راه توده                                                                                                                                                          بازگشت

 

 

جامعه ايران در دوران رضا شاه- 10

فاشيسم در ايران

خدا- شاه- ميهن

اسلام- ولايت - رهبر

احسان طبری

 

5-  برخي جريانات فکری و سياسي

 

تاکنون (در فصل گذشته) ما به يک سلسله مسائل زيربنائي جامعه ايران در دروان رضا شاه پرداختيم و به اين نتيجه رسيديم که در اين دوران نيروهای مولده در چارچوب مناسبات سرمايه داری با حفظ بقايای جدی فئوداليسم در کشاورزی، در محيط يک کشور وابسته و عقب مانده و در قيد يک رژيم استبدادی سلطنتي، گسترش نسبي مي يابد و نهادهای اقتصادی، سياسي و اجتماعي مربوط به خود را بوجود مي آورد. شناخت از جامعه دوران رضاشاه کامل تر خواهد شد، اگر در اين فصل به يک سلسله مسائل روبنائي نيز بپردازيم و بويژه جريان ايدئولوژيک دوران را مورد بررسي قراردهيم.

درک دوران های تاريخي بدون بررسي روبنای ايدئولوژيک و جريانات عمده فکری اين دوران ها، نارسا، يکجانبه، خشک و بي روح است و تنها با بررسي اين جهات، آن دوران تاريخي، زنده و يا پوست و گوشت و استخوان، با چهره خاص خود، با فضاي خاص خود درنظرمجسم مي شود. باين جهت ما در گذشته نيز کوشيديم آشنائي با مختصات اقتصادي و اجتماعي و سياسي دورانها را با آشنائي جهات ايدئولوژيک و فکري همراه کنيم و بنظرميرسد که اين کوشش منطقي و بجائي است. براساس همين اسلوب آزموده، پس ازچشم اندازي که از پيدايش رژيم پهلوي و سياست آن داده ايم، به بررسي جريانات فکري اين دوران مي پردازيم. برخلاف زمينه هاي قبلي که در اطراف آن مولفين خارجي و داخلي مطالب اندکي ننوشته اند، اين مطلب (يعني مسائل ايدئولوژيک) بشکل منظم، تنقيح و تحقيق شده در دست نيست و گاه برخي مسائل و داوريها براي نخستين بار مطرح مي گردد و بناچارنمي تواند از ژرفش و همه جانبگي لازم يک قضاوت علمي کاملا برخوردارباشد. ولي بهرجهت هر کاررا بايد ازجائي، کساني آغاز کنند.

 

مقدم برهمه چيزبايد گفت که دردوران مورد بحث ما ليبراليسم و ناسيوناليسم مترقي و دمکراتيسم انقلابي قشرهاي متوسط و پائين، تقريبا هيچ نماينده اي عرضه نمي دارد. در کنار ايدئولوژي رسمي هيئت حاکمه و خطوط و سطوح مختلف آن، ما کماکان با جريانات مذهبي وعرفاني روبروهستيم که مي کوشد خود را با شرايط بورژوائي انطباق دهد. تنها ايدئولوژي طبقاتي اپوزيسيون انقلابي مارکسيسم است که در دوران مورد بحث، از جهت درک عميق تر آن بوسيله مارکسيست هاي ايراني و ترويج آن درميان قشرهاي مختلف کارگر و روشنفکر، فعاليت دامنه دارتري نسبت به گذشته نشان ميدهد. بدينسان ما در اين فصل سه نکته را مورد بررسي مشخص قرارميدهيم:

 

1- ايدئولوژي رسمي هيئت حاکمه دراشکال مختلف آن؛

2- جريانات مذهبي وعرفاني؛

3- مارکسيسم

 

1- ايدئولوژي رسمي هيئت حاکمه دراشکال مختلف آن

 

برخلاف دوران پسر رضا شاه- محمد رضا- که بدستور وي "انديشمندان" کوشيدند ايدئولوژي شاهنشاهي را تنظيم کنند، در زمان رضا شاه چنين کوششي نبود، حتي شهرت داشت که ابوالحسن فروغي (برادرمحمدعلي فروغي) به سبک هگل يک فلسفه عرفاني تنظيم کرده که نتيجه کلي آن قبول تجلي کامل الهي در وجود شاه بوده است. ولي يا اين داستان پايه اي ندارد، يا ابوالحسن فروغي از انتشار فلسفه خود خوداري  ورزيده يا رضاشاه خواستارآن نشده است. با اين حال، مي توان با جمع بست فاکت ها و وقايع، نکات زيرين را برجسته ساخت:

 

درسياست اقتصادي شهرت داشت که علي اکبرداور روش ارشاد گرائي (ديريژيسم) و دولت گرائي (اتاتيسم) را پيش پاي رژيم نهاد، بدين معنا که رژيم با ايجاد بخش دولتي و انحصارهاي دولتي، نقش اساسي را دراقتصاد کشوربازي کند. با آنکه داورتحصيلات خود را دراروپا انجام داده بود ولي بعيد است نظريات او تحت تاثيرلرد "جان مينارد کينس" اقتصاددان معروف امپرياليستي قرارگرفته باشد، که مسئله دخالت دولت را براي ايجاد اشتغال عمومي و جلوگيري ازبحران، ضرورمي شمرد. کتاب کينس موسوم به "تئوري عمومي اشتغال، ربح و پول "در1936 انتشاريافت، هنگاميکه داور وجود نداشت. داور سياست "سرمايه داري دولتي" را از نظاير اين سياست در اروپا که ازهمان اوائل پيدايش سرمايه داري عملي شده بود، اخذ کرد و در واقع سرمايه داري ايران بدون چنين حمايت دولتي نمي توانست از جا بجنبد. بعدها اين سياست موجب پيدايش دو گرايش "حفظ وبسط بخش دولتي" و " خصوصي کردن موسسات دولتي" تحت عنوان عوامفريبانه "سپردن کار مردم به مردم" و سمت اساسي سياست رژيم محمد رضا شاه ماهيتا درجهت خصوصي گرائي (پريواتيسم) است. اتاتيسم تا پايان حکومت رضاشاه مشي اقتصادي دولت باقي ماند، زيرا کار شاه را در استفاده از اهرمهاي دولتي براي امور سرمايه داري و ملکداري شخصي خود او نيز تسهيل مي نمود.

داورهمچنين نقش مهمي درسازماندهي و تنظيم ايدئولوژي حقوقي ايفاء نمود. بگفته مارکس اين ايدئولوژي همان نقشي را در فرماسيون سرمايه داري ايفاء مي کند که مذهب دردوران فئوداليسم. ما در بررسي خود درمورد جامعه ايران در قرن نوزدهم تلاش ليبرالهائي از نوع ملکم را در اعتلاء مطلق واژه "قانون" و "عدالتخانه" بعنوان اکسير اعظم همه دردها نشان داديم. با نوشتن قانون اساسي و متمم آن، مشروطيت قانونگذاري بورژوائي را در ايران پايه گذاري کرد و مجلس شورا و کابينه هاي قبل از دوران رضاشاه در اين زمينه ها گام هاي چندي برداشته بودند، ولي تنظيم بخش اول قانون مدني و برخي قوانين حقوقي و جزائي و ايجاد موسسات مربوطه بدانها و بطورکلي رفوم "عدليه" با الگوبرداري از سازمانها و قوانين فرانسه و بلژيک، ازاموري است که داور و دوستانش درآن نقش مهمي داشته اند.

ايدئولوژي حقوقي در دوران رضاشاه ترکيبي است از حقوق بورژوائي اروپاي غربي با فقه شيعه. مستشاران ديوان عالي تميزمانند اخوي رئيس ديوان تميز، صدرالاشراف و امثال آنها که در قوانين شرعي وارد بودند و کارشناساني از نوع منصورالسلطنه عدل، متين دفتري، دکترآقايان، سروري و ديگران که با قوانين اروپائي آشنائي داشتند، به امرپيدايش اين حقوق ترکيبي تحقق بخشيدند. آئين دادرسي (اصول محاکمات) حقوقي و جزائي حتي قبل ازسلطنت رضا شاه تنظيم شده بود ولي تنظيم ديگر قوانين جزائي و حقوقي و بويژه قانون مدني که دوجزء عمده " اموال" و " احوال شخصيه" را دربر مي گيرد در دوران رضا شاه (داوروصدرالاشراف) تنظيم و درجريان تنظيم قوانين از يک کارشناس خارجي نيزاستفاده شده است.

جزء ديگري ازايدئولوژي دولتي " شوينيسم" است. شوينيسم يا ناسيوناليسم افراطي و ارتجاعي که بسبب همين ضد خلقي و ارتجاعي بودنش خصلت ضد امپرياليستي خود را ازدست ميدهد. درکشورما با تجليل و زيبا سازي ايران قبل از اسلام همراه بود. اين انديشه غلط حتي اززمان روشنگراني مانند ميرزا آقاخان کرماني (البته کاملا با انگيزه هاي ديگر) درايران پديد شده بود که گويا فتوحات عرب و اسلام ايران را از عظمت و اعتلاء معنوي گذشته خود ساقط کرد. انتشارکتاب " ايران قديم" سپس سه جلد کتاب قطور "ايران باستان" اثرمشيرالدوله پيرنيا و ترجمه کتاب "کريستنسن" دانمارکي موسوم به "ايران درزمان ساسانيان"  بوسيله رشيد ياسمي معلم دربار، تاثير عميقي در ايجاد پندار افسانه آميز در باره عظمت گذشته ايران باقي گذاشت. چاپ يک سلسله آثارادبي قديم و بويژه چاپ جديد شاهنامه به وسيله کتابخانه بروخيم، بار ديگر احساسات ايران پرستي را تشديد مي کرد. رژيم مي کوشيد اين احساسات بصورت شاه پرستي درآيد و شعار "خدا، شاه، ميهن، "به شعار رسمي دولتي مبدل گرديد و درسرود شاهنشاهي " گفته: " از پهلوي شد ملک ايران صد ره بهتر ز عهد باستان".

اين جريان به آساني با فاشيسم که روزبروز نعره هاي خود را درايتاليا و آلمان و اسپانيا بلند آواترمي کرد، جوش مي خورد. يکي ازعمال فاشيسم در ايران بنام "سيف آزاد" مي کوشيد در نشريه مصور "ايران باستان" که سراپا مدح آلمان هيتلري بود، اين دوعنصر را با هم جوش بدهد و حتي نقش صليب شکسته، علامت ناريسم را، روي کاشي هاي دروازه دولت تهران يافته بود و از آريائي بودن آلماني ها وايراني ها صحبت ميکرد. رزنبرگ "تنوريسين" ناسيوناليسم سوسياليسم، ايرانيان معاصر را معجون درهم برهمي از انواع اقوام و نژادها مي دانست، ولي تبليغات عوامفريبانه آلمان درايران بدست سيف آزاد و روزنامه "ايران باستان" احساسات "آريائي خالص بودن" ايراني ها را پخش مي کرد! علاوه بر روزنامه "ايران باستان"، روزنامه "اطلاعات" و "ژورنال دو تهران" (که "اطلاعات" آنرا به فرانسه منتشرمي کرد)، موافق تصريح کتاب معتبر "سياست خارجي شوروي در ايام  جنگ" (جلد1، صفحات 150 تا 157- مسکو چاپ سال 1946) از آلمان هيتلري "کمک خرج" دريافت ميداشتند. تعداد روزنامه هاي مزدور به اين سه روزنامه که نام برديم محدود نبود. در اين مطبوعات تبليغات هيتلري به اشکال مختلف تجلي مي يافت و انديشه آريائي بودن ايران و آلمان بانحاء مختلف ارائه ميشد.

يکي ديگر از عمال فاشيسم آلمان بنام  نوبخت در "شاهنامه" اي که با  دعوي گستاخانه تکميل کار فردوسي سروده بود، همين پندارهاي نژادي را پرورش ميداد. نوبخت بعدها در "حزب کبود" سازمان فاشيستي ايراني که موللر و شولتسه عمال گشتاپو بنياد گذار آن بودند، انديشه هاي "فاشيسم شاهنشاهي" را حتي پس ازشهريور1320 و سقوط ديکتاتوري رضاشاه دنبال مي کرد.

 

دراثرهمين جوش خوردگي، عمال فاشيسم آلمان در ايران نه فقط روزنامه خود (" ايران باستان") را علنا دائرکرده و آن را به يکي از پرتيراژترين روزنامه ها بدل ساخته بودند، بلکه باشگاه ايران باستان را نيز در تهران تحت عنوان "خدا، شاه، ميهن" دائرساختند.

ولي رضاشاه اين جريان فاشيستي را فقط درحدود قبول وجود خودش بمثابه پيشوا تحمل مي کرد. وقتي جهانسوز، مترجم "نبردمن" کتاب هيتلر، تورات نازي ها، درارتش سازماني بوجود آورد که جنبه ضد ديکتاتورداشت، رضاشاه اين جرم را به او نبخشيد ودستور تيربارانش را صادر کرد.

 

شوينيسم عظمت طلبانه البته با نظريات پان ايرانيستي و نفي کامل وجود خلق هاي متنوع در ايران همراه بود. نسبت به اين خلق ها (آذربايجاني ها، کردها، عربها، بلوچ ها، ترکمن ها) روش تبعيض سياسي و درمواردي اقتصادي دنبال ميشد. زبان هاي اين خلقها فقط "لهجه" هائي از فارسي محسوب مي شد و حتي اشاره به خود بودگي ملي مي توانست خطرجاني داشته باشد. نظريات پان ايرانيستي هسته هاي تجاوزکارانه اي دربرداشت. از "هفده شهرقفقاز" صحبت مي شد که بايد ارتش ايران آنها را نجات دهد. تبليغات پان ايرانيستي درمدارس و در ارتش اين احساس را بوجود آوردند که ايران بايد به "عظمت" مرزهاي دوران کوروش و داريوش بازگردد.

شوينيسم به زبان سرايت کرده و سوينيسم زباني (Linguistique) را بوجود آورده بود. شاه ابتدا تحت تاثير ذبيح بهروز معلم  رياضيات دانشکده افسري، تغيير يک سلسله واژه هاي عربي به فارسي را پذيرفت. واژه هاي ساخته بهروز و دوستانش، اقتباس نادرستي از ريشه هاي اوستائي و پهلوي و غالبا از لحاظ زبان شناسي، چنانکه پورداود در يک سلسله مقالات خود نشان مي دهد، مخدوش است. مثلا واژه "ارتشتار" را ساختند و حال آنکه در اصل اين واژه "ارتهه" (عراده) و "شتار" (ستاد- ايستاد) است. يعني کسي برعراده مي ايستد. واژه هاي بر ساخته چپ و راست امضاء مي شد. در اثر نگراني جمعي از ادباء، فروغي مطلب را به شاه توضيح داد و در نتيجه "فرهنگستان" تشکيل شد که به جاي پرداختن به کار پژوهشي درست درعلوم طبيعي و انساني، به مرکز لغت سازي بدل شد. واژه هاي فرهنگستان، علي رغم انتقاد طنزآميزجالب و گاه صحيح شادروان صادق هدايت از آن - که پس از سقوط ديکتاتوري بعمل آمده و در "مردم ضد فاشيست" چاپ شده- ، غالبا لغات اصيل فارسي دري است. بسياري از آنها مقبوليت عامه يافته اند. ولي آنچه که فارسي بدان نياز داشت، مبارزه با واژه عربي و تيز کردن احساسات ضد عرب نبود، بلکه عبارت بود از تعيين معادل هاي مناسب براي مصطلحات علوم طبيعي و اجتماعي. اين وظيفه تا امروزهم انجام نگرفته است.

درکنار فاشيسم، شوينيسم و پان ايرانيسم، ايدئولوژي سياسي ديگري که در پرده استتارعرفاني- نيمه مذهبي درهيئت حاکمه ايران تسلط داشت و آنرا ازجهت "معنوي" و سازماني به امپرياليسم، بويژه امپرياليسم انگلستان پيوند مي داد، فراماسيوني است. از اواسط سلطنت فتحعليشاه، استعمارانگلستان اين حربه معنوي- سازماني خود را در ايران نيز، مانند بسياري کشورهاي جهان، رخنه داد و به همان سان که امروز امپرياليستهاي امريکا با ايجاد جمعيت "لاينس" (Lions) "زونتا"، " تسليح اخلاق" و غيره مي کوشند طبقه حاکمه را درزير پرچم ايده ئي- سازماني خود گرد آورند، امپرياليست هاي انگليس نيز از فراماسونري استفاده بزرگي کردند و کماکان، علي رغم انحلال ظاهري برخي موسسات و افشاي آنها درايران، استفاده مي کنند. در اواسط سلطنت فتحعليشاه کساني مانند ميرزا عسکرخان ارومي، ميرزا ابوالحسن خان ايلچي، ميرزا صالح شيرازي (که از آنها درکتاب گذشته سخن گفتيم) اعضاء سازمان فراماسون بودند. درآغاز دوران سلطنت ناصرالدينشاه (1853) شخصي بنام دبير الانشاء تحت عنوان "افشاء اسرارفريمسن" نخستين کتاب فارسي را عليه آن نوشت. با اينحال اين سازمان، باشکال مختلف، گاه به شکل "فراموشخانه"، گاه به شکل "جمعيت آدميت" ادامه يافت و اگر نه خود آن، اعضاء آن نقش متضادي در تاريخ ايفاء کرده اند. در زمان رضاشاه لژهاي فراماسوني در ايران، غالبا در ارتباط با "گرانداريان" فرانسه (که خود لژ تابع قانون اسکاتلند است) با امپرياليسم انگلستان مرتبط مي شدند. لژهمايون، مهمترين لژ اين دوران بوسيله شخصي به ظاهر گمنام و برکنارازامور، يعني محمدخليل جواهري، يکي از استادان اعظم لژ اداره مي شد. شايد شاه شخصا در اين سازمان مقامي داشته و يا لااقل نام "همايون" با توجه به او به لژ داده شده است. در لژهاي فراماسوني ايران اکثر رجال حساس دولت رضاشاه شرکت داشتند و همان ها هستند که پس از رفتن رضاشاه ادامه کاري درهئيت حاکمه را به سود امپرياليسم انگلستان، تا غلبه عمال امريکائي، حفظ کردند و حتي آن را بشدت بسط دادند، چنانکه بايد دوران اوليه حکومت محمدرضاشاه را دوران اوج فعاليت فراماسون ها درايران دانست.

فراماسون ازواژه فرانسوي "Franc- macon" (يعني بناي آزاد) آمده و منشاء آن در سازمان صنفي بنايان سازنده کليساها و جامعه هاي و مسيحي در قرون وسطي است. لژهاي ماسوني در همه جهان و از آنجمله در ايالات متحده امريکا وجود دارد و دراين لژها، با پندارهاي واهي بسط دوستي و برادري و نوع پروري يا استقرار پيوند نهاني با خدا و غيره غيره، حتي افراد با شخصيتي درتاريخ مانند ولتر، لسينگ، هردر، فرانکلين، تورگه نف، دورانهائي به آن جلب شده اند. سازمانهاي ماسوني با تکيه بر روي انديشه هاي رازورانه و صوفيانه، با نبرد عليه نظريات مادي وانقلابي، هميشه و همه جا نقش ارتجاعي و تاريک انديشي ايفا کرده اند. در سال هاي پنجاه قرن کنوني نه هزار سازمان ماسوني تحت رهبري 3 لژ معروف انگلستان، ايرلند و اسکاتلند در سراسر جهان متشکل بودند که چندين ده سازمان آن درتهران و ديگراستانها و شهرستانهاي کشورما دائربود يا هنوزهم دائرهستند.

 

 

 

   فرمات PDF :                                                                                                      بازگشت