بازگشت 

"واقعیت ‌ها و استراتژی"

فصل آخر

وحدت کمونیستی

دیگر به مفهوم

یکسان اندیشی نیست

 

نوشته ژاک شامبز- برگردان "ن.کیانی" برای راه توده

 

وضعیت دوران و اشكال سازمانی حزب

         مفهوم حزب انقلابی، نقش آن و قواعد سازمانی آن، هرگز مسئله‌ای نبوده كه بطور خودبخودی مطرح شود یا به شكلی تجریدی و خارج از شرایط مبارزه مورد بحث قرار گیرد. میان مفهوم و درك ما از سازمان حزب با سیاست و استراتژی آن پیوند تنگاتنگ وجود دارد و اساسا نحوه سازماندهی حزب یكی از ابعاد مهم استراتژی آن است.

         تجربیات تاریخی نه تنها بر ضرورت حزب انقلابی تاكید دارند، علاوه بر آن نشان می‌دهند كه وجود چنین حزبی و فعالیت‌آن به هیچ عنوان جنبه خود بخودی ندارد. هم وجود حزب و هم فعالیت آن در پیوند با جنبشی است كه طی آن طبقه كارگر- نیروی عمده اعتراض به نظم سرمایه داری حاكم - حامل چشم‌انداز جامعه‌ای متفاوت و برتر می‌شود. حزب و فعالیت آن همواره نتیجه و نشان دهنده یك تلاش و مبارزه است.

 

تجربه تاریخ

         بورژوازی هرگز لحظه‌ای از تلاش علیه شكل گیری سازمان "سیاسی" مستقل طبقه كارگر غفلت نكرده و در این تلاش بر تاثیرات و رسوبات طولانی گذشته جوامع طبقاتی تكیه كرده‌است. روشن بین‌ترین سخنگویان آن، حتی آنگاه كه تاریك‌ترین جنبه‌های استثمار را مورد انتقاد قرار داده‌اند، این پیشداوری را حفظ كرده‌اند كه طبقه كارگر، طبقه‌ای است محروم و استثمار شده و درست به همین دلیل ناتوان از استقلال است. آنها هرگز این اندیشه را نپذیرفتند كه طبقه كارگر و زحمتكشان می‌توانند به نیروی پیشنهاد و به نیروی هدایت كننده جامعه تبدیل شوند. این كلیشه ذهنی بورژوازی است كه هر روز به شكلی آن را بازآفرینی و تبلیغ می‌كند و اندیشه انقلابی ناگزیر از مبارزه‌ای دائم با آن است. همین كلیشه‌ها بوده كه بر برخی اندیشه‌های دمكراتیك و جریان‌های جنبش كارگری اثر گذاشته، بنحوی كه هدف خود را عمدتا به خواسته‌های مطالباتی محدود نموده است.

         این ضرورت كه طبقه كارگر استقلال خود را بدست آورد، یعنی اهداف طبقاتی خاص خود را تعیین كرده و در نتیجه در عرصه سیاسی سازمان یابد یكی از جنبه‌های تعیین كننده شكل گرفتن آن بعنوان یك "طبقه" بوده‌است. مبارزات سال 1848 در اروپا و جنبش "چارتیست‌ها" در انگلستان این واقعیت را به اندازه كافی نشان دادند كه بدون وجود سازمان سیاسی مستقل طبقه كارگر، این طبقه وابسته به دیگر نیروهای سیاسی باقی خواهد ماند و یا به انزوا و شكست دچار خواهد گردید.

         تجربه كشورهای "سوسیالیست" اروپا نیز نشان می‌دهد، كه نقش پیشرو حزب طبقه كارگر به صرف ادعا بوجود نمی آید. نقش پیشاهنگ را باید بدست آورد و این درصورتی ممكن است كه حزب انقلابی ظرفیت ابتكار و نوآوری خود را نشان دهد و پیش از آن این توان را داشته باشد كه مسئله عمده و اصلی یك دوران تاریخی معین را بدرستی تشخیص دهد. هیچ چیز از قبل داده نشده‌است و هیچ دستاوردی تا ابد حفظ نخواهد شد.

         در طول تاریخ، تحول جنبش انقلابی هرگز بر روی یك خط صاف حركت نكرده‌است؛ چنانكه بحث بر سر اشكال سازمانی جنبش سیاسی طبقه كارگر به اندازه خود این جنبش قدمت دارد. همراه با تحولات جامعه و شكل و محتوای مبارزه طبقات، بحث برسر شكل سازمانی جنبش كارگری از نو تجدید شده است. این بحث‌ها در طی‌زمان نخست به ایجاد شبكه‌ای از "گروه‌"‌ها و "محفل"ها انجامید كه بتدریج به سازمان‌هایی در سطح "ملی" تبدیل شدند و غالبا بصورت دو جریان عمده "سوسیالیستی" و "كمونیستی" در مفهومی كه مانیفست حزب كمونیست در آستانه انقلاب 1848 توصیف می‌كند، درآمدند.

         همراه با تجربیات بدست آمده، اختلاف‌ها نیز گسترش پیدا می‌كرد. این تجربیات، باری از كامیابی‌ها و ناكامی‌ها را بر دوش می‌كشند. اما شكست‌ها نیز خود جنبه سازنده پیدا می‌كردند، چرا كه تجربه نشان می‌دهد هیچ چیز ویرانگرتر از آن نبوده كه از مبارزه دست كشیده شود. در این مورد كافی است به درس‌هایی توجه شود كه ماركس و انگلس، گاه با اصلاح دید‌گاه‌های خود، از شكست انقلاب‌های 1848 یا كمون پاریس در كتاب‌های مبارزه طبقاتی در فرانسه، انقلاب و ضد انقلاب در آلمان، جنگ داخلی در فرانسه و غیره گرفتند.

         در جریان بحث و در كوران تجربیات، همواره چندین مساله در ارتباط با یكدیگر مطرح بوده‌است: مفهوم حزب، اشكال سازمانی كه قادر باشد استقلال فكر و فعالیت‌ آن را تضمین كند، نقش و سهم اعضاء و رهبران. بسته به اهداف و شرایط مبارزه و بسته به حاكم بودن این یا آن اندیشه در باره تحول اجتماعی، به این مسایل پاسخ‌هایی متفاوت داده شده‌است.        

         این بحث‌ها هر چند كه همواره ریشه در واقعیت‌های ملی هر كشور داشته، اما با پیدایش سازمان‌های انقلابی در یك سلسله از كشورهای عمده سرمایه داری، به پیدایش جریان‌هایی بین‌المللی منجر گردیده، كه تاسیس انترناسیونال اول و سپس دوم، مرحله‌هایی در این روند بوده‌است. روندی كه طی آن، برخی از مفاهیم در برخورد با واقعیت اعتبار خود را از دست دادند و مفاهیمی دیگر، خود را دربردارنده آینده نشان دادند و غنی تر گردیدند

.

تشكیل احزاب كمونیستراه توده

         احزاب كارگری انقلابی و توده‌ای كه پس از كمون پاریس تشكیل شدند، در آستانه سده بیستم به نیرویی تبدیل شدند كه محافل حاكمه ناچار بودند آنها را به حساب آورند. این احزاب در اكثریت خود، در مفهومی دگماتیك از ماركسیسم باقی مانده بودند، آن هم در شرایطی كه همه چیز از ضرورت ادامه دادن جنبش اقتصادی و انقلابی ماركس برای روشن ساختن مسایل نوین مبارزه حكایت می‌كرد. اما این دوران، تنها دوران گسترش جنبش كارگری نبود، بلكه هم چنین دوران امپریالیسم، سرمایه داری انحصاری با تمركز، رقابت‌های آن برای تقسیم بازارها و جهان، سیاست تسلیحاتی و رواج ایدئولوژی شووینستی نیز بود. این تحولات منجر به گسترش بحث‌هایی در میان ماركسیست‌های "ارتدكس" و "رویزیونیست" گردید. این بحث‌ها، علیرغم اهمیت آن جنبه نوین مسایل دوران را نادیده می‌گرفت و بویژه موجب فراموش كردن جنگی می شد كه در پیش بود، جنگی كه تكرار‌‌مدام تنش‌ها و بحران‌های بین المللی جلوگیری از آن را دشوار كرده بود. در روسیه، لنین بدین مسایل توجه داشت و در مفاهیم "ارتدكسی" باقی نماند. در فرانسه "ژان ژورس" كوشید تا این شرایط نوین را در نظر گیرد و پاسخ‌هایی برای آن ارائه دهد

         زمانی كه جنگ درگرفت، تقریبا همه احزاب سوسیال دمكرات و سوسیالیست، در هر كشوری، به شكلی به توجیه و اجرای سیاست جنگ پرداختند. چنین بود از جمله وضع حزب سوسیالیست و همراه با آن، اكثریت رهبران سندیكالیست فرانسه. تاسیس احزاب كمونیست بر این زمینه تاریخی ریشه داشت. مبارزان و پایه گذاران این احزاب، با توجه به تجربه سرمایه‌داری و جنگ، در واقع ناتوانی رهبران سوسیال دمكرات را محكوم می‌كردند. هدف و خواست اصلی آن بود كه از تكرار چنین شكست‌ها و ورشكستگی‌هایی درآینده جلوگیری شود، خواسته‌یی كه لنین با تاسیس انترناسیونال نوین، انترناسیونال سوم، بدان پاسخ داد.

         با پایه گذاری احزاب كمونیست، سرانجام با دگماتیسم و ناتوانی انترناسیونال دوم قطع رابطه شد. این احزاب بدینسان اراده خود را به گسست از سرمایه‌داری نشان دادند و به برپایی آنچنان حزبی تعهد كردند كه قادر باشد از منافع طبقه كارگر در هر شرایط دفاع كند و صدای مستقل آن را به گوش‌ها برساند، حزبی كه بتواند نیروی لازم برای آزادی واقعی انسانی را گرد‌‌آورد.

         تاسیس احزاب كمونیست، بنابراین نه شروع از صفر بود و نه پایان راه. اهمیت آن در برقراری و مشخص ساختن خط مرزی است كه تا به امروز هم بقوت خود باقی مانده است، ولو اینكه محتوای آن عمیقا دگرگون شده باشد. این احزاب براساس مفهومی از تحول انقلابی پایه ریزی شدند، كه انقلاب اكتبر در آن زمان نماد آن بود. مفهومی نوین از حزب انقلابی و چگونگی فعالیت آن بوجود آمد، كه توانست سنت‌های جنبش انقلابی را با ارائه دیدگاه‌هایی تازه غنی گرداند.

 

حزب و مفاهیم نوین

         قبل ازهر چیز، چه كسی می‌تواند عضو حزب باشد؟

         این كه چه كسی می‌تواند عضو حزب باشد، امروز مسئله‌ای روشن و حل شده بنظر می‌آید. اما این اندیشه كه پیوستن به حزب در تنوع انگیزه‌های آن، امری است كه اساس آن اراده مبارزه به كاراترین شكل ممكن علیه نظم مخرب حاكم و مساعدت به ایجاد جامعه‌ای نوین است، به خودی خود بوجود نیآمده‌است. در ابتدا، گرایش‌های قوی در جنبش كارگری وجود داشت كه عضویت را تنها به كارگران محدود كند. در فرانسه نخستین حزب كارگری ملهم از ماركسیسم،"حزب كارگری فرانسه"، كه در حدود دهه 90 قرن نودزهم پایه گذاری گردید، بر همین دیدگاه مبتنی بود.

         ولی نقش اعضاء چیست‌؟

         این مسئله به ظاهر ابتدایی نیز موضوع بحث‌های طولانی بوده‌ زیرا درك ما از مفهوم مبارزه انقلابی اعضای حزب بوده كه به مفهوم نقش حزب و فعالیت سیاسی آن معنا می‌داده است.

         احزاب سوسیال دمكرات سابق اساسا به یك ماشین انتخاباتی تبدیل شده بودند‌ كه در آن "نمایندگان" نقش تعیین كننده را ایفاء می‌كردند. شیوه سازمانی این احزاب، براساس سازمان‌های "بخش" یعنی جمع شدن گاه به گاه اعضاء در تجمع ‌‌‌عمومی قرار داشت كه با این نوع فعالیت متناسب بود. احزاب كمونیست، سازمان خود را بر اساس "حوزه"ها (سلول) بنا كردند كه امكان داد مفهوم نوینی از فعالیت سیاسی در جوار خود كارگران بوجود آید. تشكیل حوزه‌های موسسه‌ها و كارخانه‌ها این اراده را نشان می‌داد كه كه بحث و فعالیت سیاسی به محل اصلی استثمار انتقال یابد تا كارگران بتوانند تاكید بیشتری بر جایگاه خود در تحول اجتماعی داشته باشند. هم چنین مناسبات نوینی با جنبش سندیكایی بوجود آمد كه مفهوم عمیقا تازه‌ای از روابط میان فعالیت سیاسی و سندیكایی، میان سازمان سیاسی و سازمان سندیكایی بوجود آورد. نه جدایی و رقابت، نه ‌بی ‌تفاوتی یا خصومت. نه تبدیل كردن سندیكا به نامه ‌رسان حزب یا گنجاندن سازمان سندیكایی در سازمان حزبی، آن چنانكه در احزاب سوسیال دمكرات وجود داشت و در كشورهایی كه هنوز در آنها سنت سوسیال دمكراسی مسلط است، وجود دارد. بلكه استقلال و همكاری در مبارزه طبقاتی براساس احترام به نقش و تجزیه و تحلیل هر یك از آنها.

        

فعالیت حرفه‌ای

         این مسئله نیز از دیر باز در جنبش كارگری مطرح بود، حتی پیش از اندیشه‌های لنین، كه معطوف به شرایط ویژه جنبش انقلابی در روسیه تزاری بود. در واقع توسعه احزاب كارگری بود كه مسئله فعالیت حرفه‌ای‌ وضرورت مبارزان تمام وقت را مطرح كرد. تجربه این احزاب نشان داد كه تنها كافی نیست یك سازمان سیاسی مستقل طبقه كارگر را بوجود آورد، بلكه باید امكان ترفیع و پیشرفت كادرهایی را كه ریشه در طبقه كارگر دارند نیز در حزب فراهم ساخت. درغیر اینصورت، تقسیم كاری كه در جامعه وجود دارد در حزب نیز باز تولید شده و مبارزین دارای خاستگاه كارگری از رهبری آن بركنار خواهند ماند.

         اما این نیز مسئله‌ای خود بخودی نبوده و نیست و بناگزیر با موانع مختلفی روبروست. یك دسته موانعی كه به نابرابری‌هایی مربوط می‌شوند كه مناسبات استثمار سرمایه وسلطه ناشی از آن بوجود آورده‌است. دیگر موانعی كه سركوب كارفرماها و دولت بوجود می‌آورد. و بالاخره موانعی كه ناشی از شرایط و وضع كارگران‌است، یعنی این واقعیت كه كارگران نمی‌توانند تمام وقت خود را صرف سیاست كنند، مگر اینكه تلاش مالی ویژه‌ای از سوی سازمان‌ها و مبارزین كارگری بوجود آید. بدین ترتیب حق داشتن اعضای حرفه‌ای را برای سازمان انقلابی نفی كردن یا مورد تردید قرار دادن به معنای آنست كه بپذیریم كارگران نسبت به رهبران دیگر احزاب؛ یا نسبت به رهبران احزاب كارگری ولی از دیگر اقشار اجتماعی، در موضع پایین تری قرار داشته باشند.

         ترفیع و پرورش نه فقط رهبران، بلكه كادرهای دایمی دارای خاستگاه كارگری یكی از ضرورت‌ها و دستاوردهایی است كه در كوران مبارزه و تجربیات ناشی از آن بدست آمده‌است. در فرانسه، برخلاف حزب سابق یا فعلی سوسیالیست، حزب كمونیست حاضر به دادن امتیاز در این مورد نبوده و نیست. هرچند برخی‌ها می‌خواهند در این مسئله نوعی "كارگر زدگی" حزب كمونیست را بیابند. البته در سالهای دهه 20 و 30 سده بیستم،  وزنه واقعیت‌ها و مفاهیمی كه جهان را میان سلطه گران و استثمارشده‌ها، اندیشه ورزان و اجرا كنندگان تقسیم می ‌كرد، دشواری‌های زیادی را هم با خود همراه داشت. اشتباهات و زیاده روی‌هایی در این عرصه صورت گرفت. اما اگر به اوضاع در تحول آن توجه كنیم، می ‌بینیم كه حزب كمونیست بیش از هر حزب دیگر به عقب راندن "كارگرزدگی" و همزاد آن "پوپولیسم" یاری رسانده‌است. به همان شكل كه با مفاهیم نخبه گرایانه كه طبقه كارگر را به یك طبقه استثمار شده و محروم، ولی محكوم به ایفای نقش اجرایی تقلیل می‌دهد، مبارزه كرده‌است.

 

مركزیت و دمكراسی

         این مسایل نیز با تشكیل احزاب كمونیست بوجود نیآمدند و دلیل آن نیز روشن است. این‌ها مسایلی هستند كه بنیاد مفهوم سازمان، اهداف آن، جایگاه و نقش اعضای ‌‌آن با آنها در ارتباط است.

دمكراسی: این اندیشه كه حزب باید به شكل دمكراتیك اداره شود، اندیشه‌ای خود بخودی نبوده‌، بلكه از همان زمان پیدایش احزاب كارگری برسر آن مباحثات طولانی درگرفته است. ضمن اینكه تا قبل از تشكیل احزاب كارگری اصولا حزب در مفوم مدرن و نوین واژه وجود نداشت. در واقع بخش آگاه طبقه كارگر نخستین نیروی اجتماعی بود كه پس از شكست انقلاب‌های 1848 و سپس 1871 به یك حزب سیاسی در مفهوم امروزین كلمه مجهز گردید.

مركزیت: این مسإله نیز اگر نخواهیم به دورترها، یعنی دورانی كه جنبش كارگری به شكل گروه‌های پراكنده وجود داشت اشاره كنیم، به محض تشكیل سازمان‌های "ملی" بوجود آمد. در فرانسه هنگام تشكیل "حزب كارگر فرانسه" دو شخصیت برجسته جنبش كارگری یعنی "ژول گسد" و "پل لافارگ" از اندیشه یك سازمان "متمركز" در مفهوم "متحد در سطح ملی" پشتیبانی می‌كردند كه بنظر آنان باید براساس برنامه‌ای رهبری شود كه در سازمان‌های پایه پیرامون آن  بحث و تصمیم گیری شده بود. در مقابل "پ.‌‌بروس" از سازماندهی "فدرال" سازمان‌های پایه حمایت می‌نمود. وی حتی با اندیشه یك برنامه در سطح ملی كه ژول گسد راجع به آن با ماركس صحبت كرده بود، به مخالفت برخاست و طرح اساسنامه‌ای را كه در این مورد تهیه شده بود "دیكتاتوری ماركسیست مذهب‌ها" نامید.

30  سال بعد، در سال 1905 حزب سوسیالیست، كه از وحدت تشكل‌های مختلف سوسیالیستی بوجود آمده بود، این موضوع را هم چنان در ابهام گذاشت. دیدگاه‌های بسیار متفاوت به نام حزب در پارلمان و در مطبوعات مطرح می‌شد. اوضاعی كه در آستانه جنگ جهانی اول و پس از آن بوجود آمد نشان داد كه این "تنوع دیدگاه‌ها" بدون آنكه كمترین تضمینی برای دمكراسی باشد، تنها به فلج اعضاء و سردرگمی افكار عمومی می‌انجامد. این وضع تا اندازه‌ای ناتوانی حزب سوسیالیست را در پذیرش واقعی مسئولیت‌های خود در آن دوران توضیح می‌دهد.

         در این شرایط بود كه كمونیست‌ها مفهوم "مركزیت دمكراتیك" را به شكلی كه لنین تدوین كرده و در اساسنامه انترناسیونال سوم گنجانده شده بود پذیرفتند.

 

مركزیت دمكراتیك

         بنابراین، می‌بینیم كه اتخاذ این قواعد سازمانی در پیوند با تجربه و شرایط دوران قرار داشت و در رابطه با مفهوم معینی از تحول انقلابی بود. در سالهای بعد، اجرای قواعد مركزیت دمكراتیك موضوع بحث‌ها و اشتباهاتی گردید كه ناشی از خصلت نوین آنها بود. ضمن اینكه تضادها و نزاع‌هایی كه در درون حزب كمونیست اتحاد شوروی وجود داشت، با توجه به نقش آن در انترناسیونال كمونیست، به دیگر احزاب نیز انتقال می‌یافت.

         هدف از مركزیت دمكراتیك آن بود كه به طبقه كارگر اجازه دهد دیدگاه مستقل خود را بیان كند، بر مضمون طبقاتی مبارزات تكیه كرده، خواست آن به اتحاد و گردآوری مردم را تحقق بخشد و میان دفاع از منافع طبقه كارگر‌‌‌از یكسو، و منافع ملی از سوی دیگر، وحدت درونی هرچه مستحكم تری را بوجود آورد.

         بدین ترتیب، مركزیت دمكراتیك نیز برای خود دارای تاریخی است. نمی‌توان آن را بطور تجریدی در نظر گرفت یا با شكل‌هایی كه در اتحاد شوروی در زمان استالین، یا پس از آن به خود گرفت، یكسان فرض كرد.

         استالین و استالینیست‌ها به شكل روز به روز منفی تری، بر روی مفهوم حزب، نقش و سازمان آن تاثیر می‌گذاشتند، بنحوی كه با مفهومی كه لنین از سازمان حزبی داشت به كلی گسست بوجود آمد. با استالینیسم مركزیت آنقدر غلبه یافت كه سرانجام با استبداد و سركوب مترادف گردید.

         این مفاهیم البته روی همه احزاب كمونیست تاثیراتی داشت، اما باید یك مسئله را از همان ابتدا دقیقا روشن كرد: برخی مفسرین شتابزده می‌خواهند این اندیشه كه احزاب كمونیست "استالینی" بوده‌اند را به كمك و با تكیه بر تكرار مدام آنها بر اذهان، امری واضح و بدیهی وانمود كنند و در این راه به مقایسه‌های نادرست و متقلبانه متوسل می‌شوند.

         تا آنجا كه به حزب كمونیست فرانسه مربوط می‌شود، ما می‌پذیریم كه در دورانی معتقد بودیم كه تنها "رهبری" است كه می‌تواند پاسخ‌های لازم را تدوین نماید. در دورانی، هر نوع اظهار نظر و اعتقاد شخصی بعنوان "ضعف سیاسی" تلقی می‌شد و این فكر از رهبری تا سازمان محلی و بخش‌ها ادامه می‌یافت. این انحراف تمركز گرا با روش‌هایی نظیر جلوگیری از انتشار اخبار و سیاست "امور محرمانه" و گاه شایعه پراكنی همراه شد. ما می‌پذیریم كه در دورانی از كیش شخصیت رهبران مبرا نبودیم. همه اینها به ظرفیت و توان اندیشه جمعی كمونیست‌ها و احساس مسئولیت و حساسیت آنان به مسایل نوینی كه در تحول جامعه مطرح می‌شد، لطمه زد.

         اما گذاشتن یك نام "استالینی" و بدینسان مقایسه كردن اینها با آنچه در حزب كمونیست اتحاد شوروی در دوران استالین روی داد، جز ادعایی مضحك چیزی دیگر نیست. استالینیسم تنها اقتدارجویی، مخفی كاری و كیش شخصیت نبود، بلكه پیش بردن همه اینها تا آخرین مرزهای خود بود. امری كه سرانجام به ایجاد شك و سوء ظن در كمونیست‌‌ها نسبت به یكدیگر و سركوب انجامید. اختلاط كامل میان حزب و دولت بوجود آمد، حزبی كه انحصار قدرت را بنحوی تضمین شده در قانون اساسی در اختیار داشت و در نتیجه نقش انقلابی آن به نقش حافظ و اداره كننده امور تقلیل یافت. این وضع بتدریج ظرفیت مبارزه سیاسی، ابتكار نظری و خلاقیت فردی را عقیم نمود و برعكس كیش رییس‌‌پروری را بوجود آورد كه با خود انفعال و فساد را به همراه داشت. اما پذیرش تاثیر منفی مفهوم استالینی حزب یك مسئله است، ایجاد اختلاط و یكسان وانمود كردن شرایطی كه به این انحراف منجر شد، با شرایط فعالیت احزاب كمونیست، اعم از قانونی یا غیر قانونی در كشورهای سرمایه داری، مسئله‌‌ای دیگر است. ایدئولوگ‌های طرفدار سرمایه‌داری از "استالینیسم" مفهومی مبهم ساخته و از اخراج و توبیخ یك عضو حزب تا سركوب و كشتار را در آن می‌گنجانند. سپس احزاب كمونیست كشورهای سرمایه داری را كه خود همواره زیر سركوب قرار داشته‌اند "استالینی" اعلام می‌كنند و بدینوسیله خود را از جنایاتی كه نسبت به كمونیست‌ها مرتكب شده اند تبرئه می‌كنند و برعكس از كمونیست‌ها پاسخگویی به جنایاتی را طلب می‌كنند كه هیچگاه انجام نداده اند.

         نفس وجود احزاب كمونیست در كشورهای سرمایه‌داری با آن چنان موانعی روبرو بود، كه در همه دوران‌ها مستلزم فعالیت داوطلبانه اعضاء و پیوندهای آنان با مردم بود. این فعالیت نه تنها هیچ نفع و سود شخصی به همراه نداشت، بلكه غالبا خطر سركوب و تبعیض‌های جدی را در خود داشت. خیل مبارزانی كه از پیشرفت‌های حرفه‌ای محروم شده یا از كار ممنوع یا اخراج می‌شدند، تنها نمونه كوچكی از این محرومیت‌ها بوده و هست. و البته برای هماهنگی با "مدرنیسم" این روش‌ها روز به روز "مدرن"تر می‌شوند.

         اگر كسی بخواهد فیلمی را تنها براساس یك تصویر از آن، آن هم تصویری تحریف شده، نقد كند در مورد او چه باید گفت؟ و این همان كاری است كه مخالفان كمونیست‌ها انجام می‌دهند. آنها یكبار برای همیشه قضاوت خود را كرده‌اند و تحت هیچ شرایطی نیز نمی‌خواهند آن را تغییر دهند.

 

تحولات اساسی

         بدین ترتیب باید تغییرات و نوسازی‌هایی را كه كمونیست‌ها در خود مفهوم حزب و سازمان آن داده‌اند نیز مورد توجه قرار داد. تغییراتی كه هدف از آنها تنها یك چیز است: ایجاد شرایطی كه به اعضاء حزب اجازه دهد تا سیاست آن را بنحوی خلاق پایه ریزی كنند. به همین دلیل است كه در گذشته، ما وظیفه "حوزه" را اجرای سیاست حزب تلقی می‌كردیم، در حالیكه امروز این وظیفه را اجرا و "تدوین" سیاست حزب می‌دانیم.

         تغییراتی در طول زمان بوجود آمده‌است، از جمله انتخاب رهبران با رای مخفی و اعلام عمومی ارقام رای گیری‌ها. در سال 1972 ما اعلام كردیم كه حزب كمونیست "نه مدل جامعه و نه ضد جامعه‌است" و "پیشرو بودن را باید در عمل بدست آورد."...

         هم چنین باید برمناسبات ضروری میان حیات دمكراتیك حزب و هدف آن، یعنی ایجاد جامعه سوسیالیستی، اشاره كرد. ما بارها تاكید كرده‌ایم كه وسعت و دشواری این وظیفه آن چنان است كه انرژی و روحیه ابتكار و هوشمندی تك تك اعضای حزب را طلب می‌كند. دمكراسی درون حزبی "امتیازی" نیست كه به اعضاء واگذار می‌شود، بلكه شرط وجودی حیات حزب است. بدون آن نمی‌توان ارزش‌هایی را كه در روند پراتیك اجتماعی بوجود می‌آیند كشف و جذب كرد، ارزش‌هایی كه باید در اندیشه فردی و جمعی همه كمونیست‌‌ها بازتاب یابد. یك سلسله تصمیم‌گیری‌ها، در طول زمان در این جهت اتخاذ شده است كه باید آنها را گسترش داد: سازماندهی تریبون‌های بحث در مطبوعات در آستانه كنگره‌ها، امكان گشودن چنین تریبون‌هایی در صورت لزوم دردیگر مواقع، انتشار صورت جلسه مباحثات اجلاس‌های رهبری ملی حزب، امكان ملاقات میان اعضای حزب كه در سازمان‌های مختلف آن فعالیت می‌كنند. ما صریحا گفته‌ایم كه "اگر عمیقا معتقدیم كه مسإله دمكراسی در مركز حیات اقتصادی و اجتماعی قرار دارد، اگر آن را وسیله و هدف استراتژی خود می‌دانیم، پس باید آن را در مركز حیات حزب نیز قرار دهیم. " امروز تاكید باز هم بیشتر بر این مسئله كه جنبش خلقی كلید هرگونه پیشروی است، ما را بیشتر در این سمت فرا می‌خواند. اجرای سیاست كمونیستی، نه براساس سردادن این یا آن "شعار" ممكن است و نه تصمیماتی كه از "بالا" اتخاذ گردیده یا نسخه‌های استاندارد و از پیش آماده. سیاست كمونیستی نمی‌تواند همه جا و در همه عرصه‌ها جان بگیرد و توسعه یابد، مگر آنكه توان ابتكار، مبارزه جویی و هوشمندی كمونیست‌ها در تنوع تجربیات، حساسیت‌ها، امكانات آنها به تمامی بكار افتد.

         حوزه‌ها برای اینكه بتوانند نقش خود را ایفاء كنند باید تنوع و گوناگونی مردمی را كه با آنها سرو‌كار دارند در نظر بگیرند، تنوعی كه امروز بر اثر شرایط ناشی از تغییر الگوی جامعه، چندین بار بیشتر شده‌اند.

         بدینطریق، محتوای سیاست كمونیستی فراخوانی است برای نشان دادن خلاقیت و بكار انداختن ابتكار بنحوی كه این سیاست بتواند به نیازهای كارگران و زحمتكشان از یك موسسه و كارخانه گرفته تا ساكنان یك محل و همگان پاسخگو باشد. برای تحقق این هدف باید شرایط را آنچنان ساخت كه تعداد هرچه بیشتری از اعضاء‌‌ حزب سیاست آن را امری متعلق به خود بدانند. در این مفهوم، نقش رهبری عبارتست از آنكه به اعضاء كمك كند تا بتوانند بر سیاست حزب تملك یابند؛ یعنی با ارائه اطلاعات، اخبار، بحث‌، گفتگو و شنیدن متقابل كوشش شود تا فعالینی پرورش یابند كه در سطح مسایل مشخص موجود قرار داشته باشند.

         اینكه چنین سمتگیری به خودی خود پیش نخواهد رفت، امری روشن است. ضمن اینكه به دشواری‌های ناشی از نو بودن مسایل از یكسو و بحران جامعه، كه كمونیست‌ها در خارج از آن نیستند، نیز برخورد می‌كند. اما، نیازهای ما در شرایط مبارزه‌ای دشوار و در دورانی از تحولات تاریخی و چالش‌های بی‌سابقه چنین سمتگیری را اجتناب ناپذیر كرده است. بنابراین باید اراده و قاطعیت لازم را داشت كه این اندیشه از حزب و اعضای آن را در زندگی اجتماعی وارد كرد.

 

وحدت خلاق

         دوران اندیشه ‌ها و رفتارهایی كه از وحدت كمونیست‌‌ها یكسان اندیشی را درك می ‌كرد مدت‌های مدید است كه پایان یافته است، زمانی كه گاه مناسبات میان كمونیست ها بعضا با واژه‌هایی بیان می‌شد كه از زبان نظامی عاریت گرفته شده بود. وحدت كمونیست‌ها، وحدتی زنده است، وحدتی كه هدف و عمل مشترك و بحث و تبادل اطلاعات پایه آن است. این بحثی است آگاهانه كه ریشه آن در تجربیات هر كمونیست است.

         در این مفهوم از وحدت، گوناگونی و غنای انسانی همه اعضای حزب جای گرفته است، اعضایی كه براساس گزینش شخصی و پیگیر خود دور یكدیگر جمع شده اند. این درك از وحدت حزب به خصلت فردی، سیاسی و انسانی تعلق به حزب ارزش می‌بخشد.

         ما در حزب كمونیست چنان وارد نمی‌شویم كه گویی به مذهبی داخل شده‌ایم. در اینجا نه "قسم اطاعت" مطرح است و نه "آیه‌های تغییرناپذیر". كسی هم با هدف دنباله روی و سودجویی به كمونیست‌ها نمی‌پیوندد. مناسباتی كه میان كمونیست‌‌ها وجود دارد و مشخصه روابط آنان با دیگران است دقیقا از این واقعیت نشات می‌گیرد كه كمونیست بودن هیچ امتیازی را بوجود نمی‌آورد بلكه بیشتر باید آماده تبعیض و محرومیت بود. كمونیست‌ها، زنان و مردانی هستند كه می‌ كوشند زندگی حرفه‌ای، زندگی خانوادگی و مبارزه را با یكدیگر پیوند بزنند. آنان معتقدند كه باید نقش خود را در مبارزه علیه بی ‌عدالتی اجتماعی برعهده گیرند و مسئولیت خود را در این عرصه بپذیرند. آنان بر اثر تجربه شخصی خود یقین پیدا كرده‌اند كه شركت در مبارزه انقلابی، برخلاف آنچه بورژوازی همواره وانمود می‌كند امری غیر انسانی نیست برعكس، منبع پرورش روحی وشخصی و همبستگی‌های عمیق است.

         تعلق به حزب كمونیست، نه فقط به معنای جدا شدن از جامعه یا ادعای تحمیل كردن قوانین خود به آن نیست، بعكس، به معنی شركت كامل در زندگی اجتماعی در همه ابعاد آن است. روحیه گروه بازی بكلی با هدف و مشی كمونیست‌ها بیگانه است.

         پیوستن به حزب یك تصمیم شخصی با انگیزه‌های فردی متفاوت ناشی از خاستگاه‌های خانوادگی، اجتماعی، محلی، شرایط تربیت و آموزش، شغل و حرفه، خصلت‌های ناشی از زیستنامه و مشخصه‌های روحی افراد است. استعفا و كناره گیری نیز برای آنكه به هر دلیل خواهان آن است امروز فاجعه تلقی نمی‌شود. زمان آنكه "اخراج" تنها روش جدایی از حزب بود بكلی سپری شده‌است.

 

بحث واقعی

         ما خواهان بحث واقعی در حزب هستیم. نه بحث آكادمیك یا رسمی كه هدف آن سرپوش گذاشتن بر یك سیستم اجباری و اتوریتر باشد و نه دعوای میان روسا. "بحت" یك شیوه كار كرد روزمره است كه هدف آن یافتن بهترین راه ‌حل‌ها، بهترین ابتكارهاست. مسئله آن است كه در گفتگوی با هم وضعیت را بهتر تشخیص دهیم و بهترین و خلاقانه ترین گزینه‌ها را پیدا كنیم. گفتگویی كه در صورت لزوم، "اكثریت" سرانجام آن را تعیین خواهد كرد. این مفهوم از وحدت هیچ ارتباطی ندارد با نظم سلسله مراتبی كه كارفرماها می‌خواهند در كارخانه‌ها و موسسه‌ها برقرار كنند و نقطه مقابل یكسان اندیشی است كه محافل حاكم می‌كوشند برجامعه تحمیل كنند. فروتنی كاذب یا روحیه رییس‌گرایی با آن به كلی بیگانه هستند. ما گوناگونی نظرها را می‌پذیریم نه به خاطر آنكه خرسندی كسی را بدست آوریم، بلكه بدین خاطر كه این یك واقعیت است. همواره در دوران‌هایی كه مسایل و موضوع مبارزه تحول می‌یابند، بر سر سمتگیری‌های سیاسی اختلاف بوجود می‌آید و ما امروز در یك دوران دگرگونی‌های عظیم زندگی می‌كنیم. در این شرایط تصور اینكه وجود اختلاف نظر امری عجیب یا غیر قابل درك است، به معنی افتادن در تصویر یكسان ساز از حزب یا مفهوم فوق انسانی از كمونیست‌هاست، مفاهیمی كه غیرواقعیست و به گذشته تعلق دارد.

مسئله نوینی كه امروز در برابر ما مطرح است نه نفس وجود تنوع و اختلاف، بلكه چگونگی برخورد با آنهاست. این برخورد باید بر مبنای احساس مسئولیت جمعی و فردی قرار داشته باشد و گفتگو پذیرفته شود، گفتگوی جدی و آشكار كه در آن همگان بكوشند اختلاف‌ها را بیشتر نكنند و یا "بحث برای بحث" را جای تبادل نظر بر سر عمق مسایل ننشانند. باید همه شرایط برای چنین امری را فراهم ساخت. باید آشكارا هرگونه سیاست اخراج یا انزوای افراد بخاطر داشتن دیدگاه‌های متفاوت را برای همیشه محكوم، متوقف و ممنوع ساخت تا بتوان از همه نیروی انسان‌ها استفاده كرد.

         خواست روشنی و صراحت، به معنی "درگیری بخاطر درگیری" یا ایجاد "اختلاف" نیست، و كمتر از آن، ایجاد تردید و سوء ظن یا برچسب زدن و "چپ" و "راست" ساختن در درون حزب. مسإله این نیز نیست كه هركس بخواهد بحث را منجمد كرده و فقط خویشتن را در آینه بنگرد و از موضع خود تكان نخورد. آیا تجربه نشان نداده‌ كه در بسیاری موارد بحث و گفتگو امكان داده كمونیست‌هایی كه با سمتگیری‌های اساسی جمعی مخالف بوده اند در بسیاری از دیدگاه‌های خود تغییراتی بوجود آورند؟

         مسئله نوین، ضرورت علنیت و شفافیت بحث‌ هاست. هدف از بحث نه فرار از مسئله است، نه پیچیده كردن و محدود كردن آنها به یك جمع "آگاهان" بلكه روشن ساختن مسایل است. برخلاف مخفی بازی، این راه دمكراتیك برای داشتن اطلاعات و آگاهی به منظور تصمیم گیری آزادانه است.

         و بالاخره، مسئله این اراده جدی است كه هر كمونیست‌ بتواند در حد تجربه خود، سازنده و فعال سیاست كمونیستی باشند.

این مفهوم از دمكراسی كمونیستی در برابر زندگی داخلی دیگر احزاب سیاسی است كه نقش اعضا در آنها به ماشین انتخاباتی تقلیل یافته و آنان به نرده بان كسب مقام و موقعیت برای روسای در رقابت با هم تبدیل شده اند.

این درك ضامن دمكراسی درونی و كارایی عملی در شرایط تاریخی كنونی و جز متشكله هویت كمونیستی امروز ماست. این مفهوم بر مبنای تمایز دقیق میان حزب و دولت قرار دارد و ما به هیچوجه ادعا نداریم كه آن را به قاعده لازم الاجرا برای كل جامعه تبدیل كنیم. حزب كمونیست یك جمع داوطلبانه است. نه مدل جامعه است و نه ضدجامعه.

دمكراسی كمونیستی در مفهومی كه بیان شد یكی از دستآوردهایی است كه باید آن را در زندگی روزمره تقویت كرد و بهبود بخشید. این كاری آسان یا خودبخودی نیست بلكه نیازمند تلاش است، تلاشی كه هر كمونیست ضامن آن و اساسنامه چارچوب حقوقی آن است.

         امروز، آن نیرویی كه در برابر برنامه‌های سرمایه داری ایستاده، با این پرسش روبرو نیست كه "پیشآهنگ باشد یانه؟" بلكه "چگونه پیشاهنگی باشد؟" و اگر واژه "پیشاهنگ" با تجربیات تلخ دوران اخیر به ادعایی اثبات نشده تبدیل شده، پس پرسش را باید به شكل دیگری طرح كرد:‌‌ كدام مفهوم از حزب انقلابی و زندگی درونی آن لازم است  كه با شرایط‌‌، نیازها و دشواری‌های دوران ما انطباق داشته باشد؟

         تاكید بر اینكه جنبش مردمی آفریننده تحول انقلابی است نافی ضرورت وجود حزب انقلابی نیست، تایید كننده این ضرورت است. مگر آنكه فكر كنیم جنبش مردمی می‌تواند بطور خود بخودی گسترش یابد و دربرابر فشار عظیمی كه متوجه آن است ایستادگی و بر آن غلبه كند. چشم انداز سوسیالیسم و كمونیسم و راهی كه ما برای رسیدن به آن پیشنهاد می‌كنیم، یك مسئله است، موانعی كه بر سر این راه قرار دارد، مسئله‌ای دیگر.

         تحول اجتماعی جز در مبارزه طبقات و بوسیله آن نمی‌تواند پیشروی داشته باشد. داده‌‌های معاصر مبارزه طبقاتی در سطح جهان نه فقط ضرورت حزب انقلابی را نفی نكرده است، بلكه این ضرورت را بیش از پیش مورد تاكید قرار می ‌دهد. حزب انقلابی دراین شرایط بعد نوینی به خود می‌گیرد. یعنی اینكه باید با اندیشه خود، ابتكارات خود، فعالیت خود به گسترش جنبش مردم یاری رساند، از تبلورات مشخص آن پشتیبانی كند، در مسیر مبارزه با شنیدن و گفتگو كردن، عمیق‌ ترین مسایل بنیادین مبارزه طبقات را بیرون كشیده و مطرح نماید. همه اینها نشان می‌دهد كه مسئله نفوذ و نیروی حزب انقلابی به مسئله تعیین كننده و در مركز همه رویارویی‌‌ها تبدیل شده‌است. نه بخاطر اینكه این حزب مدعی است كه می‌خواهد جانشین جنبش مردم باشد، یا به تنهایی خواست مقاومت و تحول را تجسم بخشد، بلكه ازاینرو كه حزب انقلابی یك قطب اصلی و اساسی مقاومت مردم، یك نیروی تعیین كننده در خدمت تحولات است. مسئله نفوذ این حزب نه مسئله‌‌ای تشریفاتی است و نه هدف از طرح آن پر بها دادن به نقش حزب است. این مسئله ایست كه مستقیما با سرنوشت جنبش مردم پیوند دارد.

         واقعیت‌ها موجودند و می‌توان آنها را دید. هیچ پیشرفت ترقی خواهانه، هیچ دستاورد اجتماعی یا دمكراتیك نبوده است كه كمونیست‌ها درآن مشاركت نداشته باشند و غالبا به ابتكار‌‌‌آنها صورت نگرفته باشد. هیچ سیاست عقبگرد اجتماعی و غیر دمكراتیك نبوده است كه با مخالفت و مقاومت جدی آنها روبرو نشده باشد. امروز هم چنین است. كمونیست‌‌ها درست بدلیل آنكه بتوانند این نقش اساسی خود را به تمامی اجرا كنند در استراتژی خود تغییراتی عمیق بوجود آورده‌اند. زیرا واقعیت آن است كه ظرفیتی كه یك حزب انقلابی در فعالیت مبتكرانه دارد به توان آن در تعیین عمده ‌ترین و دقیق ‌ترین مسایل دورانی بستگی دارد كه در آن فعالیت می‌كند.

         در این مفهوم، هویت حزب انقلابی، هویتی منجمد نیست. نوسازی‌هایی را باید در آن به عمل آورد كه بدون آن، تضعیف خواهد گردید. درعین حال، باید در برابر پرسش‌ها و پیشنهادهای همه كسانی كه حاضر نیستند سرمایه داری را به عنوان "پایان تاریخ" بپذیرند، روی گشاده داشت. حیات حزب كمونیست، استراتژی، شیوه سازمانی، فعالیت مبارزان آن، نه در خارج از زمان و مكان، بلكه در تضادها، امكان‌ها، دشواری‌ها و مسایل دنیای واقعی نقش بسته‌است.

 

 

 

 

     مقاله در فرمات PDF :                                                                                          بازگشت