بازگشت

 

فلسفه را مردمي كنیم

مهار گرايش فاشيستي

اولين گام بازگشت اصلاحات

( 13)

ژان پل ژواری - ارنود اسپير

ترجمه و اقتباس" عليرضاخيرخواه"

 

در تاريخ يک ماهيت متضاد، مرحله اوليه ناپختگي مرحله‌ای عام بنظر مي ‌رسد که مربوط به تضاد اعم از آنتاگونيسم يا غير آن است. اما آيا مفاهيم مربوط به بحران ساختاري و تغيير کيفي که در فصل پيش گفته شد و در اساس از تجربه جنبش انقلابي فرانسه اتخاذ شده‌اند را مي‌توان شتابانه عموميت بخشيد و منطبق با تحولات و شرايط ديگر کشورها يا منطق عام آنتاگونيسم در همه جا و همه موارد دانست؟ اين مسئله ايست که نياز به تحليل‌هاي مشخص شرايط و جنبش‌ها در ديگر کشورها دارد و ما نيز کوشيديم بنوبه خود اين مفاهيم را در تحولات ايران مورد توجه قرار دهيم و چنين بنظر مي‌رسد که در تنوع شکل‌ها و ويژگي‌ها، عمومي ترين جوانب تحولات در کشور ما با اين مقولات خوانايي دارد و عاميت آنها را تاييد مي‌کند.    

توجه به اين نکته، از اينرو اهميت دارد که مي دانيم مفاهيم عامي وجود ندارد که از واقعيت مشخص بيرون باشد. يعني آنچه عام و قابل تعميم است درون واقعيت مشخص است که خود را نشان مي‌دهد. بنابراين، هيچ چيز را از قبل نمي‌توان عام و جهانشمول دانست، پيش از اينکه اين عاميت در واقعيات مشخص خود را نشان داده و اثبات کرده باشد. اما بايد روندها و پديده‌ها به مرحله معيني از بلوغ و پختگي رسيده باشند تا بتوان جنبه‌هاي عام و مفاهيم عموميت پذير را در آنها تشخيص داد و توضيح داد. بعبارت ديگر عناصر ساده، ماهوي، بنيادين و توضيح دهنده شئي بايد در عمل، در واقعيت تکرار و انباشته شوند تا آن ميزان که بتوانند روند شئي را، در گذشته و آينده آن، روشن سازند.

بخاطر آوريم: استثمار نيروي کار بسيار پيش از کشف آن توسط مارکس وجود داشت. اما تبديل پول به سرمايه بايد در جامعه تا اندازه معيني فراگير مي‌شد که بتوان قانون ارزش را کشف کرد.

به همين شکل چون راه‌هاي انقلابي که به سوسياليسمِ ختم مي‌شوند پديده‌هايي نسبتا تازه و پراکنده هستند، کار بر مقولات ديالکتيک که اين تجربه‌ها حامل آن هستند هنوز نتوانسته به نتايج قطعي تر برسد.

اين را گفتيم که تاکيد کرده باشيم چند مبحثي که در ادامه مي‌آيد و موضوع آن شيوه‌ حل آنتاگونيسم است نميتواند الزاما و فورا تعميم پذير باشد. هنوز بايد تجربيات جنبش انقلابي بيش از اين انباشته شود تا بتوان ميزان عاميت اين مفاهيم و مقولات را روشن کرد و فهميد تا چه اندازه در تحولات ديگر کشورها نيز قابل مشاهده است.

اشاره کرديم که منطق ساختاري خاص آنتاگونيسم چنان است که تغيير کيفي در آنتاگونيسم موجب کنار رفتن ضد حاکم مي‌شود. در حاليکه شيوه حل تضادها آنجا که آنتاگونيسم وجود ندارد با تضادهاي آنتاگونيک تفاوت بنيادين دارد.

براي درک اينکه آنتاگونيسم چگونه به سمت حل خود مي‌رود بايد در نظر داشته باشيم که در وحدت اضداد همواره چيزي بيش از وحدت وجود دارد. يعني هر يک از اضداد از برخي جهات و جوانب در ديگري وجود دارد و با آن يکي است. اين رابطه‌ ميان اضداد را مي‌توان "يکساني از برخي جوانب" ناميد. بعبارت ديگر يک سمت تضاد، يک ضد، از برخي جوانب در ضد مقابل خود وجود دارد و با آن يکي است بنحوي که وقتي يک طرف تضاد رشد مي‌ کند ضد مقابل را نيز در اين جوانب به همراه خود رشد مي‌دهد.

 

مثلا در آنتاگونيسم سرمايه/ کار، سرمايه از  برخي جوانب همان کار زنده است که در کالا تجسم يافته است. متقابلا کار زماني مي‌تواند خود را متجلي کند که در بازار به فروش رسد. يعني کار نيز از برخي جوانب بخشي از سرمايه متغير است، که براي بکار اندازي کل سيستم لازم است.

در وحدت اضداد، هر ضد در برخي جوانب ضد مقابل خود نيز هست.

براي درک آنکه چگونه يک آنتاگونيسم به سمت حل خود مي‌رود توجه به اين يکساني در برخي جوانب ضرورت تام دارد. گفتيم در آنتاگونيسم ضدي که در مرحله نخست حاکم است همان است که بايد در پايان کنار گذاشته شود تا آنتاگونيسم به تکامل نهايي برسد. اما وقتي ضدي که در ابتدا مسلط است، تسلط خود را اعمال مي‌کند، اثر خود را بر مجموع شي مي‌گذارد و در تمام شي توسعه مي‌يابد از جمله در ضد زير سلطه. عناصر اين تحليل ديالکتيکي از همان ابتداي شکلگيري انديشه مارکسيستي کاملا ديده مي‌شود. مثلا زماني که مارکس در مانيفست نوشت بورژوازي گورکنان خود را توليد مي‌کند.

بنابراين ضد زير سلطه درست در نتيجه و بدليل تحول ضد مقابل خود، حامل گرايشي به سمت توسعه و تسلط يافتن است. حتي مي‌توان گفت تحول ضد زير سلطه را در داخل آنتاگونيسم نمي‌توان درک کرد، مگر در تحول ضد مسلط.

اين نفي ديدگاه‌هاي موعود گرا از طبقه کارگر است که ظهور سوسياليسمِ را صرفا يک ايده‌آل و آرزو تصور مي‌کند. اين يکساني اضداد در برخي جوانب است که توضيح مي‌دهد که ضد مسلط در آنچه بر آن سلطه دارد توسعه مي‌يابد  و در نتيجه گرايش به بر هم زدن توازن دروني شئي را همراه خود بوجود مي‌آورد و آنچه زير سلطه است بنوبه خود گرايش به سمت مسلط شدن دارد. با توسعه ضد مسلط ، ضد زير سلطه توسعه مي‌يابد تا جايي که مي‌کوشد توازن قوا را به سود خود بر هم زند. در اين شرايط اين تجلي گرايش ضد زير سلطه به کنار زدن ضد مسلط متقابلا مهر و نشان خود را بر مجموعه شئي و از جمله بر تسلط اوليه مي‌گذارد. در نتيجه ضد حاکم براي حفظ تسلط خود  ناگزير مي‌شود به شيوه تسلطي روي آورد که منطق اساسي آن را نفي مي‌کند.

مثلا در سال 1936 در دوران جبهه خلق، کارگران فرانسه توانستند تعطيلات همراه با دستمزد را بدست آورند. اما منطق ماهوي سرمايه چنين نيست که براي زمان بدون کار چيزي بپردازد. سرمايه‌داران ناگزير شدند به شکلي از استثمار گذر کنند که با منطق آن منطبق نبود. يعني در ابتدا دو هفته تعطيلي را بپردازند که بعدها بيشتر شد. اما ماهيت مسئله عبارت است از يک شکل استثمار که از برخي جوانب در مقابل مضمون استثمار است.

در فرداي آزادي از يوغ فاشيسم کارگران موفق شدند تامين اجتماعي عمومي را تحميل کنند يعني کارفرمايان ناگزير شدند بخشي از زمان بيماري کارگر را بپردازند. و به همين شکل ...

هر بار که گرايش ضد زير سلطه به سمت تسلط بارزتر مي‌شود؛ ضد حاکم ناگزير مي‌شود به يک شيوه وجودي گذر کند که هر چه بيشتر و بيشتر مضمون ماهوي آن را نفي مي ‌کند. متقابلا در هر عقب نشيني ضد زير سلطه، ضد حاکم مجددا به سمت هماهنگي با مضمون ماهوي خود حرکت مي‌کند. اين همان پديده اي است که اکنون در کشورهاي سرمايه داري مشاهده مي‌کنيم. تغيير منفي تناسب جهاني نيروها موجب شده که سرمايه داري بکوشد به مضمون اوليه خود باز گردد و دوباره با ماهيت واقعي خود منطبق شود. 

اما در آنتاگونيسم، اضدادي که تحت تاثير دو گرايش آنتاگونيک هستند وضعيت يکسان ندارند. يکي که تحت سلطه ديگريست، با وجود فراز و نشيب‌ها، گرايش عام به سمت توسعه دارد. ديگري در لحظه‌اي که به مانعي قطعي در برابر به نتيجه رسيدن روند تبديل شده به وضعيتي دچار مي‌شود که مي‌توان آن را  "افول تشنج ‌وار" ناميد. بدان معنا که در حالي که بر اثر تضاد ميان شيوه وجودي و مضمون ماهوي خود به افول دچار شده، در همان حال به صورت گونه‌اي از هسته سخت در مي‌آيد که در برابر هر نوع حل آنتاگونيسم مي‌ايستد و به رفتارهاي‌ تشنج گونه و غيرقابل پيش بيني و محاسبه‌ناپذير متوسل مي‌شود.

اين هسته سخت در دوران جهش کيفي يا مرحله تحولات انقلابي بتدريج شکل مي گيرد. يعني از يکسو تحت تاثير تضاد پيش گفته – ميان مضمون ماهوي و شيوه وجودي - عناصري از ضدحاکم و بلوک قدرت اوليه ديگر نمي‌توانند به ايستادگي ادامه دهند و کناره مي‌گيرند و اين بلوک از اين نظر ساييده مي‌شود و قدرت آن ضعيف مي‌گردد و به افول دچار مي‌شود ولي از سوي ديگر عناصري در آن باقي مي‌مانند که مي‌خواهند تا به آخر در برابر تحول ايستادگي کنند و معمولا مي‌کوشند به بحران انقلابي با يک راه حل فاشيستي پاسخ دهند. بدينسان بلوک وسيع اما ناهماهنگ و ناهمگوني که در برابر تحولات انقلابي قرار داشته است، بتدريج به يک هسته سخت اما منسجم و ضد انقلابي تا به پايان تبديل مي‌شود. تجربه تاريخي نمونه‌ها و شکل‌هاي مختلف اين پديده را نشان داده است. مثلا در جريان انقلاب اکتبر روسيه، اين هسته پس از انقلاب شکل گرفت. ژنرال‌هاي ضد انقلابي با کمک مداخله‌گران خارجي، بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، يک جنگ داخلي طولاني و خونين را به انقلاب روسيه تحميل کردند هر چند در پايان شکست خوردند.

در انقلاب شيلي اين هسته در حول ژنرال‌هاي ارتش و خونتاي نظامي و سرمايه داران وابسته به شرکت‌هاي امريکايي تشکيل شد که حاصل آن کودتا و بمباران کاخ رياست جمهوري بود. کودتايي که يک حکومت نظامي – فاشيستي را در اين کشور برقرار کرد و يک ميليون تن از مردم شيلي را به فرار و تبعيد واداشت.

در انقلاب 1357 ايران نيز، هسته سخت مقاوم دربرابر انقلاب، آخرين بخت خود را در روزهاي 19 تا 21 بهمن، با رفتار تشنجي و محاسبه نشده کشيدن تانک‌ها به خيابان‌هاي‌ تهران آزمايش کرد. ولي اين هسته در طي دوران انقلاب ضعيف تر، پراکنده تر و از درون پوسيده تر از آن شده بود که بتواند يک مقابله جدي را سازمان دهد و بحران انقلابي را با کمک تانک‌ها و برقراري يک حکومت نظامي- فاشيستي مهار کند.

در انتخابات و جنبش دوم خرداد 76، ما همه اين پديده‌ها و مفاهيم پيش گفته را مي‌توانيم رديابي‌ و مشاهده کنيم. يعني ما در اين جنبش هم پديده "يکساني‌ اضداد از برخي‌ جوانب" را مي‌بينيم، هم نحوه شکل گيري‌ و عمل تضاد ميان شيوه وجودي و مضمون ماهوي را مشاهده مي‌کنيم و هم چگونگي تشکيل‌ بعدي يک هسته سخت ضد انقلابي و رفتارهاي تشنجي آن را.

مضمون ماهوي نيروهايي که در سال 76 مي‌خواستند قدرت را بدست گيرند يک مضمون ضددمکراتيک و واپسگرا و هدف آن برقراري يک تسلط يکپارچه و انحصاري بود. اما اين جريان بدليل تغييري که در تناسب نيروها بوجود آمده بود بايد اين کار را با گذار به يک شيوه وجودي انجام مي‌داد که با مضمون آن در تضاد بود. يعني در تن دادن به انتخابات. بدينسان براثر كاركرد "يکساني اضداد از برخي جوانب" نيروي مسلط و حاکم در لحظه‌اي که خود را به اوج و حداکثر توان رسانده بود و مي‌خواست تسلط انحصاري را برقرار کند؛ عملا در توسعه خود نيروهاي‌ مقابل خود را نيز توسعه داده و به اوج کشانده بود، بنحوي که اين تسلط انحصاري را ناگزير بود با گذار به يک شيوه متضاد تحقق بخشد يعني از طريق انتخاباتي که نيروي مقابل به رقيب اصلي و واقعي آن تبديل شده بود. بدينسان قدرت حاکم كه قادر هضم تغييرات وارد آمده در تناسب نيروهاي دروني خود نبود ناگزير شد به شيوه وجودي گذر کند که با ماهيت و اهداف ضددمکراتيک آن در تضاد بود و به برگزاري انتخابات با يک رقيب واقعي تن دهد. اين انتخابات هم نشانه "افول تشنجي" بود که در بلوک قدرت بوجود آمده بود و هم تشديد کننده آن. در ادامه همين روند و در نتيجه معکوسي که انتخابات دوم خرداد 76 برجا گذاشت، ما در اينجا نيز شاهد تشکيل همان هسته سختي هستيم که در برابر هرگونه تحول مقاومت ميکند. اين هسته سخت پس از دوم خرداد بتدريج در حول نيروهاي نظامي و شبه نظامي و صاحبان سرمايه‌هاي بزرگ تجاري و نوسرمايه دارن سپاهي و دولتي شکل گرفت، هسته‌اي که در بسياري موارد اجازه نمي‌داد حتي توافق‌هاي روحانيان و رهبران سنتي با طرفداران اصلاحات به نتيجه رسد. اين هسته کار خود را با اقدامات تشنجي و دقيقا محاسبه نشده مانند قتل‌هاي زنجيره‌اي شروع کرد، با حمله به کوي دانشگاه ادامه داد، روزنامه‌نگاران و نويسندگان را زنداني کرد، مطبوعات را تعطيل کرد. در مرحله بعد و در شرايطي که جنبش دوم خرداد بدليل نداشتن رهبري منسجم و هماهنگ امکان مقابله کارآمد را از دست داده بود؛ اين هسته ابتکار عمل را بدست گرفت و با پيروزي در انتخابات شوراها و رد صلاحيت نمايندگان اصلاح طلب مجلس سرانجام شخص نامتعادلي مانند محمود احمدي نژاد را به قدرت رساند. اين هسته نيز مانند نمونه‌هاي مشابه تاريخي و جهاني ‌خود بالقوه داراي ظرفيت برقراري يک حکومت فاشيستي است و اصولا گرايش و آخرين راه حل آن در اين سمت است. اين هسته که اکنون دستگاه دولتي را در اختيار گرفته خواهان نظامي کردن دولت، اقتصاد و سياست در ايران است و روزنامه ‌نگاران مستقل، مطبوعات نيمه آزاد، روحانيان  غيروابسته و حتي مجلس فرمايشي را نمي ‌تواند تحمل کند و آنان را مزاحم خود مي‌بيند.

مي‌بينيم که ضمنا پيروزي هسته سخت ضداصلاحات به معناي تغيير ناگهاني‌ شرايط اجتماعي بسود آن نيست. قدرت حاكم هنوز ناگزير به يک شيوه وجودي تن داده که با مضمون آن در تضاد است و اين نقطه ضعف آن است. اما در عقب نشيني از جنبش دوم خرداد ما اکنون شاهد گرايش در سمت معکوس هستيم. يعني برخلاف دوران پيشروي جنبش، گرايش کنوني نه به سوي تشديد تضاد ميان مضمون ماهوي ضد دمکراتيک قدرت و شيوه وجودي آن بلکه برعکس در سمت برقراري هماهنگي و انطباق ميان مضمون و شکل قدرت است. اين گرايشي است که حامل ضد انقلاب و فاشيسم است ومبارزه اجتماعي اکنون بر سر متوقف کردن اين گرايش و معکوس کردن اين روند است.

 

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت