشمند و با اطلاع بود و قلمي شيرين داشت. مارکس براي هوشمندي ومنطق همسرخود ارزش واحترام زياد قائل بود. تمام نوشته هاي مارکس را همسر او مطالعه و نقد مي کرد. او بود آنها را براي چاپ پاکنويس مي کرد. مارکس شش فرزند داشت. سه کودک او در دوران سختي بعد ازانقلاب 1848 درگذشتند. وتنها سه دختربراي او باقي ماند. ازخانواده مارکس « هلن دموت» سرپرست وخدمتگذاربا وفاي مارکس را نيزبايد نام برد. ازاو گذشته، انگلس نيزچنانکه گفته مي شد، يک عضو خانواده مارکس بود. دختران مارکس اورا پدردوم خطاب مي کردند. درآلمان سالهاي زيادي نام مارکس وانگلس توام ذکرمي گرديد. درسالهاي بعد دوستي مارکس وانگلس يک دوستي ايده آلي بود. پس ازشکست انقلاب 1848 انگلس به منچستررهسپار شد درحالي که مارکس ناگزيردرلندن بسرمي برد. ولي بزودي اين جدائي ازميان برداشته شد. مارکس وانگلس تا پايان زندگي مارکس هرگزازهم جدا نشدند و درهمين دوره بود که کمک هاي مادي انگلس باعث نجات خانواده مارکس وپيشرفت کار کاپيتال گرديد. مارکس به نظر انگلس بيش از هرکس اهميت مي داد. « پل لافارک» عضو بين الملل اول و داماد مارکس نوشته است: « براي تغييرنظر و جلب موافقت انگلس، مارکس کتابهاي زيادي را با دقت ومکرر مطالعه مي کرد تا مطالبي را براي مطالعه انگلس پيدا کند.»

تعليمات مارکس درجهان متمدن بزرگترين دشمني و نفرت را ازجانب بورژوازي بوجود آورد. درآغاز کاريک فرياد اعتراض و خصومت عليه او بلند شد. مارکس غيرازآنچه بود معرفي گرديد وسيل بهتان و دشنام بطرفش سرازيرشد. ولي بعد ازاخراج مارکس ازآلمان يک « توطئه سکوت» نسبت به فعاليت سياسي و اجتماعي و تعليمات ونظريات انقلابي او ايجاد نمودند. کتاب معروف او « هيجدهم برومرلوئي بناپارت» را کتابي که ماهيت علل ونتايج کودتا را بيشتر و بهترازهرمورخي آشکارمي نمود، دردرياي فراموشي وگمنامي فرو بردند و حتي يک روزنامه کوچک بورژوا هم نامي ازآن نبرد. دو کتاب « فقرفلسفه» و « انتقادي ازعلم اقتصاد» نيزبهمين سرنوشت دچار شدند. فقط تاسيس اولين بين الملل کارگران وانتشارجلد اول کاپيتال بود که اين توطئه سکوت پانزده ساله را درهم شکست. زيرا بعد ازآن ديگرممکن نبود گرداننده بين الملل و نويسنده کاپيتال را ناديده انگاشت. کاپيتال، الفباي سوسياليزم، به زبانهاي زنده اروپا روسي، فرانسه، انگليسي، ايتاليائي، اسپانيولي و هلندي ترجمه شد. ومارکس را باوج شهرت رساند.

ولي فعاليت مارکس درانترناسيونال، فرصت کمي براي تحقيقات علمي او باقي گذارد وضربات کمرشکن بعدي بکلي او را ازپا درمي آورد. روز دوم دسامبر1881 زن مارکس پس ازيک دوره بيماري سخت وطاقت فرسا، که روح و جسم مارکس را فرسوده نمود، درگذشت. هنگامي که او احساس کرد لحظات بازپسين فرا رسيده گفت: پفت « کارل! نيروي من ازدست رفته» و سپس به آرامي چشم هاي خود را بست. دختر بزرگتر مارکس نيز بزودي در گذشت. اين وضعف و بيماري فشار اندوه و تنهائي بر مارکس را دو چندان کرد.

روز14 مارس 1883 ساعت دو و سه ربع بعد ازظهر، بزرگترين متفکر جهان خاموش شد. دو دقيقه پيش انگلس ودخترش ازاتاق او بيرون رفتند، موقعي که مراجعت کردند، مارکس روي صندلي دسته دار و در پشت ميزکارش دريک خواب ابدي فرو رفته بود.

درست همانطورکه داروين، قانون تکامل طبيعت را کشف نمود، مارکس نيز قانون تکامل اجتماع بشري را بدست آورد. او اين حقيقت ساده را به جهانيان شناساند، که انسان قبل ازهرچيز بايد بخورد، بنوشد، پناهگاه و پوشش داشته باشد و سپس دنبال سياست برود و به علم و مذهب بپردازد. بنابراين توليد احتياجات اوليه بشري که براي ادامه حيات و زندگي ضروري است، اساس و پايه اي را تشکيل مي دهد که بر روي آن، سازمان هاي سياسي دولت، استنباط هاي حقوقي و قضائي، هنر و ادب و ايدئولوژي قرار گرفته است.

 

سه منشاء اصلي وسه جزء تشکيل دهنده مارکسيسم

تعليمات کارل مارکس دنباله افکار وعقايد بزرگترين نمايندگان فلسفه واقتصاد وسوسياليسم است. نبوغ مارکس درپاسخ هائي که او به سئوالات طرح شده قبلي مي دهد، آشکار مي گردد. مارکسيسم يک طرز تفکرکاملا همآهنگ است که دنباله حقيقت فلسفه آلمان، اقتصاد انگليس وسوسياليزم فرانسه را گرفته و خود بهترين جانشين اين سه مکتب اجتماعي شمرده مي شود. همين سه سر چشمه است که سه منشاء اصلي و سه جزء تشکيل دهنده مارکسيسم ميباشد.

 

1- فلسفه مارکسيزم، ماترياليزم است. در تمام ادوار تاريخ معاصر اروپا و بخصوص در اواخر قرن 18 که فرانسه صحنه مبارزه با هرگونه بقاياي قرون وسطا و فئوداليزم بود، ماترياليزم تنها فلسفه ثابت و غيرمتضاد شناخته شد. فلسفه اي که هم آهنگ با کليه اصول و تئوري هاي علوم طبيعي ومخالف هرنوع خرافات بود.

مارکس روش ديالکتيکي هگل ومکتب مادي فويرباخ را تغييرداد و آن را به يک تئوري فلسفي وعلمي ماترياليسم مبدل نمود. ماهيت ديالکتيک مخالفت متافيزيک است و نکات اصلي روش ديالکتيک مارکسيستي اينهاست:

 راه توده

1-  طبيعت، احتياج تصادفي اشياء وفنومن هاي مجزا و مستقل نيست، بلکه کل واحد وبهم پيوسته اي است که درآن اشياء وفنومن ها، هريک وابسته ديگري و متقابلا مشروط بهم ميباشند.

2- طبيعت يک حالت آرامش و سکون وتغييرناپذيرنيست. بلکه حالت جنبش و تغييردائمي ونمو لاينقطع است که در آن پيوسته چيزي بوجود مي آيد و نمو مي کند وچيزي ازهم مي پاشد و نابود مي گردد.

3-  درجريان تکامل تغييرات کمي منتج به تغييرات کيفي مي شود.

4- اشياء و فنومن هاي طبيعت داراي تضادي داخلي اند. همه آنها يک جانب منفي و يک جانب مثبت، وهستي، حاصل مبارزه عوامل مثبت ومنفي است.

 

ماترياليسم فلسفي مارکسيستي را اصول اساسي زير مشخص مي سازد.

 

1) دنيا بذات، مادي است و فنومن هاي جهان صور مختلف ماده درحال حرکت هستند.

2) طبيعت و وجود يک حقيقت عيني « ابژکتيو» است که مستقل و درخارج از ذهن ما وجود دارد. ماده درمرحله اول قراردارد و شعور درمرحله دوم جاي گرفته.

3) دنيا و قوانين دنيا کاملا قابل شناختن است. معرفت ما به قوانين طبيعت که دراثر تجربه حاصل شده، معرفت با اعتبار و حقيقت عيني است.

 

رويه تفحص وشناخت مارکس ديالکتيک است و برداشتي که از فنومن هاي طبيعي اردئه ميدهد مادي مي باشد. آخرين کشفيات علوم طبيعي، راديوم، الکترون ها، تحول جهش مانند

Transmutation اجسام، همه تاييدي ازماترياليسم ديالکتيک مارکس بشمارمي رود. مارکس اصول ماترياليسم ديالکتيک را تا اجتماع بشربسط مي دهد. ماترياليزم تاريخي مارکس بزرگترين پيروزي علمي فکربشراست. انگلس درمقدمه بيانيه حزب کمونيست مينويسند:

« توليد اقتصادي وبناي اجتماعي که لزوما ازآن بوجود مي آيد درهردوره تاريخ، پايه تاريخ سياسي و فکري آن دوران را تشکيل مي دهد. تاريخ گذشته، يک تاريخ مبارزه طبقاتي است. مارکس تاريخ را براي اولين بار بر اساس حقيقي خود استوارنمود. و آن را بصورت علمي درآورد.»

 

 قبل از مارکس، دانشمندان اقتصاد، آدام اسميت وداويد ريکاردو اساس تئوري- کارپايه ارزش- را گذارده بودند. مارکس کارهاي آنها را ادامه داد و اين تئوري را مستحکم گردانيد. او نشان داد که ارزش هرکالائي بوسيله، مقدارکارلازم اجتماعي که درآن صرف شده است معين مي گردد. کارگر روز مزد نيروي کار خود را به سرمايه دارمي فروشد. اين کارگرقسمتي از روز را براي ايجاد ارزشي مساوي ارزش مواد اوليه مورد احتياج براي تجديد نيروي کارخود مصرف مي کند و قسمت ديگر را بدون پاداش ومزد براي سرمايه دار زحمت مي کشد و يک ارزش اضافي براي او بوجود مي آورد. تئوري ارزش اضافي يکي ازسنگهاي پايه تئوري اقتصادي مارکسيستي است.

پس ازسقوط فئوداليزم و تحت رژيم سرمايه داري آزاد، سيستم تازه اي براي استثماروفشارزحمت کشان ايجاد گرديد و درنتيجه انواع سوسياليزم و شعارهاي سوسياليستي ازگوشه و کنار پيدا شد. ولي سوسياليزم دراين دوره جنبه تخيلي داشت. اين سوسياليسم اجتماع سرمايه داري را انتقاد مي کرد، آنرا محکوم مي نمود، مورد لعنت و نفرين قرارمي داد، براي انهدام اين اجتماع خواب مي ديد و از يک اجتماع  بهتر دورنماهاي زيبائي مي ساخت ولي قادرنبود راهي ازاين اجتماع نا مطلوب به خارج پيدا کند. مقارن اين زمان انقلابات ونهضت هائي که پس ازفئوداليزم بوجود آمد بيش از پيش مبارزه طبقات را بعنوان عامل اصلي تکامل وتحول اجتماع معرفي نمود.

مارکس نبوغي بود که قبل ازهرکس ازاين حقايق نيتجه گرفت و اصل مبارزه  طبقاتي را کشف نمود:

« تمام تاريخ اجتماع بشري تا به امروز تاريخ مبارزات طبقات است. مرد آزاد و بنده، پاتريسين وپلين، بارون وسرف، استاد پيشه و شاگرد، خلاصه ستمگران و ستمکشان براي يک نبرد بدون انقطاع برضد يکديگرقدر بر افراشته و از مبارزه دست برنداشته اند...» )بيانيه حزب کمونيست).

مردم جهان، مادامي که منافع طبقاتي خود را تشخيص نداده اند پيوسته قرباني دسيسه هاي سياسي شده اند و پيوسته قرباني اين دسائس خواهند شد. درهر اجتماع،  طبقه اي وجود دارد که طرفدار رفورم واصلاحات است و افرادي يافت مي شوند که ازسنت هاي قديمي و رژيم کهن دفاع مي نمايند. تنها يک راه براي درهم شکستن مقاومت طبقات حاکمه وجود دارد که اتحاد افراد همان طبقه است، که دراجتماع  بواسطه موقعيت اقتصادي و رابطه اي که با روش توليد دارد لايق درهم پيچيدن اساس کهن و برقرارکردن يک رژيم مترقي تر است.

همچنان، شبحي جهان را فرا گرفته است. شبحي که در1848 اروپا را فرا گرفته بود. تمام نيروي دنياي کهن، ازترومن که بمب اتمي را همچون کارد شکسته اي زيرقبا پنهان کرده بودند، تا امروز که بوش با مينياتوري آن جهان را تهديد مي کند، اتحاد مقدس براي ازبين بردن اين شبح  جريان داشته است، اما تاريخ نشان خواهد داد که اين شبح شکست ناپذيراست. 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                                      بازگشت