فلسفه را مردمی كنیم
مهر و نشان طبقه حاکم را
بر پیشانی کارگران ببینید
(12)
ژان پل ژواری - ارنود اسپیر
ترجمه و اقتباس" علیرضاخیرخواه"
كوشش می شود تا نیروهای مترقی و ارتجاعی را در كنار یكدیگر قرار دهند و انقلاب و ارتجاع را یكسان معرفی كنند. اصطلاحاتی نظیر ابرقدرت ها، افراطی ها، رادیكال ها، چپ و راست و ... كه گویا قطب های مختلف یك تضاد و دارای هویت یكسان هستند از طرف دستگاههای ایدئولوژیك سرمایه داری بشدت تبلیغ می شود. بر همین مبنا شبه "اندیشمندان" جهان سرمایه داری به جلاد و قربانی یكسان می تازند و مدعیند كه ماهیت آنان با هم تفاوتی ندارد.
جهانشمولی و همسانی
به خاطر بیاوریم: وحدت و مبارزه اضداد یك مفهوم جهانشمول است و در عین حال این مفهوم جدایی ناپذیر است از سلطه یكی از قطب های تضاد كه به شی هویت آن را اعطا می كند. بعبارت دیگر وحدت و مبارزه اضداد میان دو نیرو و دو ضد برابر نیست بلكه در درون این وحدت و مبارزه یك ضد و یك قطب سلطه دارد، قطبی كه هویت خود را به شی در مجموع خود می دهد.
در دوران ما، كه دوران پیدایش امكان گذار بشریت به سوسیالیسم است، همین مسئله یعنی اینكه هویت یك شئی ناشی از سلطه یك قطب در شئی است موجب بزرگ ترین شكاف ها و اختلاف ها شده است. در ورای تنوع شرایط و ساختارها چه چیز در یك فرماسیون یا شكل بندی اقتصادی و اجتماعی حاكم است؟
اگر این نیازهای خاص سرمایه و صاحبان آن باشد، ما با جامعه ای سرو كار داریم كه در آن منطق آنتاگونیسم حاكم است. اما اگر مبنای حركت جامعه نیازهای تولید اجتماعی و خواست های زحمتكشان باشد، اگر عدم امكان تملك خصوصی وسایل بزرگ تولید مبادله و مناسبات اجتماعی همكاری حاكم باشد، در آن صورت مناسبات اجتماعی در چنین شكل بندی اقتصادی و اجتماعی بصورت آشتی ناپذیری های طبقاتی نخواهد بود و تحول آن برمبنای منطقی صورت می گیرد كه نشان از هویتی دیگر، هویتی نوین دارد كه ما آن را سوسیالیسم می نامیم.
بنابراین كافی نیست كه جهانشمولی تضاد را درك كنیم. در وحدت و مبارزه اضداد همواره یكی از اضداد حاكم است و آنكه حاكم است به شئی مجموعه ویژگی های آن را اعطا می كند و از جمله و مسلما به قطب تحت سلطه.
در این شرایط می توان فهمید كه طبقه كارگر در یك جامعه سرمایه داری مهر و نشان طبقهای را كه بر كل این جامعه حاكم است بر خود دارد و از نفوذ ایدئولوژی آن مصون نیست. همانطور كه تحول تناسب نیرو در سطح جهانی برای مصون نگاه داشتن نیروهای مترقی از رخنه ایدئولوژی امپریالیستی كافی نبوده و نیست. با این حال این نیروها نیز بتدریج مهر خود را بر حوادث و بر ساختارها كوبیدهاند و می كوبند. همه آن دستاوردهای مثبتی كه سرمایه داری در گذشته به آن می بالید و آن را نشان مدرنیته و انعطاف خود وانمود می كرد در واقع ناشی از عقب نشینی در برابر مبارزه طبقه كارگر و مهر و نشان جنبش طبقه كارگر بود كه بر جامعه سرمایه داری زده میشد. با تغییر تناسب نیروها به ضرر این جنبش، این دستاوردها نیز یكی پس از دیگری در حال بازپس گیری است و در عین حال مبارزه برای حفظ و تحمیل آن ها مجددا بالا گرفته است.
در دوران پرتردیدی كه ما در آن به سر می بریم، در حول ضرورت تاكید بر یك هویت معین و مشخص، نبرد فكری سختی جریان دارد. اكنون نیروهای سلطه ناچارند و حاضرند تضاد خود را با نیروهای نوینی كه در جهان رشد می كنند بپذیرند وحتی از اینكه گفته شود "همه چیز متضاد است" استقبال می كنند به شرطی كه با تاكید بر هویت توام نباشد. اندیشه دیالكتیكی كه نخواهد بر واقعیت هویت تكیه كند بطور متضاد جو تردید و سردرگمی را گسترش می دهد و در نتیجه موجودیت نیروهای حاكم را تداوم می بخشد.
امروز به نام جهانشمولی تضاد، اما تضادی كه در آن مسئله هویت نیروهای مسلط حذف شده است ، كوشش می شود تا نیروهای مترقی و ارتجاعی را در كنار یكدیگر قرار دهند و انقلاب و ارتجاع را یكسان معرفی كنند. اصطلاحاتی نظیر ابرقدرت ها، افراطی ها، رادیكال ها، چپ و راست و ... كه گویا قطب های مختلف یك تضاد و دارای هویت یكسان هستند از طرف دستگاههای ایدئولوژیك سرمایه داری بشدت تبلیغ می شود. بر همین مبنا شبه "اندیشمندان" جهان سرمایه داری به جلاد و قربانی یكسان می تازند و مدعیند كه ماهیت آنان با هم تفاوتی ندارد.
بدینسان با عزیمت از تجربه مبارزه روزانه و نوعی معین از تضاد، یعنی آنتاگونیسم، جریان اندیشه انقلابی وحدت و مبارزه اضداد را همچون مضمون عام تضاد درك كرد. چیزی كه بدان معناست كه جنبه ماهوی - ماهیت - هر شئی وحدت دو ضد است و این وحدت از آن رو تشكیل دهنده شئی است كه یكی از ضدها بر دیگری تسلط دارد و ویژگی های خود را به شئی در مجموع خود می دهد.
این مفهوم از تضاد كمك می كند كه مبارزه همچون یك واقعیت عینی، همچون ضرورت درونی وحدت درك شود. تسلط یك قطب و یك ضد در درون شئی خودبخود متضمن مبارزه برضد آن قطب و سلطه آن نیز هست. درغیر اینصورت وجود اضداد، وحدت و مبارزه آنان بی معنا می شود.
ناگفته پیداست كه این مفهوم دیالكتیكی تكیه گاهی مستحكم در مبارزه طبقاتی و توان تمیز میان سیاست ها و كشورها در جهان كنونی است.
اما چرا این مبارزه درون وحدت اضداد اشكالی چنین مختلف به خود می گیرد؟ ظاهرا مفهوم مبارزه برای واقعیتی كه بیان می كند اندكی تنگ است. بخاطر آوریم كه تحلیل مشخص از ما می طلبد در پشت شئی، مناسبات متضادی را ببینیم كه درون این مناسبات آن شئی بوجود میآید. در عین حال، شی در ماهیت خود این مناسبات متضاد را می گنجاند كه بنابراین نسبت به آن بیرونی نیست بلكه بنیادا درونی است. بعبارت دیگر هر شئی در درون یك مناسبات متضاد تولید می شود. اما این مناسبات متضاد بیرونی در روند شكل گیری شئی درونی شده، در درون آن انعكاس می یابند، به ماهیت درونی، به مناسبات متضاد درونی آن تبدیل می شوند.
بدینسان ما با یك رابطه بیرونی و درونی سروكار داریم كه بنیادأ از هم جدا نیستند. این رابطه میان بیرونی و درونی مدتهاست تكیه گاه تحلیلی است كه غالب احزاب كمونیست از شرایط و بحران جامعه خود و راه برون رفت ملی آن ارائه می دهند.
یك كشور، به مثابه یك شكل بندی اقتصادی و اجتماعی، قرار گرفته در یك چارچوب ملی، جایگاهی در تناسب نیروی جهانی دارد. در پشت شئی "كشور" (مثلا ایران)، تحلیل ماركسیستی از ما دعوت می كند كه رابطه و مناسبات جهانی و بینالمللی را در نظر بگیریم كه درون آن این كشور بوجود آمده است، یعنی آن روند تاریخی كه به شكل گیری یك واحد ملی و یك شكل بندی اقتصادی و اجتماعی در مرزهای كنونی این كشور مانند ایران منجر شده است. اما این رابطه بیرونی (و در این مورد جهانی) را برای آنچه در داخل شی (و در این مورد داخل یك كشور) است تنها در مناسبات درونی است كه می توان دید و ردگیری كرد، مناسباتی كه طبقه حاكم، صاحبان سرمایه و چندملیتی ها را در برابر نیروی كار و زحمت قرار می دهد. شیوه وجودی این رابطه و تناسب نیروی بینالمللی، چنان است كه درون خود شئی ای كه تشكیل دهنده آن است تجلی می یابد.
مثلا در مورد كشور ما ایران، بررسی مناسبات اقتصادی و اجتماعی موجود در كشورمان را نمی توانیم خارج از شرایط بین المللی، خارج از روند سلطه استعمار و نواستعمار و امپریالیسم و مبارزه میان دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیسم و سپس دوران پس از فروپاشی بررسی كنیم. همه تحولات اقتصادی و اجتماعی درونی كشور ما با این مناسبات بین المللی و بیرونی در ارتباط مستقیم است. مثلا سلطه ارباب رعیتی و تحولات آن با دوران استعماری و تسلط انگلیس، پس از كودتای 28 مرداد با رقابت انگلیس و امریكا و اصل چهار ترومن، دوران اصلاحات ارضی با سلطه كامل آمریكا و سیاست های جدید این كشور، دوران انقلاب 57 همزمان با گسترش جهانی انقلاب ها و جنبشهای آزادیبخش ملی تحت تاثیر اوج گیری مبارزه میان دو سیستم جهانی و میان اتحاد شوروی و ایالات متحده، دوران تعدیل اقتصادی با فروپاشی شوروی و .... اما این مناسبات جهانی و بیرونی در داخل ایران به یك عنصر ماهوی درونی، به جزیی از نظام اقتصادی واجتماعی تبدیل شده اند و اساسا هم قابل دید و ردگیری نیستند مگر از طریق بررسی و درك این مناسبات درونی.
بنابراین مبارزه در درون وحدت اضداد تجلی ویژه رابطهای بیرونی است كه در این رابطه آن شئی تولید می شود. بدیهی است كه این رابطه ثابت نیست و در درون شئی تكامل مستقل خود را دارد.
در چارچوب همین رابطه درون و بیرون در مثال مورد نظر ما، مثلا یك كشور می توان دید كه برای اینكه یك كشور بتواند وارد روند تحول انقلابی شود باید حداقلی از شرایط بینالمللی و بیرونی وجود داشته باشد. با این حال در خارج از چارچوب ملی نیست كه باید دلیل شیوه وجودی این یا آن كشور و تحولات آن را جستجو كرد. مبنای تحول هر شئی در داخل خود شئی، در رابطه نیروها یا بعبارتی تناسب نیروهای داخلی آن است. دیالكتیك وجود ندارد مگر در درون.
بدینسان همانگونه كه مبارزه اضداد را تنها در وحدت آنان می شود درك كرد، شكل هایی كه این مبارزه به خود می گیرد نیز به تحول درونی رابطه و تناسب نیروها بستگی دارد. به همین دلیل این اشكال نیز بی شمارند است.
این شكل های مبارزه حتی می تواند نفی آن چیزی باشد كه ما از مبارزه می فهمیم، تا آنجا كه جنبهای كه از طریق آن ضدها با یكدیگر وحدت پیدا می كنند بر واقعیت مبارزه غلبه كند.
این همان چیزیست كه هربار همكاری طبقاتی بر مبارزه طبقات غلبه می كند مشاهده می شود. همكاری طبقات همان واقعیت عینی وجود مبارزه طبقاتی را نشان می دهد اما در شكلی كه ماهیت آن را نفی می كند.
بدینسان دیالكتیك، نفی این اندیشه خودبخودی و به ظاهر بدیهی است كه مبارزه براساس تعینها و دلایل خارج از شی شكلهای مختلف به خود می گیرد. این تحول درونی رابطه و تناسب نیروهاست كه تعیین كننده است. چیزی كه بطور بدیهی بدان معنا نیست كه تحول، بواسطه رابطه بیرونی نیروها تسهیل نمی شود یا ترمز نمی گردد.
اما اثر رابطه بیرونی نیروها بر شی هر چه باشد، آنچه نقش قطعی دارد تحول رابطه درونی نیروها در شئی است. در تحول رابطه و تناسب درونی نیروهاست كه توالی و تنوع شیوههای وجودی مبارزه اضداد را می توان توضیح داد. بعبارت دیگر دلیل شكلهای مختلف، متنوع و پی درپی را كه مبارزه اضداد بخود می گیرد باید در تحولات مشخصی جست كه در تناسب نیروی درونی میان اضداد پدید می آاید.
مقاله در فرمات PDF : بازگشت