بازگشت

فلسفه را مردمی کنیم

بدون پیگیری

رویدادهای جهان

درک مارکسیسم

ممکن نیست

(8)

ژان پل ژواری - ارنود اسپیر

ترجمه و اقتباس" علیرضاخیرخواه"

 

دو بخشی كه در ادامه می ‌آید اندیشه ‌هایی در حول دیالكتیك (بخش دوم) و در حول ماتریالیسم (بخش سوم) است. ما نه ادعای جامع بودن آن ها را داریم و نه قطعی بودنشان. هدف آن است آنچه در بخش قبل در مورد ماركسیسم گفتیم را در عرصه مفاهیم فلسفی ماركسیستی (و نه ماركسیسم بطور عام) نشان دهیم.

 

چارچوب و ساختمان دو بخش آینده با یكدیگر متفاوت پی ریزی شده است.  چه از نظر زاویه برخورد و چه از نظر وسعت عرصه‌ای كه به آن پرداخته شده است. دلیل اصلی این تفاوت آن است كه پژوهش، بحث و تجربه درباره جنبه ‌های مختلف فلسفه ماركسیستی بصورت موزون و هماهنگ تحول نیافته است.

 

اگر در اینجا زیر نام فلسفه ماركسیستی دستاوردهای ماركس را با تحولات بعدی ماركسیسم ادغام كرده‌ایم، از آنروست كه قبلا هم گفتیم ماركسیسم در تحول است ولی اساس دستاوردهای امروزین ما متكی بر ابداع‌ های همچنان دارای فعلیت آثار ماركس است.

 

ماركسیسم زمانی ثمربخشی خود را نشان می‌ دهد كه بتواند در تحول خود، هم مسایل تازه‌ای كه بوجود می ‌آید را درك كند و هم این مسایل تازه را در تاریخ ویژه خویش ادغام كند، یعنی بتواند تشخیص دهد در درون پژوهش‌ها و كشفیات تازه چه عناصر نوینی وجود دارد كه این عناصر نوین ضمنا بازبینی و سازماندهی مجدد ماركسیسم را در این یا آن عرصه، وسیع تر یا محدودتر، یا حتی در سطح منابع آن ناگزیر می‌ سازد.

 

صفحات آینده بر این شیوه متكی است و تلاش می ‌كند دستاوردهای اندیشه جمعی انبوهی از پژوهشگران ( ماركسیست یا غیرماركسیست) را در نظر بگیرد، همچنانكه هزاران مبارزی كه هر روزه در درون تضادهای جامعه و جهان ما فعالیت می‌كنند. خواست ما آن است كه بتوانیم لااقل برخی اندیشه‌های بنیادین را مطرح كنیم.

 

بخش دوم : در حول دیالكتیك دیالكتیك

 

تجربه و فهم ابتدایی به ما آموخته كه نمی توان یك پدیده را درك كرد مگر آن را در چارچوبی عام ‌تر دید، شرایطی را كه در درون آن قرار دارد بررسی كرد و مناسباتی را كه این پدیده با خارج از خود دارد شناخت. اصولا برای درك یك شئ لازم است آن روابط و مناسباتی را شناخت كه شئ در درون آن مناسبات بوجود می ‌آید. چنانكه در جامعه‌ای كه در تضادهای اجتماعی غرق است، نمی توان مفهوم یك حادثه یا پدیده را درك كرد اگر این تضادها را كه حادثه در درون آن روی داده است نادیده بگیریم.

 

امروز بیشتر ماركسیست ‌ها دیگر می ‌دانند مسئله اصلی این نیست كه تكرار كنیم این یا آن پدیده محصول مبارزه طبقات است، بلكه آنست كه بفهمیم مبارزه طبقات بعنوان یك واقعیت عینی چگونه، بطور مشخص، درون این یا آن پدیده خود را نشان می ‌دهد. فراتر از آن، مناسبات متضادِ بیرون از شی را  نمی توان بطور خاص و مشخص مطالعه كرد مگر از درون شی. اصلا این مناسبات وجود ندارد مگر در درون شی.

 

این نحوه نگرش به مسئله جنبه ماهوی یا ماهیت هر شئ یعنی دیدن ماهیت در درون، فراخوانی است به اینكه هر شئ را به گونه‌ای مشخص مطالعه كنیم نه آنكه یك نظریه جامد و از پیش تعیین شده را بر روی واقعیت زنده بچسبانیم. بعبارت دیگر و در یك كلام دیالكتیك وجود ندارد مگر در درون.

 

در مورد خود اندیشه ماركسیستی نیز هریك از عناصری كه ماركسیسم را می ‌سازند باید درون انسجام مجموع و عام آنها در یك شرایط معین تاریخی درك كرد. در عین حال این انسجام كلی را باید درون هر جنبه خاص ماركسیسم یافت. بعبارت دیگر هر عنصر ماركسیسم هم باید در درون انسجام كل مجموعه درك شود و هم باید در خود این انسجام را منعكس كند. از سوی دیگر این انسجام را تنها در صورتی می‌توان درك كرد كه بكوشیم در همه جنبه‌های تئوری و نظریه این را بفهمیم كه ماركسیسم در مبارزه با چه چیز شكل گرفته، تحول یافته و نوسازی شده است . یعنی درك خود ماركسیسم نیز تنها در صورتی ممكن است كه بدانیم شكل گیری و تحول ماركسیسم در درون یك نبرد با اندیشه‌های مخالف آن انجام شده و بدون شناخت شرایط این مبارزه و نیروهای درگیر در آن نمیتوان انسجام بعدی ماركسیسم را درك كرد.

 

بنابراین تنها اشیا نیستند كه درون یك رابطه تولید می شوند. اندیشه‌ها نیز چنین هستند. این بدان معنا نیست كه نمی توان اندیشه‌ها را به تنهایی مطالعه كرد. ولی نباید فراموش كرد كه اندیشه‌ها خود حاصل تناسب نیروها، بازتاب مناسبات میان اشیا هستند. برای درك اندیشه‌ها باید این مناسبات متضاد را بطور مشخص، در ویژگی‌های خود مطالعه كرد و ردپای آنان را از جمله درون خود اندیشه بررسی كرد.

 

در این پیوند میان تضاهای خارج از شئ ، و تجلی ماهوی آنان در درون شئ است كه یكی از كلیدهای انسجام ماركسیسم نهفته است. آنچه مخالفان ماركسیسم (كه معمولا از ساختار آن اطلاع ندارند) بعنوان "توتالیتر" می‌نامند ، دقیقا همین انسجام درونی است، یعنی ضرورت تجزیه و تحلیل مشخص واقعیت یا بعبارت دیگر همان نقطه عزیمت روش دیالكتیك.

 

چون این روش طبعا در مورد خود ماركسیسم نیز صدق می‌كند دشوار بتوان یك جنبه خاص ماركسیسم را بطور مجزا مطالعه كرد. در واقع هیچ یك از عناصر نظری سازنده ماركسیسم را نمی‌توان بطور دقیق درك كرد مگر مناسبات آن را با دیگر عناصر درنظر بگیریم. اما ضمنا هر عنصر ماركسیسم انسجام كلی این اندیشه را در درون خود دارد و انعكاسی است از شرایط تاریخی كه در آن زاده شده است.

 

تاكید بر این مسئله اهمیتی بسیار فراتر از ضرورت‌های آموزشی و یادگیری دارد زیرا انسجامی كه حركت اندیشه ماركسیستی طلب می ‌كند بستگی به درك این مناسبات درونی و بیرونی داد. چنانكه مثلا ما نمی توانیم در خارج از یك نگرش ماتریالیستی و تاریخی از جهان بطور دیالكتیكی بیاندیشیم.

 

درك یك شی در روند تاریخی پیدایش آن یعنی درون مناسباتی كه آن شئ را تولید می ‌كند از ما می‌طلبد كه تحلیل كنیم به چه شكل این مناسبات بطور مشخص درون آن شی تجلی می‌یابند. در این شرایط از شئ مورد تحلیل یك دیدگاه غنی و مشخص داریم، كه تاریخ آن را به تفصیل نشان می‌دهد، كه از كجا می‌آید و به كجا می‌رود. خلاصه وقتی براساس درك دیالكتیكی، شرایط تاریخی است كه پیدایش یك شی یا یك اندیشه را توضیح می‌دهد این شیوه دیالكتیكی ضمنا تحلیل ماتریالیستی شی یا اندیشه را می ‌طلبد.

 

بدینسان آنچه در صفحات آینده می‌خواهیم درباره "عمومات دیالكتیك " بگوییم تنها در صورتی قابل درك است كه جنبش های اخیر جهان و تحول ابزارهای نظری ماتریالیسم تاریخی را در نظر داشته باشیم، تحولاتی را كه در عرصه مقوله فلسفی ماده - كه بستر و واقعیت عینی عمومات دیالكتیك هستند - صورت گرفته بشناسیم و مناسباتی را كه میان دیالكتیك با سوسیالیسم علمی و اقتصاد سیاسی برقرار شده در نظر بگیریم.

 

در یك كلام، در یك جمله، نظریه ماركسیستی همان وضعی را دارد كه جنبش جهان واقعی دارد. بدون دنبال كردن تحولات این جهان، نظریه ماركسیستی، فلسفه و دیالكتیك آن را نمی توان درك كرد.

 

 

  

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت