راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

نقش آفرینی 30 ساله باند احمدی نژاد
کودتای طبس، پس از انقلاب فرهنگی
حمله به ایران، با جنجال های اتمی

انقلاب فرهنگی با هدف مقابله با اشغال سفارت امریکا و جلوگیری از تشکیل یک جبهه چپ در جمهوری اسلامی راه اندازی شد و احمدی نژاد موتور اجرائی این طرح بود. انقلاب فرهنگی زمینه ساز کودتای طبس و سپس حمله عراق به ایران شد و بسیاری از نیروهای مذهبی طرفدار اشغال سفارت امریکا به جبهه های جنگ رفتند و باند احمدی نژاد رهبری دفتر تحکیم وحدت را قبضه کردند. احمدی نژاد و باندش، سپس پشت علی خامنه ای که رئیس جمهور شده بود سنگر گرفتند و از طرفداران گروه 99 شده و خواهان برکناری میرحسین موسوی از نخست وزیری شدند که خمینی موافقت نکرد. هرکس دیروز را نداند و مرور نکند، نمی تواند بداند امروز در جمهوری اسلامی چه می گذرد.

 

 

در هفته های اخیر درباره "انقلاب فرهنگی" بحثی میان محمود دولت آبادی و عبدالکریم سروش در گرفت. سروش برای رها کردن گریبان خود از انتقادهای دولت آبادی، پای میرحسین موسوی را به میان کشید و در چند جا چنان نوشت که گویا موسوی مبتکر انقلاب فرهنگی بوده است. میرحسین موسوی نیز در پاسخ اعلام داشت که اصلا در زمان شروع انقلاب فرهنگی نه نخست وزیر بوده و نه عضو این شورا و در این ماجرا نقشی نداشته است.  
گروه های راست که خود در واقع مبتکر انقلاب فرهنگی بودند، در این میان کنار نشسته و تماشا- گرند. این تماشاگری البته نشان دهنده فرصت طلبی و بی اصولی "اصولگرایان" راست است که اگر در موقعی دیگر چنین سخنانی در باب انقلاب فرهنگی رفته بود به کمتر از پوشیدن کفن و جمع شدن جلوی در خانه مصباح یزدی رضایت نمی دادند.
در این میان آنچه کمتر بدان توجه شده اصل و ریشه و دلایل بنیادین فاجعه ای بود که بنام "انقلاب فرهنگی" در کشور ما روی داد و اتفاقا شخص محمود احمدی نژاد و همراهان وی در آن روزها در این فاجعه نقش درجه اول را داشتند. برای درک بهتر دلایل انقلاب فرهنگی باید به شرایطی که این فاجعه در آن رخ داد توجه کرد.
پس از تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان خط امام در آذر ماه 1358، انقلاب ایران یک گردش به چپ کرد. این گردش به چپ تا دیماه همان سال و سقوط دولت حفیظ الله امین در افغانستان و گسیل واحدهای اتحاد شوروی به آن کشور ادامه داشت. از این تاریخ مطبوعات و رادیو و تلویزیون ایران به منبع تبلیغات ضد شوروی و ضدکمونیستی تبدیل شد. دولت امریکا که پس از تسخیر سفارت رویه تند و خشنی را در برابر جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود در این شرایط برخورد خود را نرم کرد و شاه که اقامت او در امریکا موجب تسخیر سفارت شده بود به پاناما انتقال یافت. در همین زمان جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده نامه ای به آیت الله خمینی نوشت یا بنام او نوشته شد که در آن وعده هایی در مورد کمک به ایران درصورت آزاد شدن کارکنان سفارت داده شده بود. همزمان کمیسیونی از سوی والدهایم دبیرکل سازمان ملل متحد در تهران بر سر آزادی کارکنان در حال مذاکره بود و قرار بود در نتیجه این مذاکره کارکنان سفارت از اختیار دانشجویان پیرو خط امام خارج شوند. این در شرایطی بود که بختیار به بغداد و اویسی مخفیانه به کردستان ایران سفر کرده بودند تا زمینه یک شورش را در آنجا فراهم آورند. در اوج این تبلیغات ضدکمونیستی و ضدشوروی در نوروز 1359 آیت الله خمینی پیامی صادر کرد و در آن به "کمونیسم بین الملل" و ایادی آن در ایران بشدت حمله کرد و خواهان اصلاح وضع دانشگاه ها شد که از نظر او به محل تجمع چپ نماها تبدیل شده بود. متقابلا نوشته های چپ نماها در دانشگاه انباشته از توهین به خمینی بود که هم بعنوان مرجع تقلید و هم بعنوان رهبر انقلاب از نفوذ معنوی و محبوبیت اجتماعی عظیمی در میان مردم برخوردار بود. بنابراین در فروردین 1359 جامعه در مسیر یک گرایش ضدکمونیستی و گردش به راست قرار داشت.
در این شرایط، در یازدهم فروردین 1359 کمیته مرکزی حزب توده ایران اعلامیه ای صادر کرد و در آن نوشت :
"ابرهای تیره ای در آسمان انقلاب ایران پدید شده که هر روز متراکم تر می شود. تجربه دردناک جنبش ملی ما در مرداد سال 1332 و تجربه های دردناک نظیر آن در انقلاب های کشورهایی نظیر ایران، به ما هشدار می دهد که با احساس سنگین ترین مسئولیت، به این "ابرهای تیره" توجه کنیم."
در این اعلامیه گفته می شد:
"رویدادهای چند هفته پایان سال گذاشته و اولین روزهای سال نو در میدان سیاست داخلی ایران و آنچه در ارتباط با کشور ما در جهان گذشته است، بیانگر یک چرخش بسیار جدی و نگرانی آور در مجموعه سیاست داخلی و خارجی جمهوری اسلامی ایران بوده اند."
در این اعلامیه به اجزای مختلف سیاستی که امپریالیسم و ارتجاع برای در هم شکستن انقلاب ایران در پیش گرفته اند اشاره می شود و از جمله:
"تحریک گروه های حادثه جوی راست گرا و چپ رو برای آشوب بنام "حزب الله" از یکسو و بنام "کمونیسم" از سوی دیگر، برای تشدید نفاق و دشمنی بین نیروهای راستین ضدامپریالیستی و خلقی"
در پایان این اعلامیه گفته می شود:
"درصورتیکه نهادهای مسئول که همه اهرمهای اعمال قدرت دولتی و تبلیغاتی را در دست دارند، در این لحظه حساس به مسئولیت تاریخی خود در جهت لزوم تجهیز و اتحاد همه نیروها توجه کنند ما خواهیم توانست این توطئه خطرناک دشمنان انقلاب و در راس آنها امپریالیسم امریکا را در هم شکنیم."
چند روز پس از این اعلامیه، یعنی 18 فروردین، در اوج مذاکرات و وعده و وعیدهای آمریکا به ایران که در صورت در پیش گرفتن یک سیاست ضدکمونیستی و ضدشوروی، جمهوری اسلامی را به رسمیت خواهد شناخت. زمانی که چرخش در سیاست جمهوری اسلامی قطعی بنظر می رسید، آیت الله خمینی با انتقال کارکنان سفارت به محلی دیگر- که محور مذاکرات بود مخالفت کرد و عملا به همه خواست های آمریکا پاسخ منفی دارد.
بدینسان همه مذاکرات و تهمیدات شکست خورد. فردای آن روز در 19 فروردین 1359 ایالات متحده امریکا روابط خود را با ایران قطع کرد. آیت الله خمینی موضع خود در پیام نوروزی را تغییر داد و خواهان اتحاد همه نیروها "صرفنظر از مسلک و عقیده" آنان در برابر امریکا شد. با قطع رابطه امریکا با ایران و پیام خمینی، گردش به راست در سیاست و فضای سیاسی ایران متوقف شد.
با این چرخش، امریکا مجددا به سیاست رویارویی بازگشت و سرنگونی خشونت آمیز جمهوری اسلامی را در دستور کار قرار داد. دورانی از آشوب آغاز شد که اوج آن "انقلاب فرهنگی" در اواخر فروردین 59 و سپس کودتای طبس در بحبوحه آشوب انقلاب فرهنگی، یعنی در پنجم اردیبهشت 1359 بود. بدینسان انقلاب فرهنگی در اساس خود جزیی از پروژه کودتای شکست خورده طبس بود.
چگونه امریکا توانست این پروژه را عملی کند؟
همانطور که در اعلامیه کمیته مرکزی حزب توده ایران نیز آمده بود، پس از پیروزی انقلاب، جریان بختیار و سلطنت طلب ها و ساواکی ها به دو شکل تازه خود را تجدید سازمان کرده بودند: عده ای زیر نام کمونیسم و عده ای دیگر زیر نام حزب الله به تخریب مشغول بودند و فضا را در دست گرفته بودند.
دو گروه دیگر نیز بودند که هر چند مستقیما وابسته به امریکا و بختیار نبودند، اما از این چرخش ناگهانی اوضاع به چپ ناراحت بودند.
گروه اول چپ روها و جریان هایی از قبیل سازمان های پیکار و رزمندگان و راه کارگر و غیره بودند که هر زمان که گرایش مثبتی در سیاست های جمهوری در سمت مبارزه با امپریالیسم یا گروه های ارتجاعی یا بهبود وضع توده های مردم بوجود می آمد این گروه ها منفعل می شدند و در نتیجه از سمت جدیدی که سیاست کشور از 19 فروردین به بعد گرفت ناراضی بودند و می خواستند آن را به هر شکل برهم بزنند.
گروه دوم جریان های راستگرای اسلامی بودند که آنان نیز مسئله اصلی شان آن بود که انقلاب ایران بر ضد چپ و اتحاد شوروی گردش کند و نه برضد امریکا. این جریان در عین حال با دیگر دانشجویان مسلمان که سفارت امریکا را تسخیر کرده بودند در رقابت بودند. این جریان که اتفاقا محمود احمدی نژاد از رهبران آن بود هدایت پروژه عملی انقلاب فرهنگی را در دست گرفتند.
قصد ما در اینجا بیشتر بررسی این جریان سوم است.
چنانکه می دانیم در جریان تسخیر سفارت امریکا، از شورای مرکزی پنج نفره انجمن های اسلامی دانشجویی، سه نفر یعنی ابراهیم اصغر زاده، محسن میردامادی و حبیب الله بیطرف بسود تسخیر سفارت و دو تن یعنی محمود احمدی نژاد و محمد علی سید نژاد رای مخالف دادند.
محمد علی سیدنژاد، چند سال پیش در مصاحبه ای با روزنامه شهروند امروز توضیح داد که پس از پیشنهاد تسخیر سفارت امریکا در جلسه انجمن های اسلامی، محمود احمدی نژاد ضمن مخالفت اعلام کرد:
"آقای اصغرزاده یك خبری آورده و بعد می‌گوید باید سفارت آمریكا را به نشانه اعتراض تسخیر كنیم؛ اما مگر ما با تحركات گروه‌های ماركسیستی و دخالت شوروی در امور كشور نیز مواجه نیستیم؟ اگر بناست كه مقابله كنیم چرا آمریكا؟ چرا با شوروی نباید مقابله كرد؟ شوروی كه با توجه به خیانت‌های چپی‌ها به این كشور، در اولویت است. چه كسی گفته است تهدید آمریكا جدی‌تر از شوروی است؟"
سید نژاد ادامه می دهد:
"بعد از تصرف سفارت، ما به دنبال ترمیم شورای مركزی رفتیم. از اولین مباحث ما این بود كه خط اصولی مبارزه با امپریالیسم چیست و آیا تصرف لانه كار درست بوده یا باید كار دیگری كرد. از این بحث ما به سرعت به بحث انقلاب فرهنگی رسیدیم. معتقد بودیم كه اصلی‌ترین راه مبارزه، مبارزه فرهنگی است. ما براساس همین مطالعات به بحث انقلاب فرهنگی در ایران پرداختیم. من در چارچوب رایزنی‌هایم به سفارت هم رفتم و با آقای اصغرزاده مذاكره كردم. آقای احمدی‌نژاد نیامد چون خیلی مشغله داشت. آنها در علم و صنعت سرشان خیلی شلوغ بود؛ چون ماركسیست‌ها بسیار فعال بودند و دفع آنها وقت زیادی می‌برد. شب و صبح آنها پر بود. متعهد بودند كه نشریه "جیغ و داد" را دربیآورند و وقتی برای این جلسات و مذاكرات نداشتند. با آقای اصغرزاده یك ساعتی صحبت كردم. گزارشی دادم و گفتم كه انقلاب فرهنگی یك ضرورت است و برای انجام آن هم باید دانشگاه‌ها تعطیل شوند. آقای اصغرزاده خیلی روشن گفت كه من صد درصد مخالف هستم چون هر چه ما در تصرف سفارت داشته‌ایم، شما پنبه خواهید كرد. اصغرزاده گفت كه این حركت شما درست عكس حركت لانه است و تفرقه ایجاد می‌كند و وحدت گروه‌ها را از بین می‌برد. گفت كه آمریكا مترصد چنین فرصتی است تابراساس فضای آشوب داخلی، عملیاتی نظامی انجام دهد. در نهایت هم ایشان گفت كه انقلاب فرهنگی بهترین هدیه به آمریكاست و محكم مخالفت كرد."
چنانکه گفتیم و حزب توده ایران هم در همان زمان هشدار داده بود و بعدا هم معلوم شد حق با اصغرزاده بود و جریان انقلاب فرهنگی جزیی از برنامه آشوب سازی بود که باید از درون آن پیروزی کودتای طبس بیرون می آمد.
محمد علی سیدنژاد ادامه می دهد:
"ما ناگزیر شدیم عملیاتمان را سریع شروع كنیم، در حالی كه می‌خواستیم از تابستان 1359 پروژه را آغاز كنیم. اما محتوای پروژه تغییری نكرد. ما برای وزارت علوم صرفا یك نقش لجستیكی قائل بودیم. حتی برخی دوستان پیشنهاد تشكیل "قوه چهارم" را پس از مجریه و مقننه و قضاییه می‌دادند كه همین مساله را عده‌ای از دوستان به طنز گفته بودند و مسخره‌مان می‌كردند. در همین چارچوب بود كه ما تشكیل شورای عالی انقلاب فرهنگی را هم پیشنهاد داده بودیم كه این شورا با انتخاب امام تشكیل می‌شد و فراتر از قوای اجرایی بود.
"من بیانیه انقلاب فرهنگی را از تریبون نماز جمعه تهران خوانده بودم اما پس از انقلاب فرهنگی، من اولین اخراجی در زمان بازگشایی دانشگاه‌ها بودم."
سید نژاد در توضیح دلایل اخراج خود و مخالفت گروه احمدی نژاد با بازگشایی دانشگاه ها می گوید:
"ما مخالف بازگشایی دانشگاه به آن شكل بودیم. تعدادی واحد معارف اضافه كردن و نماینده روحانیت اضافه كردن، از نظر ما نمی‌توانست دستاورد نهایی انقلاب فرهنگی باشد."
اما دلیل واقعی مخالفت با بازگشایی دانشگاه ها این نبود. در واقع همانطور که گفتیم جناح راستگرای دانشجویی با استناد به پیام نوروزی آیت الله خمینی "انقلاب فرهنگی" به راه انداختند. اما شرایطی که در آن انقلاب فرهنگی صورت گرفت و حمله امریکا و کودتای طبس دیگر شرایط پیام نوروزی نبود. مقابله با امریکا جدی شده بود و جلوگیری از آشوب و اتحاد نیروها و حفظ مناسبات دوستانه با اتحاد شوروی اهمیت جدی داشت. فعالیت گروه احمدی نژاد و دانشجویان اسلامی راستگرا درست در جهت عکس این سمتگیری بود. به همین دلیل خمینی در همان سالهای 59 و 60 و 61 چندین بار خواهان بازگشایی دانشگاه ها شد و گروه احمدی نژاد همانطور که همکار سابق او می گوید با کارشکنی جلوی این بازگشایی را می گرفت.
در همان زمان نورالدین کیانوری در مورد دلایل این کارشکنی چنین گفت:
"اولین نتیجه "انقلاب فرهنگی" به این شكل عبارت است از تعطیل دانشگاه ها. موضوع آنقدر حاد و وخیم شد كه امام خمینی، با یك تذكر فوق العاده شدید، گفتند كه با این برنامه ای كه شما برای انجام انقلاب فرهنگی چیده اید، تا 20 سال دیگر هم دانشگاه ها را نمی شود باز كرد. دانشگاه ها را هر چه زودتر باز كنید. این دستور باز كردن دانشگاه ها بود. ولی مثل این كه دستور امام خمینی شنیده نشد، چون از باز كردن دانشگاه ها هیچ خبری نیست! حتی آنقدر خبر نیست كه در مجلس هفته پیش، 60 نفر نماینده با یك خروش، با یك صدای دردناك، طرحی را آوردند كه اقلا سال اول دانشكده های پزشكی را در سال آینده باز كنند؛ یعنی دیگر همه می دانند كه دانشكده های دیگر به این آسانی ها و به این نزدیكی ها باز شدنی نیست! و بالاخره هم با تمام فشاری كه این نمایندگان آوردند، باز شدن دانشكده های پزشكی افتاد به بهمن ماه، یعنی تقریبا 6 ماه دیگر! البته هنوز زندگی باید نشان دهد كه آیا در بهمن ماه هم دانشكده های پزشكی باز خواهد شد یا نه، برای این كه، به نظر ما، بدون تردید دست هایی هستند كه نمی خواهند به گذارند دانشگاه ها باز شود.
به این ترتیب، به نظر ما، مسئله باز كردن دانشگاه ها خود یكی از میدان های نبرد دو گرایش است: گرایش ناراضی تراشان، گرایش خرابكاری علیه حاكمیت جمهوری اسلامی و گرایش كسانی كه می خواهند سمت گیری ضد امپریالیستی و مردمی انقلاب ادامه پیدا كند.
در مقابل همین طرح دو فوریتی عده ای از نمایندگان مجلس، ببینید چه بهانه هایی آورده می شود. یكی از مهم ترین بهانه ها این است كه: جوانان مكتبی ما در جبهه ها هستند، اگر دانشگاه ها را الان باز كنید، توده ای ها دانشگاه ها را تسخیر خواهند كرد!"
بنابراین هدف از جلوگیری از بازگشایی دانشگاه ها بسته نگه داشتن فضای سیاسی کشور و اصولا تعطیل دانشگاه بعنوان یک مرکز علمی بود.
ابراهیم اصغرزاده نیز در این مورد می گوید:
"در ماجرای انقلاب فرهنگی هم كه محوریتش با آنها بود، معتقد بودند كه دانشگاه یك نهاد ذاتا غیراسلامی است و بنابراین باید مورد اصلاح قرار بگیرد."
ضمن اینکه تا زمانی که دانشگاه ها بسته بود این گروه می توانست رهبری دفتر تحکیم را دست خود داشته باشد. چنانکه باقرعلایی یکی دیگر از رهبران مسلمان دانشجویی آن زمان می گوید:
"تا بازگشایی دانشگاه، تحكیم دست آنها (گروه احمدی نژاد) بود. چون بچه‌های این طرف بعد از ماجرای لانه، وارد كارهای اجرایی مثل سپاه و جهاد سازندگی شدند. اما به انتخابات مجلس دوم كه رسیدیم، بچه‌های سابق با استفاده از سخنرانی مشهور امام در رد تفكرات این گروه كه می خواست سیاست را محدود به روحانیون كند دوباره به تحكیم برگشتند و تحكیم را در دست گرفتند"
به گفته ابراهیم اصغرزاده رییس دانشجویان خط امام تسخیر کننده سفارت امریکا:
"ماجرای انقلاب فرهنگی با هدایت بچه‌های علم و صنعت و آقای احمدی‌نژاد به آن دلیل آغاز شد كه آنها با تسخیر سفارت آمریكا توسط دانشجویان خط امام، به نوعی در حالت انفعال فرو رفته بودند. آنان در مخالفت با چپ‌ها، با حجتیه اشتراك نظر داشتند. بعد هم در ماجرای انقلاب فرهنگی، عموم اساتیدی را كه تصفیه كردند، همین اساتید چپ بودند. می‌‌دانید كه بعد از تسخیر سفارت، انجمن‌های اسلامی از دست ما خارج شد و همین آقای احمدی‌نژاد و همفكرانش بر انجمن‌ها مسلط شدند و شرایط را به چنان سمتی بردند. آنها به شدت ضد چپ و ضدماركسیست بودند."
"میان بچه‌های فعال در لانه (سفارت امریکا) و انقلاب فرهنگی یك شكاف فكری و سیاسی وجود داشت. ما طرفدار وحدت گروه‌های چپ بودیم و برای همین هم مخالف انقلاب فرهنگی بودیم و آن را در جهت تفرقه می‌دانستیم."
در زمینه انقلاب فرهنگی سخن همچنان بسیار است از جمله نقش حزب توده ایران و سازمان دانشجویان هوادار آن یعنی سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات در جلوگیری از گسترش فضای خشونت و همچنین نقش سازمان دانشجویان پیشگام که جای بحث آن در اینجا نیست و باید جداگانه بدان پرداخت.
در خاتمه جالب است بگوییم که گروه آقای احمدی نژاد و راه اندازان انقلاب فرهنگی جزو مخالفان مهندس موسوی و از طرفداران گروه 99 بوده اند. شاید ریشه های حمایت علی خامنه ای از وی بدان دوران باز گردد.
سید نژاد می گوید:
"در ماجرای 99 نفر و مخالفت با آقای میرحسین موسوی، آنها هم با مخالفان آقای موسوی و دولت همراه بودند. در بیانیه‌های آنها بحث مولوی و ارشادی آمده بود و آقای احمدی‌نژاد و دوستانش معتقد بودند كه حكم امام صرفا جنبه ارشادی دارد و نه جنبه مولوی. می‌گفتند كه حكم امام بنابراین برای نمایندگان مجلس لازم‌الاجرا نیست. بر همین اساس آنها خیلی با آقای آذری‌قمی احساس نزدیكی می‌كردند. "

راه توده 224 25.05.2009

بازگشت