راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

آغاز انتشار کتاب

"جامعه ايران در دوران رضا شاه"

رضا شاه

فرزند چه دوراني بود

چرا و چگونه

 در خشت ايران افتاد؟

احسان طبری

 

درآمد سخن

 

سلطنت رضا شاه پايان انقلاب مشروطه و آغاز دوراني بود که به انقلاب 57 ختم شد. با انقلاب مشروطه ايران وارد مرحله نويني از مناسبات اجتماعي شد و رضاشاه عليرغم همه تلاشي که براي حفظ بقاياي دوران فئوداليسم ضربه ديده و حتي بازگشت به اين مناسبات اجتماعي و احياي آن کرد، نتوانست نظام ديکتاتوري – فئودالي خود را از زير تاثير انقلاب مشروطه و عصر نوين آغاز "دوران صنعتي" درايران بيرون بکشد و با آن همسوئي نکند. بدين ترتيب است که ما دردوران سلطنت او و در نيمي از سلطنت فرزندش "محمدرضا" بر ايران شاهد رشد سرمايه داري صنعتي، همزمان با حفظ بقاياي نظام فئوداليسم هستيم. خيزش جمهوريخواهي که در پايان سلطنت قاجاريه و بعنوان سازمان نويني دولتي درايران مطرح بود، و پيش از آن خود را در قالب جمهوري گيلان، قيام خياباني در آذربايجان و قيام کلنل تقي خان پسيان درخراسان نشان داده بود، زمينه روي کار آمدن رضا شاه را فراهم ساخت. با آشنائي از همين خواست رو به رشد بود که رضاخان با شعار "جمهوريت" به صحنه وارد شد و حتي تا آستانه عمل به آن پيش رفت، که اگر نبود نياز به حمايت روحانيت براي جمع کردن بساط سلطنت قاجاريه و پافشاري روحانيت بر حفظ نظام سلطنتي درايران، او خود را نخستين رئيس جمهور ايران اعلام کرده بود. بخشي از حمايت نيروهاي مترقي ايران براي دوراني کوتاهي از روي کار آمدن رضا شاه همين شعار و وعده او بود. دوران سلطنت مستبدانه و حکومت مخوف و پليسي رضاخان همزمان شد با رشد فاشيسم در اروپا و سرانجام "جنگ دوم جهاني". همسوئي و سياست رضا شاه براي اتحاد با هيتلر دربرابر کشورهاي متفق به سلطنت او پايان بخشيد، اما پايان سلطنت او به معناي پايان نظام نيمه فئودالي و تثبيت نظامي دمکراتيک درايران نبود. احزاب؛ سازمان ها و نيروهاي اجتماعي طي سالهاي اول سقوط استبداد رضاشاهي توانستند خود را از زير بختک دوران استبداد  بيرون کشيده و گام هاي بلندي براي آگاهي و بسيج مردم بردارند، اما ارتجاع درباري، فئوال ها و قدرت هاي استعماري مسلط تر، سازمان يافته تر و هوشيارتر از اين نيروها به ميدان درآمدند و استبداد محمدرضاشاهي را روي به خون خفتگان دوران جديد استوار ساختند. دراين دوران نيز، حکم تاريخ براي پشت سر ماندن نظام فئواليسم درايران به پيش رفت اما آنچه جانشين آن شد، نه سرمايه داري ملي( آنچه که در هند انجام شد) بلکه نوعي از سرمايه داري وابسته به کشورهاي بزرگ امپرياليستي بود که در رگ هاي آن پول نفت ايران جاري بود. ما به هيچ روي قصد تحليل و ارزيابي اين دوران و سالهاي پس از انقلاب و برتري  سرمايه داري تجاري بر سرمايه داري صنعتي را نداريم. اين مقدمه را صرفا براي ورود به انتشار تحقيق ارزشمند و شايد کم نظير زنده ياد احسان طبري پيرامون "جامعه ايران در دوران رضاشاه" نوشتيم تا زمينه آشنائي با انگيزه ما از انتشار اين کتاب باشد. از انگيزه هاي ديگر ما دراين ارتباط، آشنائي با ترفندهاي حيله گرانه در سالهاي نيمه دوم جمهوري اسلامي جهت احياي سلطنت درايران است. سلطنت زير نام "نظام ولايت فقيه" که در واقع نامي مذهبي براي سلطنت است و از همان ابتداي سرنگوني محمد رضا شاه و پيروزي مرحله اول انقلاب 57 بخشي از روحانيت سنتي و مخالف انقلاب که اتفاقا در کانون مرکزي هدايت انقلاب قرار گرفته بودند و عوامل نفوذي انگلستان درايران( نظير امثال دکتر حسن آيت از حزب زحمتکشان دکتر بقائي) با همين هدف و با فريب و حيله آن را براي سالهاي آينده در قانون اساسي گنجاندند. به اين ترتيب است که ما با دو نظام سلطنتي (ولايت فقيه) و جمهوري در جمهوري اسلامي روبرو هستيم.

در اين شماره راه توده درآمدن سخن را با نثر زيباي طبري، از کتاب "جامعه ايران در دوران رضا شاه" شروع مي کنيم و بتدريج انتشار فصل هاي ديگر کتاب را پي مي گيريم.

 

درآمد سخن

ازدره ها وشيب هاي کوهساري بزرگ مي گذريد و پيچ و خمهاي گوناگون آنرا پشت سرمي گذاريد، ازهيئت ومنظرعمومي و ابعاد آن کوهسار نمي توانيد تصوري روشن بدست آوريد. ولي وقتي ازآن کوهسارخارج مي شويد ولحتي جاده هامون را مي پيمائيد وسپس سرمي گردانيد، آنگاه کوهساري را که درنوشتيد نيک مي بينيد و ازابعاد و منظره عمومي آن تصوري درست بدست مي آوريد.

چنين است ادوارو وقايع تاريخ. تا زمانيکه درگرماگرم آن، خود يکي از بازيگران يا بازيچه هاي آن هستيد، دشواراست بتوانيد آنرا بدرستي ارزيابي کنيد. ولي ديرتر، هنگاميکه شورهاي انگيخته شده فروخفت، هنگاميکه پويه عمومي تاريخ عيارحوادث را عيان کرد، قدرت داوري عيني وخونسردانه بمراتب بيشتراست.

نگارنده اين سطورزماني پاي درجهان وجود گذاشت که رضا شاه، ميرپنج فوج قزاق بود. دوران کودکي وجوانيش دردوران عروج و سقوط سلطنت مستبده رضا شاه گذشت. ازهمان سالهاي اوليه پس ازسقوط استبداد رضا شاه و امکان عمل آزادانه نسبي مخالفان وي، وي ميکوشيد تا از اين ديکتاتور" داراي شنل آبي رنگ" در روزنامه " مردم براي روشنفکران" تصويري بدست دهد. ولي براي انجام درست تر و دقيق تراين کارگذشت زمان، کسب تجربه، درک ژرفترقوانين تاريخ، تکيه به اسناد، برخورداري ازپژوهش محققان،  انديشيدن و وا انديشيدن بسيار، ضروربود واواق حاضرتا حدي محصول آنهاست وناچاربايد درآن واقع گرائي برشيوه احساسي و ژرفش در سرنوشت پديده برغلطش برسطح آن، بچربد.

آري، اکنون که سي وپنجسال ازسقوط استبداد رضا شاهي مي گذرد ميتوان گفت که زماني کافي براي نيل به يک ديد روشن ترگذشته است! بويژه آنکه در باره اين دوران و دوران قريب العصر آن مورخان مارکسيست وغير مارکسيست درداخل و خارج ايران کتابها ورسالات و مقالات متعدد نوشته اند. بحث درباره اينکه رضا شاه کيست، نماينده کدامين قشرها و طبقات اجتماعي است، چه عواملي باعث عروج او شده، اقداماتش ازجهت تاريخي داراي چه وزني است، چرا سقوط کرد، چه مقامي درتاريخ معاصرايران دارد، بحثي است که ازهمان اوائل سلطنت مستبده رضا شاهي، درمطبوعات و اوراق تواريخ در گرفت وهنوزهم درکليات وجزئيات اين موضوع برخي اختلاف قضاوت ها حتي بين کسانيکه با اسلوب علمي وبررسي ميپردازند وجود دارد.

آنچه که بويژه درک درست تاريخ دوران رضا شاه را بمثابه دوران تدارک زيربنا و روبناي جامعه سرمايه داري وابسته درايران درخطوط عمده آن، ضرور ميسازد، آن تفسيرغلط وسفسطه آميزي است که با استفاده ازبرخي واقعيات ولي مسکوت گذاشتن بسياري ديگر، با عمده کردن اين يا آن حادثه غيرعمده ولي فرعي گرفتن بعضي حوادث عمده ازتاريخ اين دوران، بطور رسمي درکشورما بعمل مي آيد و " منظره سازي" موهوم انجام مي گيرد تا شايد بتواند، براي کسي که خود به شيوه پژوهش علمي وبررسي همه جانبه فاکت ها ) اعم ازاقتصادي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي؛ اعم ازجهاني و ايراني( مجهزنيست و يا براي نيل به اين منظورمنابع واسناد لازم را مطالعه نکرده، گمراه کننده باشد.

روايت رسمي و دولتي که چاپلوسان آنرا قلم زده اند و مي زنند در مورد سر سلسله دودمان پهلوي، رضا شاه و فرزندش محمد رضا شاه آنست که آنها ازگرد وغبار يک دوران پرهرج ومرج، ازجانب نيروئي غيبي، بمثابه پيشوايان ونوابغ، بنام ايران وايراني، بقصد تجديد عظمت کشوربپاي خاسته اند و راز توفيق آنها را بايد دردهاء ولياقت فطري آنها وبخت واقبال مردم ايران يافت که هميشه دردوران خفت و مذلت، شاهنشاهي جليل القدربراي نجات آنها از زهدان حوادث زائيده ميشود!

روايت ديگري نيز وجود دارد که با همه حسن نيت ميهن پرستانه يا عدالت خواهانه اي که درآن درج است و با وجود داشتن يک ريشه درست، بهرصورت مطلب بغرنج را ساده مي کند وآن اينکه رضا شاه را انگليسها آوردند و پسرش را امريکائي ها تا نفت و ديگرثروتهاي ما را براحتي غارت کنند. آن قهرمان سازي سراپا پوچ وياوه است ولي اين ساده کردن مطلب نيز نمي تواند جاي قضاوت عيني وعلمي، دقيق و موشکافانه را بگيرد و به سفسطه ها ومغلطه ها پاسخ بدهد و راه آنها را سد کند. بايد بافت تاريخ را با درک قوانين دروني آن، کنش و واکنش عوامل متعددي که در داخل و خارج آن برهم تاثيرمي کنند، درمقطع نبرد طبقات باهم ونبرد خلق با استارتگران بيگانه، درمقطع تحول درنيروهاي مولده و مناسبات توليد، درمقطع تاثيرمتقابل زيربناي اقتصادي وروبناي معنوي جامعه، درمقطع تاثيرمتقابل رويدادهاي  جهاني ورويدادهاي داخلي ايران وبرعکس، بررسي کرد و شناخت و اين علم است وعلم احساس مثبت يا منفي برنمي تابد، اگرچه با شورانساني يعني با جستجوي پرتب وتاب انساني حقيقت کاملا سازگاراست ميگويند:

" Avec passion, mais sans emotion"

 

مورخان ايراني، حتي مورخاني که به اسلوب بررسي مارکسيستي مجهز نيستند، چنانکه نمونه هاي متعدد با بلاغت تمام نشان ميدهند، قدرت پژوهش، نکته يابي، بررسي جامع دارند وآنرا درمواردي که ازاجباروترس وطمع سود ورزانه ومقام طلبانه درامان بوده اند، نشان داده اند ولي ازاين مورخان رسمي، درشرايط دوزخي استبداد پهلوي، اميد داوري درست وانصاف داشتن عبث است. جدي نبودن تاريخ نگاري درباره دوران رضا شاه در ايران از آثاري که دراين زمينه ازهمان آغازسلطنت رضا شاه نشريافته، پيداست. رضا شاه ازهمان ابتدا بسي شتابکارانه مايل بود تاريخ اورا بعنوان " شاهنشاه" ايران برنگارند. براساس همين تمايل او، اميرلشکرعبداله طهماسبي که خيلي زود درنبرد با عشايرجنوب ازميان رفت ) وبقولي مرگ مشکوک او نتيجه توطئه ولينعمت تاجدار و رقباء ارتشي خود اوبود؟!( " تاريخ شاهنشاهي اعليحضرت رضا شاه يا علل و نتيجه نهضت عمومي آبانماه 1304" را نوشت ونوبخت، مولف بعدي حماسه چاپلوسانه ومنظوم " شاهنشاه نامه" و از سرکردگان حزب فاشيستي " کبود"، ازهمان آغازسلطنت رضا شاه کتاب " شاهنشاه پهلوي" را تاليف نمود وازهمان صفحات اوليه کتاب با اتکاء به علم بسيار جدي و دقيق " سيما شناسي" علت اعتلا رضا شاه را درمشخصات چهره و رفتاراو جستجو کرد؟! بعدها فرصت طلبان بي مايه اي که خواستار دريافت پاداشي از درباربودند، بدون داشتن صلاحيت تاريخ نويسي حتي بمعناي متداول آن درايران، به نگارش تاريخ رضا شاه دست يازيدند. ازآنجمله اند جعفرشاهيد نويسنده " دودمان پهلوي" و ذبيح اله قديمي نويسنده " تاريخ بيست وپنج سال ارتش شاهنشاهي". درهمين زمينه بايد از دو کتاب فتح اله بينا بنام " انديشه هاي رضا شاه کبير" و " سرگذشت رضا شاه کبير" نام برد. محتوي اين نوع باصطلاح تاريخ نويسي ها روشن است! براي تتميم فايده در زمينه منابع ايراني بد نيست که ازمقاله محمد رضا فرزند و جانشين رضا شاه درمجموعه اي موسوم به " مردان خود ساخته" نيز نام برد که درباره پدرش مي نويسد. شاّن نزول " کتاب مردان خود ساخته" اين بود که اولا محمد رضا شاه پدرش را درکنارمشاهيرديگري از مردان " خودساخته")  و نه بيگانه پرورد ( تاريخ نام ببرد، بعلاوه خود را در رديف مولفين و نويسندگان عصر وارد سازد. همين داعيه که محمدرضا شاه درآن مجموعه نامبرده آنرا تنها مرعوبانه نشان داده، بعد ها در " ماموريت من براي وطنم" و " انقلاب سفيد" وصدها نطق ومصاحبه شاه کنوني با انفجارتندرآسائي بروزکرد وبدستور او چاپلوسان، درباره اينکه شاه جوان و جانشين پدر فيلسوف وعالم بزرگي است برگهاي بسياري سياه کردند.

 

بمناسبت غوغاي پنجاه سالگي سلطنت پهلوي، علي دشتي سناتور انتصابي و مديرسابق روزنامه " شفق سرخ" ) که درتبليغ براي اعتلاء رضا شاه بدون نقش نبود( درسنين فرتوتي بارديگر وارد صحنه شد و کتابي بنام " 55" را منتشر کرد که در آن سفسطه بازي با فاکتها ماهرانه تر از نوشته هاي مبتذل نامبرده انجام گرفته است. اين کتاب نيز بهرجهت نوشته ايست مديحه آميز و توجيهي و مبتني برحسابهاي ذهني معين بقصد دفاع ازسلسله پهلوي که دشتي پيوسته از خادمان آن بوده است. علاوه بر دشتي درروزنامه اطلاعات نيزطي دهها شماره " رضا شاه بزرگ" بعنوان باني نجات ونوسازي ايران معرفي شد و مسلما جشن هاي پنجاه ساله سلسله پهلوي در گوشه و کنار، از اين نوع اسناد باصطلاح تاريخي که متضمن مدح و ثنا بقصد صله ستاني و بازي با واقعيات تاريخ بمنظورمغلطه و گمراه سازي است، بسيارايجاد کرد.

ولي مولفان ايراني ديگر، و از آنجمله در دوران ضعف نسبي دربارپهلوي، ضمن بحث ازمسائل جنبي، مانند زيستنامه رجال، خاطرات شخصي، تاريخ احزاب و مطبوعات و تاريخچه هاي مشخص ديگر و غيره، برخي گوشه ها از دوران پهلوي يا دوران قريب العهد به اين دوران را با ارائه فاکت ها و اسناد روشن ساخته اند. ازآنجمله است في المثل نوشته هاي حسين مکي درباره تغيير رژيم وسلطنت احمدشاه و ملک الشعراء بهاردر باره احزاب سياسي و نوشته فخرائي درباره حوادث جنگل وعلي آذري درباره قيام کلنل و اسمعيل رائين درباره حيدرعمواغلي و يفرم خان وغيره غيره. آنچه که براي پژوهنده تاريخ اين دوران داراي اهميت خاصي است اسناد دولتي، جرايد، مذاکرات مجلس ها، قوانين وآئين نامه هاست ونيز آن اسناد تحليلي است که از طرف حزب کمونيست ايران ازهمان آغاز کودتا درباره سلطنت رضا شاه و سياست وي نشريافت. ترديدي نيست که در اين ارزيابي ها مربوط به حزب کمونيست ايران نظريات چپ يا راست گرايانه وجود دارد، ولي بهرجهت اين اسناد، تنها اسنادي است که کنه مسائل را از ديدگاه خلق مطرح ميکند و چهره واقعي حوادث را ازاين ديدگاه نشان ميدهد. درميان آثارمارکسيست هاي ايراني درباره تاريخ اين دوران کتاب " نظري به جنبش کارگري وکمونيستي ايران" نوشته عبدالصمد کامبخش ونشريه حزب توده ايران بنام " انقلاب اکتبر و ايران" نيز ازمنابع سودمند است.

کتابهائي که ايرانيان درخارج از کشور و به زبانهاي خارجي درباره اين دوران نگاشته  وبچاپ رسيده، بمراتب ازکتب نگاشته شده در داخل کشورجدي تر است و اجبار در مراعات موازين شکل يافته تاريخ نويسي و تحقيق بورژوائي، اين مولفين ايراني را از " شلتاق" هاي حسابگرانه و سرهم بنديهاي غيرجدي تاحدي صيانت کرده است. ازآنجمله است کتاب " نوسازي ايران درسالهاي 1921 تا 1941" تاليف ا. بياني ) چاپ Stanfotd سال 1961(  ويا کتاب " بشکه باروت" " سياست نفت" درايران " تاليف ن.س. فاطمي که در1945 درنيويورک بطبع رسيده است وامثال آن.

 

علاوه برايرانيان، آثارفراواني درخارجه درباره دوران رضا شاه نشريافته است. آثاري که ازجانب تاريخ نگاران يا سياستمداران بورژوازي غرب از آنجمله درامريکا و انگلستان درمورد دوران مورد بحث ما نگاشته شده، متنوع است. براي ما بويژه آثار آن مولفيني که خود ازبازيگران صحنه و يا ازصحنه آرايان امپرياليستي حوادث بوده اند جالب است. دراين زمينه مي توان ازکتاب لرد جيمزبالفور سياستمدارمعروف انگليسي تحت عنوان " حوادث اخير ايران" نام برد که درسال 1922 درلندن بچاپ رسيد و نيزجلد دوم کتاب " تاريخ ايران" اثرسايکس را ذکرکرد. سر "پرستي مولزورث سايکس" ژنرال، سياستمدار و خاورشناس انگليسي که شاعر ايراني عشقي نيز در هزليات خود گاهي بسراغ او رفته است، از ايجاد کنندگان ارتش استعماري " پليس جنوب" در آن دوراني است که ايران به گفته لنين تماما بوسيله انگلستان بجيب زده شده بود. سايکس، که او را بحق مي توان از دشمنان آزادي واستقلال خلق ما دانست، بعلت طول اقامت درايران و افغانستان و هندوستان بويژه به زبان فارسي تسلط داشت و يک سلسله آثار درباره ايران و تاريخ و ادب آن تاليف کرده است. جلد دوم کتاب سرپرسي سايکس موسوم به " تاريخ ايران" که در لندن درسال 1930 چاپ شده، متضمن حوادثي است که به دوران مورد مطالعه ما مربوط مي شود. درهمين زمينه بايد نوشته هاي دو امريکائي که راهگشايان امپرياليسم امريکا درکشورما بوده اند، يعني مرگان شوسترو ا. ميلسپو را ذکرکرد. کتاب مرگان شوسترموسوم به " اختناق ايران" بفارسي ترجمه شده است. کتاب ا. ميليسپو موسوم به " وظيفه امريکائيان درايران" در1925 درنيويورک بچاپ رسيده و حاوي حوادث دوران ماموريت نخستين ميلسپو درايران است ) يعني سالهاي نخست وزيري واولين سالهاي سلطنت رضا شاه(. هدف اين کتابها توجيه عوامفريبانه ماموريتي است که سوسترو ميليسپوبسود " ميهن امپرياليستي" خود- ايالات متحده- درايران اجراء مي کردند و درآن درساتردروغين دلسوزي براي مردم ايران، برخي فاکت هاي افشاء گرنيز درباره ارتجاع ايران وروسيه تزاري وامپرياليسم انگلستان ثبت شده است.

ارزشمندترين آثارتحقيقي وتاريخي درباره اين دوران دراتحاد شوروي از طرف ايرانشناسان اين کشورنگاشته شده و درآنها تحليل علمي و بررسي جامع فاکتوگرافيک در امتزاج منطقي با يکديگرتوانسته است صحنه هاي تاريخ را با واقع گرائي ترسيم کند. ازميان مولفان شوروي که درباره دوران مورد بحث ما تاليفاتي از ديگاه صرفا تاريخي يا اقتصادي و يا سياست خارجي تاليف کرده اند مقدم برهمه ضروراست ازآثار ولاديميرپترويچ استروف نام برد. استروف که دردوران تحول رژيم قاجار به پهلوي در ايران بود و به ايران و تاريخ و فرهنگش عشق مي ورزيد و لذا خود را " ايراندوست" نام نهاده بود، بررسيهاي عديده اي درسالهاي 20 قرن کنوني در مطبوعات مختلف شوروي نشرداد. ازآنجمله " نظرياتي درباره تغييررژيم در ايران" و " آخرين مرحله سياست ايران". در1893 تولد و در 1937 درگذشت و درعمرکوتاه خود کارفراواني براي شناخت وشناساندن ايران معصرخويش انجام داد. پژوهندگان بعدي شوروي به نوشته هاي ايراندوست که طي آن نه تنها تحليل وقايع بلکه درک عميق قانونمندي هاي اجتماعي نيز ارائه شده، توجه درخوردي مبذول داشتند. ازمولفان بعدي شوروي مي توان ازآثار م.س. ايوانف مانند " بررسيهائي درباره تاريخ معاصرايران" ) مسکو، 1952( ونيز " تاريخ نوين ايران" ) مسکو، 1965(؛ ازآثارآ. باشگيروف مانند " قانون گذاري ارضي درايران ازسال 1925 تا سال 1941" ) منتشره درسالنامه فرهنگستان علوم شوروي، سال 1953(، و نيز " جنبش کارگري واتحاديه درايران ) مسکو 1948(؛ ازاثر آ. مه ليکف " استقرارديکتاتوري رضا شاه درايران" ) مسکو، 1961(؛ ازاثرس. آقايف " ايران دردوران بحران سياسي سال هاي 1920- 1925" ) مسکو، 1970(، ازاثرآرا به جيان " بررسي تاريخ معاصرايران" ) مسکو، 1976( نام برد. اينها فقط نمونه است و دامنه کتب و مقالات منتشره درباره دوران مورد بررسي در اتحاد شوروي بمراتب وسيع تراست. با آنکه مولفين مارکسيست دراتحاد شوروي خدمات ارزنده اي ازجهت بررسي وتنظيم فاکتها و اسناد و مسائل تاريخي وتحليل علمي آنها انجام دادند و ازاين جهت مقام پيشاهنگ و گاه نقش آموزنده اي نسبت به مارکسيست هاي ايراني دارند، با اينجال نمي توان گفت، پس ازآثارآنها، بررسي دقيق اين آثارنشان مي دهد که خواه از جهت ارزيابي رجال و وقايع وخواه از جهت ارائه قوانين ويژه رشد جامعه، هنوزازجانب مارکسيست هاي ايران، نکاتي شايسته گفتن مي توان وجود داشته باشد.

مارکسيست هاي ايراني بويژه ازجهت آن استفاده اي که ازتحليل تاريخي مي کنند، خواست ها و نيازهاي ويژه اجتماعي- تاريخي خود را دارند. براي آنها مهم است که ازدرسهاي مثبت ومنفي انقلابها، سازمانها، فعاليت رجال سياسي، چرخش وقايع وغيره، بسود پراتيک انقلابي بهره گيري کنند. تاريخ معاصر در ايران گاه صحنه ها و اشکال همانندي ايجاد مي کند که شناخت يکي ازآنها به شناخت نظايرآنها کمک مي رساند. مثلا وقتي تاريخ رضا شاه را بررسي مي کنيد، شباهت فراواني درتاکتيک حيله  وتحميل او با تاکتيک پسرش درموارد مختلف مي يابيد؛ يا گاه مشاهده مي کنيد که چقدر صحنه هاي سياسي نظيري درجنبش هاي اپوزيسيون ايران تکرارشده است که مي توان براي پراتيک انقلابي آموزنده باشد. لذا ديدگاه يک مارکسيست ايراني و شيوه بهره گيري او بناچارخاص اوست. مارکسيست هاي کشورهاي ديگرنيز ازديدگاه خود و به تناسب نيازهاي دورونزديک خويش به مسائل برخورد کرده اند و مي کنند. با وجود وحدت اسلوب علمي، اين اختلاف زاويه ديد، اين اختلاف نوع نيازمندي هاي عملي که بررسي را لازم مي کند،  نمي تواند اثرات خود را درشکل گيري تحليل باقي نگذارد، زيرا به پديده هاي ذوجوانب اجتماعي مي توان برخورد هاي مختلف کرد، گرچه تفاوت اين برخورد ها بهيچوجه بمعناي تفاوت حقيقت داوري نيست که آن نيزبطور واحد درتحليل هاي علمي و درست منعکس مي گردد. دريک کلمه هدف مولف اين جزوه که خود را مورخ نمي داند، در اين جا تاريخ نويسي بمعناي اخص کلمه نيست، بلکه بهره يابي ازدرسهاي تاريخ بسود پراتيک انقلابي روزاست. تاريخ معاصربه ما چه ميگويد؟ چه کارسودمند است و بايد کرد؛ چه کارزيانمند است ونبايد کرد. مولف درعين حال برآنست که اينکاربا يک يا دو کوشش سرانجام نمي يابد و برخورد علمي آراء پولميک بمعناي جديد اين کلمه ) ونه تعبيرتراشي ها و مبادله نسبت هاي نادرست ( مي تواند بردقت و صحت ارزيابي ها بيافزايد و امري است مطلوب وضرور.

باري همين گوشه مختصرکه ازمنابع ايراني و خارجي مربوط به دوران مورد بحث دراين درآمد نشان داديم، خود تنوع وغناء مدارک ونوعي " تزاحم فراواني"   (Embarras de richesse) را ازاين بابت نشان ميدهد. اگر بخواهيم توصيه لنين را کاربنديم که فراگيري و احاطه نه تنها بخشي از فاکت ها را بلکه همه فاکت ها را براي درک درست و بدون اعوجاج يک پديده ضرور شمرده است، دشواري وظيفه پژوهنده ومسئوليت او روشن مي شود. متاسفانه شرايط تاليف اين کتاب طوري است که مولف آن نميتواند بتمام آن طيف وسيعي ازمنابع واسناد که مايل است، دست داشته باشد و لذا، بحکم " مالايدرک کله، لايترک کله" ناچاراست به سرچشمه هاي دردسترس خود اکتفا ورزد.

نا گفته پيداست که مولف داروي هاي خود را درباره انبوه بزرگي ازحوادث و رجال که دراين نوشته منعکس است ابدا نهائي و قطعي نمي داند. تجربه خود مولف بهنگام نوشتن اين کتاب به او نشان داده است که با دسترس يافتن به هر منبع يا کتاب تازه درباره مطلب معين، با برخورد بهر انتقاد سازنده ودقيق به احکام واستنتاجات خود، خود را ملزم ديده است يا درقضاوت خود، يا در فرمولبندي ها وسايه و روشن هاي آن بجديد نظرکند. تجربه مولف همچنين نشان داد که بسياري از مسائل مطروحه به بحثهاي جامعتري احتياج دارد و بايد پخته شود و مسائل مهم درعرصه هاي مختلف اندک نيست. تجربه مولف در جريان نگارش اين وجيزه اين نکته را نيزروشن ساخته است که درفاکت ها و تاريخ ها و شرح حوادث و اسامي اختلافهائي وجود دارد که کاوش هاي جدا گانه را ضرور مي کند. اينکاردرحيطه امکان نگارنده نبود وکوشش شد که به معتبرترين و رايج ترين فاکت ها تکيه شود، حتي دراينمورد نيزاحتمال عدم دقت محذوف نيست ولي اين نوع بيدقتي هاي احتمالي تاثيراساسي درمنظره حوادث واستنتاجات اجتماعي، سياسي واقتصادي ازآن ندارد و فقط ازجهت يک مورخ پروسواس ون کته گيرمي تواند قابل بحث باشد نه ازجهت يک تحليل عمومي.

ولي حتي اگرقضاوت ها تا حد " کلاسيک" خود هم دقيق وبليغ ومستند مي بود، نمي توانست، ازجهت محتوي طبقاتي آن، براي مورخان وپژوهندگان قشرها و طبقات ديگر، همواره رضايتبخش باشد. يک ناسيوناليست مترقي يا ارتجاعي، يک مذهبي، يک ليبرال، يک عنصر "چپ گرا" منظره مطالب را، اي چه بسا طورديگر مي بيند و يا مي خواهد ببيند و تکيه برارزش ها، محل مثبت ها ومنفي ها، براي او اينجا و آنجا تغيير مي کند و درکش ازحوادث عمده وغير عمده دگرگونه است. اما صحبت برسراين نسبيت طبقاتي قضاوت هاي تاريخ نيست. صحبت برسرآنست که کداميک از اين نظرگاهها داراي دامنه وسيع برد و اعتبارتاريخي است، کداميک ازاين " نسبي" ها بيشترو بهترمنعکس کننده واقعيت است؟ طبيعي است که اعتقاد يک مارکسيست آنست که نقطه نظرپرلتاري، ديد ديالکتيکي تاريخ، معيارخلقي، ملاک مبارزه طبقاتي، بررسي عيني ماترياليستي تکامل تاريخي، آن افزارهاي ضروراست که بدون آن هرتاريخي به سفسطه و واژگون سازي و انبوهه درهم و نا مفهومي از رخداده ها بدل مي گردد. نويسنده درچارچوب مدارکي که دردسترس داشته وباتکا، افزارهايي که برشمرده گام هائي که توانسته است دراين جهت برداشته که بدون ترديد، مارکسيست هاي آينده ايران آنرا با احساس مسئوليت بيشتر، با کاوش و پژوهشي سرشارتر و در سطح و کيفيت بهتر جلو خواهند برد.  ليس للا نسان الا ما سعي.

 

 

 

 

 

  فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت