گلوبالیزاسیون

 

3 ـ  بالاترین مرحلهً امپریالیسم

 

در کشورهای اصلی امپریالیسم (ایالات متحدهً امریکا، ژاپن و دیگر کشورهای معروف به گ ـ 7) روند تمرکزگرایی رو به تکمیل می رود و تشکیل مکانیسم های چند شاخهً تنظیم دولتی ادامه می یابد. از آن جمله اند اقداماتی که راه را برای اتخاذ مواضع کلیدی از سوی این کشورها در پیشرفت های علمی ـ فنی، برنامه ریزی تکنولوژیکی، پیش بینی های درازمدت و ساختارهای متمایز مدیریت هموارمی کنند.

در رشته های کلیدی علمی و تکنولوژیکی که پیشرفت اقتصادی را تعیین می کنند و شالوده های تولید مدرن تکنولوژیکی را تشکیل می دهند (هواپیماسازی، موشک سازی، تکنولوژی فضایی، تکنولوژی مخابرات و انرژی اتمی) دیگر هیچگونه رقابت آزاد بخش خصوصی وجود ندارد. عملا فقط میان موًسسات دولتی که خرج بخش مهمی از تحقیقات علمی، آزمایش و تولید را تقبل می کنند، میان شرکت های خصوصی که در پی بالا بردن مهارت خود در زمینهً تکنولوژی آینده اند و میان موًسسات دولتی فراملتی که به تدوین استراتژی پیشرفت مشغولند و بر روند رقابت تاًثیر خود را می بخشند، رقابت حادی به چشم می خورد. به عبارت دیگر در رشته های کلیدی پیشرفت اقتصادی گرایشات تراکم غول آسای سرمایه، قدرت دولتی و دانش آن چنان رو به تکمیل می روند، که صحبت کردن از بازار آزاد مسخره به نظر می رسد.

در عین حال بقیهً کشورهای جهان را مجبور به در پیش گرفتن مدل ماورای لیبرالی کرده و بنا به سرشت آن، یک هرج و مرج کنترل شونده را در آنجا حاکم گردانیده تا بدین طریق بر  مکانیسم تبادل نابرابری که به کمک آن ملل «میلیاردهای طلایی» دیگر کشورهای جهان را چپاول میکنند، سرپوش نهند. این مکانیسم متکی است بر عدم برابری قیمت ها، افزایش و به جیب زدن «حق الزحمه»* به حساب کشورهای در حال رشد و همچنین وابستگی ناشی از بدهکاریهای این کشورها.

بازار آزاد دیگر برای پیشرفت اقتصادی به عنوان عنصر طبیعی ضرور به حساب نمی آید. بازار آزاد اکنون به ابزاری تبدیل شده است برای چپاول بیرحمانهً کشورهای «دست دوم»**. بازار در مقیاس جهانی به ضد خود بدل می شود و از عرصهً مبادله پایاپای به میدان تبادل نابرابر تبدیل می شود.

بدینگونه است که امپریالیسم با سد کردن راه پیشرفت اجتماعی و با منجمد کردن مناسبات بازار و رابطه پول ـ کالا خصلت انگلی به خود می گیرد و نظریهً لنین دربارهً امپریالیسم به عنوان سرمایه داری در حال گندیدن باز هم مورد تاًیید قرار می گیرد.

البته امروزه این تئوری، سوژه مورد علاقه کمدین ها شده است. با توجه به تب مصرفی که در حال حاضر کشورهای غربی را گرفتار کرده است، آیا واقعاً مسخره نیست که از گندیدگی اقتصادی سخن بگوییم؟ اگر نقطه نظرات کمیک را کنار گذارده، بوضوح مشاهده می کنیم که  سرمایه نیروی مولد انسانی را به بن بستی آشکار سوق می دهد.

برای کسی پنهان نمانده که کنسرن ها پاتنت های مربوط به کشفیات نو را می خرند، نه برای استفاده از آن ها در تولید، بلکه درست برعکس، برای جلوگیری از مورد استفادهً عملی قرار گرفتن آن ها.

خصلت انگلی امپریالیسم فقط در بایگانی کردن این امتیازات برخی اکتشافات نیست. جو مصرف بی بند و بار خود قبل از هر چیز مانع جستجوی راه بهتری برای توسعهً نیروی خلاق انسانی است.

این امر علل دیگری دارد، که در ذات سرمایه نهفته است. سرمایه «شیئی» ای است فاقد کیفیت. کمیت تنها کیفیت آن است. از اینروست که سرمایه برای رشد خود راهی به جز رشد خطی و کمی* نمی شناسد. یک میلیون دلار خوب است، یک میلیارد دلار بهتر، اما یک بیلیون دلار که دیگر زهی سعادت ...

سرمایه داری حاکم در بخش اعظم سیارهً ما در عمر500 سالهً خود از نظر ظاهری آن چنان عوض شده، که باز شناختنش آسان نیست. ولی مشخصات ماهوی و اصلی خود را همچنان دست نخورده حفظ کرده است.

تولید به طور کلی به مثابه شرط همیشه  ضرور و طبیعی زندگی بشری همچنان در شکل مشخص تاریخی ارزش و ارزش اضافی، سرمایه صورت می گیرد. ویژگی بنیادین سرمایه در این است که فاقد معیار کیفی درونی است و فقط و فقط تشنهً تکثیر کمی بی پایان است.

 و نکتهً کلیدی درست همین جاست یعنی وابسته کردن تولید مایحتاج عمومی کیفیتا متفاوت و رفع نیازهای مادی و معنوی مردم به قوانین مطلقا کمی افزایش سود یعنی ارزش مبادله، منجر به بالا رفتن اهمیت پول ـ به مثابه معیار تعیین ارزش همهً اشیاء و همهً مناسبات ـ  می شود. اکنون دیگر پول است که خصلت صنعتی شیوهً تولید سرمایه داری و همچنین تمام سیستم ارزشگذاری جاری درروبنا و زیربنای جامعه، اهداف و ارجحیت ها، انگیزهً رفتارهای اقتصادی و اجتماعی مردم را تعیین می کند.

·        مفهوم ثروت جامعه در وهله اول چیزی جز " انباشت غول آسای کالا نیست" (کارل مارکس21)، البته تا زمانی که این کالاها قابل تبدیل به پول باشند.

·        از این رو پیشرفت اجتماعی با تکثیر بی پایان کمیت و تنوع کالاها سنجیده می شود.

·        تولید عمدتا به مثابه استثمار نیروی جسمی و روحی انسان ها و چپاول منابع و ثروت های طبیعی تلقی می گردد. اصل حاکم عبارت می شود از اینکه "هر چیز که به طور تئوریک ممکن به نظر می رسد، باید بی جون و چرا جامهً عمل پوشد."

·        کارایی تولیدی در وهلهً اول از نظر کمی مورد ارزیابی قرار می گیرد، بدون کوچکترین توجهی به جنبهً کیفی آن، بدون توجه به آن که به چه بهایی برای جامعه تمام می شود و چه عواقبی برای محیط زیست و نسل های بعدی بدنبال می آورد.

·        انسان به عنوان یک اتم مجرد اجتماعی، به عنوان مالک خصوصی در نظر گرفته می شود که در شرایط «جنگ بی پایان همه علیه همه» بسر می برد.

·        و بازار به عنوان میدان طبیعی و شرط بقای انسان مورد ملاحظه قرار می گیرد: بازار کالا، بازار کار، بازار سرمایه، بازار ایده و غیره.

این ویژگی های خاص، سرمایه داری را از کلیهً صورت بندی های اقتصادی و اجتماعی قبلی متمایز می سازد. مارکس می نویسد: "در هیچکدام از صورت بندی های ماقبل سرمایه داری حتی یکبار هم به این مسئله برنمی خوریم که کدام شکل مالکیت ارضی و غیره بار آورتر است و بیشترین حد ثروت را امکان پذیر می سازد. ثروت برای آن ها هیچگاه به عنوان هدف تولید مطرح نمی شود. مسئله همیشه این بوده است که چه نوعی از مالکیت دولت را در پرورش و بار آوردن بهترین شهروندان یاری می بخشد." در این مورد «ماکس وبر» نیز با مارکس هم نظر است که شکار کاپیتالیستی به دنبال سود، به عنوان هدف، "با بینش اخلاقی تمام دوران ها در تضاد است."

با جدا کردن اهداف تولیدی از آماج انسانی، سرمایه داری برای اولین بار در تاریخ بشری تاًثیر انقلابی غیر قابل تصوری در رشد نیروهای مولده و تشکیل سیستم اقتصاد جهانی باقی می گذارد. ولی هم زمان با آن به شعله ور شدن تضادهای سیستم سرمایه داری دامن می زند.   

این مسئله در دورهً بعد از جنگ جهانی دوم، وقتی که گروهی از کشورهای رشد یافتهً سرمایه داری به بهای چپاول بی بند و بار منابع طبیعی، ثمرات کار و ثروت معنوی بخش بزرگی از مردم سیارهً زمین  پا به مرحلهً «جامعهً مصرف» نهادند، خود را به طرز بارزی به نمایش گذاشت. برای تسریع گردش سرمایه، باید تولید به حداکثر درجهً ممکن می رسید. و برای تحقق تولید انبوه باید بازار مطمینی فراهم می آمد. به عبارت دیگر انسان باید به موجود سیری ناپذیر «مصرف کننده» تنزل می یافت.

فیلسوف معروف روس (م. آ. لیفشیتس) پس از بررسی تغییرات یاد شده نوشت:

"روزگاری بود که فرق عمدهً سرمایه داری با شیوه های تولیدی دیگری که هدفشان مصرف بود، در توسعهً سریعتر «تولید وسایل تولید» خلاصه می شد. ولی اکنون عقربهً «سودنما» در جهت عکس می تازد و این امر منجر به تغییرات مشخصی در ساختار محصول نهایی صنعت شده است. در کنکاش آرزوهای خفتهً انسانی، توجه سرمایه داری معطوف تولید کالاهای مصرفی می شود. از آنجا که هدف اصلی جامعهً سرمایه داری عوض نشده، پس نمی توان از تولید برای رفع مایحتاج واقعی مردم سخن گفت. تناقض آنجاست که سرمایه که خود را تا عرش اعلای مصرف بالا کشیده است ( و آنجا جنبه های طبیعی و کیفی نقش مهمی به عهده دارند)، در مقابل محتوای این امرهیچ واکنشی نشان نمی دهد و مانند همیشه شیدای روح جادویی رشد بی انتهای ارزش (پول) مانده است. کالاها می توانند کیفیت بسیار خوبی داشته باشند، ولی علیرغم آن بدرد نخور و حتی مضر باشند. علیرغم آن، بنا بر نفع تجاری، این کالاها به مقدار انبوه تولید گشته و مصرف آنها تحت هر شرایطی تحمیل می گردد."

بر اساس سرشت این پدیده، موضوع بر سر شیوه جدیدی از اجبار در کار متراکم و بر سر نحوه عملکرد جدید سرمایه است که در طبع دائماً متغیر مصرف کننده، در پی یافتن سرچشمه های جدید سود می باشد. مصرف مانند دیگر جنبه های زندگی اجتماعی به بت تبدیل می گردد و از یک عملکرد طبیعی ارگانیسم انسان به تشریفاتی مذهبی، به یک «وظیفه مقدس» تبدیل می گردد، که موقعیت اجنماعی فرد به انجام مداوم آن بستگی دارد.  

اجبار به کار به طور متناقضی شکل اجبار به مصرف به خود می گیرد که با شیوه های متفاوت تحمیق و در وهلهً اول بوسیلهً تبلیغات جامهً عمل می پوشد. به انسان ها به طور بی وقفه نیازهای کاذب مادی ومعنوی القا می شوند و احتیاجات اغلب مصنوعی و مسخ شده به تودهً مردم قبولانده می شوند. استفادهً عینی از یک فراورده جنبه فرعی به خود گرفته و صرفاً نو بودن یک کالا به سبب «تازه خواهی» مردم به مهمترین ویژگی کالا بدل می شود.

برای تماشاچی از خارج که در مناسبات مصرفی شرکت نمی کند، اگرچه اجبار به مصرف به عنوان مسئله ای غیر قابل فهم به نظر می رسد ولی در عین حال جالب تر از فقر و کمبود خواهد بود. در واقع نیز چنین است. سرمایه داری برای اولین بار در تاریخ، شرایط عینی لازم را برای از بین بردن کمبود و گرسنگی فراهم آورده است. ولی این امر به صورتی تحقق می یابد که خصلت «از خود بیگانهً»  مناسبات اجتماعی سرمایه داری را بیشتر تعمیق می بخشد. این حقیقت از سوی اکثر متفکرین تا حدودی جدی و صادق (صرفنظر از مواضع سیاسی و فلسفی شان) مورد تاًیید قرار می گیرد.

اریش فروم کتابش «انقلاب امید» را با این جملات آغاز می کند: "شبحی در میان ما در حرکت است، شبحی نامریی. صحبت از شبح کمونیسم و یا فاشیسم نیست. صحبت از شبح جدیدی است: صحبت از جامعه ای است مطلقا مکانیزه شده که «تولید ومصرف حداکثر ممکن» را شعار خود قرار داده است و بوسیلهً کومپیوتر اداره می شود. انسان در این روند اجتماعی به یک بخش هر چند روغنکاری شده  وسالم، اما بی کاره و بی روح و بی احساس از این دستگاه بزرگ بدل شده است. با غلبهً جامعهً نوین فردیت و زندگی خصوصی ناپدید می شود، همدردی با همنوع به کمک روان درمانان و با تجویز مواد مخدری که در عین حال یک نوع درونکاوی را امکان پذیر می سازد، صورت می گیرد."22  

آزادی فردی بیش از پیش محتوای واقعی خود را از دست می دهد و به این امکان تقلیل می یابد که بین صدها و هزاران نوع کالای در عمل مشابه ولی دائماً در حال تغییر (کاندیدای ریاست جمهوری، سریال تلویزیونی، محصولات فرهنگ انبوه و غیره) در چارچوب های ثابت از پیش تعیین شده ای یکی را انتخاب کند. این به اصطلاح آزادی برای یک اقلیت، همچنان به برکت سلب آزادی دم افزون از اکثریت مردم صورت می گیرد. مصرف بیش از حد «میلیاردهای طلایی» که در کشورهای سرمایه داری سلطه گر زندگی می کنند، براساس کم مصرفی مزمن و فلاکت نسبی و مطلق بخش مهمی از ساکنان سیارهً زمین تحقق می یابد.

امپریالیسم ترقی اجتماعی را به اشکال زیرکانه ای ترمز می کند:

1.    اولا بذر نظریه هایی از قبیل «محدوده های پیشرفت»، «پیشرفت صفری» و غیره را می پاشد و به بار می نشاند، البته صرفا برای کشورهای «دست دوم» و نه برای خود.

2.    ثانیا به طور مصنوعی به تشدید هرج و مرج بازار دست می زند تا کشورهای غارت شده را به زور مجبور به چشم پوشی از پیشرفت کند.

3.    ثالثا سرمایه داری کماکان تولید کالاها را وابسته به تولید ارزش اضافی می کند و بدین وسیله امر تولید را در محدوده های کیفی سابق یعنی در چارچوب یک رشد خطی کمی نگه می دارد. و این از نقطه نظر اجتماعی و اکولوژیکی (محیط زیستی) بن بستی بیش نیست.

4.    رابعا امپریالیسم مانع گسترش آزادی فردی و تصمیم گیری آزادانهً انسان ها می شود و رشد شخصیتی انسان ها را (که ثروت اصلی و لایزال جامعهً بشری را تشکیل می دهند) ترمز می کند.

از این رو بنابر منطق لنین می توان « نظام جهانی نوین» را که آماج نهایی گلوبالیزاسیون است، بالاترین مرحلهً امپریالیسم نامید. در مقایسه با امپریالیسم کلاسیک این مرحله ویژگی های خاص خود را دارد. این ویژگی ها رابطهً ارثی (ژنتیک) آنرا با اشکال تاریخی پیشین سرمایه داری نشان می دهند و در عین حال جوانب اکیدا نوین آن را بازگو می کنند.

 

مشخصهً اصلی « نظام جهانی نوین» یعنی امپریالیسم دوران گلوبالیزاسیون را می توان چنین فرمولبندی کرد:

1.    سرمایهً مالی که بدون گذار از مرحلهً کالا امکان بازتولید خود را دارد، به طور قطعی سرمایهً تولیدی و صنعتی را زیر یوغ  خود می کشد.

2.     جای مناسبات بازاری را  مکانیسم جعلی جدیدی می گیرد که تبادل نابرابر را رایج می سازد و از آن به عنوان سرپوشی بر تحمیلات غیراقتصادی از خارج و چپاول کشورها و ملل دیگر استفاده می گردد.

3.    تحکیم یک مدل تمام ارضی نو در تقسیم کار بین المللی که به تعمیق چشمگیر بی عدالتی و نابرابری اجتماعی در مقیاس جهانی می انجامد.

4.    کنسرن های فراملیتی و گروهبندی های صنعتی ـ مالی به طور توفان زایی رو به رشد می روند و در سیستم بین المللی استقلال خارج از حدی کسب می کنند و مراجع حقوقی بین المللی را به تسخیر خود در می آورند.

5.    حکومتهای ملی کنترل خود را بر روندهای موجود در اقتصاد جهانی از دست می دهند. در نرم های بنیادین حقوق بین المللی تجدید نظر به عمل می آید و استقلال دولتی حذف می شود و ساختارهای تمام ارضی قدرت ـ رژیم به اصطلاح جهانی ـ تکوین می یابند.

6.    سیطرهً اطلاعاتی و فرهنگی به مثابه شکلی از تجاوز به حریم ارزش های سنتی، تخریب آن ها و یکدست کردن معنوی انسان ها در مبتذل ترین و ابتدایی ترین سطح ممکن، جامهً عمل می پوشد.

7.    خصلت انگلی. استفاده از تکنولوژی پیشرفته و کنترل بی رقیب منابع طبیعی جهان از سوی کنسرن های فراملیتی فقط و فقط در چارجوب منافع خودخواهانهً آن ها صورت می گیرد و بقیهً جهان به فقر و فروپاشی ناگزیر محکوم می گردد.

8.    گندیدن و ممانعت از پیشرفت فنی کیفی. اخیرا تعدادی از دانشمندان مارکسیست روسی بر آن بوده اند که دوران کنونی گلوبالیزاسیون صحت پیشگویی ک. کائوتسکی را در بارهً امکان گذار سرمایه داری به مرحلهً امپریالیسم افراطی ثابت می کند. ک. کائوتسکی نوشته بود: "سرمایه های مالی مختلف یکی می شوند و به جای جنگ علیه همدیگر به چپاول مشترک جهان می پردازند. این امر می تواند انتظار و امید تازه ای را در کشورهای سرمایه داری پدید آورد. مثلا بشریت را به صلح و خلع سلاح سوق دهد." 

لنین در پاسخ به او گفت که یک همچو امیدی بی پایه است. ولی با در نظر گرفتن گرایشات عام موجود امکان گذار به مرحلهً امپریالیسم افراطی را رد نکرد: " تردیدی نیست که سیر رشد در جهت تشکیل تراستی جهانی است که  همهً کارخانجات و شرکت ها را بدون استثنا و همهً دولت ها را بی کم و کاست خواهد بلعید." ولی تاًکید کرد که "این پیشرفت تحت آن چنان شرایطی، با چنان سرعتی، درچارچوب چنان تضادها، تناقضات و نا آرامی هایی (نه فقط اقتصادی، بلکه همچنین سیاسی، ملی و ...) صورت می گیرد که الزاماً قبل از یکی شدن کلیهً سرمایه های ملی، پیدایش امپریالیسم افراطی و تشکیل تراست جهانی، امپریالیسم را به انفجار خواهد کشید و به ضد خود بدل خواهد شد.23"

این پیشگویی در اساس خود تاًیید شد، البته با تضادها و فراز و نشیب ها.

نگرش تازه مد شدهً امروزی در بارهً گلوبالیزاسیون به عنوان انقلاب سرمایه داری نوین نیز بی پایه است. درست برعکس. ما با گرایشی از سرمایه داری مواجه هستیم که می کوشد به هر بهایی و به هر وسیله ای (و اغلب با اتکاء به حربه اعمال زور) از تغییرات ضروری مطابق با سطح رشد نیروهای مولده  شانه خالی کند و جلوی هرگونه دگرگونی لازم را سد کند. در چارچوب های اقتصادی ـ اجتماعی تنها رشد کمی مجاز شمرده می شود، آن هم به شرطی که ماهیت سیستم را خدشه دار نکند.

مناسبات مبتنی بر استثمار و تضادهای موجود در سیستم سرمایه داری قابل حل نبوده و غلبه ناپذیر می باشند. آن ها شکل و ظاهر خود را فقط عوض کرده اند و به سطح نوینی رسیده اند. اگر در جوامع «میلیاردهای طلایی» می توان به طور مشروط شاهد تخفیف تقریبی تضادهای اجتماعی و طبقاتی شد، از اینروست که تشدید حاد این تضادها در سطح بین المللی صورت می گیرد. آن ها امروز جهان را به «شمال ثروتمند» و «جنوب تهیدست» تقسیم می کنند. در حالی که قبلا در چارچوب تک تک کشورها مردم را به «پرولتاریا» و «استثمارگران» طبقه بندی می کردند. تضاد میان «شمال ثروتمند» و «جنوب تهیدست» به همان میزان ریشه ای است که تضاد میان «پرولتاریا» و «استثمارگران» بود. تضادهای جوامع سرمایه داری حل نشده اند، بلکه تمام ارضی شده اند.

تحول کیفی واقعی را فقط می توان از گذار امپریالیسم به سوسیالیسم انتظار داشت. فقط تحت این شرایط است که می تواند یک انقلاب فنی واقعی، یک گذار راستین به تکنولوژی های «ما بعد صنعتی» امکان پذیر شود.

تعویض بنیادی مدل های تولید و مصرف کاپیتالیستی موجود، سازماندهی شیوه به طور اساسی نوینی از تکنولوژی و نیروهای مولده بشری، پشت سر نهادن ایده آل «مصرف همگانی» که شیوهً زندگی مبتنی بر مصرف خارج از حد را توصیه می کند، ضرورت حاد دارد.

 

   مقاله در فرمات PDF :

 

 

* intellektuellen Rente

** Peripherie

* linearen, quantitativen Wachstum

21 Marx Engels Werke, Dietz Verlag Berlin, Bd. 13, S. 15

22 Erich Fromm: Die Revolution der Hoffnung. Für eine Humanisierung der Technik. dtv/Klett-Cotta, München 1987, S. 15

23 Lenin Werke Bd. 22, S. 106