گنادی زيوگانف:
بازشناسي آرايش نوين
طبقاتي در روسيه
گنادي زيوگانف، دبير اول حزب کمونيست روسيه فدراتيو
روزنامه «پراودا»
برگردان: ر. ح. بازيار(فرقه دمکرات آذربايجان)
يکي از اجزاء سياست موفق و موثر، درک درست و علمي جامعه اي است که در آن زندگي مي کنيم. اين مسئله بارها در حزب به مباحثه گذاشته شده و در کنگره دهم حزب نيز همه جانبه بررسي گرديد.
در ارتباط با تصميمات کنگره دهم، يکي از مسايلي که اهميت ويژه اي کسب مي کند، بررسي هر چه دقيق تر ساختار اجتماعي- طبقاتي روسيه معاصر است. مشخص ساختن اين که کمونيست ها بر روي کدام طبقات، اقشار و گروه هاي اجتماعي مي توانند تکيه کنند. بدون دانستن اين، ما محکوم خواهيم بود که در تاريکي حرکت کنيم. بي جا نخواهد بود بياد آوريم که دانشمندان شوروي چه تلاش وسيعي براي مطالعه ساختار طبقاتي جامعه پيشرفته صنعتي بکار بردند.
در آغاز نيمه دوم دهه شصت، در طول تقربياً 20 سال در علوم کشور مباحثات گسترده اي در مورد مرزهاي طبقه کارگر و همزمان در مورد ساختار اجتماعي جامعه شوروي صورت گرفت. بسياري دلالت ها بر آغاز مرحله نوين رشد، همچون «تابستان داغ» فرانسه، يا حوادث پاريس در همان ايام، انگيزه نيرومندتري براي اين تحقيقات بود. در سال هاي دهه هفتاد در غرب تحول اساسي در روحيه اجتماعي بطرف چپ روي داد. پس از «انقلاب ميخک» در پرتغال، سقوط رژيم فرانکو در اسپانيا و موفقيت بي نظير کمونيست هاي ايتاليا در انتخابات، اين مسئله در مرکز توجه علوم اجتماعي شوروي قرار گرفت. همراه با مطالعه کشورهاي پيشرفته سرمايه داري، ساختار اجتماعي- طبقاتي جامعه ما و ديگر کشورهاي سوسياليستي نيز مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت.
متاسفانه امروز پس از فروپاشي اتحاد شوروي سوسياليستي در شرايط بحران فزاينده و افت سطح علمي روسيه، اين موضوع از دستور کار مراکز علمي کنار گذاشه شده است. اما اين بدان معنا نيست که اهميت چنين تحقيقاتي از بين رفته است. برعکس اهميت آن امروز بيشتر افزايش يافته و به مرور نقش تعيين کننده اي کسب مي کند.
دشمن طبقاتي ما
امروزه کمونيست هاي روسيه درک مي کنند که کار آينده ما بدون روشن ساختن و درک نمودن تغييرات در ساختار طبقاتي جامعه غير ممکن است. بدون اين، چنانکه لنين اشاره مي کند:«نبايد حتي يک گام در هيچ عرصه فعاليت اجتماعي برداشت. از درک اين تغييرات مسئله چشم انداز آينده- البته به منظور پيش بيني هاي پوچ در مورد چيزهايي که هيچ کس نمي داند، نيست- گرايشات اصلي رشد اقتصادي و سياسي، آن گرايشي که آينده نزديک کشور را تعيين مي کند، مطرح است. آن گرايشي که وظايف، سمت گيري و ويژگي فعاليت هاي هر فعال اجتماعي آگاه را تعيين مي کند». در اين مقاله مي خواستم حداقل «چارچوب» اين مسئله را تعيين کنيم.
روشن است که امروز در روسيه کم و بيش فقط قشر فوقاني جامعه بورژوازي شکل گرفته است. قشر فوقاني طبقه بورژوا. اين قشر ۳ تا ۵ درصد جامعه را در بر مي گيرد. سطح خود سازماندهي بورژوازي بطور محسوسي از ديگر طبقات اجتماعي جلوتر است. اتحادهاي صنفي، کلوپ هاي مختلف، ساختارهاي نيرومند، استراحتگاه ها و غيره ويژه اين طبقه شکل گرفته است. آنها از تمام اين امکانات بشکل فعالي براي دفاع از منافع طبقاتي خود استفاده مي کنند. بورژوازي معاصر روسيه توانسته خود را به مثابه يک طبقه مستقل شکل دهد و اهداف و وظايف خودخواهانه خود را درک کند.
همکاري با اين طبقه اجتماعي- به مثابه طبقه- براي ما عملاً غير ممکن است. طبيعي است که نبايد اقدامات مشترک معيني را با اين يا آن نماينده اين طبقه از نظر دور داشت. هر چند که در کل، قشر فوقاني کنوني جامعه روسيه، ضد ملي مي باشد. اين قشر ويژگي کمپرادور دارد و از لحاظ سياسي و روحي با جنبش ميهن پرستانه همخواني ندارد. ماهيت مبارزه با اين طبقه بايد درخواست توده ها براي ملي کردن دارائي هاي آنها، اجازه ندادن به آنها براي فروش زمين و جنگل ها انعکاس يابد.
در قطب ديگر، در مقياس قابل ملاحظه اي پايين ترين طبقه جامعه روسيه- قشر حاشيه اي و حتي قشر لومپن- شکل گرفته است. اين انسان ها از زندگي واقعي رانده شده اند. آنها اخلاقاً با وضعيت حقارت آميز خود کنار آمده اند. با آن اُنس گرفته اند و ديگر رغبتي به تغييرات ندارند. آنها حتي حاضرند از وضعيت کنوني خود دفاع کنند و از هرگونه تغييري مي هراسند. متخصصين اين قشر اجتماعي را بين 10 تا 15 درصد جمعيت کشور برآورد مي کنند.
در موقعيتي که اين قشر در آن قرار داد، چنانکه معمول است، تمايلي براي تماس با ما ندارد. ولي همزمان بسيار فعالانه- به خصوص در جريان انتخابات- از حکومت و کانديدهاي آن حمايت مي کند. تحليلگران حتي در دوران يلتسين مشاهده کرده بودند که بيشترين موفقيت را يلتسين و احزاب طرفدار او در دو منطقه و ميان دو گروه اجتماعي بدست آورده است: ميان ثروتمندترين و فقيرترين مناطق، ميان مردماني با بيشترين درآمد و مردماني با ناچيزترين درآمد.
تجربه نشان داده است که اقشار لومپن جامعه از کساني که مي خواهند از آنها حمايت کنند و طرفدار ايده هاي عدالت خواهانه هستند حمايت نمي کنند، بلکه از کساني حمايت مي کنند که در زندگي توانسته اند به اصطلاح بيشتر موفق باشند و ثروت بيشتري اندوخته باشند. دقيقناً اين قشر اجتماعي به طرف اين ها گرايش دارند.
براي اين که بتوان اين قشر از لحاظ اجتماعي محروم را بدنبال خود کشاند، نمايش قدرت، اراده و برتري معنوي ضروري است. آنها هميشه دنباله رو اين هستند. به همين دليل مناسبات سياسي با چنين گروه هايي بايد به شکل ويژه اي باشد و خصوصيات روحي- رواني آنها در نظر گرفته شود. براي ما کمونيست ها اين کار تا حد زيادي نامانوس است و احتياج به تجديد نظر در يک سري اقدامات کليشه اي داريم. با اين حال کار در اين عرصه ضروري است و اين کار با قاطعيت و پيگيرانه بايد دنبال شود.
مابين اين دو گروه اجتماعي- طبقاتي امروزه بخش هاي ديگر جامعه که در شرايط بي ثباتي و سيار ويژه اي مي باشند، قرار دارند. اين وضعيت اجتماعي به مرور ساکن مي شود. آنها جذب اين يا آن طبقه و قشر اجتماعي خواهند شد. اما پروسه شکل گيري طبقه به کندي پيش مي رود. اين روند بوسيله تکان ها و «آتش فشان هاي» اقتصادي و سياسي ناتمام مي ماند. در نتيجه بخش عمده مردم مجبورند همزمان چند نقش اجتماعي را بازي کنند.
مثلاً دفترچه کار يک نفر در يک موسسه يا شرکت در حال «نابودي» قرار دارد که وضعيت رسمي اين شخص را بعنوان کارمند معين مي کند. همزمان اين شخص در يک شرکت خصوصي بعنوان مشاور کار مي کند که عملاً او را بعنوان کارگر، مزدبگير در سيستم بخش خصوصي قرار مي دهد. و نهايتاً اين شخص به منظور بدست آوردن اساس وسايط لازم براي زندگي کردن، به تجارت مشغول مي شود- خريد و فروش خرده. سه نقش اجتماعي، سه ساختار روحي- رواني به اندازه کافي مختلف. در مراجعه به اين شخص بايد بر روي کدام يک از اين ساختارها تکيه کرد؟ کدام يک از اين سه «شخصيت» مي تواند مهمتر باشد؟
فکر مي کنم که بسياري از عدم موفقيت هاي ما در امور انتخاباتي دقيقاً به اين مربوط است که ما نتوانستيم در اينجا آدرس هاي درست اجتماعي- رواني را تشخيص دهيم. به همين دليل امروز براي ما نه فقط منظره رسمي تناسب نيروهاي طبقاتي در جامعه، بلکه همچنين در نوع خود «نقشه» گرايشات توده ها که ويژگي و خصوصيات همه طبقات و اقشار اجتماعي جامعه کنوني روسيه را در بر بگيرد، ضرورت حياتي دارد.
بدين ترتيب زمينه اجتماعي- طبقاتي در کشور بسيار سيار و متغير است. برنامه ريزي فعاليت سياسي با تکيه بر اين وضعيت متغير بسيار مشکل است. حزب بارها اين را تجربه کرده است. بارها مراجعات ما که فکر مي کرديم به طور کامل منافع اين يا آن گروه بزرگ انتخاب کننده را در نظر گرفته است، ناگهان در هوا ماند. آدرس نيافت و پوچ از آب درآمد.
طبقه کارگر معاصر روسيه
ما در مورد طبقه کارگر در مورد پرولتاريا و در مورد زحمتکشان صحبت مي کنيم، اما تمامي اين مقولات اجتماعي- طبقاتي جنبه تاريخي دارد. منافع آنها، روحيات و رفتار آنها در دوران هاي مختلف مي تواند بسيار گوناگون باشد. بخصوص زماني که صحبت بر سر نه فقط دوران گذر در حيات کشور، بلکه در مورد گرفتاري فاجعه بار جامعه در بلاتکليفي است. چنانکه در مورد روسيه پيش آمده است.
بجاست بخاطر بياوريم آن شرايطي را که در آغاز دهه بيستم قرن گذشته، بدنبال جنگ جهاني اول و جنگ داخلي در کشور پيش آمده بود. صنايع ويران گرديده و از بين رفته بود. نه فقط نسل فني پرولتاريا، بلکه حتي آن به اصطلاح طبقه «محلي» در جريان عمليات جنگي در مقياس وسيعي پراکنده گرديد. آنها براي نجات از گرسنگي به اطراف پراکنده شدند و يا در دوران ويراني اقتصادي بي طبقه شدند. در آن سال ها لنين نوشت:«پرولتار يا مجبور گرديده به شيوه هاي درآمد غير پرولتاري متوسل شود که ارتباطي با صنايع بزرگ ندارد. بلکه به شيوه خرده بورژوا، احتکار و يا از طريق سرقت و يا توليد خصوصي در فابريک هاي اجتماعي براي خود کسب درآمد کند. ... و خطر عمده اقتصادي ما، خطر عمده براي کل موجوديت نظام شوراها در همين است». و حزب پرولتارياي بلشويک ها که به حاکميت رسيد، بشکلي باور نکردني و ضد و نقيض- و تاريخ اين گونه ضد و نقيض ها را بسيار دوست دارد- عملاً فاقد آن پايگاه اجتماعي يعني خود طبقه کارگر بود.
به همين دليل وقتي خط مشي صنعتي کردن کشور در پيش گرفته شد، پيشينيان ما نه فقط مسئله برقراري، رشد صنايع و در کل اقتصاد را درنظر داشتند، بلکه مسئله ديگر به همان اندازه مهم- تشکيل و احيا دوباره طبقه کارگر- در جريان همين صنعتي کردن را نيز مد نظر داشتند. و اين وظيفه با موفقيت انجام گرديد.
من فکر مي کنم که حزب پس از به حاکميت رسيدن بايد چنين وظيفه اي را از نو انجام دهد.
فعلاً ارزيابي وضعيت پرولتارياي معاصر بسيار مشکل است. اکنون شايد بتوان ارزيابي عمومي ارائه داد. اکنون هسته پرولتارياي صنعتي حداقل دو بار کاهش يافته است. در ضمن در ترکيب آن مي توان سه گروه را معين کرد؛
1- يک نوع «کارگر آريستوکرات» که قبل از هر چيز در بخش هاي نفت و گاز و بخش هاي مربوط به صادرات متمرکز است. اين بخش تا حد زيادي در گرو موقعيت نسبتاً مرفه خود قرار دارد. آنها پيش از هر چيز از اين وحشت دارند که موقعيت خود را از دست بدهند. و به همين دليل آنها از لحاظ اجتماعي پاسيف هستند و از لحاظ سياسي تحت رهبري بورژوازي قرار دارند. يافتن راه ها و متد کار با اينان از وظايف درجه اول ماست.
2- کارکنان آن موسساتي که توانسته اند در هرج و مرج اقتصاد فروپاشيده 15 سال اخير جان سالم بدر برند و دائماً در مرز حداقل ثبات قرار دارند. حزب با اين بخش در مناسبات متقابل بسيار بهتري قرار دارد.
3- صحبت برسر زحمتکشان کارخانه ها و فابريک ها است. در اينجا پتانسيل اعتراضي نيرومندي متمرکز است. از لحاظ عيني اين «سومي ها» يعني پرولتارياي صنعتي هم از لحاظ روحيات و هم منافع بيش از همه به کمونيست ها نزديک هستند. اما متاسفانه ما نتوانسته ايم هميشه با اين توده هاي راديکال و تهييج شده زبان مشترک پيدا کنيم. ما در پيوستن به خيزش آنها تاخير مي کنيم. نمي توانيم قانع کننده با زبان آنها صحبت کنيم و بايد صراحتاً گفت که ما براي آنها بسيار پاسيف هستيم. ما در اينجا بايد بسياري چيزها را بياموزيم و بسيار بيشتر کار کنيم. همراه با اين اقشار و طبقاتي که اين هسته صنعتي را احاطه کرده اند به شکل وسيعي گسترش يافته اند. از جمله گروه هايي که لنين آنها را «مامور پرولتر» يا «مهندس پرولتار» مي ناميد. امروز بويژه اين فکر لنين حائز اهميت است که:«کاپيتاليسم، کاپيتاليسم نبود، اگر پرولتارياي «خالص» به وسيله انبوه رنگارنگ تيپ هاي انتقالي از پرولتاريا به نيمه پرولتاريا احاطه نمي شد...».
البته تعارف بزرگي با «رفورميست ها» و رژيم سياسي کنوني خواهد بود اگر تائيد کنيم که گويا آنها کاملاً آگاهانه اقتصاد روسيه را غارت مي کنند، براي اين که امکان ندهند آن زمينه اجتماعي- طبقاتي که با تکيه بر آن کمونيست ها مي توانند بسيار زود به حاکميت برسند، شکل بگيرد. اما هرج و مرج عيني اين 15 سال اخير که آنها در کشور به راه انداخته اند دقيقاً اين نقش را بازي مي کند.
به همين دليل مسئله شکل گيري تکيه گاه طبقاتي براي حزب کمونيست روسيه فدراتيو و مبارزه با رژيم و تغيير کيفي اوضاع کشور، از هم جدايي ناپذير است.
در کل ما هم اکنون بايد آن طبقه و قشر اجتماعي را که هدف مراجعات و اقدامات ما هستند، تعيين کنيم. من آن را اين گونه تعيين مي کنم؛ اين طبقه توليد کننده جامعه معاصر روسيه است. اينان کساني هستند که بوسيله کار بلاواسطه خود ارزش هاي مادي و معنوي را توليد مي کنند و در دسترس مصرف کننده قرار مي دهند، يا در عرصه خدمات رساندن اين ارزش ها مادي و معنوي به مردم هستند. ما ميزان اين هسته اجتماعي را بين 45 تا 55 درصد جمعيت کشور برآورد مي کنيم.
البته اين هنوز طبقه نيست. حداقل به اين دليل که جايگاه آن در تقسيم کار اجتماعي هنوز معين نگرديده است. گذشته از اين، چنانکه گفته شد بخش عمده زحمتکشان در زندگي روزانه خود نقش تيپ هاي مختلف اجتماعي را بازي مي کنند.
کمونيست ها و دهقانان
تعيين ماهيت اجتماعي دهقانان روسيه در شرايط کنوني بسيار پيچيده است. واضح است که اين ها ديگر کارگران ساوخوزهاي شوروي نيستند. سيتسم کالخوز- ساوخوز فروپاشيده است. و اين نيز سيستم کشاورزي نوع غربي نيست. سيستم کشاورزي غرب براي زارعين روسيه معلوم گرديد که «سراب در بيانان» است. مدتي نسبتاً طولاني تقريباً تا پايان دهه نود روستائيان همچنان در حال و هواي دوران شوروي مانده بودند و تلاش مي کردند با همان ارزش ها و سمت گيري ها زندگي کنند. و به همين دليل فعالانه از حزب کمونيست روسيه حمايت مي کردند. بعد آنها يا با وضعيت موجود کنار آمدند يا- در اکثريت خود- با آن همراه شدند.
با اين حال براي ما کمونيست ها مسئله دهقانان يکي از مسائل مرکزي است که ما با آن ارتباط تنگاتنگ داريم. منافع اجتماعي و اقتصادي ما در کل با هم مطابقت دارد. نرم هاي اخلاقي و پرنسيپ هاي ما يکسان هستند. اما پس از آن که رژيم موفق شد در جنبش دهقاني انشعاب ايجاد کند، مواضع و امکانات ما براي همکاري و تماس با دهقانان تضعيف گرديد. ما اکنون بايد تلاش کنيم که اين مناسبات را برقرار سازيم يا آن را از نو ايجاد کنيم.
بوروکراسي به مثابه «گارد طبقاتي» رژيم
قشر ديگري که در شرايط کنوني اهميت واقعي کسب کرده، مامورين دستگاه دولتي هستند. در ضمن مي خواهم فوراً قيد کنم که اکثريت آنها اداره کننده نيستند. چون آنها در اداره و رهبري پروسه هاي توليدي جدي نقشي ندارند. امروزه بوروکراسي ما به ميزان زيادي با توليد، توزيع و سازماندهي حيات فرهنگي مردم بيگانه است.
اين قشر از يک طرف جامعه را غارت مي کند و چيزي هم در عوض به آن نمي دهد. و از طرف ديگر پايگاه توده اي رژيم را که منافع انگلي اش آن را محکم به رژيم وابسته کرده، تشکيل مي دهد. دقيقاً به همين دليل «حزب حاکم» مصنوعاً تلاش مي کند اين قشر اجتماعي را گسترش دهد. در ماهيت امر، رژيم با گسترش اين قشر به حساب اموال مردم درصدد گسترش پايگاه اجتماعي- سياسي خود است.
حقوق بگيران بودجه امر ديگري است. اين قشر کارمندان خرده پا مانند معلمين، پزشکان، کارمندان علمي و غيره نمونه پرولتارياي غير صنعتي هستند. اين ها بيشتر وابسته به «حزب دولت» هستند و از آن تابعيت مي کنند. براي کسي پنهان نيست که در آخرين انتخابات دوماي شهرها چه فشاري از طرف «حزب دولتي» بر معلمين و روساي مدارس وارد گرديد. آنها را مجبور کردند که نه فقط به نفع حزب «روسيه واحد» تبليغات را سازماندهي کنند، بلکه حتي آنها را مجبور کردند وارد اين حزب شوند و کسي هم جرات ندارد امتناع کند. خارج ساختن اين بخش جامعه از چنين وابستگي، کاري طولاني است، اما بايد فعالانه در اين جهت گام برداشت.
در مجموع اين چنين است ساختار اجتماعي- طبقاتي جامعه. حتي اين منتظره نسبي نشان مي دهد که حزب بطور عيني مي تواند بخاطر جلب حمايت 60 تا 70 درصد مردم که مشغول بکار خلاق مشخصي هستند، مبارزه کند. تمام مسئله در اين است که چگونه مي توان نقاط مشترک با اين توده هاي اجتماعي را پيدا کرد و چگونه مي توان براي آنها خودي شد. در اين جا يک جنبه ديگر هم وجود دارد.
صحبت برسر آن بخش از جامعه است که از لحاظ اقتصادي غير فعالند. اين بخش تقريباً يک سوم جامعه را تشکيل مي دهد. اين نيروي عظيمي است. برقراري تماس با اين بخش کار ساده اي نيست. دقيقاً رژيم تا حدود زيادي بر روي اين بخش تکيه مي کند.
از لحاظ رواني کساني که از پوتين حمايت مي کنند به دو گروه بزرگ تقسيم مي شوند. گروه اول آن کساني که ليبرال ها به شکل تحقيرآميزي آنها را محتاجين کمک مي نامند. اين شرکت کنندگان جنگ و کار، بازنشستگان و کساني که از امتيازات برخوردارند، مي باشند. در واقع امر اين ها محتاجين کمک نيستند. بلکه کساني هستند که جامعه به آنها بدهکار است. در سايه حضور آنها در ميدان هاي جنگ و کار ميهن حفظ گرديد، آباد شد. تحصيل و بهداشت رايگان، پرداخت حقوق بازنشستگان و غيره عملي گرديد. اکنون اين انسان ها حق دارند از جامعه بخواهند که طلب آنها را پرداخت کند.
روشن است که جامعه بورژوازي اين را نمي خواهد و انجام نخواهد داد. اما اين فقط امروز روشن گرديده است. براي رژيم به صرفه است که اين انسان ها را بوسيله «عقب نشيني» و «کمک» هاي جزيي اغوا کند و با استفاده از باصطلاح «مبارزه با امتيازات» آنها را مورد شانتاژ قرار دهد. رژيم حاکم با در فشار قرار دادن اين ها، حمايت سياسي را از آنها باج مي گيرد. هر چند در طول ده سال گذشته دقيقاً در نتيجه مبارزات حزب کمونيست روسيه فدراتيو و ديگر نيروهاي چپ ميهن پرست- نه حاکميت- در کشور همچنان بازمانده هاي سوسياليسم در عرصه برخي امتيازات، تحصيل، بهداشت و تامين اجتماعي حفظ گرديده است. اما اکثريت فکر مي کنند که اين امتيازات همچون سابق از طرف حاکميت موجود اعطاء مي شود. و با همين تصور همچنان به حمايت از پوتين ادامه مي دهند. گر چه دقيقاً در زمان پوتين بي رحمانه ترين تجاوزات به حقوق سالمندان، کودکان و زنان صورت گرفته است.
گروه دوم جوانان تا 18 سال هستند. تکنولوژي رژيم در رابطه با دست آموز کردن و رام نمودن جوانان در همه جا پيش مي رود. هدف، شستشوي مغزي جوانان، تحريک آنان براي مجاز شمردن هر عملي و بدنبال بدست آوردن «پول راحت» است. نبايد به اين امکان داد. مبارزه به خاطر جوانان براي ما اهميت استثنايي دارد.
در باطلاق خرده بورژوازي
در مجموع در سال هاي «پروسترويکا» و «رفورم» در کشور طبقه نوين و وسيع خرده بورژوازي شکل گرفت. اين يعني کارفرمايان خرده پا، پيشه وران، واسطه ها و مردماني با شغل هاي عجيب و غريب.
آنها از لحاظ اقتصادي در آزادي فعاليت هاي تجاري کاملاً ذي نفعند. اما اين آزادي شامل آنها نمي شود، بلکه شامل طبقات و گروه هاي اجتماعي حاکم مي شود. اين توده ها درکل، در مرز بي طبقه شدن قرار دارند. در تفاوت با خرده بورژوازي سنتي، از دست دادن استقلال اقتصادي براي اين ها ابداً به معناي آن نيست که آنها به کارگران مزدبگير تبديل مي شوند. چنين چشم اندازي هديه خوبي براي بخش عمده خرده بورژوازي بود. امروز در روسيه مي توان گفت که آن ساختار توليدي که مي توانست خرده بورژوازي پرولتر شده را در خود جاي دهد، وجود ندارد.
به همين دليل آلترناتيو موقعيت خرده بورژاوزي در کشور ما، پرولتريزه شدن نيست، بلکه ورشکستگي و بي طبقه شدن است. وابستگي وسيع اين طبقه اجتماعي به رژيم، اداره شدن آن، خوش خدمتي ها و نوسانات اين طبقه، از همين جا نشات مي گيرد. اين انسان ها هيچ چاره ديگري ندارند. رژيم اين را مي داند و هر چه مي خواهد با آنها مي کند.
خرده بورژوازي هم از تسلط اقتصادي سرمايه داري انحصارگر آسيب مي بيند و هم از خودسري هاي اداري بوروکراتسيم. و يک مسئله مهم اين است که در تفاوت با کارگران، دهقانان يا روشنفکران، خرده بورژوا با اينان دائما و عملاً هر روزه برخورد دارد. خرده بورژوا بر اساس موقعيت اجتماعي- اقتصادي خود دائماً مابين حاکميت و اوپوزيسيون در نوسان است.
ما بايد نه با آنها، بلکه بخاطر آنها مبارزه کنيم. پيگيرانه و با حوصله ماهيت اوضاع را براي آنها روشن ساخت و تضاد منافع آنها را با منافع طبقه حاکم توضيح داد. کمونيست ها بايد بياموزند که براي اين انسان ها مفيد باشند. در امور کاريابي، مشکلات مربوط به محل زندگي، در سازماندهي خدمات پزشکي، در مسائل تحصيل و تخصص، و در مواردي که کمک و حمايت حقوقي لازم است، به آنها کمک نمود.
اين انسان ها بسيار عاقل هستند. زندگي به آنها آموخته که منافع و سود شخصي را در اولويت قرار دهند. به همين دليل راحت نمي توان آنها را تغيير داد. ما بايد شيوه هاي عمل مخصوص به خود و چگونگي مناسبات با آنها را تنظيم کنيم. بايد براي آنها، خودي، لازم و مفيد شد. فقط بدين ترتيب ما مي توانيم بر روي حمايت توده اي و قاطع آنها حساب کنيم. از جمله در جريان انتخابات.
حزب کمونيست و زحمتکشان قرن ۲۱
در دستور روز هم اکنون وظيفه ديگري نيز قرار دارد. همکاري با گروه نوين زحمتکشان، محصول مرحله معاصر انقلاب علمي- فني. «پرولتارياي کامپيوتري» و کارکنان عرصه خدمات که در جامعه پس از صنعتي شدن اکثريت توده هاي مردم را دربر خواهد گرفت، از جمله اين ها هستند.
در سال 1996 در اسناد يکي از پلنوم هاي حزب کمونيست روسيه فدراتيو در مورد پيشتازان جامعه طبقاتي معاصر، حاملين ترقي اجتماعي و بيان کنندگان منافع عموم خلق، گفته مي شود که اين ها اولاً دانشمندان، طراحان، تکنيسين ها، اداره کنندگان، کارگران متخصص که در فعاليت آنها کار فيزيکي و فکري به شکلي هماهنگ تلفيق يافته است، مي باشند.
دوماً توليدکنندگان محصولات برنامه ريزي شده که تامين کننده عملکرد سيستم توليدي و زيربنايي اجتماعي هستند. در فعاليت اين گروه زحمتکشان، علم، تحصيلات علمي و سطح بالاي رشد خود کارگر، نقش اساسي دارد.
سوماً تمام کساني که بازتوليد خود انسان، به مثابه عامل کار و حيات اجتماعي را تامين مي کنند. مربيان، معلمين، استادان دانشگاه ها، پزشکان و غيره. اينها به معناي واقعي کلمه توليد کنندگان کارکنان هستند. در مقابل چشمان ما طبقه کارگر نوين شکل مي گيرد، طبقه کارگر قرن 21.
تجربه جهاني 20 سال اخير بر اين دلالت دارد که ويژگي اجتماعي حرفه هاي نوين تا حد زيادي داراي دو جنبه هستند. از يک سو اين انسان ها يا بر اساس مزد کار مي کنند يا در يک نوع ساختارهاي توليدي اغلب بي قواره تجمع يافته اند که باز عملاً موقعيت کارگران مزدبگير را دارند. همراه با اين، اينها در هيچ گروه کاري ثبت نگرديده و شرکت ندارند. کار آنها کاملاً فردي است. آنها داراي تحصيلات خوب فني (غالباً يک طرفه) هستند که اين به نوبه خود جهان بيني آنها را شکل مي دهد. آنها با تلاش بخاطر اتحاد گسترده به منظور دفاع از منافع حرفه اي خود بيگانه هستند.
البته روند رشد اقتصادي دير يا زود پروسه اجتماعي شدن را، از جمله اتحاد اين طبقه کارکنان مزد بگير را طلب خواهد کرد. روند تبديل آنها از «طبقه در خود» به «طبقه براي خود» آغاز خواهد شد. البته اين بدان معنا نيست که جنبش کمونيستي بايد بنشيند و منتظر باشد که اين پروسه عيني کار با اين گروه هاي پرولتارياي معاصر را آسان سازد.
البته براي روسيه معاصر چنين وظايفي هنوز در دستور روز قرار ندارد. کشور ما به آغاز پروسه شکل گيري طبقات برگردانده شده است. اما با اين حال تناقضات واقعيات روسيه در اين است که همراه با گروه هاي اجتماعي که ساختار طبقاتي اوايل قرن نوزدهم را بخاطر مي آورد، در کشور همچنين طبقه زحمتکشان «کامپيوتري» شکل مي گيرد.
بله، اين گروه فعلاً نسبت به مسائل سياسي لاقيد است. نسبت به امور مختلف اجتماعي پاسيف هستند. اغلب بيزاري خود را نسبت به احزاب بروز مي دهند. اما با اين حال اين گروه ميليون ها انسان زحمتکش را دربر مي گيرد. به همين دليل ما موظفيم که احتياجات آنها را مطالعه کنيم. نقطه تماس با آنها را جستجو کنيم و آنها را بطرف خود بکشانيم و هر چه سريعتر ما اين را بياموزيم. به همان ميزان نيروي بيشتر براي آن لحظه تعيين کنند رشد اجتماعي در اختيار خواهيم داشت.
فرمات PDF : بازگشت