امثال آقایان برقعی و کدیور"هرم" ولایت فقیه را واژگونه می
بینند نظریه ولایت فقیه محصول شرایط حاکم بر حوزه های مذهبی در سالهای پیش از انقلاب بود و ارزش آن عبارت بود از دادن انگیزه و ایدئولوژی به نیروهای مذهبی مخالف استبداد سلطنتی شاه و گشودن راه پیکار برای نسلی از مبارزان مذهبی علیه مذهب ارتجاعی و سلطنت. این نظریه در خاستگاه طرح خود نظریهای مذهبی و فقهی برای اسلامی کردن جامعه ایران نبود، بلکه نظریهای سیاسی برعلیه سلطنت و ارتجاع مذهبی بود. آقای کدیور برای نفی ادعای ولایت فقیه علی خامنهای به سراغ نفی آن در فقه رفته است و این یک اشتباه بزرگ است. ایشان توجه نکرده که مسئله جامعه ما و حتی مسئله فقه شیعه، امروز فراتر رفتن و پشت سر گذاشتن نظریه ولایت فقیه است و نه بازگشت به ماقبل آن.
از آغاز جنبش سبز و برای از نفس انداختن آن روند خمینی زدایی حکومتی و خمینی ستیزی اپوزیسیونی - که دستشان در دست یکدیگر است - دو چندان شدت و شتاب گرفته است. هر کس از راه میرسد بنام بحث تاریخی سنگی هم بسوی آیتالله خمینی پرتاب میکند تا به هدف میرحسین موسوی و مهدی کروبی برخورد کند. شیوه ای شناخته شده که در زمان آیت الله خمینی و پس از وی نیز علیه حزب توده ایران اعمال شد. یعنی با حمله به حزب توده ایران و انتقاد از حمایتش از آیت الله خمینی، عملا به آیت الله خمینی حمله می کردند. حمله ای که بصورت مستقیم غیر ممکن بود، اما حمله به حزب توده ایران تشویق هم می شد! این بحثها، صرفنظر از انگیزههای ناسالم، روشی غیرعلمی و غیرتاریخی دارند. حوادث و اشخاص و پدیدهها را از چارچوب زمانی و مکانی آن خارج میکنند و با شرایط و معیارهای امروز میسنجند و ناگزیر از تاریخ نتایج معکوس میگیرند. یکی از آخرین نمونههای بارز این برخورد غیرتاریخی نوشته اخیر آقای "محمد برقعی" در سایت "جرس" است با عنوان "هشداری بزرگ در مورد سفر آیتالله خامنهای به قم". نیمی از نوشته ایشان برخلاف عنوانش علیه آیتالله خمینی است و نیم دیگر آن هم قابل فهم نیست. ظاهرا چون در این نوشته نامی هم از آقای کدیور برده شده و تجلیلی از ایشان بعمل آمده در صدر سایت جرس نیز چسبانده شده است؛ سایتی که وظیفه خبررسانی جنبش سبز را برای خود تعریف کرده است و نه تجلیل از این یا آن گرداننده آن را. آقای برقعی چنین مینویسد: "برای نمونه به این فتوای آیت الله خمینی توجه کنید که میگوید حفظ حکومت از اوجب واجبات است و همه احکام دینی حتی نماز وروزه نسبت به آن ثانوی هستند لذا برای حفظ حکومت نه تنها جاسوسی مجاز است بلکه دروغ گفتن و خوردن شراب هم جایز است. با این استدلال چرا زنا و تطمیع جنسی مجاز نیست .... چرا دزدی، تجاوز، رشوه خواری و اتهام و سایر گناهان مجاز نیست؟ و بالاخره بر طبق این فتوا چرا قتل، ترور، تجاوزجنسی، شکنجه و دیگر اعمالی که در زندان کهریزک ودیگر زندانها درایران انجام شده مجاز شرعی نیست و حتی در نامه اخیر آیت الله صادق لاریجانی به آیت الله خامنهای به همین اجازت شرعی اشاره شده است . آیا وقتی حفظ حکومت اصل میشود ومابقی احکام نسبت به آن ثانوی میشوند ترور فجیع فروهرها و دهها شخصیت دیگر از نظر شرعی مجاز نمی شود؟ چرا بمب گذاری القاعده در حرم امام حسین یا امام رضا وکشتن صدها زوارخلاف دین است ؟" با یک تحریف و چشم بندی گناه زنا و تطمیع جنسی و تجاوز و رشوه خواری و زندان کهریزک و ترور فجیع فروهرها و بمب گذاری القاعده در حرم امام حسین و امام رضا و کشتن صدها زوار و .... همه افتاد گردن آقای خمینی. این نمونه برخوردی است که از نظر انگیزه ناسالم و از نظر شیوه آن غیرتاریخی و غیرعلمی است. نویسنده ضمن اینکه اصل سخن آقای خمینی را تحریف میکند به خواننده هم اطلاع نمی دهد که آن فتوایی که آقای خمینی داد اصلا راجع به چه بود و سابقه و پیشینه آن در کجا بود. گویی عدهای رفتهاند پیش آیتالله خمینی و از او پرسیدهاند برای حفظ حکومت تجاوز و رشوه خواری و ترور و کهریزک اشکالی ندارد و ایشان هم گفته بله اشکال ندارد. در حالیکه وی در سخنان خود بارها حفظ حکومت به هر قیمت و با نقض معیارهای قانونی و اخلاقی را رد کرده است. اگر منظور از این فتوا این بوده که حکومت هر تجاوزی به حقوق مردم را میتواند انجام دهد پس این همه تاکید وی بر تدوین قانون اساسی و رفراندم و قانونیت و انتخابات برای چه بوده؟ آقای برقعی نمی تواند شرح ماجرای این فتوا را نداند که نزدیک به 15 سال پیش حداقل در شماره های مختلف راه توده بیان شده است.(مراجعه کنید به جنگ و ستیز ارتجاع مذهبی با آیتالله خمینی در همین شماره). آقای برقعی این پرسش اساسی را مطرح نمی کند که نظر آقای خمینی در زمان طرح خود برای دفاع از حقوق مردم بود یا برای تجاوز به حقوق آنان؟ واقعیتی که محمد برقعی به مردم نمی گوید آن است که در طول دهه 60 لوایح و طرحهایی که مجلس و دولت میرحسین موسوی به سود مردم و برای اداره عرفی امور روزمره تایید و تصویب میکردند با مخالفت ارتجاع مذهبی مواجه میشد که مدعی بود این اقدامات و طرحها و لوایح اسلامی و شرعی نیستند. مانند اصلاحات ارضی و قطع ریشه زمیندارن یا ملی کردن بازرگانی خارجی و کوتاه کردن دست تجار بزرگ. فتوای پیش گفته آقای خمینی هم در اصل در ادامه ماجرای اختلاف طولانی و دامنه دار بر سر تایید قانون کار مطرح شد، قانونی که شورای نگهبان و ارتجاع مذهبی جلوی تصویب آن را تحت عنوان مخالفت با شرع گرفته بودند. شورای نگهبان برای جلوگیری از تصویب قانون کار هر روز بهانه ای میگرفت و از آقای خمینی راجع به شرعی بودن این یا آن بند و ماده آن تاییدیه مذهبی میخواست. تا آنکه سرانجام آیتالله خمینی نظرات بالا را مطرح کرد تا به بهانه جویی ارتجاع مذهبی خاتمه دهد. این فتوا در زمان خود یک گام بسیار بزرگ مترقی به پیش در جهت امکان دادن به اداره عرفی امور و کوتاه کردن دست ارتجاع مذهبی و بهانه جوییهای آن بود و در عمل هم همین نقش را داشت. ولی آقای برقعی با یک برخورد غیرتاریخی و غیرعلمی و تحریف و جدا کردن سخنان و نظرات از چارچوبی که در درون آن مطرح شدهاند و سمت سیاسی و اجتماعی و تاریخی که در لحظه طرح خود داشتند یک نظری را که در زمان طرح خود جنبه مترقی و پیشروانه و مردمی داشته این چنین به ضد خود تفسیر و تبدیل میکند. برقعی تحت عنوان افشای علی خامنهای به نظری که آیتالله خمینی اتفاقا درست علیه علی خامنهای عنوان کرده است مفهومی معکوس داده و آن را به پشتوانه خامنهای تبدیل میکند. بدینوسیله نه تنها کاری را که علی خامنهای در قم میخواهد انجام دهد دشوارتر نمی کند که آن را آسان تر میکند و اعتبار مذهبی و سیاسی آیتالله خمینی را هم پشت آن قرار میدهد. ریشههای برخورد غیرتاریخی برخورد نادرست و غیرعلمی آقای محمد برقعی با تاریخ ریشههایی عمیق دارد. ایشان تحت عنوان "ولایت فقیه خطرناک ترین نوع حکومت دینی" چنین مینویسد: "معمول است که ولایت فقیه را با حکومت پاپها در قرون وسطی ویا خلفا در تاریخ اسلام مقایسه میکنند اما باید توجه شود مسیحیت شریعت ندارد و قوانین آن بطور عمده قوانین رومی و تا حدودی احکام تورات است که به طور کلی مربوط به حوزه عمومی است در حالیکه شریعت اسلام برای تمامی ابعاد زندگی مسلمانان از خصوص ترین تا عمومی ترینها دستور العمل دارد. اما تمایز ولی فقیه با فقه اهل تسنن در آنست که اهل تسنن مرجع تقلید ندارند و ... لذا برای اهل تسنن مسئلهای به نام حکومت فقیه مطرح نیست. غفلت از این نکات است که وقتی نهضت آزادی به قلم مهندس بازرگان کتاب "ولایت مطلقه فقیه" را در سال 1367 چاپ کرد و در آن با استدلالات قرانی و دینی گفت که این نظریه خلاف اسلام وعقل ومنافع ملی ایران است مورد توجه لازم قرار نگرفت. و با توجه به همین خطرات و آفات بزرگ است که ایت الله کاظم خراسانی در دوران مشروطه رساله مفصلی در پاسخ به آیت الله نائینی نوشت که چرا به هیچ قیمتی حتی برای مصالحه با آیت الله یزدی هم حاضر نیست اسم حکومت ایران بشود حکومت اسلامی و بالاخره دکتر کدیور در کتاب بسیار با ارزش خود "نظریههای دولت در فقه شیعه" به تفصیل استدلالات همه فقهای صاحب نام شیعه در رد ولایت فقیه ابداعی آیت الله خمینی را آورده است." وصل کردن ولایت فقیه به پاپ و از آنجا به مسیحیت که شریعت نداشته و بعد پیش کشیدن اهل سنت که مرجع دارند یا ندارند و کتاب مهندس بازرگان در سال 1367 و چسباندن آیتالله کاظم خراسانی دوران مشروطه که نمی خواسته با آیتالله یزدی رئیس کنونی مدرسین قم مصالحه کند و کتاب آقای کدیور و ... این همه آشفته گویی برای چه؟ برای آنکه اثبات شود "ولایت فقیه ابداعی آیتالله خمینی" چیز نادرست یا بدی بوده است. آقای برقعی بجای این همه زمین و زمان را به هم دوختن، در یک برخورد تاریخی باید این پرسش را مطرح میکرد که کتاب و نظریه ولایت فقیه آیتالله خمینی در چه زمانی و با چه هدفی مطرح شد؟ و بعدها نظریه ولایت مطلقه فقیه چرا و در چه شرایطی و برعلیه چه کسانی طرح شد؟ نقش تاریخی آنها و نقش تاریخی خود وی چه بود؟ ارزیابی تاریخی از ولایت فقیه چه ارزیابی تاریخی از نظریه ولایت فقیه میتوان داشت؟ نظریه ولایت فقیه آیتالله خمینی خارج از زمان و مکان طرح نشد بلکه در یک شرایط تاریخی معین و با یک هدف معین سیاسی طرح شد. ما این نظریه را در سخنرانیهای سال 1342 ایشان نمی بینیم. بلکه حاصل تجربه دوران پس از 15 خرداد و مخالفتهایی است که ارتجاع مذهبی با مبارزه خمینی با استناد به فقه شیعه و اندیشههای مذهبی به پیش برد. در این شرایط نظریه ولایت فقیه یا تفسیر نویی از آن برعلیه ارتجاع مذهبی طرح شد که زیر پوشش اینکه دین اسلام حکومت ندارد مبارزه مردم و روحانیان نزدیک به قشرهای پایین جامعه و خود آیتالله خمینی را تخطئه میکرد. این ارتجاع مذهبی که بویژه در چهره انجمن حجتیه با دستگاه سلطنت سازش کرده بود با استناد به روایات فقهی و از جمله اینکه گویا هر پرچمی که قبل از ظهور امام غایب بلند شود پرچم ضلالت است، خمینی را برپا کننده پرچم ضلالت معرفی میکرد. آیتالله خمینی نظریه ولایت فقیه را، نه برعلیه روشنفکران، نه برعلیه چپ، نه برعلیه نیروهای عرفی جامعه، بلکه دقیقا برعلیه ارتجاع مذهبی سازش کرده و طرفدار سلطنت طرح کرد. خود وی شرایطی را که در آن نظریه ولایت فقیه بیرون آمد بدقت چنین توصیف میکند: "در شروع مبارزات اسلامى اگر مىخواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مىشنیدى که شاه شیعه است! عدهاى مقدس نماى واپسگرا همه چیز را حرام مىدانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الا عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسهاى زیر نیم کاسه داشت. .... هرکس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها از میدان به در مىرفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمىتوان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مىدهد و از همه شکنندهتر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان- علیه السلام- باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمىشد با نصیحت و مبارزه منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛" (نگاه کنید به منشور روحانیت در صحیفه امام – جلد 21) نظریه ولایت فقیه محصول این شرایط و این وضع بود. ارزش آن عبارت بود از دادن انگیزه و ایدئولوژی و گشودن راه پیکار برای نسلی از مبارزان مذهبی بر علیه مذهب ارتجاعی و سلطنت. این نظریه در خاستگاه طرح خود نظریهای مذهبی و فقهی برای اسلامی کردن جامعه ایران نبود بلکه نظریهای سیاسی برعلیه سلطنت و ارتجاع مذهبی بود. نظریه ولایت فقیه و انقلاب نظریه ولایت فقیه وظیفه تاریخی خود را انجام داد و استدلال ایدئولوژیک لازم برای مبارزه علیه سلطنت را بوجود آورد و نقش آن با انقلاب 57 میتوانست تمام شود. این چیزی بود که خود آقای خمینی میدانست ولی شاگردانش متاسفانه نمی دانستند. آن روز که وی اندیشه ولایت فقیه را در انزوای نجف مطرح میکرد حتی یک لحظه هم در خیالش نمی گنجید که روزی قرار است آن را در ایران اجرا کند. به همین دلیل با پیروزی انقلاب بر پیش نویس قانون اساسی صحه گذاشت که توسط حقوقدانان و نه فقها تنظیم شده بود و حتی اصرار به تصویب سریع آن از طریق همه پرسی داشت. ولی بدلایل مختلف و از جمله بدلیل مخالفت شدید مهندس بازرگان کار به تشکیل مجلس خبرگان کشید که در آن سرانجام ولایت فقیه از چارچوب یک نظریه فقهی فراتر رفت و یک پایه حقوقی ضعیف و متناقض در قانون اساسی پیدا کرد، چرا که از همان ابتدا مشخص بود که این لباسی است که تنها به قامت آیتالله خمینی دوخته شده و بر تن کس دیگر نخواهد رفت. یک برخورد غیرتاریخی دیگر در اینجا این است که مثلا مهندس بازرگان را بدلیل مخالفتش مسئول گنجانده شدن این اصل در قانون اساسی معرفی کنیم. در حالیکه خود او هم قطعا زمانی که بر روی مجلس قانون اساسی اصرار میکرد تصورش این نبود که قرار است در این مجلس اصل ولایت فقیه تصویب شود. حداکثر این است که وی فاقد روشن بینی و هشیاری سیاسی خمینی در مورد ارتجاع مذهبی در کمین نشسته بود. آیتالله خمینی از همان اولین برخوردهای روحانیون بزرگ در دوران انقلاب فهمید که اینها رنگ عوض کردهاند و اکنون به کمتر از اجرای مو به موی مقررات شرعی رضایت نخواهند داد. وی فهمید که اگر تصویب قانون اساسی مدتی طولانی به تاخیر بیفتد ارتجاع مذهبی همان کتاب ولایت فقیه را که بر ضد آن نوشته شده بود سرنیزه خواهد کرد و خواهد گفت ما کتاب ولایت فقیه داریم و احتیاج به قانون اساسی نداریم. خود او بعدها این رنگ عوض کردن ارتجاع مذهبی بعد از انقلاب را چنین وصف میکند: "روحانى نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مىدانستند و سر به آستانه دربار مىساییدند، یکمرتبه (پس از انقلاب) متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آن همه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس نماهاى بی شعور مىگفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگویند مسئولین نظام کمونیست شدهاند! تا دیروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفید و راهگشا مىدانستند، امروز از اینکه در گوشهاى خلاف شرعى که هرگز خواست مسئولین نیست رخ مىدهد، فریاد «وا اسلاما» سر مىدهند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرام ها و حرام کردن حلال ها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مىشود؟ از آدم هاى لامذهب یا از مقدس نماهاى متحجر و بیشعور؟!" (همانجا) نخستین نتیجه گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی این بود که با دادن یک پایه مذهبی به نظام سیاسی، ارتجاع مذهبی را در قدرت سیاسی آیتالله خمینی شریک کرد. درحالیکه قدرت آیتالله خمینی به هیچوجه مبنای مذهبی نداشت بلکه ریشه عرفی و مردمی داشت. این مسئلهای بود که مثلا حتی مهندس بازرگان متوجه آن نبود. چنانکه در یکی از سخنرانیهای خود پس از آنکه مردم یک بار با شنیدن نام پیامبر و سه بار با شنیدن نام خمینی صلوات فرستادند گفت: من اگر جای پیامبر بودم ناراحت میشدم که برای من یک بار صلوات میفرستید و برای نایب من سه بار. مهندس بازرگان ظاهرا توجه نداشت که صلواتی که برای پیامبر فرستاده میشود برخاسته از ایمان مذهبی است، در حالیکه صلوات برای خمینی برخاسته از پیوندی عاطفی و سیاسی. صلواتی که برای خمینی فرستاده می شد بدین خاطر نبود که او مرجع مذهبی است بلکه از این جهت بود که او رهبر سیاسی انقلاب است. این دو صلوات از یک جنس نبودند که پیامبر بابت آن ناراحت شود یا نشود یا حتی خود مردم با خود دچار تناقض شوند. چنانکه دچار تناقض نشدند و به این سخنان هم وقعی نگذاشتند به همان شیوه سه صلوات خود ادامه دادند. این در محتوا سه "درود" سیاسی بود که در لباس سه صلوات مذهبی درآمده بود. ولی قانون اساسی این شکل مذهبی برای بیان خواستهای سیاسی را تثبیت کرد و از طریق اصل ولایت فقیه به قدرت سیاسی عرفی آیتالله خمینی ریشه مذهبی داد. در نتیجه دیگر فقهای بزرگ و مخالفان سابق آقای خمینی در قدرت وی شریک و بنوبه خود مدعی شدند. ریشه توطئه دراینجا نهفته بود. همانها که زمان شاه چشمشان را بر روی فساد و مشروب فروشیها بقول آیت اله خمینی بسته بودند و اصلا مبارزه با اینها را ضلالت میدانستند حالا از اجرای احکام اولیه اسلام کوتاه تر نمی آمدند و حتی خمینی را تهدید به افشاگری در حوزه علمیه میکردند. سرنوشت نظریه ولایت فقیه به گفته محمد برقعی آقای کدیور با زحمت بسیار توانسته اثبات کند نظریه ولایت فقیه در فقه شیعه جایگاهی ندارد. اگر آقای کدیور به نتیجه ای جز این میرسید جای تعجب داشت و آقای خمینی هم دیگر در حوزههای علمیه مشکل نداشت و او را پرچمدار ضلالت معرفی نمی کردند. نیازی هم نبود که نظریه ولایت فقیه را طرح یا تفسیری تازه از آن ارائه کند. در واقع خود کتاب آقای کدیور نیز در ورای جنبه نظری و فقهی آن برگرفته از اوضاع سیاسی روز و نوعی پاسخ به آن است ولی مسیر را وارونه طی کرده است. کدیور برای نفی ادعای ولایت فقیه علی خامنهای به سراغ نفی آن در فقه رفته است و یک اشتباه بزرگ مرتکب شدهاست. آقای کدیور توجه نکرده است که مسئله جامعه ما و حتی مسئله فقه شیعه، امروز فراتر رفتن و پشت سر گذاشتن نظریه ولایت فقیه است و نه بازگشت به ماقبل آن. بازگشت به ماقبل نظریه ولایت فقیه یعنی گرفتن یک موضع ضدتاریخی، یعنی دفاع از فقه و فقهای ارتجاعی دربرابر خمینی. بازگشت به ماقبل ولایت فقیه یعنی پذیرش روحانیت و مذهب جدا از مردم و وابسته و بیتفاوت و سرخم کرده دربرابر قدرت. از درون همین تفکر است که انجمن حجتیه با یک چهره حق به جانب و تازه دوباره بیرون میآید. آیتالله خمینی خود با طرح نظریه ولایت مطلقه فقیه تلاش کرد نظریه ولایت فقیه را هم پشت سر بگذارد و یک گام بزرگ دیگر در راه کوتاه کردن دست ارتجاع مذهبی و عرفی کردن مذهب و دولت مذهبی بسود خواستهای مردم بردارد. اما این گام بسیار دیر و در درون یک تناسب قوای شکننده برداشته شد که با بیماری و مرگ خمینی امکان و فرصتی برای کاربست آن در عرصه مناسبات اقتصادی و اجتماعی - جز در یکی دو مورد - بوجود نیامد. نظریهای که اگر در سال 1358 یا 1359 مطرح شده بود شاید میتوانست انقلاب ما را نجات دهد، در شرایطی طرح شد که ارتجاع مذهبی در همه جا رخنه کرده و نفس انقلاب و مردم را گرفته بود و از انقلاب تنها سایه محوی از خمینی در بستر بیماری بجای گذاشته بود. با درگذشت آیتالله خمینی تاریخ تكرار شد و همان چیزی كه با انقلاب بر سر ولایت فقیه رفت و به ضد خود تبدیل شد با مرگ خمینی بر سر ولایت مطلقه فقیه آمد و میراث آن به مخالفان سابقش و ارتجاع مذهبی رسید و باری شد بر دوش مردم ما و کشور ما، ضمن اینکه این ارتجاع را گرفتار تضادهای لاینحلی در اداره امور اجتماعی کرد که خود او را همراه با ولایت مطلقهاش یکجا خواهد برد. خمینی و بازرگان نکته آخر اینکه آقای برقعی کوشیده مهندس بازرگان را در برابر آیتالله خمینی قرار دهد و از اولی دربرابر دومی دفاع کند. ولی مقایسهای اگر قرار بود صورت گیرد این مقایسه باید میان بازرگان و ارتجاع مذهبی میشد و نه با خمینی. زیرا چنین مقایسهای صرفنظر از اینکه به ضرر آقای خمینی باشد یا نباشد به ضرر مهندس بازرگان است و لااقل بخشی از کسانی را که هوادار یا دوستدار آیتالله خمینی هستند از بازرگان دور میکند. این مقایسه از این جهت نیز به زیان مهندس بازرگان است که اگر قرار شود بجای نوک زدن و سنگ پرتاب کردن بسوی آقای خمینی، یک بررسی تاریخی جدی از دوران پیش از انقلاب و پس از انقلاب انجام شود بسیاری مسایل مطرح میشود و معلوم نیست که تاریخ چه نمرهای در کارنامه شخصیتها خواهد گذاشت. اینکه آن اتحاد تاریخی که انقلاب 57 با آن پیروز شد چگونه در ظرف چند ماه به دشمنی و زد و خورد و کین توزی میان نیروهای انقلاب تبدیل شد و چه فرصتهای عظیمی و چگونه از دست رفت و نقش شخصیتها و سیاستها در آن چه بود و ... همه اینها مسایلی است که باید حتما بررسی شود ولی در زمان مناسب خود. زمانی که دو طرف در شرایط برابر قرار داشته باشند نه اینکه یک طرف مسئولیت سنگین رهبری یک جنبش عظیم اجتماعی را برعهده دارد و باید مسئولانه و متحدانه سخن گوید و طرف دیگر در خارج کشور نشسته و غیرمسئولانه هر چه بخواهد میگوید. ضمن اینکه هر قدر بیشتر از آن دوران فاصله میگیریم هم حوادث به روشن شدن بسیاری مسایل کمک می کند و هم میتوان قضاوت هرچه بیشتر بیطرفانه داشت. تا آن زمان باید به آقای برقعی و برقعیها توصیه کرد که اگر خود را ملی- مذهبی میدانند به شیوه بزرگان خود عمل کنند و مثلا از آقای مهندس سحابی بیاموزند و ببینند آیا ایشان هم آیتالله خمینی و مهندس بازرگان را روبروی همدیگر قرار میدهد و بنام دفاع از یکی به دیگری حمله می کند. اگر آنها با احساس مسئولیت چنین نمی کنند شما با بی مسئولیتی چنین نکنید. |
راه توده 289
3 آبان ماه 1389