فلسفه را مردمي كنیم ژان پل ژواری - ارنود اسپير ترجمه و اقتباس" عليرضاخيرخواه" |
نو
از گذشته جدا شده و آماده
کهنه شدن خويش مي شود
(16)
عاميت نفي نفي
در فاصله لحظهای که نخستين نطفه تغيير کيفي شکل ميگيرد تا پايان آن و کارکرد کيفيت نوين بر روي پايههاي خود، روندي وجود دارد که ساختار آن در مقوله نفي نفي جاي ميگيرد.
تغيير کيفي در آن واحد عبارتست از آنکه نفي ضد اوليه، ضدي که مهر و نشان سلطه خود را بر شيء کوبيده، تا به پايان پيش برده شود؛ و در همان حال نفي اين نفي با آزاد کردن خود از تسلطي که او را از خود بيگانه کرده است. بدينسان جنبش دوگانه نفي نفي روندي است که از طريق آن در يک ماهيت انتاگونيک گسست صورت ميگيرد و يک ماهيت نويني بوجود ميآيد که فاقد آنتاگونيسم است.
مثلا طبقه کارگر نفي آنتاگونيسمي است که سرمايه تحميل کرده است. اين طبقهاي است که ثروت جامعه مدرن را توليد ميکند و در همان حال از ابزارهاي تملک بر خود سلب مالکيت شده است. اين طبقه بايد رشد کند، از نقش رهبري خود آگاهي پيدا کند و درک کند که او آينده جامعه را با خود حمل ميکند. يعني آزادي او امکان آزادي همه ديگر قشرهاي جامعه را فراهم ميکند.
اين روند که در آن نفي تا به انتهاي خود پيش ميرود بايد يکبار ديگر نفي شود براي آنکه قدرت سياسي زحمتکشان و اشکال مالکيت همگون با آن استقرار يابد. اين يک روند دوم نفي است که در طي آن مسئله ديگر آگاه شدن طبقه کارگر بر نقش رهبري خود يا تحقق اتحادهاي ضروري در نفي سرمايه نيست، بلکه عملي کردن و اجراي مشخص اين نقش رهبري در واحدهاي توليدي، تعاونيهاي محلي و خلاصه در تمام حيات اجتماعي کشور است. طبقه کارگر که از سلطه پيشين آزاد شده، اکنون بايد خود را از آنچه او را چون طبقه اي تحت سلطه درآورده بود آزاد کند.
در اينجا ما با يک ساختار پشت سرگذاشتن تضاد سروکار داريم که از نظر عاميت از چارچوب آنتاگونيسم که مورد تحليل ماست فراتر ميرود. يعني اين روند در جنبش جوامعي که در آن آنتاگونيسم نيز وجود ندارد ديده ميشود.
آنچه ويژگي اين جوامع است جنبه "آشتي پذير" و همساز تضادهاي آنان است. يکي از اضداد بسود ديگري حذف نميشود بلکه هر دو پس از جدايي و شکاف، در مرحله بازگشت به وحدت در يکديگر ادغام ميشوند و در پايان همچنان حفظ ميشوند. بعبارت ديگر در اينجا يک جنبش ادواري نفي نفي وجود دارد که نتيجه آن بازگشت به نقطه شروع اما هربار در سطحي بالاتر است.
اين ساختار نفي نفي حتي از تنوع نظامهاي اجتماعي موجود نيز فراتر ميرود. اين عامترين روند حرکت تاريخ است.
انسانها ديرزماني به طبيعت و منابع بلاواسطه در دسترس آن وابسته بودند و خود نيز در وابستگي متقابل به ديگري قرار داشتند. اين وضع از توسعه ضعيف نيروهاي مولده ناشي ميشد. جامعه کالايي نفي مرحله قبلي بود. در اين جامعه انسانها بنحوي فزاينده نسبت به محيط طبيعي استقلال پيدا کردند. اما اکنون اينان مولد ثروتي بودند که متعلق به خود آنان نبود و فعاليت کار آنان از آنان بيگانه بود. پشت سرگذاشتن يا نفي مجدد اين بيگانگي و اليناسيون به معناي استقرار دوباره مناسبات همکاري و کمک متقابل اما در سطحي بالاتر است که به انسانها اجازه خواهد داد که نه تنها ميراث و ثروتي را که توليد کردهاند و تا پيش از اين از آنان بيگانه بود مجددا به تملک درآورند بلکه همچنين انسانيت خود را کسب و محقق کنند، انسانيتي که مرحله پيشين ميخواست از آنان بستاند.
در اينجا يک ساختار عام نفي نفي را ميبنييم که ريشه در مجموع جنبش تاريخي دارد. تبيين و دقيق کردن اين روند بصورت مقوله نفي نفي به ما امکان ميدهد که روند اجتماعي را در همه تٌعد زماني آن بهتر درک کنيم.
در اين شرايط اصلا عجيب نيست اگر تاريخ حرکت انديشه نيز چونان يک جنبش وسيع نفي نفي در نظر گرفته شود. روند اين تاريخ با انديشه ناييف و ابتدايي شروع ميشود. يعني زماني که فيلسوفهاي (ماقبل سقراطي) عمومات را طرح کردند بدون آنکه قبلا به آنها انسجام مشخص خود را داده باشند.
سپس لحظه يا مرحله دوم فرا ميرسد. يعني زماني که انديشه تلاش ميکند در عموماتي که مطرح ميکند محتواي خردگرايانه آن را رديابي کند و دريابد. در اين مرحله است که فلاسفه (از افلاطون تا کانت) براثر ضرورت ايجاد اشياء ذهني، عاميت تحول اشياء را از ياد ميبرند. فهم اشيا در اين مرحله در صورتي ممکن است که اشياء نه در تحول که ثابت ديده شوند. اين لحظه متافيزيک و نفي تحولگرايي ناييف و ابتدايي اوليه است. اما اين روند خود بار ديگر نفي ميشود زماني که تلاش هگل براي درک مضمون تکامل به کشف آنچيزي منجر ميشود که انديشه متافيزيک اتفاقا از آن گريزان بود، يعني تضاد که خود موتور تحول است. اين دوره انديشه ديالکتيک است.
بدينسان ميتوان گفت که حرکت شناخت، تاريخ فلسفه در مفهوم سنتي کلمه، نيز بر مبناي يک روند وسيع نفي نفي ساخت گرفته است.
فرمات PDF : بازگشت