نازی ها- آبادگرها شباهت ها تصادفی است؟ |
برخی نام ها، شیوه ها و تبلیغات توام با سازماندهی نیروئی که اکنون مجلس و قوه مجریه را دراختیار گرفته و می رود تا دست به ماجراجوئی های بزرگ در ایران بزند، شباهت هائی حیرت آور با همین شیوه ها و گرایش ها در ابتدای دهه 1930 در آلمان دارد. این، همان دهه ایست که فاشیسم در آلمان مستقر شد و به تقلید از آن در ایتالیا نیز.
حیرت آور است که حتی نام هائی که اکنون در ایران انتخاب می شود، تقریبا ترجمه و مشابه نام هائی است که در زمان رشد نازیسم در آلمان بکار برده می شد. شیوه تبلیغاتی یکسان است و طبقات و اقشاری هم که جلب می شوند و یا فریب داده می شوند، اتفاقا همان اقشار و همان طبقات اند. بدین ترتیب است که شباهت آنچه در جمهوری اسلامی می گذرد، شباهت هائی به انقلاب فاجعه بار فرهنگی در چین دارد، اما بیش از آن شبیه دوران رشد و سلطه فاشیسم در آلمان است. مخلوطی از هر دو فاجعه، گرچه بیشتر فاجعه فاشیسم.
به این شعار دوران اولیه رشد نازیسم و تشکیل دولت فاشیست ها نگاه کنید:"خدمت، اطاعت، حرمت" جز این در مجلس هفتم و نماز جمعه ها می گویند؟
طرفداران نازیسم با شعار"كار و نان" و تغییر شرایط زندگی توده های فقیر، در برابر دمکراسی فرانسوی به میدان آمدند، بی آنکه سخنی از تغییر مناسبات تولید سرمایه داری بگویند. شعار بسیجی که بویژه در این دو سال درست شده و حزب نیمه مسلح سراسری شده جز اینست؟
جوانان وابسته به حزب نازیست ها خود را حزب "فرودستان" معرفی کرده و می نامیدند. چیزی شبیه "آبادگران" که اکنون قوه مجریه را قبضه کرده و می رود تا کارخانه ها و ادارات را فتح کند.
باید هرچه سریعتر و با تحلیل مشخص از شرایط اقتصادی- سیاسی ایران توده های مردم را هوشیار کرد. مبارزه برای فقر زدائی از جامعه بدون تغییر ساختار اقتصادی کشور ممکن نیست. اجازه کوچکترین مانوری را در این عرصه نباید به حاکمیت داد. این پاشنه آشیل فاشیسمی است که پشت کلمات عوام فریبانه پنهان شده و وعده کار و نان می دهد. خود را دولت خدمتگذار می نامد، خط قرمزها را می خواهد پررنگ تر کند و اطاعت از فرامین رهبری را امری الهی. یعنی نسخه برداری از شعار فاشیست ها "خدمت، اطاعت، حرمت". برنامه چشم انداز 20 ساله جمهوری اسلامی، نسخه کامل شده برنامه تعدیل اقتصادی بانک جهانی است و به فرمان رهبر اصل 44 قانون اساسی نقض شده و خصوصی سازی در تمام ابعاد در این برنامه گنجانده شده است. دولتی که برای تحقق و اجرای این چشم انداز با شعار "خدمت، حرمت، اطاعت" به میدان آمده، چگونه می تواند دولت فرودستان باشد و کار و نان بیاورد؟ کجاست آن برنامه تغییر مناسبات حاکم اقتصادی در جمهوری اسلامی؟ تا بتوان دولت آینده را دولت خدمتگذار به توده غارت شده مردم دانست؟ کجاست طرح تولید ملی و بستن اسکله ها به روی واردات؟ کجاست دیدار با نمایندگان کارگران و زحمتکشان کشور بجای رفتن به دست بوسی مصباح یزدی؟
ما به سمت دوران پرمخاطره ای پیش می رویم. ابزار اولیه باقی ماندن در این میدان، ابتدا وسعت بخشیدن به آگاهی خویش و سپس آگاه کردن توده های وسیع مردم است.
ما توده ای ها جز این نیاموخته ایم و نمی دانیم!
صفحاتی از تاریخ رشد فاشیسم در آلمان
آنچه در ادامه می آید صفحاتی از كتاب مفصل "هیتلر و آلمانها" (پاریس - ادیسیون سوسیال - 1982) نوشته "پییر آنجل" آلمان شناس و تاریخدان ماركسیست فرانسوی است. كه امید است در آینده بخش های دیگری از این كتاب را بتوان در اختیار خوانندگان قرار داد.
در خواندن این صفحات به این دو نكته باید توجه داشت كه اولا آنچه نویسنده در مورد طبقه متوسط یا دیگر طبقات اجتماعی می گوید منظور نه طبقه متوسط بطور كلی و خارج از زمان و مكان بلكه مشخصا طبقه متوسط آلمان آن طور كه تاریخا شكل گرفته و در شرایط مشخص دهه های بیست و سی سده كنونی در این كشور است و ثانیا در این بحث تنها به تشابه های احتمالی آن با شرایط اخیر كشور ما نیست كه باید توجه كرد، بلكه باید تفاوت های عمیق شرایط را نیز در نظر گرفت. ندیدن آن شباهت ها و این تفاوت ها می تواند به نسخه برداری ها و نتیجه گیری های نادرستی ختم شود.
طبقات متوسط و نازیسم
طبقات متوسط گروههای اجتماعی نه چندان همگونی هستند كه علیرغم این ناهمگونی یك بلوك بینابینی را تشكیل و از نظر ایدئولوژیك همگرایی هایی را نشان می دهند. اینان شامل خرده بورژوازی پیشه وری و تجاری، كاركنان اداری بخش خصوصی و عمومی و كارمندان می باشند كه تعداد آنان از 516000 در سال 1882 به توده چهار میلیونی در 1933 (سال پیروزی هیتلر) رسید.
در این زمان مرزهایی كه عناصر فوقانی قشرهای متوسط را از طبقات حاكم جدا می كرد تقریبا از میان رفته بود، اما در قطب دیگر شرایط زندگی تقریبا پرولتاریایی حاكم بود. این قشرها یا استقلال اقتصادی خیالی داشتند یا اصلا نداشتند. آنان علیرغم برخی دلخوری ها از دست طبقات حاكم و فوقانی خود را با این طبقات بیش از طبقه كارگر صنعتی نزدیك و هم بسته می دیدند. از 1918 و استقرار جمهوری وضع طبقات متوسط بهبودی نیافته بود و آنان خود را نیازمند كمك دولت و یك دست مقتدر كه تجسم دولت باشد احساس می كردند. "فولكزگماینشافت" یا "همبود مردم" كه نازی ها وعده می دادند مطابق میل این طبقات بود چرا كه پندار یك جامعه متحد و هماهنگ بدون طبقات ولی مبتنی بر سلسله مراتبی به سود همگان را در آنان زنده می كرد.
طبقات متوسط قدیم آلمان كه مركب از تولیدكنندگان و توزیع كنندگان كوچك می شد به تخته نجات فاشیست چسبیده بودند. طبقه متوسط جدید بیشتر جلب ابداع ها و آموزه ها و روش های نازیسم بود. طبقه مالك و نظریه پردازان آن كه از خطری كه پیوستن قشرهای متوسط به سوسیالیسم برای آنان داشت آگاه بودند، سوسیالیسم را بعنوان یك نظام ضدسرمایه داری به مترسكی تبدیل كرده و نظم مستقر را در خطر یك توطئه یهودی- بلشویكی وانمود می كردند. بخش وسیعی از طبقات متوسط پایان سلطنت در 1918 و به قدرت رسیدن سوسیال دمكراسی - كه آن را دشمن خونی خود می دانستند- اصل وجود آنان را تهدید كرده بود. كمونیسم ستیزی آنان بالطبع بسیار لجام گسیخته تر بود. اینان بخش عمده شبه نظامیان شهری و رای دهندگان احزاب راست و راست افراطی را تشكیل می دادند.
هیتلر به تجربه وضع خرده بورژوازی ناامید، تنزل یافته و حیران را می شناخت و می دانست كه خرده بورژوزی در این حال آماده است با دیدن قدرت و زور بدترین عوامفریبی ها را هم باور كند. او می توانست با اینان سخن بگوید و رفتار آنان را حدس بزند. بدینسان او خود را چون قهرمان اخلاقیات سنتی، هنر و فرهنگ سده نوزدهم و همرنگ با جماعت جا زد و تنگ نظرهای سنتی را بسوی خود جلب كرد. از سوی دیگر ماجراجویی و اخلاق گریزی دیگر رهبران نازی، جوان ترها و فعال ترها را شیفته خود می كرد. بدینسان ناسیونال سوسیالیسم در همه عرصه ها وارد میدان شد و در آن واحد هم عناصر سنتی و كهنه گرا و هم كادرهای جسور و كمتر رمانتیك را جذب می كرد. خرده بورژوازی آلمان برخلاف هم طبقه های فرانسوی و بریتانیانی اش خود را دلباخته آزادی و دمكراسی نمی دانست و نگران یك قدرت مقتدر نبود بدان شرط كه این اقتدار امنیت و رفاه نسبی اش را تضمین كند.
نشریه نازی "فولكیشر بیوباشتر" در 30 اوت 1922 نوشت: "از میان طبقات متوسط است كه هواداران ما بیرون خواهند آمد. ما اگر آنانی را كه از ریشه هایشان جدا شده اند جذب كنیم قهرمان بازسازی آلمان آینده خواهیم بود." از آن سو سوسیالیست ها موفق نشدند این قشرهای اجتماعی را به سوی خود جذب كنند.
اما كارمندان عالیرتبه مدت ها فاصله خود را با نازی ها و حزب "فرودستان" آن ها حفظ كردند. آنان رهبران خرده بورژوا و بی فرهنگ و بی ادب نازی را تحقیر می كردند و ضعف های نظریشان را به نقد می كشیدند. اینان مغرور از اینكه جزیی از اقتدار و حیثیت را در كف دارند عموما محافظه كار بودند. اما هنگامی كه جمهوری در بحران خود این كارمندان عالیرتبه را از بسیاری امتیازاتشان محروم كرد اینان نیز به صف ناراضیان پیوستند و با نزدیك شدن به نازیسم بر رادیكالیسم خود افزودند.
پیروزی نازی ها نزد دانشجویان سریع تر بود. لیگ ناسیونال سوسیالیست ها پیروزی های چشمگیری در میان دانشجویان بدست آورد كه موقعیت هیتلر را تحكیم كرد. اعلام سقف و محدودیت پذیرش یهودیان در دانشگاه ها به مذاق بسیاری از جوانان و دانشجویان خوش آمده بود زیرا تعداد رقبای ورود به دانشگاه را به نحو قابل ملاحظه ای كاهش می داد. انجمن های گوناگون نازی ها در میان آموزگاران، پزشكان، وكلا و آرشیتكت ها فعالیت و نیرو جذب می كرد.
سندیكای قدرتمند كاركنان بخش تجاری دارای گرایش محافظه كار و نژادپرست "د.ها" بیش از پیش به حزب ناسیونال سوسیالیست نزدیك می شد. وضع در مورد اتحادیه خرده فروشان و سازمان كشاورزان نیز به همین منوال بود. نازی ها ماهرانه در همه این سازمان ها نفوذ كرده بودند و نشریاتشان كارزار وسیعی برای جلب این گروه ها به راه انداخته بود. انواع دروغ ها در این كارزارها مورد استفاده قرار می گرفت. مثلا در 3 نوامبر 1932 آنان مدعی شدند كه یهودیان و سرخ ها (كمونیست ها) در صدد غارت مغازه ها برای خودشان هستند. نازی ها همچنین مغازه های بزرگ و تعاونی ها را بعنوان دشمنان كسبه جز قلمداد و یهودیان و سوسیال دمكراتها را مسئول تورم و سپس بحران معرفی كردند.
زمانی كه حزب ناسیونال سوسیالیست توانست توده خرده بورژوا را جذب و به خود ملحق كند، وزن و تحركی پیدا كرد كه آن را به یك قطب جاذبه بدون رقیب تبدیل كرد. به همان اندازه كه اعضای این حزب اعتماد به نفس پیدا می كردند مخالفانشان بیشتر در ترس فرو می رفتند. آنان خشونت سیستماتیك را بعنوان نوعی تخلیه درونی و سوپاپ اطمینان خشم و فشارهای وارد بر قربانیان بحران بكار می گرفتند. خرده بورژوازی آلمان خود را در آینه هیتلر می دید، مردی قوی و دوست داشتنی كه از همان ریشه قومی و اجتماعی و طبقاتی خود اوست. مردی كه آلمان را نجات خواهد داد. حزب ناسیونال سوسیالیست احساس ناتوانی این توده خرده بورژوا را پس می زد، از آنان تمجید می كرد و مداوما با سخنرانی های آتشین، با نمایش قدرت، با گردهم آیی های توده ای و با یقین به پیروزی كامل به آنان غرور می داد.
هر چند هیتلری ها اول قشرهای پایینی خرده بورژوازی را جذب كردند، قشرهای بالایی آنان بطور فزایندهای در مراتب فوقانی سلسله مراتب ناسیونال سوسیالیست قرار می گرفتند. جایی كه در آن هیچ فرد دارای خاستگاه كارگری وجود نداشت. وعده های راجع به هم سطح شدن همگانی یا بستن مغازههای بزرگ و كمك به موسسات كوچك این خرده بورژوازی را از خود بیخود می كرد. پیشه وران و محافظه كاران نوبت به نوبت این مهاجرت به سمت نازیسم را طی كردند. حتی هنگامی كه هیتلر به سرمایه بزرگ تضمین داد این خرده بورژوازی اعتماد خود را به او حفظ كرد چرا كه بهتر از هر كس احساسات و نیازهای آنان را درك می كرد.
بحران "رویای ضدسرمایه داری" را كه در دوران آرام 1924 - 1929 خفته بود بیدار كرد. بسیاری دیگر از گروه ها اجتماعی وابسته به خرده بورژوازی به همان شكل تحت تاثیر تبلیغات نازی ها كه با قدرت و مهارت انجام می شد قرار گرفتند. آرمان جدیدی كه به قامت طبقه متوسط دوخته شده بود بویژه نسل جوان آنان را مجذوب كرده بود، جوانانی كه تصور می كردند می توانند امروز حقیر، بی خاصیت و نامطمئن خود را با آینده ای جذاب، پر از ماجراهای پرشكوه و رویایی تاخت زنند. نازیسم امیال آنان، غرور ملی و نژادی آنان را ستایش و پیشداروی های آنان را تشدید و توجیه می كرد. یهودیان با شدتی فزاینده كه از بی ثباتی و ناامنی ناشی می شد بعنوان عاملین بدبختی میهن و مردم معرفی می شدند.
روشنفكران بورژوا بتدریج از برج عاج خود بیرون می آمدند. بی اعتنایی سیاسی را كنار می گذاشتند و تا اندازه ای به راست افراطی می پیوستند. یك بخش نخبگان پیشاهنگ در عرصه ادبیات و هنر و علوم از فرهنگ آلمان در این دوران ستایش می كرد. برای نمونه می توان به تحول دیدگاه های توماس مان اشاره كرد كه یك مورد منفرد نبود. او بیش از پیش به هوادار مصمم و آگاه اومانیسم و انسانگرایی تبدیل می شد و دیدگاه های نخبه گرایانه و ارتجاعی قبلی خود را كه در كتاب "ملاحظات غیرسیاسی" مطرح كرده بود كنار می گذاشت. او عملا و از نظر ایدئولوژیك به اندیشه های برادرش هاینریش مان نزدیك می شد، برادری كه قبلا او را با حقارت "ادب گرا" می نامید. توماس مان دیگر نمی خواست در انزوای درونی فرو رود و قدرت را در برابر روح، فرهنگ را در برابر سیاست بگذارد یا عرصه اقتصادی و اجتماعی را تحقیر كند. او با طرح این پرسش كه سیاست آیا جزیی از دستاورد بزرگ انسانی نیست نتیجه گرفت: "یكی از اشتباهات تمدن بورژوایی این بود كه تصور می كرد با بیعلاقگی به سیاست می توان انسانی فرهنگی شد." بسیاری از همكاران او اما در مفهومی ماندند كه این شعر فاوست اثر گوته زبان حالشان بود: " آه چه آواز ناهنجاریست! این آواز سیاست!"
و اما ارنست یونگر این نویسنده بزرگ و پیامبر و مبلغ آرمانی مشابه ناسیونال سوسیالیسم پس از استقرار نازیسم از آن دور شد. اما دیگر كار از كار گذشته بود. این دشمنان جمهوری هر چند نوستالژی به آلمان سلطنتی موسوم به "رایش دوم" (1918- 1871) نداشتند عدم انسجام آن، اقدامات نیم بند و ضعفهای ذاتی را كه موجب شكست آن شد سرزنش می كردند. آنان خواهان بودند كه از همان زمان صلح به "بسیج كامل مادی و روحی دست زده میشد."
"جمهوری" نتوانست جوانان را بخود جلب كند. آنان را به آموزگارانی واگذار كرد كه اكثریتشان از آموزه های آلمان گرایی و ارتجاعی سیراب می شدند. جمهوری "یهودزده" جز نفرت و تحقیر چیزی در آنان ایجاد نمی كرد. تصادفی نبود كه از سال 1931 كنگره دانشجویان آلمان كه در شهر اتریشی "گراز" برگزار شد یك رییس ناسیونال سوسیالیست را برای خود برگزید. این دانشجویان كه عمیقا محافظه كار و نخبه گرا بودند و از برآمد یك جامعه برابری طلب كه مخالف امتیازات براساس فرهنگ، مقام، عنوان و دیپلم باشد وحشت داشتند در هیتلریسم جنبشی را می دیدند كه در آن واحد ناسیونالیست و "سوسیالیست" است. جنبشی كه به آنان آگاهی درستی در این شرایط تنگدستی و بیچارگی عمومی می دهد و ضمنا مزاحمتی برای آنان ندارد. اینان بعضا با حسن نیت و بلاهت بسیار سرود رسمی نازی ها را به آواز می خواندند كه به یكسان "ارتجاع" و "جبهه سرخ" را محكوم می كرد. آنان به این روایت "سوسیالیسم" گرایش داشتند كه اسوالد اشپنگلر تحت عنوان "سوسیالیسم پروسی" نامگذاری كرده بود و در فرمول "خدمت، اطاعت، حرمت" خلاصه شده بود. "سوسیالیسم آلمانی" كه هیتلر و بسیاری دیگر كه هنوز به نازی ها نپیوسته بودند ادعایش را داشتند خواهان "كار و نان" و بهبود شرایط زندگی توده بود بدون اینكه از تغییر مناسبات تولید سرمایه داری سخنی به میان آورد. اگر شرایط به گونهای دیگر بود، این قشرهای متوسط، بدلایل اخلاقی یا اعتقادات مذهبی، در میانه راهی كه به نازیسم ختم می شد متوقف می شدند. اما شرایط اقتصادی و اجتماعی و فلسفه غیرعقلانی راه را كوبیده بود. نیچه "مرك خدا" و قرار گرفتن "در ورای خیر و شر" را اعلام كرده بود. حوادث پس از 1914 نیز بسیاری از موانع مادی و اخلاقی در برابر نازیسم را از میان برداشته بود. جنگ میل یا عادت به حادثه و خشونت را بوجود آورده بود. راه برای یك "انقلاب محافظه كارانه" از هر سو گشوده شده بود. ( بخش های دیگری از این تحلیل دقیق و علمی درباره ظهور نازیسم را در شماره های آینده پی خواهیم گرفت. این امر ضروری است، زیرا در بسیاری از زمینه ها، نوعی همسوئی و همآهنگی بین آن شرایط در آلمان و شرایط کنونی در ایران مشاهده می شود و لازم است دانسته شود، چرا خطر فاشیسم مذهبی امروز جدی تر از دیروز است.)
فرمات PDF : بازگشت