راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

گفتگوئی، هرچند مختصر، با "علی صالحی"
از حاکمیت دروغ
در این سرزمین
پشتم می لرزد!

 

"علی صالحی" از جمله اعضای نسل سوم کانون نویسندگان ایران و عضو منتخب این کانون در شورای رهبری آنست. شاید دوران کودکی، نوجوانی و جوانی این زاده جنوب ایران را تنها بتوان با زندگی سخت و دشوار محمود دولت آبادی در همین سنین مقایسه کرد. او شاعر است و نوآور، و محمود دولت آبادی نویسنده است و رمان نویس بزرگ ایران.
صالحی بدلیل همین زندگی دشوار، تاکنون چند بار تا لبه پرتگاه مرگ پیش رفته، اما عزم زنده ماندن و تاثیر گذار بودن، او را از بیمارستان به خانه و از خانه به شهر و کوچه و خیابان بازگردانده است.
بخشی از زندگی دشوار او را بعنوان ضمیمه مصاحبه ای که از وی می خوانید، دراین شماره راه توده منتشر کرده ایم. این که با ما هست و یا نیست، مهم نیست، مهم خود او و شخصیت استواری است که در کنار خلاقیت های شعری اش دارد. و تازه، مگر تنها باید تریبون آثار و معرفی کسانی بود که عضو حزب توده ایران اند؟ خیر! با توده ها بودن و به تعبیری "توده ای بودن" خود کافی است و علی صالحی چنین است!
به او جایزه ای تعلق گرفته است، بنام "جایزه نیما". به دیدارش در بیمارستان رفته اند تا خبرش کنند و آماده دریافت جایزه. نپذیرفته و آنچه در پاسخ گفته، همان است که اکنون یک جنبش عظیم سبز و توده ای در میهن ما می گوید. مصاحبه را خبرگزاری "ایلنا" انجام داده و یا منتشر کرده است. بخوانید:

ایلنا: هفته نخست مهرماه امسال، مراسم جایزه نیما در تهران برگزار شد. مجموعه شعر «انیس..» كتاب برگزیده داوران بود. اما علی صالحی در این مراسم حاضر نشد و جایزه را نپذیرفت. از قول او نقل شد كه صالحی هیچ جایزه‌ای را ـ در وطن ـ و در این شرایط نمی‌پذیرد.

 
حال و احوالتان، بعد از آن سكته سنگین؟
ــ‌ ممنونم. حدود شش ماه پیش كه در بیمارستان به دیدنم آمدید، همه و ازجمله علم پزشكی از بازگشتم به زندگی نومید شده بودند. با این حال، روز سوم در c.c.u یك شعر كوتاه سرودم. توان گشودنِ پلك ‌ها در من نبود، اما زنده بودم، پرامید و انگیزه. من راهی جز زنده ماندن نداشتم. طبیعی است كه بعداز یورشِ آن مرگِ ناروا، دچار كاستی بشوم، ضعف جسمی، درد، تحمل روزی یك مُشت قرص و ... حادثه بی‌رحم است، اما من به زانو در نمی‌آیم. تسلیم شدن تقدیر من نیست. آن قدر همه را دوست ‌دارم كه زورم می‌آید بمیرم. فعلاً با «دارو» و «دارو درمانی» طی طریق می‌كنم.


گاهی «محیط» و «شرایط» تحمل‌ناپذیر می‌شود.
ــ صبوری هم حدی دارد. هرچه اهل مُدارا و تحمل باشی، سرانجام یك جایی «غفلت»می‌كنی، و خود علیه خود بر می‌خیزی. یك لحظه بود. ساعتِ حدود هشت و نیم شب. تابلوی نقاشی‌ام ـ به نام دندان ببر ـ درحال اتمام بود، ناگهان انگار یك مین در سینه و در قلبم منفجر شد. از آن لحظه تا ساعت سه بامداد، سه مرتبه به هوش آمدم و باز فرو ریختم. از همه مسئولین بخش c.c.u بیمارستان لبافی‌نژاد ممنونم. اما واقعاً سكته خبر نمی‌كند، من هم در مقابل، او را خبر نكرده، سیگارِ لعنتی را كنار گذاشتم.
وقتی با مرگ روبه‌رو شد ید، به چه فكر كردید؟
ــ‌ طی چند روز نخست، تحت تأثیر داروهای ضد درد و آرامش بخش، مطمئن بودم كه كارم تمام است. از كسانی كه در زندگی با آنها برخورد داشتم؛ در دلم عذرخواهی كردم، بویژه از مادرم كه آن زمان در قید حیات بود. نگران دخترانم بودم، اما با خود حرف زدم، آنقدر كه توانستم خودم را دوباره پیدا كنم . فهمیدم این خرده نومیدی ربطی به وجود پرامید من ندارد، تأثیر داروست. به سرعت به خودم آمدم، خلاص و مهیا برای ادامه شعر، زندگی، امید، دوست‌ داشتن مردم، عشق، آزادی.
مرگ شوخی ندارد. از تردید میان بودن و نبودن چه تجربه ای باقی مانده؟
ــ‌ بار اول نبود، پیشترها چندین بار عیناً مرگ را تجربه كرده‌ام؛ تصادف، حوادث، بیماری‌ها، تا سكته قلبی و بعد مغزی سال 1375، و تا امروز. یك حال خاصی دارد آن لحظه، تا رسیدن مدت درد. دیگر درد نداری! مسئولیت دربرابر دیگران برای من مهم است و كارهای ناتمام، وگرنه مرگ، برادر من است. تا دلش می‌گیرد، سری به من می‌زند. آن لحظه‌ای كه آرام ‌آرام جهان را فراموش می‌كنی، از شدت شادی، دوست نداری به زندگی برگردی. نوعی كیف دُخان است یا شوق رسیدن به ملكوت، من نمی‌دانم، اما هر بار كه از خط قرمز مرگ عبور كرده‌ام، از شعف و سرمستی، یادم رفته حكایت چه بوده است.
من عمیقاً می‌دانم زیستن در جهان ماده و این دارفانی، چقدر دردآور و دشوار است. درك این حقیقت آسان نیست. باید مرگ را دور بزنی تا دریابی روایت من از زندگی چیست؟
این تجربه، روی جهان‌بینی شما اثر گذاشته ؟
ــ با تمام وجود «بی دروغ» زیستن، خداحافظ چانه زدن‌های هزار حرف! تمرین رهایی، نعمت بزرگی است. آدم از روی خودش می‌گذرد.


دفتر شعر شما«انیس...» كتاب برگزیده اعلام شد. چرا این جایزه را نپذیرفتید؟
ــ خواستم به نفع شاعران نسل‌های بعدی كنار بروم. من جایزه‌ام را سال‌هاست كه از دستِ مردم گرفته ‌ام. من به شیوه صوفیان عقب‌مانده از جهان نبریده‌ام. اما بعضی امور كه زمانی مهم به نظر می‌رسیدند، در این سن و سال بیهوده می‌نمایند. در واقع نوعی حوصله عمیق جای آن همه آرزوی شتابزده را گرفته است. دیگر برای خودم چیزی نمی‌خواهم، خاصه این جوایزِ وطنی كه بیشتر به «حبه قند» می‌مانند تا انگیزه‌ای درخور. البته كه دفاع می‌كنم از جایزه، از تشویق، از ایجاد سبب و راه، بویژه برای نسل‌های جوانتر. اما باید مراقب بود و به نیت‌های مخفی در پسِ پُشت بعضی جوایز حبه قندی دقت كرد. مسئله، مسئله آبرو و شرفِ قلم است. سلامت جامعه فرهنگی برای امثال من یك اصل خلل ‌ناپذیر است. بشدت نگران از كف رفتن این سلامت هستم. می‌ترسم فشارهای مضاعف اقتصادی، فقر و تهی‌دستی، عالی‌ترین میراث این مردم یعنی فرهنگ و معرفت ملی را نابود كند. گاهی نشانه‌هایی می‌بینم كه تنم می‌لرزد. انسان ایرانی اهل این همه دروغ نبوده است!
كار با شاعران جوان را ادامه می‌دهید؟
ــ گاهی از شدت ضعف، میان راه تلوتلو می‌خورم، اما دست بردار نیستم. فرزندان مستعد و شریف من كم نیستند. باید زنده بمانم، كار و كار و كار...! كارگاه شعر ادامه دارد، سرِ كلاس یكی دوبار تب داشته‌ام، اما به دوستانم در كارگاه نگفتم. نباید بُرید. امید، یعنی ادامه راه.


آموزگاراین مسیر ؟
- مردم. همین مردم شریف، بزرگ، شكست‌ناپذیر.


دوستان خواستند جایزه‌ای به نام «صالحی» بنیان بگذارند اما مخالفت كردید. چرا؟
ــ مردم با آبروی ما گرسنه ‌اند، با سیلی رخسار خود را سرخ می‌كنند. در این شرایط شرف شكن، دادن و گرفتن جایزه، یعنی تأیید همین شرایط. شرم‌آور نیست؟ این بازی‌ها را بگذارید برای بعد. الآن عزتِ مردم در اولویت است. جایزه شعر یعنی چه؟ شجاعتِ اخلاقی حكم مي‌كند اندكي هشيار باشيم و تحليل درستي از شرايط به دست دهيم.
چه آثاری در دست تهیه دارید؟
ــ دفتر «ما نباید بمیریم...» منتشر خواهد شد، انتشارات نگاه مسئول آن است. و مجموعه شعر «ردپای برف...» كه امیدوارم بعد از سه سال انتظار مجوز، لااقل تكلیف ‌اش روشن شود. برگزیده غزلیات حافظ با عنوان «غزل‌ غزل‌ها» همراه با تابلوها و طرح‌های چهار رنگ، امسال ازسوی انتشارات «جان شیفته» به سامان می‌رسد. رباعیات خیام را نیز كار كرده‌ام، به همین ناشر تعلق دارد. طرح و تابلوهایی كه كار كرده‌ام، این دفتر را آرایشی تازه بخشیده است.

 
كاری هست كه هنوز به ناشر نسپرده باشید؟
ــ دفتر شعر تازه‌ام، كم حجم اما خاص. اخیراً ناشر معتبری خواسته كه این دفتر را به ایشان بدهم. مسیر روشن نیست. باید صبر كرد. این دفتر هم می‌رود خاك می‌خورد در انتظار مجوز.

 
کارهائی برای تجدید چاپ هم دارید!
ــ چاپ چهارم گزینه شعرم از سوی انتشارات مروارید، به زودی منتشر می‌شود. در مرحله چاپ است.
 

متشكریم از شما و این فرصت.
ــ زنده باشید!

راه توده 287 11.10.2010
 

بازگشت